علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، بیست و چهارم فوریه 2019:… آزادی که میتوان حمله به اشپیگل کرد ، او را دادگاه ولایت فقیه نامید و انکار شکنجه و زندان که توسط خیلی ازجدا شده ها افشا شده است …در شورا چی مطرح شده که در سایتش موجود است؟ نیروهای رژیم که لباسشون مشخص است پس هر لباس چیست؟ کدام لباس …. هر لباس منظورش جداشده ها هستند.
اهرمهای سرکوب و اختناق در فرقه رجوی
آیا شورای رجوی تضمین کننده آزادی و استقلال است؟!
مریم عضدانلو نشست شورا را بعد ورشو برگزارکرد ، درسخنرانی بعد کلی صحبت درباره حاکمیت دینی واعتلای مقاومت طبق معمول به دوران سرنگونی رسید وبعد هم گفت ( شورا تضمین کننده ازادی واستقلال درایران است )میخواهیم به همین جمله بپردازیم تا ببینیم چقدربا واقعیت درونی وبیرونی همخوانی دارد
گفته ما تنها جایگزین وخواهان حاکمیت جمهورمردم ایران هستیم اولا بنده تو را تنها جایگزین نمیدانم چون عامل اصلی جایگزینی مشروعیت مردمی ست که دراین مدت بنده ندیدم کسی ازتو دفاع کند ومنهم خواهان سرنگونی وحاکمیت جمهورهستم ولی نه جمهوری که تو مدعی ان هستی چرا وبه چه دلیل بخاطراینکه بیش از35 سال از دور و نزدیک با تو زندگی کردم وهرچه دیدم استبداد ودیکتاتوری وشکنجه جسمی وروحی وروانی بود وبس که قبلا اشاراتی داشتم وبازخواهم داشت اما ببینیم درهمین یکماه گذشته استقلال راچطوری بنمایش گذاشت دربوق وکرنا کردن حرفهای ادمخواران واویزان شدن به امریکا وعربستان و درورشو خودراخیلی خوب به نمایش گذاشت که هیچ کدام درراه خدا نیست وادمخواران امریکا هم اهمیتی به انها ندادند استقلال یعنی افشا شدن دستخط ساواک وحرفهای ثابتی ست افشای پولها ونفتی که ازصدام میگرفت وافشای دادن اطلاعات به عراق جهت بمباران وموشک ونابودی زیرساختها ازجمله پالایشگاه کرمانشاه وتحویل گرفتن کامیونهای طلا توسط مسعود خدابنده ازعربستان وانتقال به عراق وخواستن پول ازوزارت خارجه امریکا که بمخالفین اختصاص یافته است واما ازادی که میتوان حمله به اشپیگل کرد ، اورا دادگاه ولایت فقیه نامید وانکارشکنجه وزندان که توسط خیلی ازجداشده ها افشا شده است ایا چنگگ های ساخته شده دراشرف برای پاره کردن شکم هم دروغ است منکه شاهد بوده وهستم که سربریدن وچشم دراوردن وپاره کردن دهان دراشرف ولیبرتی اموزش داده میشد ازاینها که بگذریم تو چطوربه ازادی معتقدی که نوشته یک روزنامه المانی راهم برنمی تابی وانواع مارکها نثاراشپیگل میکنی ؟ مزدور نوکروپول گرفته و…..به اشپیگل راستی تو ازادی خواهی ؟ ببینیم درشورا چی مطرح شده که درسایتش موجود است گفته( مزدوران وکاربران این رژیم درهرلباسی که هستند باید محاکمه ومجازات واخراج شوند)نیروهای رژیم که لباسشون مشخص است پس هرلباس چیست کدام لباس ؟ واقعیت اینه که شهامت وجرات ندارد حرف وسوزش اصلی رابگوید هرلباس منظورش جداشده ها هستند جداشده هایی که ازظلم وستم رجوی عضدانلو وهم حاکمیت دینی به کشورهای دیگرپناه برده اند حالا امنیت انها رابخطرانداخته وازاروپا هم میخواهد انها رامحاکمه واخراج کنند توکه تحمل کسانی که چند دهه برای تو تمام هست ونیست خود رافدا کردند بدلیل مخالفت با سیاستها واستراتژیهای تو عطایت رابه لغایت بخشیدند را نداری تو بجای کمک به انها توسط هواداران کثیفت ودهان دریده وگند گاوچاله دهان شب وروز خواهرومادرما را به خرکشیدی ومیکشی چون حاضرنشدیم خواهرومادرخود رابه اشرف اورده وبه حرمسرای تو بفرستیم چون مثل توبی ناموس نبودیم هرروز شروع به لجن مالی وتوطئه وسنگ اندازی درپناهندگی انها کردی هم ازازادی خواهی تو نشات میگیرد ؟ اینکه خواهان محاکمه ومجازات واخراج انها هستی که دلیل ان مخالفت باتوست هم ازادی ست ؟ اینکه رجوی گفت اگرشکست خوردیم تمام جداشده ها را بکشید ودرزندانهای اروپا که برای شما هتل پنج ستاره است بقیه عمررابگذرانید هم جزء ازادیست ؟ اموزش بریدن گلو وچشم دراوردن برای نیروهای رژیم است ؟ انهم پیروپاتالها چطورمیخواهند درالبانی سربازان جوان ارتش وسپاه را بکشند؟ فکرنمیکنید خنده داراست ؟ این اموزشها فقط وفقط برای کشتن مخالفین است ولاغیرانوقت دم ازازادی درایران میزند توکه تحمل مخالفین درکشورهای دیگررانداری چطورملت باورکنند وقتی به حاکمیت درایران رسیدی ازادی واستقلال بیاوری شوخی میکنی وملت بخصوص همان شورایی ها راسرکارگذاشتی همین
***
Former People’s Mujahedin member Gholamreza Shekari (ALESSANDRO INCHES / DER SPIEGEL)
Prisoners of Their Own Rebellion.The Cult-Like Group Fighting Iran
همچین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/گیر-کردن-رجوی-عضدانلو-مجاهدین-خلق،-فرق/
گیر کردن رجوی عضدانلو (مجاهدین خلق، فرقه رجوی) در باتلاق سیاست آلبانی
علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، بیست و دوم فوریه ۲۰۱۹:… اما ماحصل هرچه باشد رجوی و عضدانلو در مخمصه افتاده اند. اگر آلبانی برایش طوردیگری رقم بخورد کجا خواهد رفت؟ هیچ جا. که این موضوع باعث ریزش شده و تشکیلاتش را آچمز میکند اگر اعتراضات تشدید شود و ادامه پیدا کند قطعا آثار داخلی برای رجوی دارد که جمع و جورکردنش آسان نخواهد بود. از هر طرف که بررسی و از هر زاویه که نگاه کنیم اوضاع فرق کرد و روزگاربه ضرر رجوی عضدانلو در آلبانی درحرکت است.
در دام فرضیه ها و استراتژی های رجوی (مقاله سایت مجاهدین خلق، آفتابکاران)ا
گیر کردن رجوی عضدانلو در باتلاق سیاست آلبانی
رجوی و عضدانلو از همان ابتدای ورود به آلبانی شروع به دخالت دراوضاع داخلی البانی کرده وباخریدن سیاستمداران البانی ومردم و قاچاق انسان وپولشویی وسوءاستفاده ازفقرملت البانی یکی ازعوامل فساد وتشدید ان بوده طوری که ملت آلبانی به خیابون ریخته و امروز پارلمان را محاصره و نمایندگان مخالف دولت تماما و جمعی استعفاءداده و خواهان برگذاری انتخابات زود هنگام شده اند.
دولت آلبانی که امریکا را در پشت خودش میدید امروز امریکا موضع گیری و از مخالفین خواستار تظاهرات آرام و از دولت خواستار خویشتنداری شد. یعنی بمساوات تقسیم کرد . و از طرف دیگر آلبانی هم در اروپاست و هم خواهان پیوستن به اتحادیه اروپا و باید تمام قوانین آزادی را رعایت کند و گر نه پیوستنش مثل ترکیه خواهد شد. درنتیجه دستش بسته و با رعایت قوانین اروپا باید پای انتخابات آزاد بیاید. اگر هم نیاید در انتخابات بعدی بزیانش خواهد بود. هرطورکه حساب کنیم دولت دیگر نمیتواند مثل قبل رفتار کند اگر تغیرکند، چون بحث فساد مالی و مافیاییست حسابرسی خواهد بود که دست رجوی عضدانلو زیر تیغ است و از این یکی نمیدونم چطوربیرون خواهد آمد.
اگرتجربه عراق را مدنظرقراربدهیم که دنبال بهم ریختن اوضاع بود تا خودش را ازتنگنا بیرون بکشد و از طرف دیگر با توجه به حمایتش از احزاب راست در اروپا و دادن ۸۰۰ هزار دلار به حزب دست راستی اسپانیا برای انتخابات حتما با دادن پول سعی در تغییر معادله سیاسی بنفع خود خواهد کرد که مخالفین و اروپا باید هواسشون جمع باشد. ولی اگرنتواند شاید عشائر انقلابی عراق و ارتش آزاد سوریه و ارتش ملی یمن را در آلبانی تشکیل و حمایت کند که این عمل با توجه به شرایط اجتماعی آلبانی از هر نظرکاملا مساعد است خیلی در چشم انداز قرارمیگیرد که تهدید جدی امنیتی برای اروپاست. پس اتحادیه اروپا باید به این مسئله توجه تام وتمام کرده و از امنیت خودش دفاع کند.
اما ماحصل هرچه باشد رجوی و عضدانلو در مخمصه افتاده اند. اگر آلبانی برایش طوردیگری رقم بخورد کجا خواهد رفت؟ هیچ جا. که این موضوع باعث ریزش شده و تشکیلاتش را آچمز میکند اگر اعتراضات تشدید شود و ادامه پیدا کند قطعا آثار داخلی برای رجوی دارد که جمع و جورکردنش آسان نخواهد بود. از هر طرف که بررسی و از هر زاویه که نگاه کنیم اوضاع فرق کرد و روزگاربه ضرر رجوی عضدانلو در آلبانی درحرکت است.
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/مسعود-رجوی-ومریم-عضدانلو-دشمنان-ازادی/
مسعود رجوی ومریم عضدانلو دشمنان آزادی
علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، بیست و یکم فوریه ۲۰۱۹:… سوال اینه که مگر عضدانلو این همه صحبت از آزادی نمیکند؟ مگر ده ماده که شب و روز و در هر حرف؛ دیدار؛ ملاقات؛ کنفرانس؛ تظاهرات و…. را به رخ جهان نمیکشد؟ مگر آدمخواران امریکا را نمیاورد که گه گیجه ده ماده ای بگیرند؟ مگر در آن کاغذ پاره آزادی را برسمیت نمیشناسد؟ پس این همه ترس برای چیست؟ که نمیگذارد چهل پنجاه نفر در گوشه ای ایستاده و دهان بسته نوشته روی کاغذ را جلو دید عابرین بگیرند؟ راستی چرا از یک برگ کاغذ میترسد؟
توطئه فرقه مجاهدین (مریم رجوی سازمان مجاهدین خلق ایران) علیه اعضای جدا شده در آلبانی
مسعود رجوی ومریم عضدانلو دشمنان ازادی
به اندازه کافی درباره ازادی درتشکیلات رجوی عضدانلو جداشده ها افشاگری کرده اند ودراینجا قصد ندارم که بدرون تشکیلات رفته ودراین رابطه مطلبی بنویسم بلکه میخواهم دربیرون ببینیم انها طرفدارازادی هستند یا بالعکس
رجوی عضدانلو در آلبانی انهم در یک کشور اروپایی جداشده ها را با انواع و اقسام شیوه ها تحت فشار قرار میدهند که کمیساری عالی پناهدگی که زیر مجموعه سازمان ملل است از جداشدگان حمایت میکند تا مبادا امریکا برایش دندان قورچه برود بخاطرهمین درهمکاری کامل هرروزموضوعی رامطرح میکند که انطورکه درخبرها خوندم اطلاع داده که تا این تاریخ حقوق ماهیانه میدهیم وبعد قطع شده وانها بدون حقوق معلوم نیست چطوری میخواهند زندگی کنند که اولا این حرکات وسنگ اندازیها زیرسر رجوی عضدانلوست ازطرف دیگه جداشده ها بامجوزقصد اعتراض ورساندن صدای خودرابگوش سازمان ملل ودولت وملت البانی داشتند تظاهراتی که دراروپا قانونیست ودولت البانی با فشاروتوطئه رجوی عضدانلو تجمع رالغو کرده است خیلی واضح وروشن است که اینکارها کارانهاست وازترس ووحشت جرات وقدرت شنیدن خواسته بحق جداشده هارا ندارند انهم صدایی که قراربوده نه بگوش انها بلکه بگوش سازمان ملل رسانده شود ولی ترس عضدانلو بخاطرچیست
ترسیده ابرویش پیش مردم البانی ازبین برود
ترسیده دوباره جداشده ها صاحب حقوق شده وبازندگی درالبانی خارچشم اوشده وگوهران بی بدیل بادیدن انها یاد ازادی بی افتند
ترسیده دولت البانی زیرفشارافکارعمومی وخواسته بحق انها کوتاه بیاید وبرای انها حق وحقوق قائل شوند
ترسیده روزنامه ها مثل چند ماه پیش جلو درب مقرانها رفته ویا با انعکاس ونوشتن مطالب ابرویش را ببرند بخصوص اینکه رسانه جمعی بعد جهانی پیدا میکند
سوال اینه که مگرعضدانلو این همه صحبت ازازادی نمیکند ؟ مگرده ماده که شب وروز ودرهرحرف ؛ دیدار؛ ملاقات ؛ کنفرانس ؛ تظاهرات و…. را برخ جهان نمیکشد ؟ مگرادمخواران امریکا را نمیاورد که گوگیجه ده ماده بگیرند ؟ مگردران کاغذ پاره ازادی را برسمیت نمیشناسد ؟ پس این همه ترس برای چیست ؟ که نمیگذارد چهل پنجاه نفردرگوشه ای ایستاده ودهان بسته نوشته روی کاغذ راجلو دید عابرین بگیرند؟ راستی چرا ازیک برگ کاغذ میترسد ؟
واقعیت این استکه : ترسهای رجوی عضدانلوازیک دیدگاه وتفکرضدیت ودشمنی با ازادی نشات میگیرد که جداشده ها افشا کرده اند رجوی هرگزبه ازادی اعتقادی نداشته وندارد اگرداشت این همه دیکتاتوری واستبداد دردرون تشکیلات چی بود که الان به بیرون راه پیدا کرده ودراروپا مخالفین خود راکتک زده وتهدید به کشتارمیکند این راهم درنظربگیرید که ابرویش درهمراهی با دشمنان وطن درورشو رفته وازطرف دیگرزمان تعهد بپایان رسیده وباعث شده که عضدانلو اینچنین اشکارا دراروپا خط خفقان واستبداد راهم انتخاب وبراساس ان رفتارکندولی این رابداند که دراین داستان ودشمنی وضدیت باازادی ابرویش بیشترخواهد رفت
***
Meet Mojahedin Khalq (MEK, Rajavi cult): the Terrorist Cult Supported by Trump Administration
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/چرا-سازمان-مجاهدین-رجوی-در-برابر-مرگ-مس/
چرا سازمان مجاهدین رجوی در برابر مرگ مسعود رجوی در سکوت هستند
علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، نوزدهم فوریه ۲۰۱۹:… امریکا با یک گروه که امریکا مدعیست مستشاران امریکایی را کشته و در لیست تروریستی او بوده و با صدام همکاری داشته بیاید رابطه برابر با او برقرار کند. بخصوص اینکه ما در اشرف در دست امریکا بودیم. اگر اینها نیست باید داستان را در وابستگی جستجو کرد که نه میتواند و نه میگذارند تا روشنگری کند.
ترکی الفیصل مسئول مخابرات حکومت سعودی مرگ مزدور مسعود رجوی را اعلام کرد
چرا سازمان مجاهدین رجوی در برابر مرگ مسعود رجوی درسکوت هستند
درکنفرانس ویلپنت درفرانسه که مریم عضدانلو راه انداخته بود ترکی فیصل وزیراطلاعات سابق عربستان فوت رجوی را اعلام کرد وازان زمان تا الان عضدانلودرسکوت است وهیچ روشنگری دراین باره نمیکند این سوال جدیست که چرا سازمانی که مدعی اپوزیسیون بودن وبزرگترین سازمان مخالف ودارای تشکیلات منسجم وایدئولوژی اسلام انقلابیست چرا رک و رو راست نمیگوید داستان چیست ؟ چرا رهبریش را تعین تکلیف نمیکند ؟ ایا این گونه عمل برخلاف اصول اسلام انقلابی نیست ؟ ایا برخلاف اعتقادات خودش نیست ؟ ایا برخلاف اصول تشکیلاتی نیست ؟ ایا برخلاف نوشته سردرب مجاهدین که عبارت است ازصداقت نیست ؟ اگربخواهم جواب همه را دریک جمله بگویم تماما برخلاف سوالات فوق است بخصوص دررابطه با صداقت که هیچ گونه صداقت و رو راستی دران نیست وتماما درابهام نگه داشتن بیرون ودرون است برمیگردیم به سوال اول که درتیترکردم پس چرا سازمان مجاهدین رجوی دربرابرمرگ رجوی درسکوت هستند ؟ برای فهم این موضوع باید به رابطه وعملکرد رجوی نگاه کنیم تا جواب سوال راپیدا کنیم اگررابطه باعراق راکه اسناد وکلیپهای ان موجود است وابستگی دران موج میزند ویا طبق شاهدان عینی گرفتن پول وطلا ازعربستان هم درکارنامه وجود دارد وبعد صدام هم امریکا جای انراگرفت که درمواضع ورفتارهردوطرف کاملا مشخص و معلوم است درچنین شرایطی یکباره ترکی فیصل وارد و فوت رجوی را رسما و دربرابر تمام جهان که مستقیم ازتلویزیون پخش میشد انهم درکنفرانس ویلپنت ودربرابر مریم عضدانلو اعلام کرد این موضوع و خبر را از دو زاویه میتوان مورد بررسی قرارداد
یک : رجوی نمرده ودریک کودتا کنارگذاشته شد تا بتونند چهره میانه رو وقابل قبول درسیاستهای امریکا نشان داده شود میشود بامرگ خمینی مقایسه کرد وقتی خمینی مرد رفسنجانی گفت همه زیرسرخمینی بوده واوهم مرده وما هم میخواهیم باجهان رابطه داشته ومیانه روشدیم وترکی فیصل درهماهنگی با مریم این ریل رارفتند تا مریم عضدانلو رامورد پسند جهانی نشان بدهند
دو: رجوی مرده وحرف ترکی فیصل درست است ولی چرا عضدانلو روشنگری نمیکند
ـ اجبارات باعث چنین رفتاری شده چون اگراعلام کند بنده شک ندارم که تشکیلات بلافاصله فرو میریزد
ـ اجبارات است چون بدلیل وابستگی ودست بستگی مالی وسیاسی و…..وگره زدن سازمانش به بیگانه ازجمله عربستان بطورخاص وابستگی مالی قدرت موضع گیری و روشنگری ندارد
زیرا وابستگی مالی وابستگی سیاسی را به همراه دارد اگربخواهد روشنگری کند هر دو را از دست داده و قدرت حرکت نخواهد داشت و باز با فروپاشی سریع روبرو میشود کنفرانس ورشو ومسایل پیرامون اثبات همین دیدگاه هست که تماما سیاستهای دیکته شده ویا هماهنگ را دررفتاروکردارچه درورشو وچه درجاهای دیگه وحرفهایی که میزند که تماما گره زدن به سیاست امریکا ست براحتی قابل دیدن است یا باید قبول کنیم که کارکردها وحرفهای امریکا خواسته عضدانلوست وامریکا طبق خواسته وتحلیل سازمان مجاهدین دررابطه با ایران حرکت میکند که عضدانلو مدعی ان است که این هرگزقابل قبول نیست که ابرقدرت جهان درسیاست ایران زیربال وپر سازمان مجاهدین است یا برابرمثل دوقدرت براساس منافع مشترک است که باز قابل قبول نیست وامکان چنین چیزی وجود خارجی ندارد که امریکا بایک گروه که امریکا مدعیست مستشاران امریکایی راکشته ودرلیست تروریستی او بوده وباصدام همکاری داشته بیاید رابطه برابربا او برقرارکندبخصوص اینکه ما دراشرف دردست امریکا بودیم اگراینها نیست باید داستان رادروابستگی جستجو کرد که نه میتواند ونه میگذارند تا روشنگری کند زیرا روشنگری موش دواندن درسیاست امریکا عربستان وبهم ریختن کاسه کوسه انهاست وعضدانلو چاره ای جزسکوت ندارد واین همان قلب داستان است
(پایان)
***
اعلام مرگ مسعود رجوی درست پس از شعارهای مریم عضدانلو و مدعوینش در ستایش رهبرشان
همچنین
https://iran-interlink.org/wordpressfa/کنفرانس-ورشو-یا-نشست-سران-تروریسم/
کنفرانس ورشو یا نشست سران تروریسم
علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، هفده فوریه ۲۰۱۹:… تمامی سردمداران وحامیان و بوجود آورندگان تروریسم در آن شرکت و بقیه که در آن شرکت کردند با عملشون و رفتن به ورشو امضای خود را در حمایت از پدران تروریسم اعلام کردند. اما قبل از کنفرانس نتانیاهو صحبت از جنگ با همکاری و همراهی کشورهای عربی را مطرح و پنس و نتانیاهو و پمپئو صحبت کردند که تماما برعلیه ایران و پمپئو گفت حتی یک کشور نبود که از ایران حمایت کرده و همه متفق القول بودند.
TRUMP, BOLTON, POMPEO “۴۰ YEARS OF FAILURE” REMARKS
کنفرانس ورشو یا نشست سران تروریسم
قبل ازهرچیزی یاداوری کنم که بنده نشست ورشو راازروزاول شکست خورده وبرای راه اندازی جنگ قلمداد کردم وامروزکه نشست بپایان رسیده میتوان انراشکست خورده شمرد زیرا قبل ازهرچیزی سطح شرکت کنندگان وتعداد کشورها وجایگاه انها وتاثیرگذاری درسیاست جهانی وبیانیه پایانی که نامی ازایران نبرد رامیتوان دلیل برشکست شمرد وحرفهای پنس وپمپئو را هم میتوان افتضاح ان خواند زیرا کارش خط ونشان کشیدن برای همپیمانان خود وحمایت اشکارازهرج ومرج منطقه دانست اگرکشورهای شرکت کننده رانگاه کنیم تمامی سردمداران وحامیان وبوجود اورندگان تروریسم دران شرکت وبقیه که دران شرکت کردند با عملشون ورفتن به ورشو امضای خودرا درحمایت ازپدران تروریسم اعلام کردند اما قبل ازکنفرانس نتانیاهو صحبت ازجنگ با همکاری وهمراهی کشورهای عربی رامطرح وپنس ونتانیاهو وپمپئو صحبت کردند که تماما برعلیه ایران وپمپئو گفت حتی یک کشورنبود که ازایران حمایت کرده وهمه متفق القول بودند که ایران عامل بهم ریختگی وجنگ درخاورمیانه است حالا چرا همین حرف رادربیانیه پایانی وارد نکردند هم دلیل دیگری برشکست است که نتوانستند دربیانیه پایانی به ان اشاره کنند ازطرف دیگردعوت ازایرانیها به ورشو وسخنرانی جولیانی وحرفهای بولتون نشانه دیگری ازتروریسم دولتی ست که سعی کردند بخاطر شرکت ایرانیها به ان مشروعیت بدهند ودیدیم که بمحض شروع نشست عملیات تروریستی درایران انجام شد که حرف وپیام اصلی این کنفرانس بود یعنی مستقیم گفت یا کوتاه بیایید یا تروریسم درانتظاراست ومحکوم نکردن تروریسم انجام شده توسط کشورهای شرکت کننده وایرانیهای شرکت کننده درکنفرانس تماما بیانگراین است که سران تروریسم دولتی حمایت قاطع خودرا ازتروریسم درایران اعلام کردند که نشاندهنده افتضاح دیگراین کنفرانس بود حال ما هربرداشتی داشته باشیم وکنفرانس راشکست خورده ویا پیروزی قلمداد کنیم دریک موضوع نباید شک کرد وان هم اینه که سران تروریسم جمع شدندوپیام تروریستی خود رادادند وقطعا ازتروریسم وبهم ریختن ایران حمایت ودراین راستا حرکت خواهند کرد که خودبیانگراینه که این کنفرانس برخلاف حرف بدنبال صلح خاورمیانه نیست بلکه حاکی ازایجاد جنگ وروانه کردن تروریسم به منطقه وایران است که دراین راستا میشود خیانت رجوی عضدانلو ورضا پهلوی وتجزیه طلبان وسایرشرکت کنندگان ایرانی دران را فهم ودرک کرد خیانت اینها صدباربدتروخائنانه ترازخیانت تقی زاده ها ومستوفی الممالکها واعتماد دوله های قاجاریه وپهلویهاست اینها خود احمدعلی شاه هستند نوکران بیگانه که برای پول وطلا کشوررا به حراج گذاشته ودرحال فروش ملت خود هستند وهمکاری کنونی انها باسران تروریسم بدتروزشت ترازهمکاری باصدام درزمان جنگ است گرچه اینها قبلا جنگهای داخلی زیادی درایران راه انداخته اند ازکردستان تا خلق عرب درابادان وترکمن صحرا وانفجاربمب درخیابونها یعنی سابقه اینها مربوط به ورشو نیست انقدیمها هم که دشمنان خارجی کشورراتهدید میکردند اینها تماما همکاری کرده اند وچیزجدیدی نیست الان اگرفعال شده اند بخاطر این است که حامی بین المللی پیدا کرده وخود راباتروریسم دولتی وجهانی پیوند زده اند
(پایان)
***
As Giuliani Calls for Regime Change in Iran, Netanyahu Raises the Specter of “War”
Inside the Beltway: Iran hardliners vs Iran hardliners
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/از-تظاهرات-امجدیه-تا-تظاهرات-در-ورشو-مج/
از تظاهرات امجدیه تا تظاهرات در ورشو (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)
علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، پانزدهم فوریه ۲۰۱۹:… از ادعای ضد امپریالیستی در ایران به دامن امپریالیسم و وابستگی تمام عیار در ورشو است. جامعه کنونی ایران با رفتن حزب و گروهی به زیر دامن امریکا و دشمنان ملت و سینه زنی برای آنها را نمی پذیرد. کوبیدن برطبل یا حسین وچشم انتظاری رجوی عضدانلو برای ظهو رامام زمانشون زیر دامن امریکا و چشم دوختن به کش تمبون که روزی کش بیاید در تضاد است.
Trump, Bolton, Pompeo “۴۰ Years of Failure” Remarks
از تظاهرات امجدیه تا تظاهرات در ورشو (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)
همانطورکه میدانید دلیل پیدایش سازمان درزمان شاه دوموضوع بود یک دیکتاتوری شاه ونبود ازادی وعدالت اجتماعی وحقوق بشرونابرابری ودوم وابستگی حاکمیت شاه به امپریالیسم ودرراس به امریکا بعد سرنگونی سلطنت سازمان مجاهدین همان راه ضد دیکتاتوری و ضد امپریالیستی خود راطی میکرد وبه اصول قبلی پایبند وبه خمینی انتقاد داشت که درجریان داستان چماقداری وشعارهای ضد امپریالیستی رجوی دراطلاعیه ها ومواضع انزمان سازمان موجود است درانزمان سازمان اطرافیان خمینی را وابسته به امریکا متهم میکرد خود رامستقل یعنی نان استقلال وازادی خواهی وضد استبداد را میخورد ومردم ایران بهرمیزان که حمایت میکردند به دلیل همین مواضع بود ونه چیزدیگر؛ درفازسیاسی سه تظاهرات بزرگ برگزارشد یکی رشت دوم تبریز وسومی واخرین تظاهرات امجدیه تا انجا که یادم هست تمام منطقه اطراف امجدیه بدلیل جمعیت زیاد پرازادم وجای سوزن انداختن نبود انهم جوانان پرشورودنیایی انگیزه با این سابقه رسیدیم به داستان کنفرانس ورشو که امریکا انرا برای اتحاد جهانی برعلیه ایران وایرانی راه انداخته است رابطه وعملکرد رجوی وعضدانلودررابطه با امریکا قبل وبعد جنگ عراق وامدن امریکا راهم بارها نوشته وبه اطلاع مردم رسانده ام ودراین مدت هم درعالم سیاست خود مردم عملکرد وخواسته های رجوی عضدانلو ازامریکا رادرجریان هستند که باپول ؛ ادمخواران ودشمنان ملت ایران را ازسراسرجهان جمع ودرتجمعات خود ازانها استفاده میکند درحدی که وزیراطلاعات عربستان راهم بدون هیچ شرم وحیایی به کنفرانس خود دعوت میکند همان عربستانی که عملکردهای ضد بشری ان امروزدرجهان شهره خاص وعام است
امریکا هم ازاول حرفش رازده که محوراصلی کنفرانس ایران است حالا دراین وضعیت رجوی عضدانلو درشهرورشو خارجی هاوهواداران خود راجمع کرده وتظاهرات راه انداخته است بگذریم ازاینکه اگرتظاهرات فازسیاسی بخصوص امجدیه را بعد چهل سال باتظاهرات امروز ورشومقایسه میکنیم تظاهرات ورشو بیشتربه شوخی بچه گانه وبازی یه قل دوقل شباهت دارد تا تظاهرات برعلیه حاکمیت قبل ازهرچیزی سوال اینه چی شد ان استقلال وشعارهای ضد امپریالیستی سد راه توده ها بنده دنبال شعروشعارهای بی محتوای ضد امپریالیستی وجنگ با امپریالیسم نبوده ونیستم ودردوگزارش که قبلا اشاراتی به یکی ازانها داشتم برای خود رجوی نوشتم که مبارزه ضد امپریالیستی خطای استراتژیک است ودلایل خود راهم نوشته ام بحث بنده مخالفت با تفکرهمکاری با نظام سرمایه داری برعلیه ملت وکشوراست انهم درشرایطی که غربیها ودرراس امریکا حرفش راچه درزمان بوش وچه ترامپ بارها بیان کرده اند اینکه درچنین کنفرانسی شرکت وازادمخواران درخواست کمک انهم تحریم وخلع سلاح وحمله باشی این معنی دیگری دارد.
میشود دریک جمله گفت سقوط از ادعای ضد امپریالیستی درایران به دامن امپریالیسم و وابستگی تمام عیار در ورشو است جامعه کنونی ایران با رفتن حزب وگروهی به زیردامن امریکا ودشمنان ملت وسینه زنی برای انها رانمی پذیرد کوبیدن برطبل یا حسین وچشم انتظاری رجوی عضدانلو برای ظهورامام زمانشون زیردامن امریکا وچشم دوختن به کش تمبون که روزی کش بیاید درتضاد است گرچه بنده معتقد بوده وهستم که بعد عملیات فروغ جاویدان جایگاه رجوی عضدانلو درحد کارت دردستان بیگانه بوده وهست هروقت نیازباشد براحتی زمین زده خواهد شد همانطورکه صدام بازی خودراکرد ودرنهایت ولش کرد ورفت درحدی که رجوی گفت این صاحب خونه وقتی میخواست برود حتی بما اطلاع هم نداد که میخواهم بروم یعنی ارزش رجوی برایش اینقدربود تا چه رسد به امریکا وترامپ که توسط پنج کشوردرخواست رفتن به تهران کرده است بحث چگونه ودرچه زمانی زمین زدن است نه بردن وقراردادن درعرش قدرت
(پایان)
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/حرف-مردم-ایران-در-۲۲-بهمن-امسال-چه-بود؟/
حرف مردم ایران در ۲۲ بهمن امسال چه بود؟
علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، چهاردهم فوریه ۲۰۱۹:… به امریکا و اروپا گفتند دست خرکوتاه اگر ما مخالف حاکمیت هستیم اینطوری نیست که بخواهیم و یا اجازه بدهیم شمایان ما را تحریم و زیر فشارقرار بدهید و چشم طمع به اب و خاک ما داشته باشید. آنجا که پای وطن و حیثیت و شرافت ایرانی در کار باشد از همه چیز خود خواهیم گذشت و رو در روی شما خواهیم ایستاد. همانطور که جلو اسکندر و چنگیز و اعراب ایستادیم و نگذاشتیم ما را از بین ببرند.
No; Islamic Republic Not Months Away from Collapse
حرف مردم ایران در ۲۲ بهمن امسال چه بود؟
مردم ایران دیروز بخیابونها امدند انهم درشرایطی که کشورما با تهدیدهای مختلفی روبروست ومردم حال وروزاسفباری دارند وریختن توی خیابون رانبایدبه حساب کسی نوشت ودرجیب کسی ریخت امدند تامستقل ازمسایل حرف نهایی خود رازده باشند وسه نکته وحرف داشتند
یک :حرف با حاکمیت دینی
پلاکاردها را اگردیده باشید نوشته بودند امدیم ولی ازدولت (حاکمیت) گله مندیم این اعتراض خاموش را ازدوجنبه میشود معنی کرد اولا ما طبق رفتارهرساله درصبروبردباری مشقات را تحمل وازحاکمیت دفاع کردیم ولی دولت دراوج نامردی وپستی ورذالت بما خیانت وزندگی ما را نابود وازهستی ساقط کرد اگرحرفها را شنیده باشید خیلی ها گفتند این راه ورسمش نبود بله راه ورسمش نبود که اینطوری با انها رفتاروهرروزدرگوشه مملکت وزیرونماینده بی ادب ونمک نشناسی به ملت توهین کنند زندگی را نابود وتوهین هم بکنند اگرکسی ذره ای شرافت داشته باشد چنین رفتاری نمیکند ودوم به حاکمیت یاد اوری کردند که اگرصبروتحمل خود راازدست بدهیم دفعه بعد که بیائیم دیگربا گله مندی نخواهد بود بلکه جاروب کردن است
دوم:بیگانگان ودرراس انها امریکا
بلکه بیگانگان را درفرهنگ خود حل وهضم کردیم این پیام بسیارقوی را رسانه ها به بهترین شکل بازتاب دادند که ترامپ وبولتون ادمخواردرتوییت امروز خود کینه حیوانی نشان داده وخط ونشان کشیدند بنده توییت انها را نه باحاکمیت بلکه با مردم ایران میدانم چون انتظارداشتند بیایند تو خیابون وبه ترامپ وبولتون به ایران خوش امدید بگویند که همه این تفکرات پوسیده ازمغز علیل استراتژیستها واتاقهای فکرانها بیرون میاید که غافل ازفرهنگ وپرنسیبهای ملت ایران هستند
سوم : مخالفین ایرانی
همانانی که خودرا اپوزیسیون می نامند یعنی کرمه ا وحشرات وانگلهای روده ای سیاست از رجوی ، عضدانلو گرفته تا رضا پهلوی وفرشگرد تا تجزیه طلبان تا ادامسهای جویده شده وزارت خارجه مثل مسیح علینژاد وشاپرک خانم که کارشون چسبیدن به دیواره روده بزرگ ترامپ پمپئو ، بولتون وتغذیه ازکثافات روده انهاست چنان باحرص ولع کثافات رامیخورند انگارکه خورشت فسنجون با مرغابی وحشی وکباب برگ با گوشت فیله نوش جان میکنند وبا انها عکس میاندازند وچنین وچنان میکنند وجالب اینجاست که برای عکس گرفتن گوی سبقت راازهم میربایند وهرگند وکثافات درونی خود را به سروروی هم میریزند تا بلکه بلیط ورشو رابه انها بدهند وبروند انجا بگویند ما به نمایندگی ازملت ایران خواهان تحریم تمام عیاروبستن مرزها وبمباران ملت ایران با بمبهای دیزی کاتروبمبهای فسفری واورانیوم غنی شده وکشتارمیلیونی ونابودی کشورهستم تا به قدرت برسیم وهرچه شما بگویید کت بسته هستیم وهرگهی بدهید با کمال میل وبا اشتهای تمام میخوریم ای حرامزادگان دنیای رذالت ملت ایران دیروزتو دهنی محکمی به این حشرات زد وگفت بروید ودرهمان روده دشمنان ما بلولید وتغذیه کنید ولی دربین ما هیچ جایگاهی ندارید که ازعکس العمل وفحاشی انها درشبکه های اجتماعی که ازدیشب شروع کرده اند خود گویای طرد انها ست که کینه حیوانی خود رااینگونه سروروی ملت میریزند
(پایان)
***
همچنین
https://iran-interlink.org/wordpressfa/مصاحبه-عباس-داوری-و-ابریشمچی-برای-چیست/
مصاحبه عباس داوری و ابریشمچی برای چیست (خاطرات بهمن بازرگانی، چشم انداز ایران)
ساخته و بعد در آن کوزه فوت و قبل از آدم و حوا رجوی عضدانلو سروکله شون پیدا شده و هیچ اشتباهی مرتکب نمیشوند و هیچ تزلزلی در آنها بوجود نمیاید که اگر بخواهیم این نوع عملکرد را با قرآن رجوی بسنجیم افتضاح است. ما زیر بمباران امریکا ارزشهامون بهم میریزد ولی معلوم نیست چرا رجوی و عضدانلواز ارزشهای جهاد و مبارزه وشهادت بقول خودشون تهی شده و از صخنه جنگ به ینگه دنیا فرارمیکنند؟
ابراهیم خدابنده: تاریخچه ۵۰ ساله سازمان مجاهدین خلق
مصاحبه عباس داوری و ابریشمچی برای چیست
هیچ شناخت شخصی از بهمن بازرگانی ندارم و تا بحال هم حتی عکسش را هم ندیده ام ولی عباس داوری و ابریشمچی نکاتی درباره او وسازمانشون زده اند که میخواهم کمی به ان بپردازم
گفته وقتی ضربه سال ۵۰ را خوردیم نتیجه خودبخودی ضربه فروریختن ارزشهای سازمان بود سوال اینه این چه ایدئولوژی و ارزشی ست که با یک ضربه ارزشهایش فرو میریزد ؟ آیا نباید به محتوای ارزشها شک کرد ؟
بنده که قبلا نوشتم بدلیل ایدئولوژی حنیف نژاد اگرخود حنیف نژاد الان زنده بود بدلیل رهبری و پایه گذار و آورنده و تدوین کننده این ایدئولوژی دستش بازتر ازرجوی بوده و سازمان مجاهدین بدتر از الان شده بود. اگر هم نشده بخاطر دست بستگی رجویست. چون جایگاه او را ندارد و نمیتواند خیلی از بدعتها را بگذارد. همین حرفها را رجوی بعد از آمدن امریکا به عراق میزد و میگفت بخاطرامریکا ارزشها در ذهن شما فروریخته و همیشه نیرو مقصر است سرنگون نکرده نیرو ذهنش دنبال زن است ارزشها میریزد نیرو ذهنش دنبال امریکاست و ضربه خورده ؛ همه ضربه میخورند الا رجوی و عضدانلو که کلا از پهلوی چپ خدا مثل آدم و حوا بیرون آمده یا خدا کوزه سفالی ساخته و بعد در آن کوزه فوت و قبل از آدم و حوا رجوی عضدانلو سروکله شون پیدا شده و هیچ اشتباهی مرتکب نمیشوند و هیچ تزلزلی د آانها بوجود نمیاید که اگربخواهیم این نوع عملکرد را با قرآن رجوی بسنجیم افتضاح است. ما زیر بمباران امریکا ارزشهامون بهم میریزد ولی معلوم نیست چرا رجوی و عضدانلواز ارزشهای جهاد و مبارزه وشهادت بقول خودشون تهی شده و از صخنه جنگ به ینگه دنیا فرارمیکنند؟
دراین جا قصد ندارم وضعیت رجوی در زندان را بررسی کنم در جای دیگر عباس داوری در تکرار هزارباره میگوید سعید محسن بمن چنین پیامی داد و معلوم نیست چرا سعید محسن در میان آنهمه فرماندهان پیام را تنها به داوری داده و به کسی دیگر از فرماندهان که خیلی بالاتر از داوری بودند نداده است؟ او مدعیست که چون با او هم اتاق بوده دیگران هم بودند این حرف و عمل سعید محسن برخلاف سیستم و عملکرد تشکیلاتی ست که چرا بعنوان پایه گذار و رهبر خودش اصول تشکیلاتی را رعایت نکرده و پیام را به فرماندهان بالا نداده و آنها را دور زده است؟ مگر اینکه داوری تحت مسئول مستقیم سعید محسن بوده باشد که نبوده ولی چرا رهبر را متهم به غیرتشکیلاتی بودن و نقض فاحش آن میکند؟
درجای دیگر میگوید رجوی همه چیز را تدوین میکرد و میگوید هروقت به اتاق رجوی میرفتی انبوهی کتاب در کنارش بود که مشغول تدوین شرایط و…بود سوال اینه چطورکه بقول خودت و سایرین در زندان کمترین امکانات در حد یک برگ کاغذ نبود این همه کتاب چطوری بدست رجوی میرسید؟ و مطالعه میکرد که همیشه اطرافش پخش بودند درجای دیگر میگوید خودکار هم نبود و رجوی و یک نفر دیگر فقط داشتند و آنرا هم از بازجو دزدیده بودند. هیچ کس نمیتوانست از بازجو خودکار بدزدد الا رجوی. حال سندهای بازجویی و صحبتهای پرویزثابتی و لو دادن رهبران و انبوه کتاب در دسترس و صاحب خودکار بودن در زندان. آیا نمیتوان به این نتیجه رسید که داوری و ابریشمچی دروغ میگویند و قصدشون دقیقا فراری دادن رجوی از گند کاریهای داخل زندانش است و بهمن بازرگان و جداشدگان از رجوی و بقول همین دو نفر مزدوران داخلی و خارجی رژیم بهانه ای بیش نیست تا آنها اراجیف خود را بخورد خلق الله و ابابیلهای سجیل برمنقار بدهند؟
(پایان)
***
سالروز آزادی بریده مزدور ساواک مسعود رجوی- بیانیه ای که ساواک برای مسعود رجوی نوشت
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/مسعود-رجوی-را-به-مرکزیت-مجاهدین-راه-ندا/
خاطرات بهمن بازرگانی: مسعود رجوی گریه کرد چون به مرکزیت راهش ندادند
چشم انداز ایران، شماره ۱۱۱، سایت مهندس میثمی، بیست و هشتم دسامبر ۲۰۱۸:… مجاهدین در زندان قصر مرکزیت درست کرده بودند و مسعود رجوی را راه نداده بودند. او هم گریه کرده بود. اینکه میگویم کاملاً درست است چون وقتی به من گفتند و من از او پرسیدم تو واقعاً گریه کردی مگر این مسائل اینقدر مهم است که آدم در مرکزیت باشد، گفت آنطور که انتقاد کردند من گریهام گرفت …
میثمی: رجوی را نمیدانم ولی سازمان مرحوم است
مناسبات درونی و بیرونی سازمان مجاهدین
خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی در پیش از انقلاب
بخش دهم
کسانی که این رشته نوشته را دنبال کردهاند میدانند سالهای ۵۰ تا ۵۲ از مهمترین نقاط عطف در سیر تغییرات و تحولات سازمان مجاهدین خلق است. تغییراتی که پیامدهایش برای جامعه ما بسیار سهمگین و پرمخاطره بوده و هنوز هم هست. طبیعی است کنشگران آن دوران هریک از زاویهای و روزنهای به وقایع مینگریسته و هماکنون نیز مینگرند. هرکدام از این راویان ما را با بخشی از واقعه آشنا میکند و به همین دلیل خواندنی و شنیدنی است. همین امروز هم وقتی شاهدان، واقعه زندهای را روایت میکنند، شاهد تصویرهای گوناگون از یک واقعه واحد هستیم. تا چه رسد واقعهای که به تاریخ پیوسته و نزدیک نیمقرن از وقوع آن گذشته است. برای کشف حقیقت، بردباری و پیگیری نیازی مبرم است.
–
با توجه به اینکه شما در مقطعی مسئول مسعود رجوی بودید نظرتان درباره او چیست؟
ببینید رجوی پیش از انقلاب و رجوی پس از انقلاب دو شخصیت متفاوتاند. کاراکتری که رجوی پس از انقلاب از خودش نشان داده بههیچوجه نه برای من و نه برای هیچیک از رفقای مرکزیت که در سال ۵۱ اعدام شدند قابل پیشبینی و درک و هضم نبوده و نیست. من کاری به پس از انقلاب ندارم و هرچه میگویم مربوط به پیش از انقلاب است. سال ۵۱ در زندان قصر در داخل اعضای مجاهد خیلیها با او مخالف بودند. گفتم که مجاهدین در زندان قصر مرکزیت درست کرده بودند و مسعود رجوی را راه نداده بودند. او هم گریه کرده بود. اینکه میگویم کاملاً درست است چون وقتی به من گفتند و من از او پرسیدم تو واقعاً گریه کردی مگر این مسائل اینقدر مهم است که آدم در مرکزیت باشد، گفت اصلاً مسئله اهمیت مرکز نیست، من هم اصلاً به اینکه در مرکزیت باشم یا نباشم اهمیتی نمیدهم ولی آنطور که انتقاد کردند من گریهام گرفت. سال ۵۱، ۴۵ نفر مجاهد در شماره ۳ زندان قصر بودند. گفتم که روال رأیگیری چگونه بود و چند نفر در انتخاب کمیته مرکزی در زندان دخالت داشتند.
خود شما هم جزو اینها بودید؟
آن موقع قصر نبودم من را بعداً آوردند. زخم معده را بهانه کردم و تا جایی که ممکن بود خودم را کنار کشیدم و تا جایی که قدرت داشتم از رجوی در مقابل تندروها حمایت کردم. آن موقع مهدی رضایی را گرفته بودند و او از طریق ناصر رحمانی نژاد (تئاتر کار میکرد، الآن فکر میکنم امریکا باشد) که یکدیگر را در کمیته مشترک دیده بودند، پیغام فرستاده بود که فلانی را پیدا کن و بگو که من چکار کنم. دفاع ایدئولوژیک بکنم یا نه؟ نظرم این بود که مهدی رضایی دفاع ایدئولوژیک نکند. مرکزیت مجاهدین زندان شماره ۳ هم تا آنجا که یادم میآید با این نظر مخالفتی نداشتند. مهدی آنقدر برای سازمان آدم معروفی نبود، ولی مهدی رضایی نپذیرفت. من نمیدانم در این جریانها چه گذشت، آن موقع او در کمیته مشترک بود. ما هم نشستیم و صحبت کردیم. بیشتر مسئولان نظرشان این بود لزومی ندارد ما بهاندازه کافی شهید دادهایم و حالا باید نیروهایمان را حفظ کنیم. درواقع نوعی حسابوکتاب بود. توصیه شد اگر دادگاه مهدی رضایی علنی نباشد، دفاع نکند، اما انگار با توجه به سنگینی پروندهاش شاید دفعتاً دادگاهش علنی شد و احتمالاً متوجه شد که به هر حال ساواک بهرغم سن پایینش او را اعدام خواهد کرد.
اینها چه سال بود؟
تمام این جریانها مربوط به تابستان سال ۵۱ است. داشتم درباره رجوی میگفتم. رجوی رابطه صمیمانهای با فداییها برقرار کرده بود. فداییها بیشتر از ما کشته داده بودند (آن موقع حتی مارکسیستها واژه مذهبی شهید را بهکار میبردند) و محبوبیت بیشتری داشتند. این مسئله که مسعود رجوی را از رهبری کنار گذاشته بودند در خارج از سازمان انعکاسی نداشت. این مسئلهای درونتشکیلاتی بود که نباید لو میرفت؛ بنابراین فداییها از کانال رجوی ارتباط میگرفتند. پس از اینکه من را آوردند بیشتر با من تماس داشتند. رجوی کارهایی کرده بود که قدری عجیب بود. مثلاً جزوهها را دست رفقای فدایی داده بود که آنها جاسازی کنند. شبها جزوهها را به علی توسلی (متولد ارومیه و تقریباً همسنوسال من) تحویل میداد و صبحها از او تحویل میگرفت. من وقتی فهمیدم مخالفت کردم. اینکه فداییها زودتر از ما زندانی شدند و سوراخسنبههای زندان را بهتر میشناختند برای من دلیل نبود. بچههای ما خبره این کارها بودند و انواع جاسازیها را در خانههای تیمی درست کرده بودند. آخرش هم جواب درستوحسابی به من نداد. به گمانم میخواست به فداییها نشان دهد که او نهتنها طرفدار داشتن روابط گرمی با آنهاست، بلکه مودت و اعتمادش تا این درجه است. با توجه به وضعیتش در داخل گروه صلاح ندیدم از دیگران هم در این باره بپرسم. اگر میپرسیدم، بهیقین گزک خوبی دست تندروها علیه رجوی میدادم. همزمان با این انتقادی که از رجوی کردم از برگشتن رجوی به مرکزیت حمایت کردم و خیلی جدی هم حمایت کردم و پشت رجوی را خالی نکردم و گفتم او باید بیاید و باید حتماً در کمیته مرکزی باشد. زمینه هم پیدا کرد و مرکزیت کوتاه آمدند و این شاید از موارد نادری بود که موسی خیابانی با من همنظر بود. خود رجوی به من گفت اصل مسئله آنها این است که من سنم از اینها کمتر است.[۱] رجوی متولد ۱۳۲۷ بود. آنها هم بیشتر متولدین سالهای ۱۳۲۳ تا ۱۳۲۶ بودند؛ البته حیاتی جوانتر از رجوی بود، ولی مثلاً خسروشاهی، خامنه و باکری بزرگتر بودند. رجوی میگفت چون من از اینها کوچکترم اینها نمیخواهند من در کمیته مرکزی باشم. این حرف برای من خندهدار بود. بیشتر مسئله این بود که رجوی در موارد مختلف بر سر بحثهای ایدئولوژیک آنها را تحقیر کرده بود و این مسئله گریهکردنش پیراهن عثمان شده بود که این آدم چقدر باید رهبریطلب باشد که برای کمیته مرکزی رأی نیاورد و بنشیند گریه کند. موقعی که من آمدم زندان قصر تابستان بود و شبها در حیاط زندان شماره ۳ قصر میخوابیدیم.[۲] روزها جاها را جمع میکردیم، آبوجارو میکردیم و معمولاً دور حیاط زندان قدم میزدیم. چند روزی پس از ورودم با تقی افشانی که در آن زمان در رأس چریکهای فدایی بود، حرفم شد. نمیدانم چه شد که او به من گفت رفتار مسعود رجوی با ماها خیلی بهتر از رفتار توست و تو از موضع بالا با ما برخورد میکنی. من استنباطم این نبود که از موضع بالا برخورد میکنم. تقی الآن هست (متأسفانه از چند سال پیش بیماری پارکینسون به او آسیب جدی زده).[۳] حالا که به گذشته نگاه میکنم، بهگمانم ناخودآگاه میخواستم به خودم و به دیگران القا کنم که بهرغم گرایش فکریام به مارکسیسم، در حفظ منافع سازمان در مقابل کمونیستها بسیار هم جدی هستم.
آن قضیه پیشنماز چه بود که رجوی گفته بود شما پیشنماز شوید؟
من آن زمان هنوز مارکسیست نشده بودم.
در زندان قصر با سحابی هم برخورد داشتید یا نه و گفتید گویا سحابی را هم آوردند آنجا؟
درباره عزتالله سحابی پرسیدی. گفتم من آن موقع آنجا بودم سحابی هم آنجا بود، ولی رابطهای با هم نداشتیم. یک سلام و علیک مختصر.[۴]
سحابی بهخاطر مجاهدین افتاده بود و دوست محمد حنیفنژاد بود. خیلی به مجاهدین سمپاتی داشت. چطور روابطی با هم نداشتید و بحثی نکردید و حرفی نمیزدید؟ با توجه به اینکه شما جزو سران سازمان بودید؟
دلمشغولی من بیشتر مسائل داخلی خودمان بود. مثلاً یکی قاتی کرده بود و خودش را امام زمان میدانست. اگر این مسئله درز میکرد، فکر میکردیم آبرویمان میرود و ساواک از آب گلآلود ماهی میگیرد. دیگری مسئولش را قبول نداشت و فقط میخواست افراد بالاتر به سؤالاتش جواب بدهند. سومی فکر میکرد سانترالیسم دموکراتیک در سازمان خوب اجرا نمیشود. به هر حال همیشه بخش مهمی از وقتم گرفته میشد. وانگهی من هم آدم گوشهگیری بودم و هستم و به این راحتی با دیگرانی که آشنایی قبلی ندارم اُخت نمیشوم. از اعضای مجاهد افرادی هم بودند که مسئولیتشان ارتباط با شخصیتهای مهم زندان بود. بیشتر مجاهدین زندانی دانشجو بودند اما مجاهدینی هم بودند که سن و سالی داشتند و وظیفه تشکیلاتیشان حفظ تماس و ارتباط مداوم با این شخصیتها بود. در مجاهدین افرادی که عهدهدار اینگونه امور بودند معمولاً افرادی بودند که بتوانند حرف بزنند، آنها را با استدلال راضی کنند که از خطمشی سازمان حمایت کنند. معمولاً این شخصیتها توقعاتی از تشکیلات دارند که تشکیلات نمیتواند آنها را برآورده کند. فکر میکنم این روال را حتی الآن هم حفظ کرده باشند، فرد رابط باعث میشود که آن شخصیت یک توهمی نسبت به تشکیلات پیدا کند که گویا تشکیلات گوش شنوایی برای خواستهها و دیدگاههای او دارد. درواقع در سازمان مجاهدین، افرادی که مسئولیت حفظ رابطه با شخصیتهای مهم اجتماعی را دارند بهعنوان نوعی ضربهگیر عمل میکنند. آنها مجازند که آسمان و ریسمان را به هم ببافند تا آن شخصیت را راضی نگاه دارند و این توهم را در آن شخصیتها ایجاد کنند که سازمان شدیداً تحت تأثیر نظرات آنهاست؛ اما واقعیت این است که تشکیلات اصلاً برای نظرات آنها تره هم خرد نمیکرد.[۵] مسئلهاش شخصیتها نبود. سازمان مسائل خودش را داشت. سیاست سازمان مجاهدین در مقابل شخصیتهای سمپاتیک خارج از سازمان این بوده و هست. سیاستِ گذاشتن رابطهای ضربهگیر که خوب بلدند با این شخصیتها تا کنند، حرف بزنند، قانعشان کنند و امیدوارشان کنند؛ یعنی کاملاً ابزاری برخورد میشد و میشود. چون نام مهندس سحابی را پیش از این توضیح آوردید، برای جلوگیری از بدفهمی باید بگویم که مهندس سحابی باهوشتر از آن بود که بعد از رویارویی گروه رجوی با انقلاب گوش شنوایی برای آنها داشته باشد.
انگار شما با بقیه خیلی از موضع بالا برخورد میکردید. انگار کار شما خیلی مهمتر از دیگران است. حالا این سحابی، طالقانی یا صفر خان است و لزومی ندارد که پیششان بروید. شاید هم اینطوری تلقی شود که آنها باید بیایند پیش شما. از موضع بالا برخورد میکردید.
ببینید، در آن دوره من خودم را نماینده واقعی سازمان نمیدانستم و این امر با توجه به گوشهگیری ذاتی من موجب شده بود که من در این نوع ارتباطات فعال نباشم، اما اجازه بده این را هم اضافه کنم که بله فکر میکنم روحیه ما آن موقع اینطوری بود که دموکراتیک فکر نمیکردیم به این شکل که دیگران هم نظراتی دارند که ما باید بشنویم و از این نظرات میتوانیم به رفع نواقص راه و فکر خودمان برسیم. اگر قرار بود انتقاد و انتقاد از خود بشود، این کار در تشکیلات و توسط اعضا انجام میشد. آن را هم به موقعش میگویم که مکانیسم آن انتقاد از مسئولان و انتقاد از خود چه بود. تشکیلات به نظرات دیگران بها نمیداد، اما اگر لازم میشد وانمود میکرد که اصلاً مطابق نظر آنها دارد پیش میرود، اما موانعی وجود دارند و از اینجور بهانهها میآورد. به هر حال در درون سازمان حنیفنژاد این بنیان را گذاشته بود و در کله کادرهای سازمان این را کاشته بود که سازمان همهچیز آنهاست یعنی مهمتر از دین و وطن و شرافتشان است. اگر کسی این را متوجه نباشد، نمیتواند جریانات تقی شهرام یا جریانات سال ۶۰ به بعد را متوجه شود.[۶]
در استدلالهایی که در درون سازمان میشد روی چند پارامتر تأکید میشد: یکی اینکه این شخصیتهای سمپاتیک آنطور که ما حاضریم فداکاری کنیم و همهچیزمان را در راه انقلاب بدهیم حاضر نیستند. این پارامتر که در روابط عمومی سازمان اصلاً روی آن تأکید که نمیشد هیچ، بهشدت لاپوشانی هم میشد، خیلی مهم بود و پی و پایه روانشناسی سازمان مجاهدین بوده و هست. من شخصاً از حنیفنژاد شنیدم که میگفت اعضای ما بسیار فداکارتر و محکمتر از انقلابیون الجزایر و کوبا و ویتکنگها و فداییها هستند. او روی واژه آگاهی خیلی تأکید میکرد، من ترجیح میدهم آگاهی موردنظر ایشان را «آگاهی انقلابیِ مذهبی» بنامم. جالب است سازمانی که به اشد وجه اطلاعات و دانستههای ورودی و خروجی ذهن اعضایش را بهدقت و با وسواس کنترل میکرد، در عین حال به آنها القا میکند که آنها آگاهترین انسانهای سیاره ما هستند. این از همان موقعها در سازمان کاملاً جا افتاده بود. تفاوت سمپات و عضو این بود که سمپات فقط آگاهی محدودی داشت و تا حدی حاضر بود خطر کند. عضو کسی بود که آگاهی داشت (به چی؟ کسی این پرسش را نمیکرد!) و حاضر بود همه چیزش، جانش را در راه سازمان بدهد.[۷] این باورها که عمیقاً به خورد ذهن اعضا داده میشد عامل اصلی بود که کادرهای سازمان تبعیض را و ضرورت تفکیک و تبعیض پوشیده و خوب پنهانشده را درونی کنند و اینها بهطور ساختاری ملکه ذهن کادرهای سازمان بشود. ببینید حالا پس از این انتحاریهای القاعده، طالبان و داعش موضوع فداکاری درواقع لوث شده است؛ اما آن زمان در بین انقلابیون این ارزشها معارض نداشت و حتی در سطح وسیعی در جامعه در حال جا افتادن بود. این موضوع کمکم کاملاً جا افتاده بود افرادی که حاضر بودند در این حد فداکاری کنند که جانشان را در راه انقلاب بدهند بیشتر از دیگران صلاحیت داشتند مسائل امروز را حل کنند و درواقع آنها در بین برابرها برابرتر بودند! پس افرادی که در این حد نبودند و کمتر برابر بودند! بهخودیخود میباید حرف اینها را میپذیرفتند. سازمان این را القا میکرد که سمپات چون آگاهی ناقصی دارد میترسد. آنهایی را که آگاهی ناقص دارند یا وابستگی دارند و آمادگی گسستن از وابستگی را ندارند و درنتیجه از اینکه خود را غرق در مبارزه انقلابی کنند میترسند میتوان تا حد محدودی آگاهی داد، اما آنها را نمیتوان از ترسشان جدا کرد و فقط باید از امکانات آنها استفاده کرد. جوی جا افتاده بود که ابراز ترس و بیان آنکه بابا من میترسم تابو شده بود: تابو بهمعنی واقعی آن. این ابراز ترس بهقدری حالت منفی داشت که هیچکس حاضر نبود بپذیرد که میترسد. ما الآن راحت میگوییم من میترسم و از این بیان ترسمان احساس بدی به ما دست نمیدهد. آن موقع طرف حاضر بود بمیرد و نگوید من میترسم. درباره سیاسیکارها که مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند پیشداوری ما این بود که آنها درواقع میترسند. واقعیت این بود یکعده از اینها میترسیدند و این ترس تا حدی هم قابلقبول است. شما وقتیکه به یک هدفی معتقد نباشی در مقابل ترس ناشی از اقدام به آن بیدفاع هستی. بعضیاوقات هم ممکن است عکس آن باشد و شما آدم ترسویی باشی و حاضر باشی تا حد معینی هزینه بدهی و در عین حال زندگیات را بکنی و نمیخواهی بیش از دو سه سال زندان هزینه کنی. نمیخواهی جانت را از دست بدهی، اما در عین حال نمیخواهی به این ترس اعتراف بکنی. این دو با هم قاتی میشد. واقعیت این است که همه اینها بود. آنهایی که مبارزه سیاسی میکردند میخواستند بگویند ما اصلاً نمیترسیم و اگر لازم باشد کشته هم میشویم، ولی راهش این نیست. خوب این به قول معروف یک مقداری آب برمیداشت. من افرادی را دیدم که اصلاً حاضر نبودند کشته شوند، منتهی در حدود دیگر حاضر بودند کارهایی کنند. خوب اینکه کدامشان اصل است برمیگردد به مرغ و تخممرغ و اینکه کدامیک اول بهوجود آمدند. فکر میکنم این مکانیسمی است که همدیگر را بازتولید میکنند. آدمی که اصولاً معتقد به مبارزه مسلحانه نیست طبیعی است که از مبارزه مسلحانه بترسد و آدمی هم که بترسد گرایش دارد که استدلالهای علیه مبارزه مسلحانه را منطقی و معقول ببیند. این را هم بگویم خیلی از سمپاتهای ما میگفتند من در این حد نیستم و هنوز آمادگی ندارم مانند شماها فداکاری کنم حاضرم پول بدهم و خانهام را در اختیارتان بگذارم یا کارهای دیگری انجام بدهم و حتی قبول خطر بکنم، ولی نه تا آخرین حد. ما معمولاً با اینها رابطه خوبی داشتیم. افرادی که میگفتند ما نمیترسیم و حاضریم کشته بشویم، ولی لزومی ندارد در مبارزه کشته شویم و راه دیگری برای مبارزه است معمولاً با اینها رابطه خوبی نداشتیم. اینها درواقع هژمونی ما را قبول نداشتند. خودشان یک هژمونی بر اساس دیگری داشتند. این چیزی است که اگر بخواهیم آن را در ریشهها و در اعماق روح انسان بکاویم، خیلی جای بحث دارد. من در بازبینی جریان تقی شهرام حیرت کردم از اینکه در بالاترین درجات خطر کشته شدن توسط ساواک و حضور مداوم هیولای مرگ در آستانه خانه تیمی، نهتنها انگیزههای برتریجویی و سیادتطلبی و حتی به زیر کشیدن رفیقِ همسرنوشت برای بالا رفتن از نردبام ارزشهای انقلابی کاهش نمییابد که بهنحو اعجابانگیزی بهطور تصاعدی افزایش مییابد.
در مقطعی که شما در زندان قصر بودید از آنهایی که پس از انقلاب مسئولیتهای حکومتی گرفتند چه کسانی بودند، مثلاً بازرگان، دکتر سحابی، طالقانی، رفسنجانی؟
– هیچکدام. من از مرداد ۵۱ تا آبان ۵۱ زندان شماره ۳ قصر بودم. آن موقع برخی از آنها احتمالاً زندان شماره ۴ بودند. به هر حال من هیچکدام از اینهایی را که نام میبری ندیدم، بهغیراز طاهر احمدزاده و مهندس سحابی و بستهنگار و مفیدی. این دو نفر آخری را تازه گرفته بودند. من رابطه خوبی با مفیدی داشتم. مصطفی مفیدی در چه رابطهای آمده بود زندان یادم نیست ولی آن موقع روابطمان خیلی خوب بود. از آنهایی بود که مشی ما را قبول داشت، منتهی میگفت من نمیتوانم مبارزه مسلحانه کنم.
بحثهایتان یادتان هست؟
– باکی؟
با مصطفی مفیدی.
– نه زیاد بحث نمیکردیم. من یادم نمیآید.
در حد سلامعلیک.
– در حد سلامعلیک و احوالپرسی و گپوگفت دوستانه، ولی یادم نمیآید با هم بحثی کرده باشیم.
میشود زندان قصر را توصیف کنید؟
– من فقط شماره ۳ قصر را دیدهام. اتاق اتاق بود. از زیر هشت که وارد میشدی یک راهروی «ال» شکل بود و دو طرف راهرو اتاقهای کوچک و بزرگی بودند. به چپ که میچرخیدی راهروی طولانیتر بود و اتاق اتاق بود. انتهای راهروی دوم که اندکی به چپ میپیچیدی یکی دو پله میخورد بالا، ولی اتاق نبود انباری مانندی بود و یکی از جاسازیهای مدارک ما آنجا بود، چون پلیس خیلی به آنجاها توجه نداشت. جزوههای تشکیلات را افراد در کاغذ سیگار مینوشتند که قبلاً گفتم. کاغذهای سیگار صدبرگی با خودکارهای نوکباریک. میدانی این خودکارهای نوکریز بعداً که لو رفت، اگر برحسب اتفاق دانشجویی را میگرفتند که خودکار نوکریز داشت احتمال داشت با گروههای چریکی در ارتباط باشد. به این سادگیها از خودکارهای نوکریز نمیگذشتند چون با خودکار نوکریز دقیقاً میشد روی آن کاغذ سیگارها نوشت و این کاغذ سیگارها وسیله ارتباط زندان و از داخل به بیرون و حتی بین خانههای تیمی بود. مثلاً لباس میآوردند، توی این کاغذ سیگارها مینوشتند و داخل لباس میدوختند. معلوم هم نمیشد چون این کاغذها خیلی نازک هستند.
خودکارهای نوکریز را چطوری داخل زندان میآوردند؟
– پلیس آن موقع توجهی نداشت و بهعنوان خودکار میآوردند و مسئلهای نداشت.
بعدها فهمیدند چه سلاحی است!
– خیلی بعدها فهمیدند.
قبلاً گفتید که با مرکب نامریی هم مینوشتید.
– درباره این نکات، آنهایی که رشته دانشگاهیشان شیمی بود با حرارت دادن داروهای خاصی از میان مجموعه داروهایی که در زندان پیدا میشد، نوعی مرکب نامرئی درست میکردند. نمیدانم چه بود که میشد روی هر کاغذی نوشت یا در لابهلای سطرهای یک کتاب نوشت و بیرون برد یا از این زندان به زندان دیگر برد و بعد با حرارت یا اتوکشیدن ظاهر میشد. کاغذ سیگار و خودکار و جزوههایی که در زندان نوشته میشد بیرون برده میشد، اما حجم کمی داشت و راحت میشد جاسازی کرد.
اینها ابداعی بود؟ یعنی شما در شرایط یاد گرفته بودید یا از قبل تمرین کرده بودید یا جایی خوانده بودید؟
– اینکه ابداعکنندهاش چه کسی بوده و آیا زندانیهای پیش از ما از کاغذهای سیگار و خودکار نوکریز و مرکب نامرئی استفاده میکردند یا نه را نمیدانم. اینها را باید از آنهایی پرسید که پیش از ما در زندان بودند. یک نکته دیگر انتقال مطالب از طریق نقطهگذاری بود. روی حروف هر کتابی که آزاد بود و میشد از این زندان به آن زندان برد نقطهگذاری میشد. مثلاً میخواستی بگویی احمد… از صفحه خاصی شروع میکردی و روی الف با مداد نقطه کوچکی میگذاشتی و بعد اولین ح را پیدا میکردی و الیآخر. اگر تراکم حروف در یکجا بود بعضیها را رد میکردی که مشکوک نشوند. اینطوری افراد میدانستند باید از صفحه فلان شروع کنند و علامات را پیدا کنند و مفهوم پیام مشخص میشد. اینها چیزهایی است که من دیدم و یادم مانده.
یا مثلاً بیرون از زندان در کتاب مینوشتند و میآوردند داخل زندان؟
– برعکس هم بوده، درنتیجه اخبار ردوبدل میشد.
شما خودتان از این کارها میکردید؟
– نه. خانوادهام در اینجور مسائل شرکت نمیکردند. یکسری خانوادهها در این مسائل مشارکت داشتند و در جریان بودند، اما خانواده من نه.
جایگاه خودتان را در زندان قصر تعریف کنید. احساس خودتان را میخواهم توصیف کنید که چنین جایگاهی را آنجا داشتید احساستان چیست؟ از صحبتهایتان این تلقی را داشتم که خیلی هم علاقه نداشتید در آن جایگاه قرار بگیرید.
– بله علاقه نداشتم.
انگار اطرافیانتان میخواستند رهبری را به گردن شما بیندازند، اما شما دلتان نمیخواست.
– من اصولاً در این زمینهها آدم اکتیوی نبودم.
ولی باید مسئولیت میداشتید.
– درست است که آن موقع هنوز مارکسیست نشده بودم، اما به هر حال جزوههای ایدئولوژی سازمان را قبول نداشتم و فکر میکردم من نماینده اصیل سازمان نیستم و گفتم که بهتر است خودم را کنار بکشم.
***
در کتاب سهجلدی تاریخ سازمان مجاهدین آمده است[۸] جاهایی درگیری خیابانی میشد مردم عادی را که بهاشتباه فکر میکردند چریک نیست، بلکه دزد است و مقابل آنها میایستادند با تیر میزدند. چون آن چریک فکر میکرد که باید در مسیر هدف هر مانعی را برداشت.
درباره پرسش شما درباره رفتار چریکها در مقابل آدمهای کوچه و خیابان، یک مثال واقعی به نقل از محمد دماوندی (متأسفانه نام فامیل واقعیاش را نمیدانم، پیش از انقلاب به همین نام معروف بود و پس از انقلاب با راه کارگر رفت و از سرنوشتش اطلاعی ندارم) بگویم که ساواک او را شناسایی کرده بود و پشت سر تیراندازی میکرد و میخواستند حتیالامکان زنده دستگیر شود. داد میزدند: آی دزد، دزد، مردم بگیریدش. رهگذری جلو دماوندی را میگیرد، محمد دماوندی همانطور که در حال فرار بود با صدای بلند خود را به مردم معرفی میکرد و ضمن فرار شعار سیاسی میدهد. خب، میگفت آن رهگذر پس از آنکه فهمید من دزد نیستم وانمود کرد که راه را برای من باز کرده است، اما در آخرین لحظه به من تیپا انداخت و من که سرعتم بسیار زیاد بود سکندری خوردم و دستگیر شدم. رسولی بازجو، هر وقت او را میدید با صدای بلند طوری که سایر زندانیها هم بشنوند میگفت دیدی که خلق قهرمان چه طور بهت تیپا انداخت. خب در این مواقع اگر باز هم کسی میخواست به ساواک یا پلیس کمک کند، شما ابتدا تهدید میکردی و بعد اگر باز هم بهقصد کمک به پلیس جلو میآمد، شلیک میکردی؛ البته محمد دماوندی دیگر این تیپا را نخوانده بود.
*******
تابستان سال ۵۱ در قصر زندگی به روال معمول برگشت و بحثها مانند پیش بود. ما آنجا چهل پنجاه نفر بودیم. بند ۳ قصر که مخصوص زندان نبود. بعداً برای این منظور زندانهای زیادی ساختند. همان موقع که ما در اوین بودیم بندی را میساختند که امروز به بند ۲۰۹ اوین معروف است. هم صدای بولدوزر، لودر و کامیون و خاکبرداری میآمد و هم صدای بتونریزی را میشنیدیم. صداها همه میآمد و میگفتند که طرحش امریکایی است و توالت فرنگی و همه چیز داخل آن است و زندانی به این عنوان نمیتواند برود بیرون فقط برای بازجویی میبرند بیرون و میآورند، ولی آن موقع کسی را در اوین اعدام نمیکردند. زمان شاه میبردند در چیتگر اعدام میکردند.[۹]
برگردیم به زندان قصر. خاطرهای از آن دوره دارید؟ گفتید که ارتباطی با صفر خان هم نداشتید.
– آن موقع که قصر بودم خاطرهای از صفر خان ندارم. قصر سال ۵۱ را میگویم. سال ۵۴ که مرا آوردند اوین و پس از حدود دو ماه زندان انفرادی بالاخره آوردند بند ۲، صفر خان هم در بند ۲ اوین بود. یک حیاط بود و دو ضلعش اتاق اتاق بود. راهرو به شکل «ال» انگلیسی داشت، در اولین اتاقش که کوچک هم بود صفر خان با یکی دو نفر بودند. تحمل شلوغی را نداشت و معمولاً حدود دو سه نفر را اجازه میداد که حتماً هم باید آذربایجانی بودند که با ایشان باشند. یکی از آنها همشهری ما نریمان رحیمی بهالو بود. این جریان مال سال ۵۴ است. صفر خان را آنجا دیدم، ولی قبل از آن صفر خان را سال ۵۱ در قصر به خاطر نمیآورم که دیده باشم. شاید ایشان در شماره ۴ بودهاند.[۱۰]
روزتان را در زندان چگونه میگذراندید؟
– بیدار که میشدیم اول ورزش صبحگاهی دستهجمعی میکردیم، نمیدانم چه مدت دور حیاط میدویدیم. حیاط هم کوچک بود. بعد وسط میایستادیم ورزش میکردیم. بعد از ورزش هم آنجا بهیاد دارم یکسری دوش در حیاط بود. هیچ تصویری از دوش گرفتن هم بندها ندارم. جو اخلاقی آن موقع اینطوری بود که کسی با شورت نمیآمد در حیاط دوش بگیرد. هفتهای یا هر دو هفته یک بار ما را به حمام عمومی میبردند. خیلی بزرگ بود. معمولاً در سلولهای انفرادی ورزش که میکردیم، زیرپیراهنی چیزی را خیس میکردیم و با آن تنمان را خشک میکردیم و بعد آن را دوباره میشستیم. این میشد دوش سلولی. چون سلولهایی بود که یک دستشویی داشت و یک توالت فرنگی. بند ۲۰۹ اوین اینجوری بود. نرمش میکردیم و به این ترتیب بدنمان را تمیز میکردیم. در زندان عمومی بعد از نرمش صبحگاهی سفره را پهن میکردند. یک کمون مشترک داشتیم با شرکت رفقای فدایی و مجاهد و ستارهسرخی و بهطورکلی زندانیهایی که مبارزه مسلحانه را قبول داشتند. آنها که مبارزه مسلحانه را قبول نداشتند در کمونهای دیگر بودند. عدهای هم بودند که در اتاقشان غذا میخوردند. دانشجوهایی هم بودند که مدتی در زندان بودند، معمولاً میآمدند در این کمون بزرگ که مشترک بین مارکسیستها و مسلمانها بود. آنهایی که میخواستند همغذا بشوند با هم مینشستند. من قسمت اعظم عمر زندانم را در سفره معدهایها بودم سال ۵۶ و ۵۷ در بند ۲ اوین با علیاشرف درویشیان بود. همسفره بودیم تا آزاد شد. بهیاد نمیآورم که غذای زخم معدهایها جدا باشد و چیز خاصی بپزند بیاورند، اما معمولاً معدهایها را رعایت میکردند.
خود همسفرهایها این کار را میکردند یا مسئولان زندان؟
– دوره تا دوره فرق میکرد. مواقعی که روابط با زندان خصمانه نبود ما از فروشگاه خرید میکردیم. لیست خرید میدادیم و مأمور خرید معمولاً از مأموران زندان بود. در این خریدها شیر برای معدهایها میگرفتند… دیگر نمیدانم. بیشتر افراد معدهای دردشان در اثر فشارهای زندان عصبی بود. داروی اصلی که از بهداری به ما میدادند آنتیاسید بود به نام تجاری مالوکس که پس از هر وعده غذا یک قاشق میخوردیم.
– بعد از صبحانه؟
– صبحانه را دو یا چهار نفر از زندانیها بهنوبت سرو میکردند. اوایل طبق سنت قدیم زندان به اینها شهردار میگفتند. آنها معمولاً ظرفها را میچیدند و بعد هم میشستند. بعدها فکر میکنم چریکهای فدایی گفتند و ما هم قبول کردیم که شهردار یعنی چه. آن موقع نیکپی شهردار تهران بود و اسم شهردار را به کارگر تبدیل کردیم. بعد سفره را جمع میکردند و کارگرها ظرفها را میشستند. کمون بزرگ بود و دو نفر کفایت نمیکرد. معمولاً چهار نفر بودند و اینطور بود که دو نفر از مجاهدین و دو نفر از فداییها میگذاشتند. مسائل کمون را ما پشت پرده با فدائیان حل میکردیم. در ظاهر رأیگیری میشد، ولی درواقع در پشت پرده رهبران هر گروه به مسئولان میگفتند که به فلان چیز رأی بدهند. آنها هم به اعضای دیگر میگفتند و این معمولاً رأی اکثریت درمیآمد. همان موقع یکعده زمزمه میکردند که این دموکراتیک نیست، منتهی آن موقع تازه اول کار بود و رفقا هنوز گرم بودند اختلافات داخلی شروع نشده بود و آنها حرفشان بهجایی نمیرسید. بعدها در سالهای ۵۵-۵۴ بود که این مسائل خیلی جدی شد که بعداً میگویم.
روال زندگی روزمره ما در زندان قصر طوری بود که لباسها و شورت و پیراهن همه مشترک بود که به شیوع قارچ منجر شد و بعداً دیگر شورت و زیرپیراهنی را به قول معروف ملی نکردند و لباس هرکسی مال خودش شد؛ اما لباسهای اضافه که کسی از خانوادهاش دریافت میکرد این مال کمون بزرگ بود و بر اساس نیاز تقسیم میشد و چهبسا اصلاً آن لباس به مالک اولیه آن نمیرسید. پس از صبحانه هرکس روابط سازمانی خودش را داشت. تشکیلات بود، کمیته مرکزی و مسئولان و حوزهها و اعضایی که در حوزهها بودند باید آموزش میدیدند. جزوههای بیرون بازنویسی شده بود. به من هم گفتند و من جزوهای داشتم و آن را بازنویسی کردم. منتهی جزوه من «گرایش به وحدت عاطفی با جهان» در بیرون بهنوعی پاسخ به جزوات ایدئولوژی سازمان بود، اما در زندان که نوشتم این حالت را نداشت. این جزوهای بود از یک عضو باقیمانده از کمیته مرکزی سازمان که دیدگاهی داشت. طبعاً در مخالفت با ایدئولوژی سازمان تلقی نمیشد و من هم طوری نوشتم که چنین استنباطی نشود.
پیش شما نمیآمدند شک و تردیدها را طرح کنند؟
– این موضوع مربوط سال ۵۲ به بعد است. اعضا تکتک که مارکسیست میشدند میآمدند به من میگفتند، مانند حسن راهی، علیرضا تشید، ستار کیانی، مرتضی آلادپوش و…
شما چه جوابی میدادید؟ تأیید میکردید یا نه؟
– معمولاً اینجوری بود که از سال ۵۲ به بعد در ظاهر ما با هم یکی بودیم، اما ما با آنها کاری نداشتیم و آنها با ما کاری نداشتند؛ یعنی من و اعضایی که مارکسیست شده بودند با هم جلسه داشتیم، کتابخوانی داشتیم، بحثهای خودمان را داشتیم.
سؤال من این است که آیا آنهایی که شک و تردید داشتند پیش شما میآمدند و مسئلهشان را مطرح میکردند شما چطور برخورد میکردید؟
از زمستان سال ۵۱ در مشهد که اعلام کردم مارکسیست شدهام روال این بود که این خبر به بیرون از تشکیلات درز نکند. خبر این جریان فقط در محدوده مسئولان مجاهد ماند و درباره اعضای ساده مجاهد قرار شد مسئول مربوطه برحسب ضرورت تصمیم بگیرد. او طبعاً در مقابل این پرسش قرار میگرفت که چرا فلانی نماز نمیخواند و از این قبیل، اما از مسئولان مجاهد آنهایی که بهتدریج مارکسیست میشدند طبعاً نخست با رفقای مذهبیشان کلی بحث میکردند؛ یعنی رفقای مذهبی کاملاً در جریان تغییر ایدئولوژی آنها بودند. فقط این را متوجه میشدم که برخی با احترام زیاد به من نگاه میکنند و برخی نه. آخر سر که فرد تغییر ایدئولوژی داده دیگر انتخاب خودش را کرده بود به من میگفت. تا آنجایی که یادم هست من در یک سال نخست یعنی تا اواخر ۵۲ هیچ مسئولیت آموزشی نپذیرفتم، اما در جلسات مسئولان و مرکزیت (مذهبی) بنا به خواست آنها شرکت میکردم. از سال ۵۳ مجموعه مجاهدین مارکسیست زندان مشهد عبارت بودند از شفیعها، تشید، آلادپوش، راهی و کیانی. دو نفر از حزب ملل اسلامی، حسن عزیزی و عباس مظاهری نیز به جمع ما ملحق شدند و علیرضا اکبری شاندیز از دانشجویان چپگرای مشهد نیز هرچند در جمع مجاهدین مارکسیست نبود، اما به قول خودش نظریات مارکسیستی من را به آموزشهای مارکسیستی چریکهای فدایی خلق در زندان مشهد ترجیح میداد.
در همان زندان ۵۱، منظورم زندان قصر، رجوی مقطعی را با شما بود. درباره این تغییر ایدئولوژی با هم صحبت میکردید؟
– آن موقع در تابستان ۵۱ در زندان شماره ۳ قصر من هنوز مارکسیست نشده بودم، اما ایدئولوژی سازمان را قبول نداشتم. به رجوی گفتم من نماینده واقعی سازمان نیستم و شما هستی. به تعارفات معمول گذشت. رجوی به اصل هدایتی که من دو سه سال پیش در جزوه نقد ایدئولوژی سازمان مطرح کرده بودم بسیار علاقهمند بود. تقریباً بلااستثنا کلیه بحثهای ایدئولوژیک که بین ما درمیگرفت سر این اصل بود؛ یعنی چون به این موضوع علاقهمند بود بحث را به آنجا میکشانید. حالا دیگر من داشتم بهجای اصل هدایت از گرایش یا انحنا صحبت میکردم؛ یعنی بهجای آنکه بگویم انگار که نیروی مرموزی کل هستی را به سمتوسوی خاصی هدایت میکند و میکشد بر این باور بودم که گویا هستی گرایش یا انحنا به سمت و سویی دارد که نتایجش را در تکامل طبیعی شاهدیم. ریز بحثها یادم نیست و من چند ماه بعد بهکلی کار بر روی این مسائل را ترک کردم و تمرکز فکریام را روی چگونگی رابطه بین زیربنا و روبنا گذاشتم که بعداً در این باره صحبت خواهم کرد.
در کمیته مرکزی در زندان قصر کار دیگری نمیکردید؟
معدهدرد داشتم و همین را بهانه کرده بودم و خودم را کنار کشیده بودم، ولی به هر حال خیلی نمیشد کنار ماند.
به هر حال بودید.
– بودم، اما فعال نبودم. به هر حال همیشه در جریان بودم و رابطه احترامآمیزی بود.
درواقع توقع داشتند که شما در کمیته مرکزی زندان فعال باشید؟
در آنجا به من بیشتر بهعنوان کسی نگاه میکردند که از قدیم مانده و وجودش غنیمت است. مخصوصاً اینکه خودم را کنار میکشیدم و رقیب کسی نبودم. مسعود رجوی خیلی اکتیو بود و میخواست بهنحوی پذیرفته شود و رهبری کند، ترکیب اعضا هم طوری بود که مقاومت میکردند و باعث شد او را کنار بگذارند. درباره من هیچکدام از این موارد صادق نبود. به هر حال مرکزیت مجاهدین قصر رجوی را کنار گذاشته بودند. کنار گذاشتن او چند دلیل داشت: یکی اینکه رجوی آدم خودنمایی بود و مرتب خود را به رخ دیگران میکشید که پیش از دستگیری عضو گروه ایدئولوژی زیر نظر حنیف بوده و در بحث با دیگران سواد ایدئولوژیکش را به رخ آنها میکشید و آنها را جریحهدار میکرد و میرنجاند؛ دوم اینکه ساواک گویا طی اطلاعیهای که در مطبوعات آن زمان چاپ شده بود ادعا کرده بود که او با ساواک همکاری کرده و به همین دلیل اعدام نشده است. خود رجوی به من گفت وقتیکه ساواک روزنامه را به او نشان دادند میخواسته خودکشی کند و وقتیکه این را به من میگفت در مقابل تعجب من اضافه کرد که اقدام به خودکشی اشتباه بوده و از خودش هم انتقاد کرده بود. برای تندروهایی که در کمیته مرکزی زندان قصر بودند این یک ایراد بود که تو چه آدم ضعیفی هستی که بهخاطر این خبر ساواک میخواستی خودکشی کنی. این یکی از انتقادات به او بود. انتقاد بعدی این بود که چون سازمان شکست خورده بود اصولاً کمیته مرکزی زیر ضرب بود. در نتیجه اعضایی مثل رضا باکری، موسی خیابانی، مهدی خسروشاهی، فتحالله خامنه، عباس داوری و دیگران صلاحیت مسعود رجوی را برای عضویت در کمیته مرکزی قبول نداشتند. اگر رجوی حساسیت نشان نمیداد، بعد از دو سه ماه سراغش میآمدند و عملاً مرکزیت تحت تأثیر نظراتش قرار میگرفت، اما مسعود حساسیت نشان داده بود و این حساسیت باعث شده بود که وضع بدتر شود. من دیرتر به قصر آمدم و بالاخره با میانجیگری من مسعود رجوی دوباره به کمیته مرکزی بازگشت، اما خودم را از جلسات مرکزیت به بهانه خونریزی زخممعده کنار میکشیدم.
در زندان کلاسها شروع میشد و معمولاً هم جزواتی که بیرون بود در زندان بازنویسی شده بود و تعلیمات و بحثها برقرار بود. به قول سعدی: مرا در نظامیه ادرار بود/ شب و روز تلقین و تکرار بود. آن موقع کسی را تعلیم نمیدادم. ضمناً وقت ما بیشتر در بحث با اعضایی میگذشت که خیلی وقت بود از مرحله تعلیمات گذشته بودند و خودشان حالا مسئول که چه عرض کنم سرشاخه شده بودند. مثل کاظم شفیعها، رضا باکری، مهدی خسروشاهی، فتحالله خامنه، موسی خیابانی، محمد حیاتی و احمد حنیفنژاد. در کنار اینها عباس داوری هم با تأکید بر سابقه کارگریاش، جزو مرکزیت زندان قصر بود در رده بعدی افرادی بودند که جزو مسئولان سازمان حساب میشدند و برخی از آنان بسیار فعال و تأثیرگذار بودند مانند محمود احمدی، محمد حیاتی، تشید، زمردیان، شهرام و دیگران. اینها تعلیماتشان تکمیل بود و دستکم مسئولیت یک یا دو حوزه را داشتند. من تا برسم به قصر رجوی با کمک شاید محمد حیاتی، موسی و مهدی ابریشمچی و محمد اکبری آهنگر یک مقدار جزوات ایدئولوژیک را بازنویسی کرده بودند. من هم جزوات مربوط به استراتژی را بازنویسی کردم. از دو سه سال پیش بیشتر وقت من صرف درگیری ذهنی با پرسشهای تئوریک پیشرویم بود. ازجمله اینکه پذیرش مرگ چه مکانیسمی دارد و کسی که مرگ را پایان همه چیز یک فرد میداند چگونه ایثار و مرگ را میپذیرد. اینها را در آن جزوه نقد ایدئولوژی سازمان نوشته بودم و حالا در ادامهاش روی آنها کار میکردم. اینکه پذیرش مرگ در ریشهها برمیگشت به استعدادهایی که در بعد عاطفی وجودمان داریم و مشترک با حیوانات است. این بخش در تقابل کامل با نظرات رسمی سازمان بود.
[۱] ـ علت رأی ندادن بچههای زندان به مسعود، سن او نبود، بلکه بیشتر مربوط به عملکردهایش میشد؛ مانند اقدام به خودکشی پس از اینکه اعدام نشد، سیگارکشیدن زیاد، نسخهنویسی عجولانه که در کتاب آنها که رفتند در این باره توضیحاتی داده شده است. (میثمی)
[۲]. بعد از برنامهریزی فرار توسط گروه جزنی اجازه نمیدادند شبها در حیاط بخوابیم.
[۳]. اکنونکه خاطرات مهندس بازرگانی به دست ما رسیده دکتر تقی افشانی در قید حیات نیست و در سال ۱۳۹۲ درگذشت.
[۴]. مرحوم مهندس سحابی بعد از زندان موقت شهربانی برای چند روزی در شماره ۳ قصر بود ولی بعد به شماره ۴ منتقل شد و بعد هم به شیراز و سپس تا آزادی در زندان عادلآباد شیراز بود.
[۵] ـ تا آنجا که میدانم حنیفنژاد و سعید محسن با شخصیتها اینگونه برخورد نمیکردند و؟ در طول حیات سازمانی و همچنین در زندان قصر، حنیفنژاد به من میگفت آیتالله طالقانی و مهندس سحابی درونی تلقی میشوند و مسائل عمدهای که در سازمان میگذشت آنها را در جریان قرار میداد. (میثمی)
[۶]. رخوردهای حنیفنژاد با شهرام قابلمقایسه نبود و مهندس بازرگانی در جمع چهارنفره زندان اوین حضور داشت و میدانست که بچهها انتقاداتی به شهرام داشتند. در کتاب آنها که رفتند و همچنین در جلد سوم خاطرات که آماده چاپ است این برخوردها بهتفصیل توضیح داده شده است. نمونههای زیادی است که حنیفنژاد آنطور که مهندس بازرگانی توصیف کرده نبود. از سال ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ پس از آزادی از زندان شیراز به سازمان و مبارزات مسلحانه پیوسته و با تقی شهرام و بهرام آرام در ارتباط بودم. مهندس بازرگانی را پشتوانه فکری خود میدانستند، هرچند به لحاظ اخلاقی با بهمن متفاوت بودند.
[۷]. حنیفنژاد بارها میگفت کادر کسی است که به مرحلهای برسد که به پیروزی حق بر باطل در آینده ایمان پیدا کند.
[۸]. نام کامل کتاب سازمان مجاهدین خلق (پیدایی تا فرجام) منتشرشده توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی (زیرمجموعه وزارت اطلاعات) است.
[۹]. در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، نه نفر از زندانیان را در تپههای اوین تیرباران کردند.
[۱۰]. صفر خان در آن زمان در شماره ۴ قصر بوده است.
(پایان)
***
مجموعه «خشتِ خام» / نوبتِ ۱۱ / گفتگو با لطف الله میثمی
عبدالرضا نیک بین؛ از بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق تا جدایی از آن
آنها نه تنها شکست خوردند که سقوط اخلاقی کردند (به مناسبت درگذشت عبدالرضا نیک بین رودسری – عبدی)ا
از کمین مجاهدین سر کوچه ها برای کشتار مستشاران امریکائی تا گماشتگی برای جنگ طلبان امریکائی
سعید شاهسوندی: محاکمه علی زرکش دراقامتگاه رجوی در حومه پاریس. صدور حکم اعدام برای او و عکس العمل من
همچنین:
http://iran-interlink.org/wordpressfa/همکاریهای-رجوی-با-ساواک-و-تنفر-حنیف-نژا/
همکاریهای رجوی با ساواک و تنفر حنیف نژاد از او از زبان یک مقام سابق ساواک
سابت پیوند رهایی و سایت نه به تروریسم و فرقه ها، بیست و هشتم سپتامبر ۲۰۱۸:… معتمد در این صحبتهایش شرح می دهد چگونه مسعود رجوی را سوار ماشینش کرد و برد تا رجوی خانۀ حنیف نژاد را که کروکی آن را کشیده و به ساواک داده بود نشان داد و موجب دستگیری او شد و چگونه رجوی سوگلی بازجوها شده بود و حنیف نژاد از رویارویی و دیدن مسعود رجوی …
سی فروردین ۱۳۵۱، یادآور چهل و چهارمین سال خیانت مسعود رجوی به بنیاگذاران سازمان
۱- همکاریهای رجوی با ساواک و تنفر حنیف نژاد از او از زبان یک مقام سابق ساواک
پیوند رهایی، بیست و هشتم سپتامبر ۲۰۱۸
لینک به منبع
روایت شاهد عینی پرویز معتمد مسئول تیمهای تعقیب و مراقبت و شنود کمیتۀ مشترک ساواک شاه از دهۀ چهل تا سال ۵۷ از همکاریهای مسعود رجوی با ساواک از جمله لو دادن خانۀ محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق و کمک به دستگیری او و برخی دیگر از سران سازمان و لو دادن محل اختفای سلاحها در خانۀ حنیف نژاد و تنفر حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین از او به علاوۀ روایت معتمد از همکاریهای مهدی سامع با ساواک در شناسایی و دستگیری فدائیان سیاهکل وو…
معتمد در این صحبتهایش شرح می دهد چگونه مسعود رجوی را سوار ماشینش کرد و برد تا رجوی خانۀ حنیف نژاد را که کروکی آن را کشیده و به ساواک داده بود نشان داد و موجب دستگیری او شد و چگونه رجوی سوگلی بازجوها شده بود و حنیف نژاد از رویارویی و دیدن مسعود رجوی پرهیز می کرد و نسبت به هم سلول شدن با او اعتراض کرده و گفته بود: مرا اعدام کنید ولی با این «ازگل» یک جا نیندازید!! و حنیف نژاد هر جا که رجوی در زندان حضور داشت نمی رفت و رجوی به دلیل همین همکاریهایش با ساواک بود که از اعدام نجات یافت.
پرویز معتمد همچنین صحنه ای را که خود شاهد بود مبنی بر کشته شدن یک دختربچۀ نه ساله و تکه تکه شدن او و معلول شدن مادر بزرگش که همراه او بود هنگام حملۀ افراد مجاهدین خلق به ماشینهای مستشاران آمریکایی و کشتن آنها در تهران شرح می دهد.
او همچنین برای اولین بار پرده از همکاری مهدی سامع جیره خوار رجوی با ساواک در لو دادن چریکهای جنگل (سیاهکل) و شناسایی آنها و شناسایی اجساد کشته شدگان چریکهای فدایی از جمله حمید اشرف برمی دارد.
–
۲- روایت پرویز معتمد مسئول تیمهای تعقیب و مراقب ساواک از مسعود رجوی
داوود باقروند ارشد، نه به تروریسم و فرقه ها، بیست و هشتم سپتامبر ۲۰۱۸
لینک به منبع
سخنانی که آقای پرویز معتمد در طی این ویدئو مطرح میکنند بسیار تکان دهنده است. و صد و هشتاد درجه از آنچه طی سالهای بعد از آزادی نیروهای سازمان مجاهدین از زندان گفته و شنیده شده است متفاوت است.
صحت و سقم آنها را من که در آن زمان نبودم نمیتوانم تائید و رد کنم. اما میتوانم در طی چهل سال بعد حضور خودم در سازمان بر این حقیقت شهادت دهم که البته شگفتی خودم را نیز همواره بر می انگیخت و آن این بود که مسعود رجوی بدلایلی که در زیر تشریح خواهم کرد در حد جنون آمیزی نسبت به زندانیان مقاوم در زندانهای رژیم کینه و نفرت داشت. که بعد از شنیدن سخنان آقای پرویز معتمد برایم تبین شد.
طوریکه سالیان تاکید میکنم که سالیان از حدود سالهای ۶۳ به بعد که بتدریج نیروهای زندانی سازمان هرکدام به نوعی از زندانها یا فرار میکردند و یا با عادیسازی خود را هیچ کاره جا میزدند و یا رژیم سندی علیه آنها نداشت …علیرغم شکنجه هایی که شده بودند بیرون میآمدند و دوباره به سازمان میپیوستند بعنوان دستور مستقیم تشکیلاتی دماغ آنها باید بخاک مالیده میشد. طی ایندوران انبوه از این زندانیان آزاد شده از زندانهای مختلف از جمله زندانیان زمان شاه زیر دستم و تحت فرماندهی من کار کرده اند.
مسعود رجوی که از سمپاتی مجاهدین به زندانیان مقاوم خبر داشت از همان بدو ورود آنها یک نهضت درون تشکیلاتی براه انداخت که تمام زندانیان مقاوم را لجن مال کند. ابتدا تلاش کرد که از طریق ما فرماندهان آنها اینکار را انجام دهد وقتی موفق نشد چون ما در تماس مستمر و نزدیک روحیات مجاهدی و مقاوم و انسانی آنها را میدیدیم و نمیشد که چنین کاری را با آنها بکنیم. هیچ کس نتوانست نه من و نه دیگر فرماندهان، بنابراین وقتی مسعود رجوی اینگونه دید خود مستقیم بمیدان آمد.
اولا همه ما را به خیانت به سازمان و سست عنصری در مقابل زندانیان مقاوم متهم نمود، و در ادامه سالیان این بحث را با تبدیل کردن آن از یک بحث تشکیلاتی به یک بحث ایدئولژیک برای ما فرماندهان به یک مقوله بود و نبود و مبارزاتی طوریکه اگر فرمانده ای در مقابل این زندانیان مقاوم کوتاه میآمد مسعود رجوی او را بریده مزدور میخواند. و متهم میکرد که تو فرمانده مانند این زندانی مقاوم ضد تشکیلات ضد انقلاب و طعمه وزارت اطلاعات هستی که با او مهربان و دوستانه برخورد میکنی. مسعود رجوی تمامی این زندانیان را به لجن کشید تمامی آنها را در دو دوره سالهای ۶۳ و سالهای ۷۳ بطور گسترده دستگیر و شکنجه کرد تا مجبورشان کند که خود بدست خود خودشان را لجن مال کنند و بنویسند که اگر در زندان اعدام نشده اند مزدور رژیم هستند. نفوذی رژیم هستند. اگر اینرا مینوشتند آنگاه رجوی به آنها اعتماد میکرد.!!!!
آیا عجیب نیست؟ اگر مجاهد مقاومی در زندانهای رژیم سند کتبی میداد که مزدور رژیم است از روز بعد بر سر مسئولیتهایش برمیگشت و مجاهد نامیده میشد. والا بعنوان دشمن تشکیلات (مسعود رجوی) همواره تحت شدیدترین کنترلها و آزار و اذیتهایی که بخشی را سیامک نادری بعنوان یک مجاهد مقاوم تشریح کرده است تا حد کشتن او دست بردار نبود.سیامک در لشکرهایی که من فرمانده بودم حضور داشت و یکی از کسانی بود که باید خرد و لجن مال میشد.
علت نفرت جنون آمیز مسعود رجوی از این مجاهدین مقاوم نیز روحیه معترض آنها و گردن فرازیشان در مقابل سرکوبهای مسعود رجوی در تشکیلات بود. هیچ دلیل دیگری نداشت. اولا به همه ما که فرماندهان آنها بودیم هنگام تحویل آنها به ما میگفتند این طرف مواظب باشید نفوذی رژیم است. و از ابتدا تخم ضدیت را در دل ما میکاشت. ولی واقعیت تماس ۲۴ساعته صد در صد خلاف این دروغ را برای ما اثبات میکرد. اگر ما جرات میکردیم که در گزارشاتمان از نیروی مقاوم در مورد اعتراضاتش، انتقاداتش به رجوی و سرکوبهایش از او با نام و بدون لقب مزدور اسم ببریم خودمان با همان شدت و حدت زیر ضرب میرفتیم که با این مزدور بریده همدست هستیم. بنابراین طی دهه ها این فرهنگ را براه انداخت که از هر منتقدی در میان مجاهدین مقاوم با القاب مزدور و بریده و طعمه ساواک، شقا قلوص و حتی فحشهایی مانند حرامزاده و… که بیشتر بعد از حضور مهوش سپهری بزرگ لمپن در تشکیلات رواج بیشتری یافت یاد شوند.
رجوی علنا میگفت این زندانیان مقاوم بدلیل مقاومتی که در زندان از خود نشان داده اند و روحیه جنگنده و ستم نا پذیر طلب کار رهبری سازمان هستند و خطری برای رهبری آن محسوب میشوند وتشکیلات پذیر نیستند. یعنی سرکوبها و تحقیر و توهینهای تشکیلاتی را قبول نمیکنند. ایرادات را مطرح میکنند، به قول خودش جرات میکنند یقه تشکیلات را بر سر تمامی مشکلات سیاسی ، استراتژیک و نظامی بگیرند. اینها چون با جرات هستند خطرناک هستند.
اگر توجه کرده باشید تمامی کسانیکه در میان مردان مجاهد به فرماندهی رسیدند از جمله بنده از کسانی بودیم که در زمان رژیم یا ایران نبودیم و یا اگر زندان بودیم با نوشتن تمامی آنچه رجوی خواسته بود همانند آنچه استالین از اعضای حزب میخواست که بنویسند که جاسوس و …هستند را به او داده بودند. بعدها که خود ما زندان نکشیده ها نیز به جمع زندان کشیده ها پیوستیم مجبور شد که با بمیدان آوردن زنان به قول خودش از بی خاصیت ترین و زبان بسته ترین و یا بقول مریم رجوی از کسانیکه جیبشان و مغزشان مانند یک برگ سفید خالی است و هرچیز را میتوان در آن نوشت تحت عنوان انقلاب ایدئولژیک وارد صدر سازمان بعنوان حائل بین خودش و بقیه مجاهدین مقاوم کند. در صدر این زنان سفید مغز مریم رجوی بود. در صدر مردان مقاوم نیز علی زرکش.
من سالیان با محمدحیاتی از اعضای دفتر سیاسی که همراه محمد حنیف نژاد دستگیر شد، شب و روز همکار بودیم (او فرمانده مستقیم من بود) من براستی محمد حیاتی را خیلی دوست داشتم و همین باعث میشد که همواره مسعود رجوی به طعنه به محمد حیاتی میگفت رفیقت جلال یا بمن میگفت رفیقت محمد، و کینه خودش را از اینکه جدای از رابطه تشکیلاتی ما دوست هم بودیم بسیار کینه داشت، البته من حتی انتقاداتی را که به محمد حیاتی داشتم را نوشته و به مسعود رجوی داده بودم ولی او هیچ دوستی و علاقه ای را جز با خودش بر نمی تافت . محمد حیاتی در زندان شاه علیه مسعودرجوی و تمامیت خواهی او مبارزه کرده بود که او مسعود رجوی حق ندارد خود را رهبری سازمان معرفی کند محمد حیاتی در زندان معتقد به رهبری دوره ای بوده است، اینرا خود محمد حیاتی در صحبتهایش برایم از ماجراهای زندان میگفت. همین یکی از دلایل کینه مسعود رجوی نسبت به محمد حیاتی بود.
با احمد حنیف نژاد همینطور میگفت این مردیکه چون برادرش بنیانگذار سازمان بوده است حتما باید خودش را صاحب آب و گل بداند و در رهبری سازمان سهم بخواهد، باید دماغش به گل مالیده شود درصورتیکه احمد حنیف هیچگاه چنین ادعاهایی نداشت او با مبارزه مسلحانه که هستی سازمان را بنابودی کشاند مسئله داشت به او گفته میشد باید بروی و فاکتهایی از خودت بیاوری که ثابت کند اتهام مسعودرجوی به تو درست است!!!!! من او را از داخل ایران به ترکیه آوردم و بعدها بسیار با هم تماس داشتیم. مسعودرجوی هردوی اینها و بسیاری همچون علی زرکش و مهدی افتخاری، هادی روشن روان، … را به لجن کشید آنها را به شکنجه مجاهدین کشاند و دستشان را به کارهای خودش آلوده کرد. محمدحیاتی سالیان از تمامی رده تشکیلاتی عاری و درحد پادو بکارگرفته شد تا مبادا در مقابل مسعودرجوی به ایستد و شاهد همان حقایقی که آقای پرویز معتمد میگفت را از مسعود رجوی در سازمان مطرح کند. وقتی که آقای پرویز معتمد از کاری که مسعودرجوی در زندان کرده بود مطلع شدم شگفتی خودم را از این هسیتری و ضدیت بیمارگونه مسعود رجوی که همواره مرا آزار میداد که چرا؟ برایم تبین میشد.
یکی از دلایل جدایی من از تشکیلات نیز برخورد مسعودرجوی با نیروهای مقاوم سازمان بود که قبلا مفصلا نوشته بودم که چرا زندان در دورن اشرف آنهم برای برای مجاهدین؟ آیا نابود کردن نیروی مقاوم سازمان دلیل پایان یافتن تشکیلاتی که به این نیروها متکی است برای پیشبرد اهدافش نیست؟
مسعودرجوی این عزیزان را در جلسات عمومی مجبور میکرد که خود را رسوا کنند. وقتی میگفتند آخه چه بگوئیم مسعود رجوی میگفت مهم نیست چیزی بگو که آبرویت نزد همه برود اینطوری من آبرودار میشوم.
۴۰۰۰نیروی سازمان میتوانند به این حقیقت شهادت دهند. مجاهدین را مجبور میکرد که به خود اتهامات مختلف بزنند که واقعا یاد آوریش تهوع آوراست. تا به گفته خود مسعودرجوی برای مسعودرجوی آبرو بخرند؟ براستی چرا مسعود رجوی از طریق بی آبرو شدن دیگر مجاهدین آبرو دار میشد کجا آبرویش رفته بود که به این آبرو داری نیاز داشت؟ به سخنان آقای پرویز معتمد گوش کنید شاید جواب اینجا باشد.
داود باقروند ارشد
عضو سابق مجاهدین و شورای ملی مقاومت
(پایان)
***
بدون شرح! آیا مسعود رجوی پاسخی برای این اسناد دارد؟
همچنین:
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=24663
چرا مسعود رجوی در ۳۰ فروردین ۱۳۵۰ همراه با اعضای مرکزیت مجاهدین اعدام نشد
میر باقر صداقی، ایران ستارگان، سوئیس، نوزدهم آوریل ۲۰۱۶:… کاظم رجوی پس از ۱ـ۲ سال برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت میکرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و ۸-۹ سال هم از سابقه من در ساواک میگذشت. حوالی سال ۱۳۴۷ بود و خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری میتوانم درباره او انجام بدهم. به کاظم …
بتول سلطانی: ۳۰ فروردین ۱۳۵۱، یادآور چهل و چهارمین سال خیانت مسعود رجوی به بنیاگذاران سازمان
چرا مسعود رجوی در ۳۰ فروردین ۱۳۵۰ همراه با اعضای مرکزیت مجاهدین اعدام نشد
در تابستان ۶۸ وقتی مریم رجوی بعنوان مسئول اول سازمان معرفی شد مسعود رجوی یک نگرانی بزرگ داشت مسعود در سالن اجتماعات اشرف نگرانیش را از طریق مریم رجوی بیان کرد در آن تابستان گرم کاظم رجوی به عراق آمده بود در وسط متینگ مریم کاظم را مخاطب قرار داد و از او خواهش کرد تا بالای سن رفته و در حمایت از مسعود رجوی و دادن گزارش به خلق قهرمان در کتابی مستند اقداماتی که باعث نجات مسعود رجوی از اعدام شده را به خلق قهرمان گزارش کند در گزارش سازمان آمده است :
مسعود رجوی ابتدا به اعدام محکوم شد. برادر او دکتر کاظم رجوی که استاد حقوق در دانشگاه ژنو بود فعالیت گسترده ای برای نجات جان برادرش و سایر مجاهدینی که به اعدام محکوم شده بودند شروع کرد که با توجه به روابط دولت سوئیس با شاه و سفر تفریحی شاه به سوئیس، فعالیتهای دکتر کاظم رجوی مؤثر واقع شد و حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد تبدیل شد. مسعود رجوی طی ۷ سالی که در زندان بود به طور مداوم تحت شکنجه و آزار ساواک بود ولی به رغم همه فشارها او توانست رهبری سازمان را به دست بگیرد و سازمان را بعد از ضربه سنگین شهریور ۵۰ که بخش عظیمی از مجاهدین دستگیر شده بودند بازسازی کند. وی در سیام دیماه ۱۳۵۷ به همراه آخرین گروه از زندانیان سیاسی آزاد شد.
گویند به روباه گفتند شاهدت کیه , گفت دمم حال روایت دیگری از علت اعدام نشدن مسعود رجوی از زبان شکنجه گر,در دامگه حادثه , گویایترین سند خیانت مسعود رجوی به بنیانگذاران وخلق قهرمان ایران ونشانی از نفسهای حرام مسعود رجوی .
روایت شکنجهگر ساواک از چگونگی اعدام نشدن مسعود رجوی
کتاب «در دامگه حادثه»، به بررسی علل و عوامل فروپاشی حکومت شاهنشاهی میپردازد. این کتاب روایت مستندی است که عرفان قانعیفرد، گفتگویی با پرویز ثابتی؛ مدیر امنیت داخلی ساواک و از شکنجهگران معروف رژیم پهلوی، انجام داده است. «در دامگه حادثه» سال ۱۳۹۰ در لسآنجلس منتشر شد.
با توجه به اینکه در خاطرهنویسیها و گفتگوها، فرد خاطره گو و طرف گفتگو، سعی در تطهیر گذشته خود دارند. در مطالعه این کتاب نیز باید توجه داشت که افرادی نظیر پرویز ثابتی، به دلیل داشتن گذشتهای نه چندان افتخارآمیز، سعی دارند که فعالیتها و اقداماتشان را توجیه و تفسیر کنند تا بتوانند با مخاطب خود ارتباط برقرار کنند. به همین دلیل است که در مطالعه و استفاده از این کتاب باید تأمل و کنجکاوی نقادانهای را سرلوحه کار قرار داد. با توجه به این نکته، اکنون به قسمتی از کتاب که چگونگی اعدامنشدن مسعود رجوی را روایت میکند، اشارهای کوتاه میشود. کمترین فایدهاش روایتی است که میتوان از یک فرد مسئول ساواک شنید.
قرار بود داستان مسعود رجوی را تعریف کنید.
رجوی در شهریور ۱۳۵۰ دستگیر شد و جزو ۱۰ نفری بود که محکوم به اعدام شده بود. برادر مسعود، یعنی کاظم رجوی را من میشناختم… در سال ۱۳۳۶ باهم به مدت ۱ ماه برای استخدام در آموزش و پرورش دورهای را طی کردیم و باهم آشنا شدیم.
کاظم رجوی پس از ۱ـ۲ سال برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، فعالیت میکرد. من هم برای مسافرتی به سوئیس رفته بودم و از طرف ساواک کاری داشتم و ۸-۹ سال هم از سابقه من در ساواک میگذشت. حوالی سال ۱۳۴۷ بود و خواستم که کاظم رجوی را ملاقات کنم که مثلا ببینم چه کاری میتوانم درباره او انجام بدهم. به کاظم تلفن زدم و گفتم که: «مرا یادت هست؟»، گفت: «بله! کجا هستید؟ و همدیگر را ببینیم» و رفتیم و همدیگر را دیدیم. از او پرسیدم: «اینجا چه میکنی؟»، البته میدانستم و پروندهاش را مطالعه کرده بودم. به هرحال دیدم که خیلی هم سفت و سخت نیست و فقط یک انتقادهایی از شاه دارد، ولی زیاد مهم نیست… مسلما در آن موقع، هنوز نمیدانست که برادرش (مسعود) در شبکه مجاهدین خلق، فعالیت دارد. از من پرسید که شما چه میکنید؟ من هم گفتم که: «در نخست وزیری هستم»، گفت: «همان ساواک؟» من هم صراحتا گفتم: «بله!» گفت که: «خوب اینجا در سوئیس، چه میکنی؟»… خلاصه در حین گفتگو دیدم که دُمَش سست است و به عنوان نمایندگی ساواک در آنجا استخدامش کردم و به نماینده ساواک در ژنو، تحویلش دادم و ماهی ۱۰۰۰ فرانک سوئیس هم برایش حقوق گذاشتیم و مأمور ما شد و گزارشات برای ما میفرستاد.
تا اینکه سال ۱۳۵۰ که برادرش (مسعود) دستگیر شد، کاظم، فوری نامه نوشت و تلفن زد که: «آقا! دستم به دامنت، برادرم را نجات بدهید!» و من هم گفتم که: «ببینم چه کاری میتوانیم بکنیم و بعد مسعود، محکوم به اعدام شد. کاظم جاهای مختلفی هم میرفت و ضمن اینکه به من متوسل میشد، میرفت مثلا ژان پل سارتر را هم میدید که علیه اعدامها، کاری بکند و مسعود اعدام نشود. من یک گزارشی درست کردم که برادرش برای ساواک، این کارها و خدمات را کرده و مسعود رجوی را یک درجه تخفیف بدهیم»، شاه هم موافقت کرد و یک درجه تخفیف داده شد و مسعود رجوی اعدام نشد.
فکر کنم که تا حدی توانستید که مسعود را به ساواک جذب کنید؛ البته خودش منکر این قضیه است.
نه! در بازجوییها، نسبتا همکاری کرد و آرام بود. خبر یک درجه تخفیف را که دادیم به روزنامهها، نوشتیم که این ۱۰ نفر محکوم به اعدام شدند و مسعود رجوی به علت اینکه در جریان بازجویی با ما همکاری کرده است، شامل یک درجه تخفیف شده است.
در واقع او را تخریب و بیاعتبار کردید.
بله! آن وقت در زندان معترض شده بود که: «نخیر، من چه همکاری داشتهام؟»، درحالیکه همکاری کرده بود، در بازجوییها، خیلی آدمها را معرفی کرده بود و جمهوری اسلامی هم چند سال پیش، بازجوییهایش را منتشر کرده بود. در زندان، گاهی زندانیها شلوغ میکردند، او میرفت و میگفت که شلوغ نکنید، درحالیکه مخفیانه فعالیتش را داخل زندان میکرد و تنها کسی بود که از همان گروه اول مانده بود و نتیجتا اتوماتیک، رهبر شده بود.
شاپور بختیار در کتابش از قول احمد میرفندرسکی (سفیر ایران در مسکو) نوشته است که: «کاسیگین برای اعدام رجوی، واسطه شده و دائما درباره رجوی با من حرف زده است.» میرفندرسکی گاهی با کاسیگین تختهنرد بازی میکرده اما این داستان که روسها واسطه شدهاند برای آزادی رجوی، ابدا درست نیست… متأسفانه یا خوشبختانه من واسطه شدم برای آزادی و زنده ماندن رجوی. [….]
البته مجاهدین خلق با شوروی تماس داشتند.
بله داشتند، ولی نه سر آن جریان! ارتباط آنها برقرار شده بود، بعد از انقلاب هم سعادتی که با شهرام، از زندان شهربانی ساری فرار کرده بود با KGB کار میکرد که دستگیر و اعدام شد. ارتباط با KGB در اروپا هم برقرار بود.
وقتی به حضرات آمریکایی میگفتیم، که: «اینها باKGB تماس دارند»، میگفتند: «نه!» و باورشان نمیشد. همان وقت که وحید افراخته را از مجاهدین دستگیر کردیم که ۲ تا افسر آمریکایی (ترنر و شفرز) را کشته بودند و وحید افراخته یکی از آن ضاربین بود، شخصا در بازجویی به ترور، شفرز و ترنر اعتراف و گفته بود اسناد همه آنها را فرستادیم فرانسه و در سفارت شوروی به روسها در پاریس تحویل دادیم. ارتباطشان از آن وقت برقرار شده بود. چریکهای فدایی خلق هم ارتباطشان برقرار بود کما اینکه حسن ماسالی در کتابش درباره ارتباط KGB با چریکهای فدایی خلق، اعترافاتی کرده است.(۱)
پایان
***
همچنین:

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، دهم فوریه ۲۰۱۹:… چرا رجوی در برابر اینهمه توهین و تحقیرو خاک پاشیدن بچشم مسلمانان و انگشت کردن بچه سلاخ در اعتقادات مذهبی و دینی یش در سکوت است و ابابیلهایش را برای سنگ انداختن بر سر پادشاه عربستان که همان کار ابرهه را انجام میدهد نمیفرستد؟ شاید که پادشاه با پول و طلا پر…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، هشتم فوریه ۲۰۱۹:… رجوی با کپی برداری ازقران اسم مقاله اش را ابابیلهای سجیل بر منقار گذاشته است. اولا باید گفت این نوع کپی برداری واسم گذاری و استفاده ازقران دقیقا مثل عمل حاکمیت دینی و آخوندیست …… رجوی بیهوده تلاش میکند با استفاده از چنین اسامی و بازی ؛ اسلام ؛ قران ؛ سر…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، هفتم فوریه ۲۰۱۹:… رجوی بما مردها میگفت نرینه وحشی یعنی ما یک عده مرد هستیم که کارمون در شبانه روز نرینگی و وحشی گریست. یعنی اینکه ما در تمام ثانیه های ۲۴ساعت در حال فکر و غرق در مسایل جنسی هستیم و دنبال هژمونی و برتری و اما زنها برعکس ما مردها نرینه وحشی نبودند بلکه…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، پنجم فوریه ۲۰۱۹:… علی رغم صحبت رجوی درباره آگاهی اما در درون حرکت به سمت آگاهی جرم بود آگاهی از مطالعات و تجربه بدست میاید.. ولی یکی از مسولین و فرماندهان بمن گفت تو چرا اینقدردنبال کتاب خوندن هستی و به این وسیله از بحث اصلی که انقلاب است فرار میکنی ؟ کتاب خوندن همان…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، دوم فوریه ۲۰۱۹:… طرف روی پوتین مس میکشید و با همان پوتین نماز میخوند رجوی میگفت نماز شما دیجیتالی ست در عرض یک دقیقه هشت رکعت نماز تمام میشد چرا از کجا نشات میگرفت از بالا رجوی نشست میگذاشت در آخرین دقیقه که هیچ فرصتی نبود میگفت بروید الان نمازتون قضا میشود و زنان شورای…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، اول فوریه ۲۰۱۹:… گفت از بالا گفتند رژیم منطقه را محاصره کرده باید سریع عقب بکشیم به او گفتم منکه یک ساعته درحال دیده بانی هستم هیچ آثاری از نیروی رژیم نیست اگر بمونه یا خونریزی او را میکشه یا اینکه نیروهای رژیم که درتعقیب او هستند رسیده و او را با خود میبرند و عاقبتش…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، سی و یکم ژانویه ۲۰۱۹:… در باره مادرش و سایر زنان شورای رهبری صحبت کرده که آرزوی آنها کشته شدن فرزندانشون بوده تا ادا و اطوار در بیاورند و در شورای رهبری به مدارهای بالاتری رسیده و رجوی عضدانلو از آنها راضی باشند. باید گفت این کارها برای ما شناخته شده است. اولا مبارزه برای کشته…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، بیست و نهم ژانویه ۲۰۱۹:… هر دو من گفتند سازمان دارد آگاهانه با دست خودش ما را تحویل رژیم میدهد و ما مطمئن هستیم برگردیم بلافاصله دستگیر و اعدام میشویم . اگرامریکا مخالف است و نمیگذارد چرا ا آنهایی که آمده و مونده اند امریکا حرفی ندارد؟ و چرا بچه کاظمی را امریکا قبول کرده…

علی شیرزاد، سایت وطنم ایران، بیست و هشتم ژانویه ۲۰۱۹:… رجوی و عضدانلو آلترناتیو ۳۰۰ گرمی هستند. اگرنبودند که با نیم کیلو مواد منفجره تار و پود آلترناتیو از هم نمیدرید و از صحنه روزگارحذف نمیشد. همیشه بزرگ کوچک را میخورد و از بین میبرد چرا معنی را خوب میفهمد ولی چاره ای ندارد . درطی سالیان رجوی و عضدانلو…

علی شیرزاد، وبلاگ وطنم ایران، بیست و هفتم ژانویه ۲۰۱۹:… گفته هدف از بمب گذاری پاک کردن صورت مسئله آلترناتیو بوده. ما نفهمیدیم آلترناتیوی که ۵۰سال درحال مبارزه است و با اسراییل و امریکا و اروپا دراین پنجاه سال در گیر بوده و کانونهای شورشی او در ۱۲۰۰ شهر ایران فعالیت میکنند و لرزه سرنگونی در دل رژیم انداخته اند…