تاریخ ایرانی، مصاحبه با مقامات امنیتی، هشتم ژوئیه 2019:… مریم رجوی رهبر مجاهدین خلق مستقر در پاریس و یا دیگر اعضای فرقه رجوی تا کنون هیچ اظهارنظری در این زمینه نکردند. محمدرضا کلاهی صمدی، عضو سازمان مجاهدین خلق اوایل دهه ۱۹۸۰ از دولت هلند درخواست پناهندگی کرده و ۳۰ سال با نام مستعار علی معتمد در هلند زندگی کرده است. مرتضی صادقی، خبرنگاری که درباره این قتل تحقیق کرده میگوید حتی همسر کلاهی که افغان است سالها از این موضوع بیخبر بوده است. رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
قتل مالک شراعی از شاهدین جنایات کمپ اشرف توسط مجاهدین خلق در آلبانی
قتل مسعود دلیلی توسط مجاهدین خلق پس از دزدیدن وی و زندان و شکنجه در کمپ بدنام اشرف
رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
اطلاعاتی تازه درباره فرار و سرنوشت عامل انفجار هفتم تیر
او ۲۴ آذر ۱۳۹۴ که برای رفتن به سر کار از خانه خارج شد، با شلیک چند گلوله کشته شد. دو متهم اندکی بعد خودروی مسروقهای را که از آن استفاده کرده بودند به آتش کشیدند. دادستان عمومی هلند گفته بود این دو نفر از شخصی به نام نااوفال اف. که یک جانی حرفهای است و آن زمان در زندان بوده دستور قتل را دریافت کردهاند و حتی از علت اصلی قتل علی معتمد هم بیخبر بودهاند. مقامهای هلندی میگویند توانستهاند به محتوای مکالمات تلفنی متهمان دست پیدا کنند که در یکی از این مکالمات تلفنی یکی از متهمان میگوید: «نمیدانم چرا باید او را بزنیم و البته نمیخواهم هم بدانم هاهاها…!»
به گفته منابع هلندی و یک خبرنگار ایرانی هلندی که درباره موضوع تحقیق کرده، محمدرضا کلاهی صمدی، عضو سازمان مجاهدین خلق اوایل دهه ۱۹۸۰ از دولت هلند درخواست پناهندگی کرده و ۳۰ سال با نام مستعار علی معتمد در هلند زندگی کرده است. مرتضی صادقی، خبرنگاری که درباره این قتل تحقیق کرده میگوید حتی همسر کلاهی که افغان است سالها از این موضوع بیخبر بوده است؛ اما در سال ۲۰۰۰ بعد از انتشار عکسهای کلاهی در نشریات ایران در جریان موضوع قرار گرفته است.
خبرنگار بیبیسی فارسی سال گذشته در سفر به شهر آلمیره هلند در گزارشی نوشت پسر و همسر و برخی از دوستان علی معتمد همان روز اول قتل به پلیس میگویند اسم واقعی مقتول محمدرضا کلاهی صمدی بوده، او در ایران حکم اعدام داشته و عضو سازمان مجاهدین خلق بوده است. مرتضی حمزهلویی یکی از اعضای سابق مجاهدین که از دوستان بسیار نزدیک کلاهی صمدی بود گفته که کلاهی در کمپ اشرف مدتی محافظ مسعود رجوی رهبر این سازمان بوده است. با خواندن بخشی از این پرونده که خبرنگار بیبیسی به آن دسترسی پیدا کرده مشخص شده دهها نفر میدانستند که مقتول محمدرضا کلاهی صمدی است اما هیچ کس حاضر نبوده در این سالها درباره این قتل صحبت کند. اعضای فرقه رجوی هم هیچ اظهارنظری در این زمینه نکردند.
از نفوذ در حزب جمهوری اسلامی تا اخراج از مقر مجاهدین
خبرگزاری تسنیم در سالگرد انفجار هفتم تیر در سلسله گزارشهایی، اطلاعاتی ناگفته از کلاهی منتشر کرده است: عامل نفوذی و اجرای عملیات تروریستی در دفتر حزب جمهوری اسلامی محمدرضا کلاهی صمدی نام داشت. وی در سال ۱۳۵۷ به سازمان منافقین پیوسته بود. کلاهی از جمله افرادی بود که از همان ابتدای جذب توسط سازمان برای نفوذ در مراکز حساس نظام انتخاب شده بود و به همین دلیل نیز با دستور سازمان هیچگاه عضویت وی در تشکیلات منافقین علنی نشد. وی ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت عضویت داشت و پس از مدتی با خطدهی سازمان از انجمن اسلامی جدا شد.
با هدایت سازمان، کلاهی توانست خود را وارد کمیته انقلاب اسلامی ولیعصر(عج) تهران در خیابان پاستور کرده و از آنجا نیز توانست به حزب جمهوری اسلامی وارد شود. رفتار برنامهریزیشده کلاهی برای جلب اعتماد باعث شد تا کمکم به عنوان جوانی باانگیزه و معتقد در تشکیلات حزب جمهوری اسلامی رشد کرده و در نهایت به سِمت مسئول دعوتها برای کنفرانسها، میزگردها و جلسات برسد.
حزب جمهوری اسلامی به راحتی پذیرای جوانان حزباللهی بود و از علاقه آنها برای ورود به سیاست استقبال میکرد. برخی از افراد جذبشده در حزب حتی از طریق پر کردن یک برگ فرم در مساجد و بدون تشریفات یا اخذ استعلامی به این کار مبادرت میکردند.
هاشمی رفسنجانی در رابطه با شرایط ساده عضویت در حزب جمهوری اسلامی میگوید: «… یک فرد ظاهرالصلاح مانند کلاهی به راحتی میتوانسته در این تشکیلات جلب اعتماد کند و پس از مدتی خودش را به مدارج بالای حزب و جلسات مهم محرمانه آن برساند.»
علی موسیرضا از اعضای گزینش حزب در دفتر تهران و از حاضرین در صحنه انفجار دفتر حزب که با کمک امدادگران زنده مانده است در رابطه با شیوه گزینش حزب جمهوری اسلامی میگوید: «در گزینش اعضای حزب سختگیری کامل داشتیم. اینطور نبود که حزب تشنه عضو جدید باشد. اینجانب به عنوان یکی از اعضای گزینش دفتر تهران شاهد رعایت همه نکات گزینشی بودم. پرسشنامه دقیق و جامعی تهیه شده بود که افراد به هنگام ارائه درخواست عضویت آن را تکمیل میکردند. ما برای تحقیق به محل سکونت و کار آنها میرفتیم، با این وجود جریان نفاق که تشخیص آن بسیار مشکل است، با هدف تخریب و ضربه زدن وارد حزب شده بود و محمدرضا کلاهی که یکی از این افراد بود توانست وارد حزب شود و آنگاه آن جنایت هولناک را رقم بزند.»
مسئول مستقیم محمدرضا کلاهی در سازمان منافقین یکی از افراد ردهبالای کادر مرکزی سازمان به نام هادی روشنروان با نام مستعار مقدم بوده است. محمدرضا کلاهی برای همه اقداماتش از محل زندگی، رفتوآمد، شیوه لباس پوشیدن و برخورد، ارتباطگیری و هر فعالیت دیگری توسط مسئول مستقیمش هدایت میشده و پیوسته با وی هماهنگ میکرده و گزارش میداده است.
وی از اول آذر ۱۳۵۹ در خانه فردی به نام سید عباس مؤدبصفت بهعنوان مستأجر سکونت داشته و به صورت انفرادی زندگی میکرده است. کلاهی هر روز صبح ساعت ۷ از خانه خارج میشده و هر شب ساعت ۸ به خانه بازمیگشته است. وی بر اساس آموزشهایی که از سازمان دریافت کرده بود در همه رفتوآمدها خودش را چک میکرده تا مطمئن شود هیچگاه تحت تعقیب نیست یا کسی به وی مشکوک نشده باشد. شیوه رفتوآمد و زندگی کلاهی که از مدتها قبل توسط هادی وی در سازمان منافقین مدیریت میشده است، در واقع عاملی بود که تحقیقات نه چندان پیچیده حزب برای جذب را پشت سر بگذارد.
علی موسیرضا در مورد گزینش کلاهی در حزب جمهوری اسلامی میگوید: «در مورد کیفیت آن اطلاع دقیقی ندارم و تصورم بر این است که قبل از معمول شدن مراحل گزینش وی جذب شده بود. کلاهی توانست با فعالیتهای تصنعی خستگیناپذیر و تلاشهای ظاهری و ریاکارانه نظر مسئولین حزب را جلب کند و به اندازهای پیش رفته بود که کارگردانی جلسات هفتگی مسئولان سه قوه حزب مانند دعوت، دستور جلسه و پذیرایی را برعهده بگیرد… به خاطرم هست که کلاهی ملعون مقابل درب ورودی جلسات میایستاد و اگر کسی کارت دعوت نداشت با جدیت که آن هم از روی نفاق بود، مانع از ورود افراد به جلسات میشد.» ساختمان محل برگزاری جلسات حزب جمهوری اسلامی در تهران برای ورود و خروج افراد مراقبتهایی را نیز در نظر گرفته بود، اما کلاهی نیز برای عبور از این مراقبتها و انتقال بمب به داخل ساختمان حزب آموزشدیده و برنامهریزی کرده بود.
به گفته شاهدان عینی و نگهبانان، کلاهی همواره یک کیف سامسونت همراه داشت که مدارک و قرارهای مربوط به جلسات حزب را با آن حمل میکرد. وی چند روز قبل از انفجار کیف سامسونتش را عوض کرده بود و کیفی بزرگتر را حمل میکرد. این کیف بزرگتر میتوانسته محلی برای انتقال تجهیزات بمب به داخل ساختمان حزب باشد.
وی اساساً رفتوآمدهای زیادی را در طول روز به داخل ساختمان حزب داشته و همین مسئله باعث آشنایی وی با پاسدارهای تأمین امنیت ساختمان حزب شده است. غیر از این سمت رسمی کلاهی در حزب که مسئولیت هماهنگی جلسات بوده است، از جمله دیگر دلایلی بود که سبب شده بود معمولاً به هنگام ورود بازرسی نشود.
با این حال نمیتوان به طور قطعی در مورد ورود بمب از طریق کیف سامسونت کلاهی به داخل حزب اظهارنظر کرد و بررسی رفتارها و رفتوآمدهای وی در روزهای آخر و خصوصاً روز آخر نشان میدهد که کلاهی یک راه دیگر هم برای انتقال بمب به داخل ساختمان حزب در اختیار داشته است.
هر هفته جزوههایی با محتوای «تحلیل درونگروهی» میان شرکتکنندگان توزیع میشده و به دلیل تعداد بالای جزوهها، با کارتن به داخل ساختمان و محل جلسه منتقل میشدهاند. این اقدام به عهده کلاهی بوده که البته با کمک دیگران انجام میشده است. به گفته شاهدان آن شب کلاهی اصرار زیادی داشته که خودش کارتنها را به داخل ساختمان ببرد و از میان همه کارتنها یک کارتن را دقیقاً به روی میز منشی جلسه قرار میدهد. تکهتکه شدن و مفقود شدن قطعات بدن شهید رحمان استکی منشی جلسه که پشت همان میز نشسته بود، دلیلی است که میتواند نشان دهد این نظریه نزدیک به واقعیت است.
لحظاتی قبل از انفجار، کلاهی سالن را به بهانه خرید پذیرایی برای جلسه ترک میکند و پروسه فرار وی نیز از همان لحظه آغاز میگردد. کلاهی بعد از متواری شدن در خانههای تیمی منافقین مخفی میشود تا با هماهنگی عوامل سازمان از مرزهای غربی کشور خارج و به عراق منتقل شود. هرچند خروج کلاهی از کشور به دلیل جلوگیری از دستگیری چند روز به طول انجامید و در آن چند روز نیز با پخش عکسهای وی در روزنامهها از مردم برای شناساییاش کمک خواسته شد و در همین مدت نیز گزارشات متعددی در مورد محل اختفای وی در مناطقی از جمله جاده چالوس، روستای سیاهبیشه و قلعه میرفتاح در اطراف همدان بهدست میآمد، اما هیچ کدام از مراجعات به این مکانها نتیجه نداد و وی در نهایت موفق به فرار شد.
او به سرعت خانههای محل اقامت خود را تعویض میکرد تا در نهایت بتواند از تعقیب نیروهای اطلاعاتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بگریزد. آنچه بر اثر نشانههای کشفشده در همان روزها مشاهده گردید این بود که وی در مسیر تهران به شمال حداقل در سه خانه و در سه منطقه متفاوت مخفی شده است. مسیر شمال برای رسیدن به مرزهای غربی کشور هم در واقع به نوعی انتخاب مسیر غیرقابل پیشبینی برای فرار او بوده است.
کلاهی سرانجام از مرزهای غربی خارج و وارد پادگان اشرف میشود. جلوگیری از لو رفتن هویت کلاهی به قدری برای سران گروهک منافقین اهمیت داشته است که او را با تغییر چهره و اسم مستعار به یکی از مراکز تخلیه تلفنی در بغداد میفرستند. اما مدتی بعد برای تعدادی از همکارانش مشخص میشود که «کریم رادیو» همان محمدرضا کلاهی عامل بمبگذاری دفتر حزب جمهوری اسلامی است. زندگی کلاهی در تشکیلات منافقین در عراق دوام زیادی نمیآورد، زیرا کلاهی به واسطه اقدام مهمی که برای این گروهک تروریستی انجام داده، انتظار دارد در شرایطی بهتر از وضعیت دیگر اعضای منافقین زندگی کند و این مساله نیز برای سران گروهک قابل تحمل نیست.
اختلافات محمدرضا کلاهی با مسعود رجوی سرکرده منافقین به قدری بالا میگیرد که به گفته برخی از اعضای جداشده که از هویت واقعی کریم رادیو اطلاع داشتهاند، رجوی یک بار به کلاهی میگوید: «فکر کردهای چون یک کار بزرگ انجام دادهای هر غلطی بخواهی میتوانی بکنی؟! تو اگر لازم باشد باید زمین را هم جارو بکشی…»
رجوی تن میدهد تا کلاهی از اشرف و عراق برود و در اروپا با شرایط بهتری زندگی کند. با رفتن کلاهی، در پادگان اشرف این شایعه پخش میشود که وی برای مأموریت دیگری اعزام شده است و دیگر هیچگاه کسی محمدرضا کلاهی یا کریم رادیو را ندید. بیش از ۲۵ سال بعد در شهری کوچک در ۴۰ کیلومتری آمستردام در هلند یک قتل اتفاق افتاد. در ساعت ۶:۳۰ دقیقه صبح ۲۴ آذر ۱۳۹۴ (۱۵ دسامبر ۲۰۱۵) در شهر آلمیرای هلند یک تکنسین برق با تابعیت ایرانی ــ هلندی هدف گلوله دو فرد ناشناس قرار میگیرد. این فرد علی معتمد نام داشت. حدود دو سال بعد، پلیس هلند با ردگیری تلفنهای همراه دو ضارب موفق به دستگیری آن دو در یکی از مراکز خلافکاران در آمستردام هلند میشود، دو مرد که یکی ۲۸ سال و دیگری ۳۵ سال سن داشته است. فرد ۲۸ ساله برادر یکی از بزرگترین خلافکاران و قاچاقچیان مواد مخدر در هلند بوده و خود نیز یکی از ۶۰۰ خلافکار معروف آمستردام است. مرد ۳۵ ساله نیز یک قاچاقچی مواد مخدر است که سابقه تبهکاری دارد. این دو خلافکار با یک اتومبیل بیامو ساعتی قبل از خروج معتمد از خانه در حوالی منزل وی گشت میزدند و بعد از خروجش از خانه، وی را با سه گلوله هدف قرار میدهند. ساعتی بعد اتومبیل بیامو در قسمتی دیگر از شهر توسط همان دو فرد آتش زده میشود و پلیس فقط بقایای سوخته آن را مییابد. معتمد دقایقی بعد به بیمارستان منتقل میشود، اما فقط تا بعدازظهر همان روز زنده میماند. با این حال دولت هلند هیچ علاقهای ندارد تا در مورد این پرونده صحبت کند که این مسالهای بسیار مبهم و سؤالبرانگیز است.
–
ناگفتههای دو مقام امنیتی از ضربه به مجاهدین خلق
خبرگزاری تسنیم با دو مقام امنیتی دهه ۶۰ که از نخستین روزهای تشکیل واحد التقاط در اطلاعات سپاه حاضر بوده و در مقابله با سازمان مجاهدین خلق و ضربه زدن به آنان نقش اساسی داشتند و در سالهای بعد از مسئولان ارشد واحد التقاط وزارت اطلاعات شدند، گفتوگو کرده است. نظام جمهوری اسلامی که پیش از آن تجربه ترورهای گروهک فرقان و ناامنیهای غرب کشور و… را داشت، برای مقابله با اقدامات گسترده امنیتی سازمان مجاهدین خلق، تصمیم به تشکیل مجموعه اطلاعاتی علاوه بر واحدهای اطلاعاتی ارتش، نخستوزیری، دادستانی و… کرد. اطلاعات سپاه با دستگیری برخی از اعضای سازمان توانست به تدریج بر فعالیتهای سازمان اشراف و برخی از اقدامات آنان را خنثی کند.
سازمان مجاهدین خلق که پس از شورش مسلحانه، زندگی مخفی را برگزیده بود، به شدت امنیتی شده بود و اعضای آن هرلحظه ممکن بود در تهران و یا یکی از شهرهای کشور اقدام به ترور هدفمند و یا ترور کور کنند و یا اینکه با بمبگذاری در مکانی، جمعی از مردم را به شهادت برسانند.
تمرکز اطلاعات سپاه بر فعالیتهای سازمان موجب شد که واحد التقاط اطلاعات سپاه به یکی از مهمترین واحدهای این مجموعه تبدیل شود و با تشکیل وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۴ و انتقال نیروهای اطلاعات سپاه به وزارت، همچنان این واحد به عنوان مهمترین واحد وزارت شناخته میشد. لازم به ذکر است که علاوه بر انتخاب نام مستعار برای افراد یادشده، نام برخی افراد دیگر نیز در این گفتوگو بهدلیل رعایت مسائل امنیتی بهصورت اختصار ذکر شده است.
** کار ما تخلیه اطلاعاتی بود
ابتدا بفرمایید که چگونه وارد فعالیتهای امنیتی و اطلاعاتی شدید و در چه بخشی مسئولیت داشتید؟
ناصر: پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در بخش بررسی (اطلاعات) بند ۲۰۹ زندان اوین مشغول به فعالیت شدم. در این بخش مدارک به دستآمده از خانههای تیمی را بررسی و از متهمان امنیتی بازجویی میکردیم. ما در واقع در بخش بررسی و اطلاعات، تخلیه اطلاعاتی ثانویه متهمان را انجام میدادیم.
تخلیه اطلاعاتی اولیه را چه کسانی انجام میدادند؟
ناصر: تخلیه اولیه توسط بازجو انجام میشد که شامل دریافت اطلاعات عملیاتی بود، اطلاعات عملیاتی یعنی نشانی قرار، نشانی منزل و محل اختفای سلاح. ما در تخلیه ثانویه به کشف و شناسایی کلّیت و تشکیلات سازمان و افراد مسئول آن میپرداختیم. در بخش اطلاعات گزارشهای تعقیب و مراقبتها و شنودها را نیز بررسی میکردیم. یکی از منابع اطلاعاتی ما هم منابع آشکار شامل بیانیهها، نشریات و… بود. من از آنجا وارد اطلاعات سپاه شدم و سپس به وزارت اطلاعات رفتم.
با تشکیل وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۴، مجموعه اطلاعات سپاه چه وضعیتی پیدا کرد؟
ناصر: با تشکیل وزارت اطلاعات، بیش از ۹۰ درصد افراد و پروندههای اطلاعات سپاه به وزارت انتقال یافت و تنها حدود ۵ درصد از مجموعه اطلاعات سپاه و منابع، اسناد، اماکن، نیروی انسانی و… آن در سپاه ماند. این کار طبق قانون مصوب مجلس شورای اسلامی انجام شد و تمامی واحدهای اطلاعات در سپاه، نخستوزیری، کمیته، دادگاه انقلاب ارتش و… به وزارت انتقال یافتند. در بخش التقاط که ما بودیم، ۳-۲ نفر در سپاه باقی ماندند. در خصوص بخش التقاط باید گفت که مهمترین بخش در آن زمان در مجموعه وزارت، التقاط بود و بیشترین نیروی انسانی را هم به خود اختصاص داده بود. کارمندان بخش التقاط وزارت بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر بودند.
شما در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در دستگیری سلطنتطلبان و عناصر باقیمانده از رژیم پهلوی نیز نقش داشتید؟
ناصر: خیر؛ اما گزارشهای همکارانمان را در مجموعه دریافت و مطالعه میکردیم. همچنین اگر سلطنتطلبان با سازمان مجاهدین خلق ارتباط پیدا میکردند که البته خیلی کم بود، روی آنها هم مطالعه میکردیم.
نیروهای بخش التقاط چه کسانی بودند؟
ناصر: بیشتر بچههای واحد التقاط، نیروهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودند. پس از صدور فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه نیروهای امنیتی و نظامی باید از فعالیتهای سیاسی جدا شوند، برخی از اعضای اطلاعات سپاه به سازمان برگشتند و برخی هم از سازمان جدا شدند.
شما جزو گروههای هفتگانه مسلمان مبارز پیش از انقلاب هم بودید؟
ناصر و حمید: خیر؛ ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی و خارج از گروههای هفتگانه به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیوستیم.
ناصر: بنده اواخر سال ۱۳۵۷ با معرفی محسن آرمین به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیوستم.
حمید: معرف بنده به سازمان نیز آقای ب.م. بود.
خب، اگر موافق باشید به موضوع ۳۰ خرداد ۶۰ و ورود سازمان به فاز نظامی بپردازیم.
حمید: وقتی که منافقین وارد فاز نظامی شدند، برای نظام حالت غافلگیری بهوجود آمد؛ چراکه ما آمادگی ورود سازمان به فاز نظامی را نداشتیم. در اطلاعات سپاه بخش کوچکی روی موضوع سازمان کار میکرد که جالب است بدانید، مسئولش هم عباس زریباف بود که خودش هم پیشنهاد داد که علاوه بر تمرکز بر چپ و راست، باید روی سازمان مجاهدین خلق هم کار کرد. زریباف هم تمامی اطلاعات را به سازمان میفرستاد و با استفاده از این اطلاعات توانستند بنیصدر را فراری بدهند. به هر حال ما آمادگی مقابله با سازمان را نداشتیم.
اما تجربه برخورد با گروهک فرقان را که داشتید.
حمید: گروهک فرقان یک گروه ۵۰-۴۰ نفره بود؛ اما منافقین یک ساختار اطلاعاتی و امنیتی با ۳۰ هزار نفر مرتبط تشکیلاتی داشتند. سازمان با فرقان زمین تا آسمان فرق داشت. البته نیروهایی که در بند ۲۰۹ اوین بودیم، نیروهایی بودند که سابقه فعالیت مبارزاتی مسلحانه و امنیتی داشتند و این خود موجب شد که بتوانیم به سرعت بر موضوع منافقین تسلط یابیم و به آنان ضربه بزنیم. سال ۱۳۶۰ ناامنی در کشور خیلی زیاد شده بود که دامنه این ناامنیها حتی به زندان اوین هم کشید و کاظم افجهای اقدام به ترور محمد کچوئی (رئیس زندان اوین) کرد. سازمان مجاهدین نفوذیهایی در بخشهای مهم و نهادها داشت که مشهورترین آنها کشمیری و کلاهی بودند، اما افراد دیگری هم بودند. یکی از آنان فردی به نام حسن دولتآبادی بود که کارمند دادستانی بود. او شب قبل از اجرای عملیات خرابکارانه در یکی از خانههای تیمی دستگیر شد. عرض کردم که در اوین نیز ناامنی بود و لاجوردی (دادستان انقلاب تهران) فقط در بند ۲۰۹ اوین که ما یعنی نیروهای اطلاعات سپاه بودیم، بدون محافظ رفتوآمد میکرد. او بیشتر وقت خود را کنار ما میگذراند.
عباس زریباف یکی از نفوذیهای سازمان مجاهدین خلق در اطلاعات سپاه بود که در عملیات مرصاد کشته شد.
** کشمیری مسئول تخلیه فاضلاب در پادگان اشرف شد
گفته میشود در اطلاعات سپاه علاوه بر عباس زریباف، نفوذیهای دیگری هم بودند که یکی از آنان از محافظان یا رانندگان محسن رضایی (مسئول وقت اطلاعات سپاه) بود.
حمید: بله. یکی از آنان الماس عوضیار مسئول ستاد خبری اطلاعات سپاه بود. مردم با ستاد خبری تماس میگرفتند و موارد مشکوک را اطلاع میدادند. اگر آن مکان مربوط به سازمان بود، الماس ابتدا به سازمان خبر میداد و پس از پاکسازی وضعیت، نیروهای عملیات خبر میداد که وقتی نیروها وارد عمل میشدند، دیگر خبری از منافقین نبود. آن محافظ محسن رضایی هم که نفوذی بود، محمدحسین درخشان نام داشت. درخشان علاقههایی به سازمان داشت که پس از عضویت در اطلاعات سپاه، جذب واحد نفوذیهای سازمان شد؛ یعنی پس از عضویت در سپاه به سازمان گرایش پیدا کرد. نفوذ دو گونه است؛ یکی جذبی و دیگری رخنهای. درخشان جذبی بود. کشمیری و کلاهی رخنهای بودند.
ناصر: البته حمیدجان، کشمیری قطعی نیست؛ چرا که در اسناد و مدارک چیز قطعی نداریم که او رخنهای بوده است.
سرنوشت کلاهی و کشمیری چه شد؟
حمید: هر دوی اینان پس از مدتی بریدند و از سازمان مجاهدین خلق جدا شدند. طبق اطلاعاتی که ما داشتیم، کشمیری در پادگان اشرف مسئول تخلیه فاضلاب شده بود.
آیا نفوذیهای سازمان با یکدیگر نیز ارتباط داشتند؟
ناصر: در سیستم نفوذیها به ندرت شبکه تشکیل میشود. دلیل عدم تشکیل شبکه هم این است که با کشف یک نفوذی، تمام شبکه ضربه میخورد. یک سازمان هیچ وقت نفوذیها را به هم مرتبط نمیکند. در ساختار نفوذیها، ارتباطات عمودی است و افقی نیست.
حمید: در یک دستگاه دولتی نیز اگر دو نفوذی باشند، آنها از یکدیگر اطلاعی ندارند. یک بار منافقین در یکی از سازمانها دو نفوذی داشتند، در صورتی که یک نفوذی برایشان کافی بود، از این رو به هر دو خط دادند که دائم با هم درگیر باشند تا بالاخره یکی را جابهجا کنند تا دسترسی و نفوذ سازمان مجاهدین بیشتر شود.
** سازمان پس از شورش مسلحانه ریزش زیادی پیدا کرد
افراد چطور از سازمان میبریدند و شما چگونه به آنان اعتماد میکردید؟
ناصر: سازمان از زمانی که دست به اسلحه برد و وارد فاز نظامی شد، ریزش زیادی پیدا کرد. همین ریزشها موجب بسیاری از همکاریها شد، ضمن اینکه بسیاری از آنهایی که دستگیر شدند به دلیل شورش مسلحانه سازمان، متزلزل شده و حاضر به همکاری با ما بودند. ج.م. یکی از آنانی بود که با ما همکاری کرد و موسی خیابانی را لو داد.
در خصوص ج.م. بفرمایید که چگونه با شما همکاری کرد.
حمید: ج.م. از اعضای یک خانواده متدین اصفهانی بود. سازمان پس از ورود به فاز نظامی از برخی از افراد خود میخواست که فقط علامت سلامتی بزنند. وی از جمله آن افراد بود که برای مدت ۲۰ روز از سازمان جدا شد و به منزل پدرش رفت. با پدر و داییاش در مورد سازمان گفتوگو میکند که در نهایت داییاش او را به اطلاعات سپاه معرفی کرد. وقتی هم که آمد ابتدا از نقشش و ارتباطاتش چیزی نگفت. پس از ۴-۳ ماه اطلاعاتی در مورد موسی خیابانی و محل اختفایش داد
سازمان چرا منزلی را که موسی خیابانی در آن بود و ج.م. از آن اطلاع داشت تخلیه نکرد؟
حمید: سازمان خانهها را با سوخت قرار تخلیه میکرد. گرچه ج.م. مدتی ارتباطش با سازمان قطع شده بود و سازمان هم هنوز ضربه نخورده بود؛ لذا فکر نمیکرد که آن خانه لو برود. بریدن فرد از سازمان در عمل و طی زمان برای ما اثبات میشود. اولین قدم نیز ارائه اطلاعاتش بود؛ یعنی خانه تیمی و همخانهایهایش را لو بدهد. اعضای سازمان که دستگیر میشدند، ابتدا تخلیه اطلاعاتی اولیه میکردیم تا به همتیمیهایش برسیم و آنان را دستگیر کنیم تا مانع از وقوع حادثه و اقدامی از سوی آنها بشویم. در گامهای بعد به تخلیه اطلاعاتی ثانویه و انجام کار فکری روی آن فرد میپرداختیم. همکاری اعضای سازمان علاوه بر ارائه اطلاعات در بازجوییها، این بود که آنها را سوار ماشین میکردیم و در گشت شهری به شناسایی و معرفی دیگر اعضای سازمان میپرداختند. در ایست و بازرسیها نیز که به تور اطلاعاتی معروف بود، ماشینهای زیادی به تور میافتادند که توابین سازمان این فرصت را پیدا میکردند که دیگر اعضا را شناسایی و معرفی کنند. ما در این تورها، اعضای بسیاری را دستگیر میکردیم و توانستیم ضربههای زیادی را به سازمان بزنیم. زمانی نیز که سازمان خط خروج زد و اقدام به خارج کردن اعضایش از ایران کرد، بسیاری از توابان را به غرب کشور بردیم و در جادهها مستقر کردیم تا به شناسایی اعضای سازمان بپردازند.
** پیکاریها اولین گروهی بودند که وارد فاز نظامی شدند
شناسایی خانههای تیمی چگونه انجام میگرفت و از چه زمانی آغاز شد؟ ضمن اینکه تقسیم کارها چگونه بود و کمیته و بسیج در ضربه زدن به سازمان چهنقشی داشتند؟
ناصر: سازمان قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ جزو گروههای مخالف حکومت بود که احتمال ورود آنان به درگیری هم میرفت. در اطلاعات سپاه گروههای مخالف حکومت را به سه بخش راست (سلطنتطلبها، جبههملیها، پانایرانیسم)، چپ (حزب توده، پیکار، چریکهای فدایی خلق) و التقاط (فرقان، آرمان مستضعفین و سازمان مجاهدین خلق) تقسیم کرده بودیم. اولین گروهی هم که وارد فاز نظامی شد، پیکار بود. خانههای تیمی بر اساس سرنخهایی که از جاهای مختلف به دست میآمد، کشف میشد. بیشتر خانههای تیمی از بازجوییها به دست میآمد. یک بخش هم با گزارشهای مردمی کشف میشد. تعدادی از خانههای تیمی را هم با تعقیب عضو سازمان پس از قرار پیدا میکردیم. اعضای سازمان پس از شورش مسلحانه به خانههای تیمی رفتند و با هویتهای جعلی به فعالیتهای خود ادامه دادند. پیش از شورش و قبل از انقلاب اسلامی، بیشتر اعضای سازمان چهرههای علنی بودند و با هویتهای واقعی خود فعالیت میکردند. عضو علنی یعنی کسی که زندگی عادی خود را دارد و در عین حال با سازمان هم ارتباط دارد، بهطور مثال میثمی پیش از انقلاب استخدام شرکت نفت بود و در سازمان هم عضویت داشت. یک عضو سازمان اگر شناسایی میشد، به عبارت خودشان آلوده میشد و این عضو آلوده به هرجا که میرفت، همانجا را هم آلوده میکرد، چراکه نیروهای امنیتی آنجا را پیدا میکردند. پس خانههای تیمی از یک سرنخ پیدا میشد.
به غیر از موارد نفوذی همچون زریباف، نشت اطلاعاتی در ۲۰۹ اوین و اطلاعات سپاه نداشتید؟
ناصر: نیروهای ۲۰۹ اوین و واحد التقاط اطلاعات سپاه گزینش شده بودند و بهغیر از چند مورد نفوذی، هیچگونه نشت اطلاعاتی نداشتیم.
** در بخشهای مختلف سازمان نفوذی داشتیم
نفوذ متقابل یعنی نفوذ به سازمان هم داشتید؟
ناصر: تا سال ۱۳۶۰ نفوذی نداشتیم، اما پس از آن تلاش کردیم که ما هم نفوذی داشته باشیم که در دورهای موفقیتمان خیلی بالا و گسترده بود و در بخشهای مختلف سازمان نفوذی داشتیم. نفوذیها هم رخنهای و هم جذبی بودند.
حمید: سازمان مجاهدین خلق یک سازمان امنیتی بود، چراکه از همان پیروزی انقلاب اقدام به نفوذ افراد خود به بخشهای مختلف نظام از جمله نخستوزیری، ارتش، سپاه و حزب جمهوری اسلامی کرد. هدف سازمان، براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران بود.
مسعود رجوی مرداد ماه ۶۰ همراه با بنیصدر از ایران فرار کرد. آیا ردی از آنان داشتید؟
حمید: شعبه ۲۰۹ در تیرماه تشکیل شد. هنوز ارگانهای اطلاعاتی به آن صورت شکل نگرفته بودند و ردی از آنان نداشتیم. در آن زمان تنها برخورد اطلاعاتی که با سازمان شد، مربوط به ماجرای جاسوسی «محمدرضا سعادتی» است که این اقدام نیز توسط اطلاعات نخستوزیری انجام شد.
ناصر: در اینجا این را هم باید گفت که تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم ۴۰۰ نیروی اطلاعاتی آمریکایی در ایران بودند که در خصوص فعالیتهای شوروی و اتفاقات داخلی ایران جاسوسی میکردند. آنان در کبکان و صفیآباد بهشهر دو پایگاه امنیتی داشتند که البته در سال ۵۸ مجبور شدند آنها هم از ایران بروند.
قبل از ضربه زعفرانیه در بهمنماه سال ۶۰ که منجر به کشته شدن موسی خیابانی شد، شما میدانستید که خیابانی نفر اول سازمان در ایران است؟
حمید: پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ۲ نفر رهبری سازمان را در ایران بهعهده داشتند که یکی مسعود رجوی و دیگری موسی خیابانی بود. با خروج مسعود رجوی از ایران، ما مطلع شدیم که خیابانی رهبری سازمان را بهعهده گرفته است. رجوی و خیابانی پیش از انقلاب هم در زندان رهبران سازمان بودند. رهبری موسی خیابانی علنی بود.
پس از خروج رجوی، شما مطمئن بودید که خیابانی در ایران است؟
حمید: خیر. ما مطمئن نبودیم که خیابانی در ایران است. علاوه بر موسی، زرکش و ابریشمچی هم بودند که اطلاعی از آنان نداشتیم. اینان جزو سران سازمان بودند.
ناصر: سازمان علاوه بر رهبری، دارای ۵ بخش بود. مسئول ستاد تبلیغات زرکش، مسئول ستاد شهرستانها محمود عطایی، مسئول بخش اجتماعی محمد ضابطی (در ضربه ۱۲ اردیبهشت کشته شد)، مسئول بخش روابط عباس داوری و مسئول بخش نظامی، ابریشمچی بود. زیرمجموعه بخش نظامی، مهدی افتخاری بود که ۴ بخش زیر نظرش قرار داشت. حفاظت اطلاعات، نفوذیها، تخلیه تلفنی و ارتش ۴ بخش زیرنظر مهدی افتخاری بود.
** مسئول نفوذیهای سازمان دربان پادگان اشرف شد
سرنوشت مهدی افتخاری چه شد؟
ناصر: مهدی افتخاری اصطلاحاً آرپیجی خورد؛ بدین معنی که از موضع و عقایدش برگشت. او مدتی در پادگان اشرف دربان و نگهبان بخشی از پادگان بود.
حمید: و در نهایت هم حدود ۱۰ سال پیش بر اثر بیماری فوت کرد. مهدی افتخاری کارکرد اطلاعاتی داشت. همسر او، افخمالسادات میرزایی و از افراد مسئلهدار سازمان بود. سعید شاهسوندی هم مسئلهدار بود که علیرغم مسئلهدار بودنش با فراخوان سازمان اعلام آمادگی کرد. افخمالسادات میرزایی در عملیات مرصاد کشته شد. بعد از کشته شدن میرزایی، افتخاری نیز مسئلهدار شد. البته در برخی جاها به صورت نمادین مسئولیت داشت. پس از مدتی هم زاویه پیدا کرد، اما چون اطلاعات مهمی داشت، سازمان اجازه خروج از پادگان اشرف به او نداد.
مهدی افتخاری با اسم سازمانی فرمانده فتحالله مسئول نفوذیهای سازمان و عملیات پرواز بنیصدر و رجوی به پاریس بود که چند سال بعد در پادگان اشرف تنزل مقام پیدا کرد و نگهبان و دربان شد.
افرادی که مسئلهدار و زاویهدار میشدند، توسط سازمان حذف فیزیکی نمیشدند، بلکه به قدری تحقیر میشدند که ممکن بود فرد خودزنی کند. یکی از اعضای ردهبالای سازمان به یکی از خانمهای تحت مسئولیتش تعرض کرده بود. سازمان وقتی از موضوع باخبر شد، آن فرد را دستگیر و زندانی کرد و به قدری به او فشار آورد که خودکشی کرد.
ناصر: ما از رأس سازمان و براساس اطلاعاتی که از تخلیه اعضای سازمان و… به دست آورده بودیم، چارتی رسم کرده بودیم. اولین بار هم این چارت را به روی یک پارچه سفید بزرگ رسم کردیم. ما توانستیم که حدود ۸۰ نفر از سران سازمان را شناسایی کنیم.
رهبری سازمان به ترتیب با مسعود رجوی، موسی خیابانی، عباس داوری و ابریشمچی بود. عباس داوری علاوه بر عضویت در رهبری، مسئول بخش روابط هم بود. روابط شامل نهاد احزاب، اقطاب (شخصیتها) و خارجی (شخصیتهای خارجی و سفارتخانهها) بود. بخش اجتماعی نیز شامل واحدهای کارگری، کارمندی، دانشجویی، دانشآموزی و محلات بود. ما ردههای سازمان را با حروف انگلیسی مشخص کرده بودیم. نخستین رده M یعنی مرکزیت بود. دومین رده k یعنی کادر بود و سپس o2،o1 و o3 بهمعنای عضویت درجههای یک تا سه بود. پس از عضویت، N یعنی نهادها بودند که گفته شد. مسئول نهادها از عضوهای درجه یک بودند. در نهایت نیز S و H بودند. S مخفف سمپات (مرتبط تشکیلاتی) و H مخفف هوادار بود. ما تا سال ۶۱، ۹۰ درصد کادر و چارت تشکیلاتی سازمان را شناسایی کرده بودیم. ما توانسته بودیم تا رده N را شناسایی کنیم و حتی به برخی از سمپاتها هم دسترسی پیدا کرده بودیم. این چارت برای ما به مثابه پازل بود که با اعترافات یکی از بازداشتشدگان میتوانستیم بفهمیم که جایگاه او کجاست و اینکه او راست میگوید یا دروغ میگوید.
در خصوص زندگی در خانههای تیمی منافقین هم بفرمایید؛ اینکه فعالیتهایشان در خانههای تیمی چگونه بود و چه اقداماتی انجام میدادند تا همسایهها و دیگران به آنان مشکوک نشوند و به اصطلاح وضعیتشان سفید باقی بماند.
حمید: یکی از کارهای آنان مطالعه و گزارشنویسی بود که برای این کار چراغ مطالعههایی داشتند که دور تا دور آن را پوشانده بودند تا نور آن خیلی کم پخش شود. در خانههای تیمی هیچ وقت کسی بیکار نبود و همه مسئولیت داشتند. این را آنان از زندانهای زمان شاه آموخته بودند، بهطور مثال مسئولیتهایشان پخش غذا، شنود، امنیت، آشپزخانه و… بود. در پادگان اشرف هم اینگونه بود و هیچ کس برای یک ساعت بیکار نبود؛ چراکه اگر بیکار میماندند، با خودشان فکر میکردند و ممکن بود از سازمان ببرند. در سازمان دورهمیهای بیمورد نداشتند. بهطور مثال اگر دو برادر یا یک زن و شوهر در سازمان بودند، حق نداشتند بیمورد با هم بنشینند و از زندگی بگویند و درددل کنند. در پادگان اشرف اقوام را دور از هم و در خوابگاههای جدا نگه میداشتند. از نگاه سازمان، روابط غیرتشکیلاتی منجر به باند میشود؛ باند نیز کارش خیانت به سازمان بود. قبل از انقلاب هم سازمان اینگونه بوده است که در کتاب خاطرات احمد احمد به این موضوع اشاره شده است.
تردد در خانههای تیمی چگونه بود؟
حمید: سازمان ضوابط امنیتی خودشان را به شدت رعایت میکرد. خانه به ۲ نفر اجاره داده میشد، اما وقتی به آن خانه ضربه زده میشد، ۱۵ نفر دستگیر میشدند. اگر در خانهای، نشستی برگزار میشد، افراد حق نداشتند خودروهایشان را در نزدیکی خانه پارک کنند. سازمان خانههایی را اجاره میکرد که حتیالمقدور صاحبخانه در آن ساختمان ساکن نباشد و همسایه کمتری داشته باشد. نفرات با فاصله زمانی در ساعات کمرفتوآمد، بدون اینکه زنگ بزنند، سر ساعت مقررشده وارد ساختمان میشدند. در سازمان، اصلی به نام «حداقل اطلاعات» داشتند؛ بدین معنا که افراد باید حداقل اطلاعات را از یکدیگر داشته باشند. ترکیب خانههای تیمی نیز زن و شوهری و یا چند تا خانم و چند تا آقا بود.
آن چیزهایی که در فیلم ماجرای نیمروز یک نشان داده میشود، منطبق با واقعیت است؟
حمید: برخی از شخصیتها، واقعی بودند، ضمن اینکه فیلم به دلایل خاص خود تعداد شخصیتهای فعال در اطلاعات را ۶-۵ نفر نشان میدهد، در حالی که تعداد افراد ما حدوداً ۵۰ نفر بود.
** زندهبهگور کردن اعضای کمیته توسط منافقین
در خصوص عملیات مهندسی هم بفرمایید.
حمید: بعد از اینکه سازمان متوجه شد که مجموعهای روی آنان کار اطلاعاتی دقیق انجام میدهد، تلاش کردند تا به اطلاعات و ساختار و افراد ما دسترسی پیدا کنند. ما از بیسیم استفاده نمیکردیم، اما بچههای کمیته از بیسیم و اسم رمز «عبدالله پیام» استفاده میکردند، از این رو بهزعم خودشان فکر کردند که عبدالله پیام مربوط به ساختار تشکیلاتی ماست. بچههای کمیته روی خانهای در خیابان کارون که مربوط به توزیع مواد مخدر بود، سوار شده بودند. اتفاقاً بخشی از بچههای اطلاعات سازمان مجاهدین نیز در آن محله مستقر بودند که سه نفر از بچههای کمیته را شناسایی کردند و در پوشش کمیته به سراغ آنها رفتند، خلع سلاح کردند و به خانه تیمی خودشان در خیابان بهار بردند که در نهایت آن جنایت را انجام دادند.
سازمان مجاهدین خلق در واکنش به اقدامات اطلاعات سپاه، به اشتباه نیروهای کمیته انقلاب اسلامی و یکی از کاسبان را دستگیر و پس از شکنجه زندهبهگور کردند.
خانه خیابان بهار چگونه لو رفت؟
حمید: فردی به نام زندی از اعضای سازمان در درگیریهای خیابانی اسلحهاش گیر کرد و مردم او را دستگیر کردند. او در بازجوییها اعتراف کرد که بخش نظامی ویژه به مسئولیت مهدی کتیرایی، محمولهای (منظور پیکرهای شهدای عملیات مهندسی) به او دادند تا دفن کند که اتفاقاً میگفت یکی از آن شهدا همچنان زنده بود و ناله میکرد که او را زندهبهگور کرد. زندی در بازجوییها آدرس خانه خیابان بهار را به ما داد.
** ترور یک هندی توسط منافقین
بخش نظامی ویژه یعنی چه؟
حمید: سازمان دو بخش نظامی یا عملیاتی داشت که البته با آن بخش نظامی با مسئولیت ابریشمچی نباید اشتباه گرفته شود، یکی بخش عملیات ویژه و یکی بخش عملیات معمولی یا غیرویژه بود. عملیات غیرویژه منظور عملیاتهای کوری بود که در آن مردم حزباللهی و متدین در کوچه و بازار ترور میشدند. در این عملیاتها از برخی افراد کارتهای شناسایی میخواستند و اگر وابسته به نهادهای نظامی و انقلابی بود، میکشتند و گاهی هم صرفاً به دلیل ظاهر متدین فرد ترور میکردند. یک بار منافقین به اشتباه یک سیک هندی را به دلیل اینکه ریش و چهره مذهبی داشت، کشتند.
ناصر: منافقین برخی از مغازهدارانی را هم که در مغازه خود عکس امام داشتند، ترور میکردند. یکی از اعضای سازمان در بازجوییها گفت من مسئول شده بودم روحانی یکی از مساجد را بزنم، پرسیدم «اگر آن روحانی را پیدا نکردم، چه؟»، سازمان گفت «هر که را توانستی بزن!»
حمید: سازمان اسم این عملیاتهای کور را «زدن سرانگشتان نظام» گذاشته بود. در محله ما آبلیموفروشیای بود که صاحبان آن پدر و پسری بودند که متدین و حزباللهی بودند و در و دیوار مغازهشان هم پر از عکسهای امام و شهدا بود. ابتدا پدر را مورد ترور کور قرار دادند و به شهادت رساندند و چند مدت بعد و در سال ۶۳ نیز پسر این خانواده را در همان مغازه به شهادت رساندند.
در خصوص ضربه ۱۲ اردیبهشت هم بفرمایید.
حمید: در روز ۱۹ بهمن ۶۰ توانستیم به مرکزیت سازمان ضربه بزنیم و در عملیاتی که به «ضربه زعفرانیه» معروف شد، موسی خیابانی کشته شد. در آن عملیات تجربه آنچنانی نداشتیم و یکی از بچههای کمیته نیز به شهادت رسید. در ماجرای ضربه زعفرانیه، در لباس موسی خیابانی یک شماره تلفن پیدا شد. اسناد و مدارک سازمان، کدبندی شده بود، اما این شماره براساس کد نبود و مشخص بود که موسی به سرعت شماره تلفنی دریافت کرده تا سریعاً خود را با آنان هماهنگ کند. شماره تلفن را کنترل کردیم و فهمیدیم که شماره مربوط به خانه تشکیلاتی است. تیمهای تعقیب و مراقبت نیز در نزدیکی آن خانه مستقر شدند. از آن خانه توانستیم به خانههای دیگر سازمان هم دسترسی پیدا کنیم و در روز ۱۲ اردیبهشت ۶۱ به طور همزمان حدود ۱۲ خانه را زیر ضربه بردیم. یکی از خانهها در کامرانیه بود که خانه محمد ضابطی بود
بیشتر خانههایشان هم در محلههای گرانقیمت تهران بود.
حمید: بله. سازمان به خلاف پیکاریها که در جنوب شهر و در مناطق کارگری مانند شوش مخفی شده بودند، در شمال شهر و مناطق مرکزی تهران و غرب خانه داشتند. در روز ۱۲ اردیبهشت تهران حالت جنگی داشت و در هر منطقهای از تهران یکی از این خانهها بود. نارمک، تهرانپارس، ستارخان، پاسداران و کامرانیه از جمله محلههایی بودند که عملیات انجام گرفت. بخش شهرستان در این عملیاتها ضربه خورد.
در ضربهها خانهای هم بود که برای سرنخهایی بعدی نگه دارید؟
حمید: بله! تمامی خانهها را زیر ضربه نمیبردیم و معمولاً یکی دو خانه را نگه میداشتیم تا بتوانیم آن خانه را به عنوان سرنخ داشته باشیم و به دیگر خانهها دسترسی پیدا کنیم و در ضربههای بعدی، آن خانهها را مورد ضربت قرار دهیم.
در این درگیریها افراد سازمان کشته میشدند؟
حمید: رویکرد سازمان و نیروهایش این بود که به دست نیروهای اطلاعاتی نیفتند، لذا تا آخرین لحظه مقاومت میکردند و اگر از مقاومت ناامید میشدند و میدانستند که دیگر به دست نیروهای ما میافتند، سریع سیانور میخوردند.
** سیانور و ضدِّسیانور
تسنیم: ضدسیانور هم داشتید؟
ناصر: یکی آمپول ضدّسیانور بود که پس از مدتی به آن دست پیدا کردیم. این آمپول باید به سرعت به بدن فرد سیانورخورده زده میشد تا اثر آن را خنثی کند؛ یعنی حداکثر تا ۳۰ ثانیه پس از خوردن سیانور باید آمپول زده میشد.
حمید: افراد سازمان وقتی که از خانههای تیمی خارج میشدند و در خیابانها و کوچهها راه میرفتند، سیانور زیر زبان داشتند، چرا که هر لحظه احتمال میدادند دستگیر شوند.
راه دیگری هم برای مقابله با سیانور داشتید؟
حمید: علاوه بر آن آمپول که نیروهای عملیاتی ما همیشه همراه خود داشتند، چوبهایی را هم داشتند که در دهن فرد میکردند تا مانع از جویدن سیانور شوند و آن را بیرون میانداختند. هرچه جلوتر میرفتیم، تجربههای ما در عملیات و شناسایی بیشتر میشد. در عملیاتهای بعدی از نیروهای کمیته و دادستانی نیز کمک میگرفتیم.
درگیر کردن دیگران و گسترش عملیات امکان نداشت که عملیاتها را لو بدهد؟
حمید: ما لحظه عمل به دیگران اطلاع میدادیم. اطلاع هم نمیدادیم که چنین برنامهای داریم، بلکه میگفتیم «ما عملیاتی داریم و شما چنین اقداماتی را انجام بدهید.» برای اینکه کارها هم بهتر انجام بشود، ستاد مشترکی از نیروهای مختلف از جمله دادستانی و کمیته تشکیل دادیم اما کار اصلی توسط اطلاعات سپاه انجام میشد. در ضربه ۱۲ اردیبهشت به دلیل اینکه نیروهای تأمین نداشتیم، برخی از افراد سازمان فرار کردند. برای اینکه این نقص را در عملیاتهای بعدی جبران کنیم، از نیروهای کمیته خواستیم که به حلقههای ما اضافه شوند و مانع از فرار اعضای سازمان شوند، بدین منظور در ضربه ۱۰ مرداد، نیروهای کمیته به حلقه ما اضافه شدند. در ۱۰ مرداد سال ۶۱، بر اساس اطلاعاتی که از خانههایی که در ضربه ۱۲ اردیبهشت ضربه نزده بودیم، به دست آورده بودیم، معاون بخش شهرستان و دیگر بخشهای شهرستان را زدیم.
** سازمان پس از خروج از ایران به ستون پنجم دشمن بعثی تبدیل شد
سازمان از چه زمانی خط خروج زد؟
حمید: تقریباً پس از ضربه ۱۲ اردیبهشت، سازمان خط خروج زد. ما در دستگیریها به برخی نوشتهها برخوردیم که نوشته بود «فرد به عظیم مراجعه شود» پس از مدتی فهمیدیم که منظورشان اعزام به خارج است. بعد از اینکه متوجه شدیم، در خروجیهای کشور در غرب کشور تور گذاشتیم.
ناصر: شاید برخی بیان کنند حیف شد که اینها فرار کردند، اما واقعاً نعمت بود. چون هرچه اینها بیشتر در ایران میماندند، کشت و کشتار مردم و ترورها در کوچه و خیابانها بیشتر میشد. ما تلاش داشتیم اینها را دستگیر کنیم، اما فرارشان نسبت به ماندنشان بهتر بود. اتفاقاً از وقتی که سازمان خط خروج زد، به تدریج آمار ترورها و درگیریهای خیابانی هم کاهش پیدا کرد. سازمان پس از خروج از ایران به ستون پنجم دشمن بعثی عراق تبدیل شد و درگیریها با اعضای سازمان از خیابانهای شهرها به جبهههای نبرد کشید و عملاً درگیریها در جبههها متمرکز شد. سال ۶۰، سال پرتحولی در ایران است. در این سال هم در شهرها و هم در جبههها درگیری بود. البته پس از سال ۶۰، سازمان در سال ۶۳ دوباره به شهرها بازگشت و تحت عنوان استراتژی مقاومت، همگام با بعثیها علیه نظام و مردم اقدام کرد. عراق هماهنگ با سازمان، اقدام به بمباران موشکی و هوایی شهرها میکرد و سپس منافقین در محلهای بمباران حضور پیدا میکردند و تلاش میکردند که جمعیت حاضر در محل را به معترضان علیه نظام و شعاردهنده تبدیل کنند و اگر هم موفق به انجام این کار نمیشدند، ترور میکردند. در سالهای ۶۲ و ۶۳ سازمان همچنان ترور میکرد، اما تعداد ترورها در آن سالها به ۱۰ عدد هم نمیرسید. در سالهای ۶۴ و ۶۵ هم ترور داشتیم، اما از سال ۶۶ تا سال ۷۱ دیگر تروری از سوی سازمان انجام نگرفت.
حمید: نیروهای سازمان واقعاً نیروهای امنیتی بودند. یکی از نیروهای عملیات ما که روی نیروهای ساواک و… کار کرده بود، میگفت نیروهای سازمان خیلی امنیتی هستند و اصول ضدامنیتی را بهشدت رعایت میکردند. در سالهای ۶۳ و ۶۴ تیمهای عملیاتی سازمان وارد کشور میشدند، به آنان میگفتند «اگر میخواهید بدانید که تحت تعقیب نیستید، سوار قطار بشوید و در بین راه در بیابانی ترمز را بکشید و به بیابان بزنید. اگر کسی شما را تعقیب نکرد، بدانید که وضعیتتان سفید است وگرنه لو رفتهاید.»
ناصر: یکی از افرادی که این کار را کرده بود، بهروزی نام داشت که قویهیکل بود. این فرد در نهایت خودکشی کرد.
حمید: اعضای سازمان «بمب متحرک» بودند و هر لحظه امکان داشت انفجاری انجام بدهند یا اینکه کسی را ترور کنند. شما تصور کنید یک داعشی با قصد ترور و کشتار مردم در شهر تهران رها باشد، واقعاً خطرناک است. ما تمام تلاشمان را میکردیم که این افراد را دستگیر کنیم و به دیگر افراد سازمان هم دسترسی پیدا کنیم.
در ضربه ۱۹ بهمن زعفرانیه که موسی خیابانی کشته شد، فرزند مسعود رجوی چرا آنجا بود؟
حمید: بله. سازمان در برخی از خانهها و بهخصوص در خانههای ردهبالایش پوشش فرزند و نوزاد داشت. در ضربه ۱۰ مرداد زنانی پیدا شدند که وظیفهشان این بود هر روز در بالکن خانه بیایند و رخت پهن کنند. در برخی از خانهها هم بچههایی بودند که روزی چند دقیقه او را به بالکن میآوردند تا با چرخ بازی کند. گاهی وقتها هم در برخی خانهها ۶-۵ فرزند بودند.
** سازمان پیش از انقلاب با حزب بعث عراق ارتباط داشت
سازمان در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران چه نقشی داشت؟
ناصر: آنها پیش از انقلاب اسلامی با رژیم بعث عراق در ارتباط بودند. پس از انقلاب نیز ساختمانی در نزدیکی سفارت عراق در اختیار گرفتند که در این سفارت با نیروهای استخبارات عراق ارتباط برقرار پیدا کردند. رابط سازمان با عراق نیز یک عراقی به اسم فاضل مصلحتی بود که در ضربه ۱۲ اردیبهشت کشته شد. سال ۶۲، مسعود رجوی با طارق عزیز (وزیر امور خارجه عراق) دیدار و قرارداد صلح امضا کرد. هدف از دیدار رجوی با طارق عزیز، زمینهسازی برای استقرار سازمان در عراق بود. پیش از آن البته قرارگاهی به نام منصوری در سلیمانیه عراق داشتند. رادیو مجاهد نیز در آن منطقه بود، اما سازمان، عراق نمیگفت بلکه میگفت کردستان عراق است و از عراق هم با لفظ منطقه یاد میکرد. عدهای از اعضای سازمان نیز در ترکیه و پاکستان بودند که ما آنها را کنترل میکردیم که از این کشورها به عراق مسافرت هوایی داشتند و پاسپورت عراقی نیز داشتند. پس از آن دیدار، روابط سازمان با عراق علنی شد. این دیدار همزمان با جدایی بنیصدر از رجوی بود. سال ۶۳ وقتی که حزب دموکرات مطلع شد که سازمان قصد انتقال به عراق را دارد، از سازمان جدا شد. حزب دموکرات به رهبری قاسلمو هیچ وقت حاضر نبود که زیر بلیت عراق برود و همواره در منطقه کردستان بود. در جریان جنگ تحمیلی نیز برایشان یک آبروریزی سیاسی بود که با حزب بعث عراق پیوند بخورند؛ هرچند هر دو با نظام جمهوری اسلامی ایران درگیری نظامی و امنیتی داشتند. اواخر سال ۱۳۶۴ سازمان عمده نیروهایش را به عراق منتقل کرد و در اواسط سال ۶۵ اعلام رسمی کرد که به عراق منتقل شده است.
شما چه زمانی مطلع شدید که سازمان به عراق منتقل شده است؟
ناصر: سالهای ۶۳ و ۶۴ ما به ارتباطات و هماهنگیهای عملیاتی سازمان و عراق پی بردیم، در همین زمان سازمان به تشکیل ارتش آزادیبخش پرداخت و تئوری «جنگ نوین» را در پی گرفت. بر مبنای این تئوری در کشور عراق حضور یافتند و شکل نظامی پیدا کردند. همچنین بر مبنای این تئوری باید خود را به سرعت به تهران میرساندند. در عملیات فروغ جاویدان با تانکهای غیرشنیدار و با سرعت و به صورت ستونی بهسمت تهران حرکت کردند.
حمید: پیش از عملیات فروغ جاویدان که با عملیات مرصاد ما روبهرو شد، ۲ عملیات آفتاب و چلچراغ توسط سازمان انجام شد. عملیات آفتاب در منطقه فکه و عملیات چلچراغ در منطقه مهران انجام شد. سازمان در عملیات چلچراغ برای اولین بار منطقه آزاد کرد و تا نزدیکی شهر مهران و ستاد لشکر ما پیش رفت، در همینجا بود که منافقین شعار دادند «امروز مهران، فردا تهران». در این عملیات همچنین تعداد بسیاری از نیروهای ما را به اسارت و بسیاری از تجهیزات نظامی را به غنیمت گرفتند.
ناصر: البته در عملیات فروغ جاویدان از آن غنائم جنگی استفاده نکردند و بیشتر تجهیزاتشان عراقی بود. من در مورد سی خرداد ۶۰ نکتهای بگویم. در آن روز اگر مردم حزباللهی به صحنه نیامده بودند، واقعاً نظام سرنگون میشد. در عملیات فروغ جاویدان هم اگر مردم و لشکرها در چهارزبر جلوی آنها را نگرفته بودند، به تهران میرسیدند. روش آنان در عملیات فروغ جاویدان، شهابگونه بود و باید با سرعت خودشان را به تهران میرساندند.
پادگان اشرف چهجور جایی بود؟
ناصر: پادگان اشرف خیلی وسیع بود و وسعتی در حدود ۱۰ کیلومتر در ۱۰ کیلومتر داشت. ما ماکت و نقشه پادگان اشرف را با جزئیات دقیق از بریدههای سازمان به دست آورده بودیم. در این پادگان استحکامات زیادی داشتند. بخشی از خوابگاههایشان نیز زیر زمین بود.
گفتوگو از محمدعلی سافلی و محمدحسن جعفری
رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
***
چرا مجاهدین در قبال ترور محمدرضا کلاهی سکوت می کنند؟
–
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/مریم-رجوی-محمدرضا-کلاهی-را-در-هلند-خامو/
مریم رجوی محمدرضا کلاهی را در هلند خاموش کرد تا حرف نزند. بخشعلی علیزاده
خبرگزاری تسنیم، هفتم ژوئیه ۲۰۱۹:… محمدرضا کلاهی خودش مهمترین سند تروریستی بودن سازمان (منافقین) است که اگر دستگیر میشد و به دادگاه میرفت، کار سازمان تمام بود. مگر میشود که یک نفر به اسم محمدرضا کلاهی با اسم و پاسپورت جعلی وارد هلند بشود و آنها نفهمند؟ بعد به او پناهندگی هم بدهند. در همین مسئله قتل محمدرضا کلاهی یا علی معتمد پلیس پرونده را مختومه اعلام کرد و بعد از آن نه دستگاه قضایی نه دستگاه امنیتی دیگر داستان را پیگیری نکردند. این مسئله اگر خیلی بیشتر از اینها باز میشد، خود هلند هم پایش گیر بود که چرا به یک تروریست اینهمه سال پناه داده است؟ مریم رجوی محمدرضا کلاهی را در هلند خاموش کرد تا حرف نزند. بخشعلی علیزاده
Albania: MEK rebrands by assassinating unwanted members
مریم رجوی محمدرضا کلاهی را در هلند خاموش کرد تا حرف نزند. بخشعلی علیزاده
محمدرضا کلاهی عامل حادثه تروریستی هفتم تیر، درحالی که با هویتی جعلی در کشور هلند زندگی میکرد، بهقتل رسید
گفتگوی تسنیم با عضو سابق منافقین| چه کسی کُلاهی را کشت؟/ اگر کلاهی حرف میزد کار سازمان تمام بود
«محمدرضا کلاهی خودش مهمترین سند تروریستی بودن سازمان (منافقین) است که اگر دستگیر میشد و به دادگاه میرفت، کار سازمان تمام بود».
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم- پرونده ویژه «نفوذی در حزب»: یکی از ویژگیهای مشترک گروههای تروریستی بخصوص آنان که به صورت فرقهای اداره میشوند، مخالفت شدید با جدایی اعضا است. روشهای مختلفی از جمله ترساندن، تحت فشار قرار دادن و حتی گروگانگیری و تهدید از جمله روشهایی است که این فرقهها برای جلوگیری از جدایی اعضای خود بکار می گیرند.
بررسی دلایل این رفتار مسئلهای است که در این مقال نمیگنجد اما مهمترین مؤلفه آن مربوط است به افشاگری اسرار درون فرقه که معمولاً توسط جداشدهها انجام میشود. فرقه رجوی یا همان گروهک تروریستی منافقین نیز به این رفتار شهرت دارد و به دلیل ماهیت جنایتکار و تروریست سرکردگانش در موارد بسیاری اقدام به قتل اعضای جداشده نیز کرده است.
بخشعلی علیزاده از اعضای جداشده منافقین است که مدت زمان زیادی از جدایی وی نمیگذرد. با وی که تاکنون در کمتر رسانهای ظاهر شده در مورد ابعاد مختلف تشکیلات نفاق و حذف فیزیکی افراد ازجمله «محمدرضا کلاهی» عامل انفجار حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر سال ۶۰ صحبت کردیم که گفتگوی ما را در ذیل میخوانید.
ابتدا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید چه مدت عضو سازمان منافقین بودید؟
من بخشعلی علیزاده هستم، عضو سابق سازمان مجاهدین خلق که در محافل سیاسی بیشتر به نام فرقه رجوی میشناسیم. من در حدود ۳۰ سال در عضویت این فرقه بودم و حتی زمانی که سازمان از عراق به آلبانی منتقل شد من در عضویت آنها بودم و در نهایت در کشور آلبانی از سازمان جدا شدم. بعد از مدتی به آلمان رفتم و حدود دو سال آنجا ماندم و سرانجام موفق شدم که از آلمان به وطن عزیزم ایران و نزد خانواده عزیزم بیایم.
چطور شد که به عضویت این سازمان درآمدید و در طول این سالها عضویت خود چه روندی را طی کردید؟
اگر اجازه بدهید، پیش از پاسخ به این سوال، یک مروری بر روند شکلگیری سازمان داشته باشیم.
اگر اشتباه نکنم تأسیس سازمان در شهریور سال ۱۳۴۴ بود و از ابتدای تأسیس با یکسری شعارهای انقلابی فعالیتش را شروع کرد. آن زمان دوران سلطنت محمد رضا پهلوی در ایران بود و بنیانگذاران سازمان هم معتقد بودند که شاه در حال خیانت به کشور و وطن است و دلیل اصلی آن را هم سرسپردگی شاه به آمریکا میدانستند.
در آن مقطع مستشاران آمریکایی بسیاری در ایران رفت و آمد داشتند و زندگی میکردند. بنیانگذاران سازمان معتقد بودند با راه حلهای سیاسی نمیتوان مشکلات کشور را حل کرد. همان زمان مهندس بازرگان و نهضت آزادی هم فعالیت میکرد و معتقد به مبارزه مسالمت آمیز بود، اما سازمان اعتقاد به مبارزه مسلحانه داشت و میگفت که از طریق مسالمت آمیز نمیتوان به نتیجه رسید. لذا دست به اقدامات مسلحانه زد که از جمله آنها ترور دو تن از مستشاران آمریکایی بود که آن زمان خیلی سر و صدا کرد. سازمان هم مسئولیت آن را به گردن گرفت چون میخواست در جامعه خودش را مطرح کند.
این مسائل گذشت و انقلاب اسلامی در ایران به رهبری امام و همراهی مردم به پیروزی رسید. بعد از انقلاب، سازمان سعی در تصاحب قدرت داشت که دست به اقدام علیه انقلاب زد. البته اولین حرکتها از کاندیداتوری مسعود رجوی برای انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد. مسعود رجوی در حالی خودش را کاندید کرد که چند ماه قبل رفراندوم قانون اساسی را تحریم کرده بود و او و سازمان در انتخابات مربوط به قانون اساسی شرکت نکرده بودند. امام هم فرمود که کسانی که به قانون اساسی رأی ندادهاند حق کاندیداتوری ندارند. این حرف کاملا درست هم هست، بالاخره کسی که به قانون اساسی رأی نداده چطور میخواهد رئیس جمهور شود و همان قانون اساسی را که قبول نداشته و تحریم کرده اجرا کند؟
از آنجا به بعد تقابل رسمی سازمان با انقلاب و مردم آغاز شد و حتی از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ به بعد فاز مسلحانه به دستور رجوی در دستور سازمان قرار گرفت و با اسلحه به جام مردم افتادند. از ترور مسئولین انقلاب تا ترور مردم عادی همه از جمله اقداماتی بود که سازمان به دستور رجوی انجام داد. جمهوری اسلامی هم برای دفاع از خودش و مردم مقابله کرد. به هر حال طبیعی است اگر یک گروهی در یک کشور علیه امنیت و حاکمیت سلاح به دست بگیرد، جواب حاکمیت هم با سلاح خواهد بود.
در آن زمان بنیصدر رئیس جمهور وقت بود و رجوی هم توانست در وی نفوذ کند و بنیصدر را با سازمان همراه کند، در همان سال ۶۰ رجوی و بنی صدر با هم به فرانسه فرار کردند و پناهنده شدند و از آنجا سعی در هدایت اقدامات مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی را داشتندو رجوی و بنیصدر در فرانسه با هم نساختند و خیلی زود از هم جدا شدند.
در آن مقطع رجوی از فرانسه به عراق رفت و این دقیقاً در زمانی بود که جنگ شدیدی میان ایران و عراق در گرفته بود. این مسئله خودش یکی از عوامل جدایی بنیصدر از رجوی بود چون بنی صدر این اقدام را خودکشی سیاسی میدانست.
رجوی خیلی راحت به جبهه دشمن ایران پیوست و علیه ایران با صدام همکاری کرد. از جمله کارهای رجوی گراهای مراکز حساس به عراق بود. یعنی رجوی علیه ملت ایران خیانت و جاسوسی کرد. هنوز هم در مورد این اقدام رجوی در محافل سیاسی صحبت میشود و به بدی از آن یاد میشود.
بعد از جنگ ایران و عراق میان عراق و کویت جنگ درگرفت. درواقع صدام به کویت حمله کرد. کویت کشور کوچکی بود که وقتی صبح ارتش عراق حرکت کرد، تا عصر کشور کویت تسخیر شد. صدام ظرف چند روز تمامی ساختار کویت را تغییر داد از واحد پول تا پلاکهای ماشین کویت به دستور صدام تغییر کرد. اصطلاحاً کویت تبدیل به استان نوزدهم عراق شد. آن زمان رجوی طبق یک تحلیل به صدام ایراد گرفت که تو اشتباه کردی که به کویت حمله کردی، رجوی به صدام گفت که تو اگر میخواهی حکومتت قدرت بیشتری بگیرد باید به این طرف یعنی ایران دوباره حمله میکردی! دلیل رجوی هم این بود که ما یعنی سازمان مجاهدین پشتت بودیم و حمایتت میکردیم و جمهوری اسلامی سرنگون میشد و ما هم به اهدافمان میرسیدیم.
از همان زمان که صدام به کویت حمله کرد بین آمریکا و عراق جنگی درگرفت. هر چند خیلی زود صدام و ارتشش را از کویت بیرون کردند، اما خصومت میان آمریکا و عراق ادامه پیدا کرد. ابتدا جرجبوش پدر بود که دورهاش تمام شد، بعد بیل کلینتون بود که او هم دوره اش تمام شد و بعد جرج بوش پسر آمد که او دیگر به عراق حمله کرد.
جرج بوش ائتلاف تشکیل داد و صدام را سرنگون کرد. وقتی آمریکا وارد عراق شد، تغییر رفتار و سیاست سازمان مجاهدین جالب بود. سازمانی که همواره علیه آمریکا صحبت میکرد و خود را دشمن آمریکا میدانست با ورود آمریکا به عراق یکباره ۱۸۰ درجه تغییر موضع داد. من به یاد دارم که قبل از حمله آمریکا رجوی یک نشست در اشرف گذاشت و در آن نشست عنوان کرد که ما از صاحبخانهمان حمایت میکنیم. منظور از صاحبخانه صدام بود. رجوی گفت هر کس به صاحبخانه ما تعرض کند پشت دستش میزنیم و میگوییم دست خر کوتاه! این عین عبارت رجوی بود.
ما هم با این دید در کوههای سمت مرزهای ایران موضع اتخاذ کردیم تا از بمبباران هواپیماهای ائتلاف در امان باشیم. همان موقع هم در نظر داشتیم که اگر فرصتی ایجاد شد به سمت ایران حرکت کنیم! این زمانی بود که هنوز صدام ساقط نشده بود و ارتش عراق وجود داشت. در همان زمان یک پیامی از سمت مسعود آمد که سریعاً به همه نیروها ابلاغ شد. پیام این بود که به هیچ وجه نباید به سمت نیروهای ائتلاف شلیک کنیم. اعم از نیروهای آمریکا، انگلیس یا دیگران. ما نگاهمان به آخرین سخنرانی مسعود رجوی بود که باید از صدام حمایت کنیم و در همان زمان یکباره گفتند که به هیچ وجه حق شلیک به سمت نیروهای ائتلاف و آمریکا را نداریم!
حتی گفته بود اگر جایی نیروهای ائتلاف به سمت شما تیراندازی کردند یا مواضع شما را بمباران کردند، یک پارچه سفیدرنگ به نشانه صلح و تسلیم بزنیم که دیگر ما را بمباران نکنند. این فرمان کجا و آن حرفهای که قرار بود از صاحبخانه دفاع کنیم کجا!
علیرغم همه اینکارها آمریکاییها و یا انگلیسیها قرارگاه اشرف را بمباران کردند. گفته میشد که ۱۲۰ بار پادگان اشرف بمباران شد، حتی گاهی محلهای اختفای ما در کوهها هم که لو میرفت گاهی بمباران میشدیم، ولی کسی از ما جرأت نداشت یک تیر به سمت آمریکاییها شلیک کند. همه ما تا خرخره در تناقض گیر افتاده بودیم، اگر قرار بود که همه ما اینطور راحت بمیریم، برای چه اینهمه حرکت تو کوههای عراق بدون غذا و آب آواره بودیم.
بعد هم گفتند که همه سلاحها را تحویل آمریکاییها بدهیم. به جای اینکه به سمت ایران حرکت کنیم دوباره به قرارگاه اشرف رفتیم. ما به اشرف برگشتیم و تا آخرین سلاحمان را هم تحویل آمریکاییها دادیم. ما کاملاًتسلیم شدیم، صدام سقوط کرده بود، از ارتش عراق هیچ خبری نبود. در نهایت یک تیپ آمریکایی به قرارگاه اشرف آمدند و ما هم خروج ممنوع بودیم. گاهی یکباره به داخل مقرهای میریختند و تمام زندگی ما را بازرسی میکردند، ظاهراً دنبال سلاح بودند که هیچ چیزی نداشتیم.
حتی تعدادی از نیروهای آمریکایی برای بازدید آمدند، آن مقری را که قرار بود ببینند را تمیز کردیم، آشپزخانه غذای ویژه درست کرد و همه مرتب شده بودیم که به خوبی استقبال کنیم. ما به هم نگاه میکردیم که چه میکنیم؟ اینها این همه از ما کشتند حالا ما قرار است مثل یک هتل پنج ستاره از آنها پذیرایی کنیم.
بالاخره یک زره پوش آمریکایی با تشریفات آمد و سران ما از جمله مژگان پارسایی برای استقبال رفتند. زهره اخیانی هم برای استقبال آمد، او مسئول دنبال کردن کارهای نیروهای آمریکایی بود. چند مترجم هم آنجا بودند. اینها وظیفه کار روابط با آمریکاییها را داشتند. من به چشم خودم دیدم که چقدر صمیمانه با آمریکاییها برخورد کردند، واقعاً دیگر هیچ جور نمیشد این داستان را هضم کرد. زدن پشت دست دشمن صدام کجا یا شعارهایی در این زمینه، کتابهای ضد آمریکایی کجا رفتند.
بلافاصله فهمیدیم که هر چیزی علیه آمریکا در کتابخانه بود، یا هر سندی در مورد مبارزه سازمان با آمریکا قبل از انقلاب بود را پاکسازی کردند.
جواب این تناقضها را هم دادند؟ کسی اعتراض میکرد تا مسئولین سازمان مجبور به پاسخگویی باشند؟
خودشان در نشستها میگفتند که نمیخواهیم آتو دست آمریکاییها بدهیم. میگفتند ما در بیرون از سازمان دشمنان زیادی داریم و اینها هم علیه سازمان حرف میزنند و ما نمیخواهیم سندی بر جای بگذاریم. در همین رابطه نشست هم میگذاشتند که مثلاً صدیقه حسینی هنوز مسئول اول نشده بود و میآمد سخنرانی میکرد و در نشستهایش میگفت که علت جمعآوریها چیست.
در همان نشستها افراد تناقضاتشان را میگفتند که ما قبلاً میگفتیم دشمن اول ما امپریالیسم است، الان اینها بیخ گوش ما هستند نه تنها نمیجنگیم، بلکه حتی بهشان خدمت میکنیم. جواب قانع کنندهای وجود نداشت، فقط میگفتند که الان این سیاست به نفع سازمان است یا اینکه قدرت دست آمریکاییهاست. و اساساً از سال ۸۲ خط عوض شده بود و تمرکز سازمان بر روی موضوع تروریستی بودن سازمان بود و سازمان هم میخواست به آمریکاییها ثابت کند که تروریست نیست.
جداشده ها هم در اروپا علیه سازمان افشاگری میکردند که مثلاً مستشاران آمریکاییها را سازمان در سالهای قبل انقلاب ایران کشته است و سازمان هم تلاش میکرد که جلوی ریشه گرفتن بحث تروریستی بودن را بگیرد.
با این حال در همان زمان از آمریکا تا کانادا و اتحادیه اروپا سازمان را وارد لیست تروریستی کرده بودند. در همان سالها یعنی از ۸۲ خود رجوی مفقود الاثر شد و دیگر تا همین الان که با شما صحبت میکنم حتی یک عکس یا یک قطعه فیلم از رجوی بیرون نیامده است.
بعد از انتقال از اشرف به لیبرتی هم البته رجوی نشستهایی را به صورت صوتی یا نوشتاری با ما برگزار میکرد، اما هیچ وقت دیگر رجوی را ندیدیم.
اعضا در مورد مسئله اختفای رجوی چه فکری میکردند؟
ما همان زمان از این اوضاع به طور کلی نتیجهگیری میکردیم و تحلیلها این بود که همه تلاش سازمان امروز خروج از فهرست سازمانهای تروریستی است و مخفی شدن رجوی هم به همین خاطر است. چون همه جنایتها و اقدامات نظامی سازمان در دوران رهبری مسعود رقم خورده بود و حالا برای اینکه این بحث تروریستی از پیشانی سازمان برداشته شود، باید دیگر مسعود رجوی دیده نشود.
در واقع تاریخ مصرف رجوی تمام شده بود. اما مریم را یکجورهایی میتوانستند تحمل کنند. میشد یکجورهایی هضمش کرد و به عنوان یک چهره جدید معرفی کرد، اما مسعود دیگر اصلاً قابل مذاکره نبود.
از همان زمان که مسعود غیب شد، در دنیای بیرون مسعود دیگر تمام شده بود و سخنگو و چهره اصلی سازمان مریم رجوی شد، تا الان هم اوضاع همین بوده است. درواقع کشورهایی که بعد از صدام مسئولیت حمایت و استفاده از سازمان را بر عهده گرفتند، گفتند اگر میخواهید بحث تروریستی سازمان کم رنگ شود، باید مسعود را کنار بگذارید. البته در داخل سازمان مسعود همچنان به عنوان رهبر ایدئولوژیک شناخته میشد.
گویا همه این تغییرات و به قول شما تناقضات اعضای زیادی را ناراضی و به عبارتی خواستار جدایی کرده است، البته دلایل دیگری همچون زندگی سخت و طاقت فرسا برای اعضای رده پایین در سازمان یا ناکامیهای پیاپی مانند نزدیک به چهار دهه وعده سرنگونی که به مثابه عمر از دست رفته برای اعضا محسوب میشود هم از دیگر دلایل جدایی است. سازمان با این افراد چه برخوردی میکرد؟
سازمان با همین تناقضاتش مدتهاست در مسیر فروپاشی قرار گرفته است. مدتهاست که دیگر نمیتواند اعضایش را برای ماندن مجاب کند و همه آنهایی که الان در تشکیلات هستند و ماندهاند از سر ناچاریست. یا نمیدانند اگر جدا شوند کجا بروند، چه بکنند، از کجا بخورند و زندگی کنند. یا اینکه میترسند! یعنی سازمان آنها را ترسانده که اگر جدا شوید یا در انزوا میمیرید یا شما را میکشند و از این جور حرفها.
کشورهایی که بعد از صدام مسئولیت حمایت و استفاده از سازمان را بر عهده گرفتند، گفتند اگر میخواهید بحث تروریستی سازمان کم رنگ شود، باید مسعود را کنار بگذارید. البته در داخل سازمان مسعود همچنان به عنوان رهبر ایدئولوژیک شناخته میشد.
خود سازمان به راحتی وقتی فرصتش را پیدا میکند افراد خواهان جدایی را حذف میکند. افرادی که مثل من موفق میشوند به سلامت فرار کنند و جدا شوند خیلی خوش شانس هستند. البته الان در اروپا دیگر مثل عراق و اشرف نیست و دست سازمان برای کشتن بسیار بستهتر شده، ولی همین الان هم گاهی اخباری از مرگهای مشکوک از درون سازمان میشنویم و ما میدانیم که اینها بدون شک کار خود سازمان است.
حذف فیزیکی یکی از شگردهای مسعود رجوی است. به طور عام از شگردهای سازمان و به طور خاص از شگردهای رجوی است. در چندین نوبت از نشستها خودم شاهد بودم که رجوی میگفت کسانی که از سازمان جدا میشوند، یا به قول آنها بُریدهها خائن هستند و جزای خائن هم چیزی جز مرگ نیست.
من دقیقاً به یاد دارم که مسعود رجوی فیلم «اسب کهر را بنگر» را مثال میزد. فیلمی بود که آنتونی کوئین بازی کرده بود. در این فیلم نفر تیرانداز فقط یک فشنگ در تفنگ داشت و دو هدف در مقابلش بودند. یک هدف یک سرهنگ اسپانیایی متعلق به جبهه دشمن بود و دیگری هم یکی از یاران خودی بود که خیانت کرده بود و به سمت دشمن رفته بود.
تیرانداز قرار بود افسر اسپانیایی را بزند، اما با دیدن فرد خائن آن یک فشنگش را صرف همان هم جبهه سابقش کرد. رجوی هم به همین استناد میکرد و میگفت هر مجاهدی که فقط یک تیر در تفنگش داشته باشد، بین اینکه یک پاسدار را بزند یا یک جدا شده یا به قول آنها بُریده سازمان، باید بریده سازمان را هدف بگیرد. این یعنی حذف فیزیکی! رجوی آدمها را مرعوب میکرد و به این ترتیب میخواست در آنها وحشت بوجود آورد. میخواست که با تمام مسائل موجود در سازمان بمانند و اینطور فکر کنند که اگر بخواهند از سازمان جدا شوند، با دست خودشان مرگ را خریدهاند.
رجوی میگفت هر مجاهدی که فقط یک تیر در تفنگش داشته باشد، بین اینکه یک پاسدار را بزند یا یک جدا شده یا به قول آنها بُریده سازمان، باید بریده سازمان را هدف بگیرد.
مشخصاً در مورد محمد رضا کلاهی هم میتوان این مسئله جدایی را مطرح کرد؟
بله من دقیقاً مطمئنم که محمد رضا کلاهی هم در همین کادر قرار میگیرد. بالاخره او هم حذف فیزیکی شد. این رسم سازمان است. الان دست سازمان زیر سنگ است، اگر میتوانستند همه را حذف میکردند. همین الان حرف زدن من افشاگری است و سازمان از این افشاگریها میترسد. سازمان یک فرقه است؛ یک فرقه وحشتناک.
کلاهی عضو رسمی سازمان مجاهدین خلق بود. سه سال پیش اخباری در خبرگزاریهای داخل ایران و حتی اروپا فراگیر شد که فردی به اسم علی معتمد در هلند به قتل رسیده است. قتل مشکوکی بود که علت و چرایی آن معلوم نبود. یکباره زمزمههایی به گوش رسید که این علی معتمد همان محمدرضا کلاهی است! یعنی عامل انفجار مقر جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه ۱۳۶۰ که در آن آقای بهشتی و در حدود ۷۲ نفر به شهادت رسیدند.
همه ما میدانستیم که محمد رضا کلاهی کسی بود که به جلسات حزب نفوذ کرده بود و آن شب حادثه مواد منفجره را به داخل جلسه برده بود و زیر تریبون سخنرانی جاگذاری کرده بود و بعد خودش از جلسه خارج شده بود.
من خودم محمدرضا کلاهی را در سازمان دیده بودم، البته آشنایی زیادی با وی ندارم، اما او را در سازمان دیده بودم. هرچند سازمان عضویت کلاهی را به کلی تکذیب میکند، اما من به چشم خودم وی را بارها دیده بودم و میدانستم که او کلاهی است.
بعد از مدتی یکباره غیبش زد و دیگر ندیدیمش. من از افراد مختلف میشنیدم که او برای مأموریت اعزام شده، اما بعداً فهمیدم که همان زمان از سازمان جدا شده است؛ البته جدایی که به آن مفهوم نبود، فقط دیگر حاضر به زندگی در مقرهای سازمان نبود و از جمله افراد ناراضی محسوب میشد. اما سازمان نمیخواست نفرات بفهمند کسی مثل کلاهی که به قول رجوی آن کار بزرگ را انجام داده بود، حالا بُریده است.
بعدها پلیس در هلند تأیید کرد که آن فردی که به اسم علی معتمد کشته شده، همان محمدرضا کلاهی است. طبق تحقیقاتی که منابع خارجی و خصوصاً ژلیش هلند انجام داد، انگشت اتهام یا به سمت جمهوری اسلامی بود یا به سمت سازمان.
البته دلایل زیادی وجود داشت که جمهوری اسلامی نمیتوانسته در این موضوع دخالت کرده باشد. اول از همه اینکه کلاهی ماهیتش لو نرفته بود و با همان اسم مستعار و مدارک جعلی در هلند پناهنده شده بود، ازدواج کرده بود و زندگی میکرد. جالب بود که هلند هم حتماً با وی همراهی کرده، وگرنه چنین چیزی ممکن نیست. حال تنها کسی که فقط رد کلاهی را داشت خود سازمان بود؛ البته این کلاهی هم به قول رجوی کار کمی نکرده بود، یعنی هر جور نگاه کنیم این اقدام کلاهی یک اقدام تروریستی بسیار بزرگ بود که اصلاً شامل تاریخ نمیشد.
مسعود رجوی از انفجار هفتم تیر به عنوان انفجار «خشم خلق» در نشستها یاد میکرد. یعنی خیلی با افتخار میگفت: «کم کردیم که زیاد نکردیم!»
حالا من میخواهم برگردم به همان مسئله تروریستی اعلام کردن سازمان و تلاش رجوی برای فرار از این مسئله بود. چون محمدرضا کلاهی خودش مهمترین سند تروریستی بودن سازمان است. اگر کلاهی دستگیر میشد و کلاهی به دادگاه میرفت، کار سازمان تمام بود. چون مسئولیت این انفجار هیچگاه از سوی مسعود رجوی و سازمان به عهده گرفته نشد.
نه هیچ بیانیهای در مورد آن صادر شد، نه در روزنامه مجاهد که همه ترورها را گزارش میداد در مورد این حادثه صحبتی شد و نه در سخنرانیهای آشکار و بیرونی رجوی حرفی از آن زده شد، به هر حال کار اینقدر بزرگ و شنیع بود که مسئولیت پذیری سازمان در هر زمان میتوانست تبعات جبران ناپذیری ایجاد کند. شاید هیچگاه دیگر از هیچ لیست تروریستیای خارج نمیشد و این را مسعود خیلی خوب میدانست.
محمدرضا کلاهی خودش مهمترین سند تروریستی بودن سازمان (منافقین) است که اگر دستگیر میشد و به دادگاه میرفت، کار سازمان تمام بود.
تنها جایی که این داستان پاشنه آشیل داشت، حضور خود این شخص یعنی محمدرضا کلاهی بود که اگر دهانش را باز میکرد، سازمان دیگر نمیتوانست جمع و جورش کند. حالا فرض کنید کلاهی با چنین شرایطی از شرایط زندگی در سازمان ناراضی هم باشد و بخواهد بیرون برود و جدا زندگی کند و دیگر در مناسبات سازمان نباشد و از این گونه رفتارها. خب این فرد برای سازمان خیلی خطرناک میشود.
حالا فرض کنیم که سازمان در این سالها هم برای کلاهی محافظ بگذارد و هم هزینهها زندگیاش را پرداخت کند و هم برای گرفتن پناهندگی لابی کند و از این کارها، ولی بالاخره تا کی میتواند مطمئن باشد که کلاهی یکجایی حرفی نزند یا به هر دلیلی دستگیر نشود! زنده بودن محمدرضا کلاهی برای سازمان هم هزینه داشت و هم خطرناک بود.
اصلاً خود من که سی سال در سازمان زندگی کردهام و تحلیلها و استنادات سازمان و رجوی را میفهمم، معتقدم که محمدرضا کلاهی را خود سازمان به قتل رسانده و دیگر اعضا هم در سازمان این را خیلی خوب میفهمند. هیچ کس به اندازه سازمان از مرگ این آدم نفع نمیبرد.
اتفاقاً من میگویم مُرده کلاهی به چه درد جمهوری اسلامی میخورد؟ جمهوری اسلامی نفعش در این بود که کلاهی را زنده دستگیر کند و محاکمه کند تا بیاید بگوید که از طرف سازمان مجاهدین خلق چه کرده است. چه جنایت بی نظیری مرتکب شده است. اصلاً در یک دادگاه بینالمللی محاکمه میشد، نه لزوماً در دادگاههای داخل ایران و نتیجه این میشد که سازمان دوباره به لیست تروریستیای بر میگشت که با صرف هزینههای بسیار هنگفت از آن نجات پیدا کرده بود. دیگر با رو شدن چنین مسئلهای آمریکا و حداقل اروپا نمیتوانستند مسئله تروریستی بودن سازمان را انکار کنند، چون آنوقت لیست خودشان زیر سوال میرفت.
یعنی شما کشور هلند را هم دارید در پناه دادن به کلاهی مقصر می دانید.
حتماً همینطور است؛ هلند از اعضای اتحادیه اروپاست از آن کشورهای مدعی حقوق بشر و مبارزه با تروریسم است. مگر میشود که یک نفر به اسم محمدرضا کلاهی با اسم و پاسپورت جعلی وارد هلند بشود و آنها نفهمند؟ بعد به او پناهندگی هم بدهند. در همین مسئله قتل محمدرضا کلاهی یا علی معتمد پلیس پرونده را مختومه اعلام کرد و بعد از آن نه دستگاه قضایی نه دستگاه امنیتی دیگر داستان را پیگیری نکردند. این مسئله اگر خیلی بیشتر از اینها باز میشد، خود هلند هم پایش گیر بود که چرا به یک تروریست اینهمه سال پناه داده است؟ به نظر من موضوع روی هوا ول شد رفت و منافع آنها ایجاب نمیکرد که تا ته قضیه پیش برود.
البته این وسط همه چیز به نفع سازمان تمام شد! به نظر من این داستان هنوز تمام نشده و میشود به آن پرداخت.
انتهای پیام/
مریم رجوی محمدرضا کلاهی را در هلند خاموش کرد تا حرف نزند. بخشعلی علیزاده
رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/دستور-قتل-محمدرضا-کلاهی-را-مریم-رجوی-و-ت/
دستور قتل محمدرضا کلاهی را مریم رجوی و ترکی الفیصل داده اند. شک نکنید
مسعود خدابنده، مشاورین استراتژی خاورمیانه، بیستم فوریه ۲۰۱۹:… سازمان مجاهدین خلق از بعد از ساقط شدن ولینعمت سابقش صدام حسین از سازمان “مسعود رجوی و صدام حسین” که سازمانی “تروریستی نظامی” بود به سازمان “مریم رجوی و ترکی الفیصل” که سازمانی “تروریستی اطلاعاتی” است تغییر شغل داد. این سازمان که دیگر توانایی نظامی را بصورت صد در صد از دست داده است امروز بعنوان دستگاه “تروریستی اطلاعاتی” در غرب و بالاخص در اروپا مورد استفاده قرار میگیرد. نمونه قتل محمد رضا کلاهی و سناریوهای ساختگی (خوراک تبلیغاتی علیه منافع عالیه اتحادیه اروپا) را حتما میتوان در این چهارچوب به خوبی تبئین کرد.
چرا کسی در غرب معمای قتل محمد رضا کلاهی را از مریم رجوی سوال نمی کند؟
مسعود خدابنده، مشاورین استراتژی خاورمیانه
دستور قتل محمدرضا کلاهی را مریم رجوی و ترکی الفیصل داده اند. شک نکنید. مریم رجوی محمدرضا کلاهی را در هلند خاموش کرد تا حرف نزند
امروز مجددا بحر طویلی از جریان قتل محمد رضا کلاهی (کریم رادیو) و ارتباط احتمالی آن با جمهوری اسلامی ایران در رادیو فردا منتشر شد. از نظر بنده که هم وابستگی های رادیو فردا طی دهه های اخیر را میشناسم، هم سردر گمی های سازمان اطلاعات مرکز امریکا سی آی ای (سیا) را بخصوص بعد از ریاست مایک پمپئو دیده ام و هم با شناخت نزدیکی که طبعا از مریم رجوی و شیوخ عربستان سعودی دارم، جای شکی نیست که این مطلب عمدا به هر وسیله ای متوصل شده تا مبادا نامی از “سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران” و رهبر مرحومش “مسعود رجوی” و رهبر نالایق تر جدیدش “مریم رجوی” برده شود. از محتوای نوشته هم میشود به خوبی فهمید که اصلا بحث بر سر قتل این عضو بدبخت و بد شانس و آلت دستی که بمب را در ساختمان گذاشت و فرار کرد نیست.
بوضوح میتوان دید که در این سناریوهای سریالی قصد سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (احتمالا بوساطت موساد) فشار بر اروپاست تا شاید در دقایق آخر بالاخره بتوانند آنها را با دستگاه اعجوج معجوج ترامپ علیه ایرانیان همگام کنند که البته نهایتا قصدی هم بیشتر از “مذاکره مستقیم” بین دولت روحانی و دولت ترامپ نمیخواهند.
سازمان پرافتخار! مجاهدین خلق عراق و آلبانی و عربستان سعودی و فرانسه و … و شورای (فرقه تک رهبری) ملی (وابسته) مقاومت (وادادگی) ایران (هر کشوری بغیر از ایران) اش هم بعنوان وسیله و ابزار با افزودن این ترور (شکار مرغ خانگی در حیاط خلوط خانه) به کارنامه چهار دهه مزدوری میخواهند هم از توبره “حمایت مالی عربستان” بخورند و هم از آخور “راحت شدن از دست یکی از قدیمی ترین ناراضیان درونی”.
باز شکی ندارم که “انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی” توسط محمد رضا کلاهی اگر چه بنام مجاهدین خلق (منافقین) و مسعود و مریم رجوی ولی حتما بواسطه پشتیبانی سازمانهای اطلاعاتی بیگانه برنامه ریزی و عملیاتی شد و البته بعد از شکست کودتا این فرد و دیگر نفرات جا مانده به دستگاه مجاهدین خلق (آن زمان تحت الحمایه حزب دموکرات کردستان زیر بیرق صدام حسین) تحویل داده شدند. همان سازمانهایی که خود رجوی را هم با خلبان شخصی محمد رضا شاه به فرانسه فرستادند تا در نقشی جدید در پاریس و سپس در بغداد بازی کند. و همان سازمانهایی که “خر را شناخته اند و شاخش نمیدهند” و همان سازمانهایی که چهار دهه گذشته حتی یکبار حاضر نشدند یک ویزای سه روزه به اینها بدهند.
معروف است، میگویند “فرانسوی ها دوست دارند سگ را داخل خانه نگه دارند ولی انگلیسی ها و امریکایی ها سگ را بیرون خانه می بندند”.
همانطور که قبلا هم در نقاط مختلف عنوان کرده ام سازمان مجاهدین خلق از بعد از ساقط شدن ولینعمت سابقش صدام حسین از سازمان “مسعود رجوی و صدام حسین” که سازمانی “تروریستی نظامی” بود به سازمان “مریم رجوی و ترکی الفیصل” که سازمانی “تروریستی اطلاعاتی” است تغییر شغل داد. این سازمان که دیگر توانایی نظامی را بصورت صد در صد از دست داده است (این مهم را عربستان به گروههای مستقر در کردستان عراق و ایضا بلوچستان پاکستان محول کرده اند) امروز بعنوان دستگاه “تروریستی اطلاعاتی” در غرب و بالاخص در اروپا مورد استفاده قرار میگیرد. نمونه قتل محمد رضا کلاهی و سناریوهای ساختگی (خوراک تبلیغاتی علیه منافع عالیه اتحادیه اروپا) را حتما میتوان در این چهارچوب به خوبی تبئین کرد.
وقت داشتید این مطلب اخیر رادیو فردا را بخوانید و مقایسه بفرمایید
رادیو فردا، نوزدهم فوریه ۲۰۱۹:
https://www.radiofarda.com/a/iran_terror_dutch_kolahi_new_information/29758996.html
جزئیات تازه از پرونده قتل کلاهی؛ «صدور دستور ترور از زندان»
دادستان عمومی هلند در جریان محاکمه افراد متهم به قتل محمدرضا صمدی کلاهی، عامل انفجار حزب جمهوری اسلامی، که با نام علی معتمد در شهر آلمیره زندگی میکرده، گفته است که تاکنون شواهدی مبنی بر دست داشتن ایران در این قتل پیدا نشده است.
مرتضی صادقی، فعال سیاسی ساکن هلند، که این پرونده را از ابتدا دنبال و خبر قتل محمدرضا کلاهی را برای نخستین بار اعلام کرد، خردادماه پیشبینی کرده بود که کشف ارتباط عاملان این ترور با جمهوری اسلامی «مورد تمایل سیستم امنیتی هلند نیست» و از سویی دشوار است، چرا که آنان با واسطه برای انجام این قتل اجیر شدهاند.
آقای صادقی، در گفتوگو با رادیو فردا، میگوید که هنوز هم دولت هلند عزم جدی برای درگیری با جمهوری اسلامی در این باره ندارد.
از سوی دیگر به گفته او، جمهوری اسلامی به دلیل همکاریهای امنیتی با اروپا و آمریکا در منطقه، این حق را برای خود قائل شده که مخالفانش در خاک اروپا که به اقدامات مسلحانه دست میزنند را ترور کند.
بر اساس اطلاعات رسانههای هلند، انور آ ۲۸ ساله و موروا م. ۳۵ ساله قاتلان محمدرضا کلاهی هستند. به گفته آقای صادقی، پلیس و نیروهای امنیتی هلند حدود پنج هزار بزهکار را تحت نظر گرفتند و تلفنهای آنها را شناسایی کردند تا در نهایت به این دو نفر رسیدند.
انور آ ۲۸ ساله یکی از ۶۰۰ خلافکار مشهور آمستردام است و برادرش نیز سردسته یک باند خلافکار است. بر اساس چهرهنمایی، گفته شده بود که خانواده یکی از اینها ممکن است اصالتاً از یکی از مستعمرههای هلند به نام آنتیک لس باشد اما هر دو تابعیت هلندی دارند.
دادستان هلند اخیراً اعلام کرده که این دو نفر از شخصی به نام نوفل اف. (Naoufal F)، که یک تبهکار حرفهای است و در زندان بوده دستور قتل را دریافت کرده بودند.
یکی از قاتلان علی معتمد یا محمدرضا کلاهی نیز گفته است مجری دستوری بوده که به او رسیده و اصلاً خبر ندارد که فرد کشته شده چه کسی است.
مطبوعات هلند با وکیل نوفل اف. نیز مصاحبه کردهاند و او گفته که «هیچ مدرکی برای اینکه این ترور مرتبط با جمهوری اسلامی باشد، وجود ندارد».
مرتضی صادقی در این باره میگوید: «مرتبط بودن افراد اجیر شده برای این قتل با جمهوری اسلامی، برای سیستم قضایی هلند قابل اثبات نیست، چرا که در این سیستم همه چیز باید بر اساس ادله مشهود مشخص باشد، و به همین دلیل دستگاه قضایی اعلام کرده که مدرک کافی برای اثبات ارتباط قاتلان با جمهوری اسلامی ندارد».
سرویس اطلاعاتی هلند اوایل ماه میلادی جاری اعلام کرده بود، «قرائنی جدی در دست دارد» که نشاندهنده دست داشتن ایران در سوءقصد به محمدرضا کلاهی و احمد نیسی است.
اتحادیه اروپا نیز ۱۸ دیماه امسال به دلیل «طرحریزی ترور در خاک اروپا» با وضع تحریمهایی علیه بخشی از وزارت اطلاعات ایران موافقت کرد.
با این حال مرتضی صادقی میگوید، دولت هلند هنوز هم تمایل ندارد این موضوع به درگیری جدی با جمهوری اسلامی تبدیل شود، چرا که دستگاه امنیتی این کشور از سال ۲۰۱۶ به طور کامل در جریان موضوع بود اما قصد نداشت شواهد خود را اعلام کند.
او یکی از نشانههای این موضوع را اطلاعرسانی دیرهنگام درباره اخراج دو دیپلمات ایرانی از هلند و عدم اقدام متقابل از سوی جمهوری اسلامی ذکر میکند.
به گفته آقای صادقی، «واقعیت این است که این دو دیپلمات به وزارت کشور هلند خواسته شدند و با آنان صحبت شد و آنان از هلند رفتند. در مقابل نیز دولت ایران هیچ دیپلمات ایرانی را به تلافی اخراج نکرده است».
اما با توجه به تجربه پیگرد مقامات جمهوری اسلامی در دادگاه پرونده میکونوس و تبعات گسترده آن، چرا ترور مخالفان جمهوری اسلامی در اروپا بار دیگر آغاز شده است.
مرتضی صادقی معتقد است که جنس ترور احمد نیسی و محمدرضا کلاهی متفاوت از ترورهای دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی است.
او میگوید که در دوره باراک اوباما، جمهوری اسلامی به توافقی با اروپا و آمریکا برای مبارزه با گروههای تروریستی دست یافته بود و ایران اطلاعاتی را درباره این گروهها از جمله در یمن، عراق، پاکستان و افغانستان در اختیار اروپا و آمریکا قرار میداد.
به گفته آقای صادقی، اروپا این همکاری را محدود به مبارزه با گروههای تروریستی در منطقه میدانسته، اما جمهوری اسلامی این همکاری را دو طرفه میدانسته است.
با این توصیفات، شاید این تصور برای مقامات جمهوری اسلامی پیش آمده که اروپا چشم بر اقدامات آنان در ترور مخالفان خواهد بست.
مرتضی صادقی همچنین به نقل از «منابع موثق» میگوید، «نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به طور مرتب از این صحبت میکردند که چگونه آمریکا به خود اجازه میدهد، افرادی مانند بنلادن را در خاک کشوری دیگر از بین ببرد این حق برای ما هم وجود دارد».
شبیه این سخنان را یحیی رحیم صفوی، دستیار رهبر جمهوری اسلامی، و محمدحسین باقری، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، ایران بیان کرده و گفتهاند، جمهوری اسلامی به مواضع گروههایی که آنان را «تروریست» میخواند در هر کشوری حمله خواهد کرد.
از سوی دیگر گزارشهایی منتشر شده که نهادهای امنیتی در سالهای اخیر معتقد بودهاند که مخالفان جمهوری اسلامی در خارج از کشور «پررو» شدهاند و باید بار دیگر مورد تهدید قرار گیرند.
ترور محمدرضا کلاهی، آغاز دور جدید ترور مخالفان حکومت در خارج از کشور است. رضا علامه زاده سالها پیش در فیلم «جنایت مقدس» فهرستی از حدود ۸۰ نفر که پس از انقلاب ۵۷ در خارج از کشور ترور شدند را منتشر کرد.
در رسانهها و درگیریهای سیاسی در ایران نام مسعود کشمیری، عامل انفجار دفتر نخستوزیری، پررنگتر از نام کلاهی مطرح بوده است.
مرتضی صادقی میگوید، مأمور سازمان امنیت هلند که پس از پیگیریهای او درباره پرونده محمدرضا کلاهی با او ملاقات کرده، گفته که کشمیری هم کشته شده است اما بعد حرف خود را پس گرفته و جزئیات بیشتری درباره این موضوع بیان نکرده است.
خبرگزاری دولتی ایرنا سال ۹۲ به نقل از «یک مقام آگاه»، اعلام کرده بود که محمدرضا کلاهی همراه با مسعود کشمیری «در آلمان رؤیت شدهاند». این گزارش میتوانست نشانهای از دستیابی سازمانهای امنیتی جمهوری اسلامی به اطلاعاتی درباره محل زندگی این دو باشد.
کلاهی پس از ورود به هلند نام خود را به علی معتمد تغییر داد، در یک شرکت برق کار میکرد و یک زندگی کاملاً عادی داشت. او با یک زن افغان ازدواج کرده بود و پسر او حدودا ۲۰ ساله است.
به گفته مرتضی صادقی، کلاهی و خانوادهاش با بستگان خود که با نام فامیلی صمدی در آمریکا زندگی میکردند ارتباط داشت. خانواده محمدرضا کلاهی چند سال پیش از قتل او متوجه شده بودند که علی معتمد همان عامل انفجار حزب جمهوری اسلامی است.
او همچنین میگوید که کلاهی سال ۹۲ یا ۹۳ با مادر خود در لندن دیدار کرده بود و «از همان زمان خودش نیز به نوعی احساس کرده بود که این اقدام خطرناکی بوده است».
آقای صادقی در این زمینه همچنین براساس شنیدههای خود میگوید، یک زن که مسئول سازمان مجاهدین خلق در هلند بوده و به کلاهی در بدو ورود به هلند کمک کرده، از اردوگاه اشرف ربوده و به ایران برده شده است.
به گفته او، اطلاعات دریافت شده از این زن، دیدار کلاهی با مادرش و ارتباط اینترنتی خانواده کلاهی با بستگان او، سه عاملی بوده که منجر به کشف مکان زندگی کلاهی شده بود.
(پایان)
مریم رجوی محمدرضا کلاهی را در هلند خاموش کرد تا حرف نزند
رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
Albania: MEK rebrands by assassinating unwanted members
The shadowy cult Trump advisors tout as an alternative to the Iranian government
Remember.Mojahedin Khalq (MKO, MEK, Rajavi cult) was one of the excuses of US attacking Iraq
The MEK’s man inside the White House (Maryam Rajavi cult, Mojahedin Khalq)
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/چرا-کسی-در-غرب-معمای-قتل-محمد-رضا-کلاهی/
چرا کسی در غرب معمای قتل محمد رضا کلاهی را از مریم رجوی سوال نمی کند؟
مسعود خدابنده، اول فوریه ۲۰۱۹:… محمد رضا کلاهی هیچ گاه تن به خواسته های رجوی و انقلاب و الاخ نداد و اصلا به کتش نمیرفت و قابل هضم نبود. مسعود کشمیری هم ایضا. اینها تا زمانی که یادم هست عملا در حبس (بخاطر نداشت جایی در بیرون مجاهدین و تحت تعقیب بودن) زندگی می گذراندند و خر حمالی ها را تحمل می کردند. شخصا معتقدم که هر دو اینها را که اگر چه بشدت …
چرا کسی در غرب معمای قتل محمد رضا کلاهی را از مریم رجوی سوال نمی کنند؟
این روزها بحث کشته شدن محمد رضا کلاهی در هلند مجددا بالا گرفته است. از یک طرف مقاماتی که با مواجب و بی مواجب دمشان به امریکای ترامپ وصل است میخواهند از آب گل آلود تروریسم افسار گسیخته خود ساخته در اروپا ماهی بگیرند و پوئن سیاسی علیه اروپا به ثبت برسانند. از طرف دیگر مقامات دادستانی و قانونی هلند اعلام می کنندکه هیچ ردی از رابطه قاتلین با مقامات ایران پیدا نکرده اند.
امریکایی ها (منظورالبته مامور سازمان سیا پمپئو و میز ایرانش است که اخیرا وزارت خارجه امریکا را هم به بخشی از سازمان سیا و زائده ای از موساد تبدیل کرده می باشد) این مسئله را همراه با جعلیات دیگری که با استفاده از مجاهدین خلق تولید کرده اند در کارناوالشان در ورشوی لهستان الم خواهند کرد. مریم رجوی هم که بعنوان کلفت دوم آشپزخانه جان بولتن و نتانیاهو جایگاهش مشخص است و باید بیرون درب بماند، دستور شلوغ کاری در هشتم فوریه در پاریس را دریافت کرده و دنبال می کند. لابی های اسرائیلی هم از دو هفته پیش فعال شده و به کوه ساختن از کاه دروغین “دستگیری دو مامور ایران در آلبانی” و طرح های رنگ و وارنگ جیمزباندی دیگر مشغولند.
مشکلات سیاسی و گرفتاری امریکا در مواجه شدن با دیوار قطور اروپا و افول این کشور بالاخص در دو دهه گذشته بجث دیگری است (البته از من خرافاتی اگر بپرسید تاثیر نحسی رابطه با جرثومه هایی مثل رجوی را هم نمیشود نادیده گرفت).
بگذریم،
من چند نکته بخاطرم هست که صرفا جهت ثبت مجددا مینویسم (قبلا یکبار بصورت خلاصه در سی امین سالگرد سی خرداد و هفت تیر در بی بی سی و رادیو امریکا عرض کرده ام)
لینک به مطلب در بی بی سی سال ۲۰۱۱:
ورود سازمان مجاهدین خلق به ‘فاز نظامی’ و پیامدهای آن
(مسعود خدابنده، بی بی سی، ژوئن ۲۰۱۱)—
مصاحبه در همین مورد با رادیو امریکا سال ۲۰۱۱:
– محمد رضا کلاهی (کریم رادیو) وقتی که بعد از متواری شدن با قاچاقچی “آشنای مجاهدین” در “محور بانه سردشت” از “مرز عراق” رد شد و در مقر حزب دموکرات (زیر دره گلابی ها در کناره سردشت) به ما پیوست (من برای نصب رادیو مجاهد رفته بودم) اصلا و اساسا فردی “مجاهد” نبود. کما این که بعدها مسعود کشمیری هم که آمد چنین نبود. هر دو اینها را بنده چند روز وقت گذاشتم که سرودهای سازمانی و ایضا نوع نماز خواندن و دعا کردن “مجاهدینی” آن زمان را آموزش بدهم. کسانی که آن زمان آنجا بودند و بعدا خودشان را از قید “فرقه گرایی و دوز و کلک و دروغ” رها کردند حتما یادشان هست (مثلا آقای شاهسوندی و آقای وفا یغمایی) حتی اگر تمایلی نداشته باشند که در این مورد چندان هم صحبت کنند
– محمد رضا کلاهی بعد از رفتن ما به عراق (نیروهای ایران دو سال بعد از شروع کار رادیو مجاهد ما را از رودخانه زاب به خاک عراق عقب راندند) مسئولیت رادیو و سیستم های مخابراتی را بعهده گرفت و من به پاریس برگشتم .تا جایی که من یادم هست محمد رضا کلاهی هیچ گاه تن به خواسته های رجوی و انقلاب و الاخ نداد و اصلا به کتش نمیرفت و قابل هضم نبود. مسعود کشمیری هم ایضا. اینها تا زمانی که یادم هست عملا در حبس (بخاطر نداشت جایی در بیرون مجاهدین و تحت تعقیب بودن) زندگی می گذراندند و خر حمالی ها را تحمل می کردند. شخصا معتقدم که هر دو اینها را که اگر چه بشدت مذهبی ولی تا حدود زیادی “خام” بودند، رجوی و یارانش “خر” کردند. (نمیدانم با چه وعده و وعیدی ولی میدانم که “خر” شدند و بعد هم پشیمان و البته پشمیانی بی سود).
اینها بعد از ترورهایی که انجام دادند مجبور به قرار گرفتن در صف رجوی شدند و نه قبل از ترورهای از سر “خریت و خامی”.
بطور مشخص میگویم: رجوی در درون جمهوری اسلامی “نفوذی” نداشت بلکه در آن روزها این نفرات “خریداری شدند”.
این را بدین خاطر میگویم که مشخص باشد کلاه برداری و آلت دست کردن محمد رضا کلاهی و مسعود کشمیری نمیتوانست کار مامورینی در سطح مسعود رجوی و یارانش (که خیلی هم عقل درست و حسابی نداشته و ندارند) باشد. بلکه دستهای حامی رجوی بودند که با در اختیار داشتن سیستم های لازم هم امکانات را محیی کرده اند و هم اساسا علم و دانش این کارها را داشته اند. همان دستهایی که توانستند بعد از شکست رجوی در سی خرداد شصت وی را با خلبان شاه و جنگنده فانتوم از کشور خارج و در فرانسه مستقر کنند. همان دستهایی که راه حل و روش پولشویی را یادش دادند. همانهایی که بعدا دستور دادند زیر پرچم صدام علنی شود. همانهایی که همین روزها شاهدیم با استفاده از این گروه هشتصد هزار یورو را برای رساندن به حزب راست افراطی (ضد اروپایی) خود پولشوئی کرده اند و …
اما،
نکته ای که این روزها ذهن من را مشغول می کند رابطه همین افسار بدستان با مجاهدین خلق و مریم رجوی است. چنان صحبت می کنند که انگار مریم رجوی (که حداقل چهل سالی است که جزو مامورین حلقه به گوش و نازنین خودشان است) اصلا و اساسا نمیداند محمد رضا کلاهی کیست و چیست و در هلند بوده یا نبوده! عجیب نیست؟
در رابطه با محمد رضا کلاهی و مرگ وی پاشنه درب سفارت ایران در هلند را از جا در می آورند و زیر چشم پلیس کشور به ساختمان دیپلماتیک حمله می کنند و برای همه هشتاد میلیون ایرانی داخل و خارج از کشور رای غیابی صادر می کنند ولی حاضر نیستند از رفیقه شان مریم رجوی یک بار بپرسند این فرد چه شد؟ چرا از هلند سر در آورد؟ مامور بود؟ بریده بود؟ ردش را چرا پاک نکردید؟ چرا به امنیت هلند اطلاع ندادید؟ یا دادید و از ترس موساد و سیا سکوت می کنند؟ آن وعده و وعیدی که به او دادید تا دست به بمب ببرد به کجا رسید؟ چرا رفت؟ چرا حرف نمیزد؟ باور کنیم که شما فردی مثل کلاهی را گذاشتید همینطور درب را باز کند و برود؟ آن هم وقتی زیر سایه صدام بودید؟
مزخرف هم حدی دارد.
تا جایی که اطلاعات و برآوردهای من از مجاهدین خلق سابق (سازمان تروریستی نظامی “مسعود و صدام”) و مجاهدین خلق امروز (سازمان تروریستی اطلاعاتی “مریم و شاهزاده ترکی الفیصل”) نشان میدهد، شک ندارم که این فرد (و ایضا قتلهای دیگر همچون مسعود دلیلی در کشتار داخل کمپ اشرف و ایضا خفه کردن مالک شراعی در حوضچه کشاورزی در آلبانی و ….) چیزی جز “پاک کردن رد جنایات با حذف شاهدین جنایت” نیست. از نظر من هر عقل سلیمی، حتی عقل دشمنان قسم خورده ایران و ایرانی و تحلیلگران موساد و سیا که طبعا کارکشته های تحقیق و رد یابی هستند می تواند بوضوح ببیند که اولین و آخرین مظنون این قتل ها شخص مریم رجوی (و افسار بدستش ترکی الفیصل) است که هم از آخور “چسباندن جنایت به رژیم و مختل کردن کار اروپا” میخورند و هم از توبره “حذف فیزیکی تک تک شاهدین و مامورین جنایات”، برای نو کردن و به روز کردن “برند” سازمان مجاهدین خلق در روند استفاده ابزاری بعدی.
البته این را هم مثل روز می بینم که آنهایی که سگ را در آلبانی رها کرده و سنگ را در بلژیک بسته اند ممکن است امروز احساس “خر مرد رندی” چشمانشان را تیره کرده باشد ولی اگر اسامه بن لادن به قلاده بدستانش وفا کرد این سگ هم وفا خواهد کرد.
یک سوال هم دارم.
راستی به مجاهدین مریم رجوی که هر دو سالی یکبار جبهه عوض می کند و برای جناحی چهچه میزنند و بر اساس قیمت و نرخ روز استراتژی و تاکتیک مشخص می کنند (با در دست داشتن نیروهایی که این روزها مرگ را بر زندگی ذلت بارشان صد بار ترجیح میدهند)، وقتی زمانش رسید، چقدر خواهد گرفت تا درجا باز ضد امپریالیست شده همزمان وسط لندن، پاریس و نیویورک بمب منفجر کند؟
(پایان)
مریم رجوی محمدرضا کلاهی را در هلند خاموش کرد تا حرف نزند
رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
***
هلند: ارتباطی میان ترور علی معتمد و ایران پیدا نشده است
گفتگوی تلویزیون بی بی سی با مسعود خدابنده – ۲۰۱۱
بررسی وضعیت پادگان اشرف و تلاش بان کی مون برای یافتن محل جدید
Secret MEK troll factory in Albania uses modern slaves (aka Mojahedin Khalq, MKO, NCRI ,Rajavi cult)
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/افشای-کمک-مالی-هنگفت-عربستان-به-گروهک-ت/
افشای کمک مالی هنگفت عربستان به گروهک تروریستی منافقین (مجاهدین خلق، فرقه رجوی)ا
باشگاه خبرنگاران و خبرگزاری فارس (به نقل از البوابه اردن)، نوزدهم سپتامبر ۲۰۱۸:… این عضو سابق منافقین میگوید خود از نزدیک بر عملیات انتقال این محموله نظارت داشته است. وی همچنین میافزاید مقامات سعودی در زمان ریاست ترکی بن فیصل آل سعود بر دستگاه اطلاعاتی عربستان و دوران حکومت عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود، پادشاه سابق رژیم سعودی …
BBC: Who are the Iranian dissident group MEK? (Mojahedin Khalq, MKO, PMOI, …)
Iran destroys 4 overseas terror groups, invites Saudi Arabia to be rational
لینک به متن اصلی گزارش البوابه (انگلیسی)
افشای کمک مالی هنگفت عربستان به گروهک تروریستی منافقین
باشگاه خبرنگاران، نوزدهم سپتامبر ۲۰۱۸
لینک به منبع
وبگاه البوابه از حمایت مالی عربستان سعودی از گروهک تروریستی منافقین که شامل اهدای سه تُن شمش طلا میشود، خبر داد.
Saudi’s late king Abdullah bin Abdulaziz al-Saud (AFP/FILE)
به گزارش گروه بینالملل باشگاه خبرنگاران جوان، وبسایت خبری البوابه که در امان، پایتخت اردن، مستقر است با افشای جزئیاتی از کمکهای مالی عربستان سعودی به گروهک منافقین اعلام کرد ریاض، سه تن طلا برای تامین هزینههای این گروه تروریستی در اختیار اعضای آن قرار داده است.
یک عضو ارشد سابق گروهک منافقین در گفتگو با البوابه جزئیاتی از انتقال کالاهای گرانبها به ارزش چند صد میلیون دلار از عربستان برای اعضای این گروه ارائه کرده است.
به گفته مسعود خدابنده، عضو ارشد پیشین این سازمان، دستکم چهار چمدان حاوی ساعتهای مچی مارک رولکس نیز که همگی سفارشی ساخته شده بودند و تصویر ملک عبدالله (پادشاه سابق عربستان) برروی آنها حک شده بود، در یک مقطع تحویل این گروهک تروریستی داده شده است.
او میگوید در سال ۱۹۸۹ (یک سال قبل از حمله صدام به کویت) به همراه مسعود رجوی، سرکرده وقت گروهک تروریستی منافقین با اسکورت پلیس رژیم بعث عراق به عربستان سفر کرده و هنگام بازگشت دو چمدان هدیه شامل طلا و ساعتهای رولکس با خود به عراق آوردهاند.
البوابه در این گزارش آورده است: تأیید جزئیات سخنان این فرد دشوار است، امااین اولین روایت جامع از کمک مالی عربستان به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به شمار میرود.
این عضو سابق منافقین میگوید خود از نزدیک بر عملیات انتقال این محموله نظارت داشته است. وی همچنین میافزاید مقامات سعودی در زمان ریاست ترکی بن فیصل آل سعود بر دستگاه اطلاعاتی عربستان و دوران حکومت عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود، پادشاه سابق رژیم سعودی، دست کم ۳ تُن طلا را به سرکردگان گروهک تروریستی منافقین تحویل دادهاند.
مسعود خدابنده که از مقامات ارشد امنیتی منافقین بوده است، همچنین در گفتگو با البوابه، فاش کرد عربستان سعودی از طریق شبکههای قاچاق و بازارهای سیاه از گروهک تروریستی منافقین به طور مخفیانه حمایت مالی میکند.
او در مصاحبه با البوابه در تشریح جزئیات کمک مالی عربستان به منافقین گفته است شمشهای طلا و سایر کالاهای گرانبها ابتدا از عربستان به بغداد منتقل شده و سپس با کمک تجار مرتبط با سعودی در بازار سیاههای امان (پایتخت اردن) فروخته میشدند. پس از انجام این معاملات، پول حاصل از آنها به حسابهای مرتبط با اعضای منافقین در کشورهای دیگر ریخته میشده است.
انتهای پیام/
–
وبگاه البوابه: عربستان سه تُن طلا به گروهک منافقین داده است
خبرگزاری فارس، نوزدهم سپتامبر ۲۰۱۸
لینک به منبع
وبسایت مستقر در امان جزئیات کمکهای مالی رژیم سعودی به گروهک تروریستی منافقین را فاش کرده و نوشته است ریاض سه تن طلا به اعضای این گروهک داده است.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری فارس، یک وبسایت مستقر در اردن روز سهشنبه به نقل از برخی اعضای گروهک تروریستی منافقین گزارش داده رژیم سعودی سه تن طلا در اختیار این گروهک تروریستی قرار داده است.
وبسایت خبری-تحلیلی «البوابه» به گمانهزنیها درباره حمایت سعودی از گروهک تروریستی منافقین اشاره کرده و نوشته تا کنون روایت ملموسی از میزان حمایتهای مادی ریاض از این گروه وجود نداشته است.
یک عضو ارشد سابق گروهک منافقین در گفتوگو با البوابه جزئیاتی از انتقال کالاهای گرانبها به ارزش چندصد میلیون دلار برای اعضای این گروه ارئه میکند. البوابه نوشته تأیید جزئیات سخنان این فرد دشوار است، اما اولین روایت جامع از همکاریهای منافقین با عربستان به شمار میرود.
این عضو ارشد گروهک منافقین که شخصاً مسئول نظارت بر این مبادلات بوده گفته مقامهای سعودی در داخل دستگاه امنیتی ترکی بن فیصل آل سعود، رئیس وقت دستگاه اطلاعات سعودی و ملک عبدالله بن عبدالعزیز، پادشاه سابق عربستان سه تُن طلا و دستکم چهار چمدان ساعتهای رولکس تحویل اعضای «مجاهدین» دادهاند.
«مسعود خدابنده» که در دستگاه منافقین مسئولیت اداره مسائل امنیتی را داشته در گفتوگو با البوابه به توضیح درباره یک شبکه قاچاق و فروش بازار سیاه برای حمایت مخفیانه از منافقین پرداخته است.
او میگوید طلا و سایر کالاهای گرانبها از عربستان به بغداد منتقل شده و بعد از آن با واسطه تجار مرتبط با سعودی در بازار سیاههای «امان»، پایتخت اردن فروخته میشدند. پول ناشی از این معلاملات به حسابهای مرتبط با اعضای منافقین در «بانکهای فراساحلی» منتقل میشدند.
سال ۱۹۸۹، یک سال قبل از حمله صدام، رئیسجمهور معدم عراق به کویت، خدابنده و مسعود رجوی، سرکرده وقت گروهک منافقین با اسکورت پلیس عراق به عربستان سفر کرد.
خدابنده گفته هنگام بازگشت از این سفر دو چمدان حاوی هدیه که شامل طلا و ساعتهای رولکس بوده با خود به عراق آوردهاند. این ساعتها سفارشی ساخته شده بودند و تصویر پادشاه عربستان روی آنها حک شده بود.
انتهای پیام/
(پایان)
رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/بولتون-در-برابر-ظریف-در-خصوص-مجاهدین-خل/
بولتون در برابر ظریف در خصوص مجاهدین خلق
مسعود خدابنده، لوبلاگ، پنجم می ۲۰۱۹:… هیلاری کلینتون هرگز از مجاهدین خلق در طول مدتی که در لیست تروریستی قرار داشت پول نگرفته است. و خارج کردن گروه از لیست تروریستی ایالات متحده کار غلطی نبود، چرا که به کمیساریا امکان جا به جایی اعضا به یک کشور ثالث امن را داد. برنامه او برای تصحیح اشتباهات دولت بوش گامی حیاتی برای امن تر کردن خاورمیانه و مابقی دنیا از جمله ایالات متحده بود. در عین حال، جان بولتون همچنان به دریافت پول برای ارتقای برنامه جنگ طلبانه مجاهدین خلق علیه منافع ملی آمریکا ادامه داد. بولتون در برابر ظریف در خصوص مجاهدین خلق.
مسعود خدابنده : مجاهدین خلق، فرقه رجوی به آخر خط رسیده اند
بولتون در برابر ظریف در خصوص مجاهدین خلق
لینک به متن اصلی (انگلیسی)
(ترجمه ابراهیم خدابنده)
مسعود خدابنده – لوبلاگ – ۳ می ۲۰۱۹
زمانی که وزیر خارجه ایران جواد ظریف در طول دیدارش از ملل متحد در نیویورک مصاحبه ای با فاکس نیوز به انجام رساند، فرازی شگفت انگیز، سیاست خارجه آمریکا را تحت تأثیر قرار داد. چگونه ممکن بود که ایران، یک ملت منفور، نه تنها جسارت وارد شدن به کُنام شیر را داشته باشد، بلکه از آنجا شیر را در خصوص رفتار کثیفش مورد نصیحت قرار دهد.
البته، این کشمکشی است که ایران به سادگی نمی تواند در آن برنده باشد. آنچه بیش از هر چیز مهم است اینست که ظریف به سراغ گلوی شیر نرفت بلکه در عوض به سراغ کسانی رفت که زنجیر شیر را در دست داشته و می کشند. کوتاه کنم، او “تیم B” را به خاطر فعالیت برای ایجاد جنگ علیه کشورش مورد اتهام قرار داد. او در این میان مشاور امنیت ملی جان بولتون را به خاطر حمایت از مجاهدین خلق، گروهی که معتقد به اعمال خشونت برای تغییر رژیم در ایران است، خاص نمود.
بولتون خشمگینانه به فاکس نیوز رفت تا پاسخ دهد. ولی به جای پاسخ به اتهامات ظریف، بولتون صرفاً وزیر خارجه سابق هیلاری کلینتون را برای خارج کردن سازمان مجاهدین خلق از لیست تروریستی ایالات متحده در سال ۲۰۱۲ مورد سرزنش قرار داد. بولتون خود از سازمان مجاهدین خلق در طول زمانی که در لیست تروریستی قرار داشت حمایت کرده، در اجتماعات آنان شرکت نموده، و حق الزحمه های ده ها هزار دلاری دریافت داشته است.
اتهامات بولتون علیه کلینتون دردی را دوا نمی کند. او، همراه با وزیر دفاع وقت دونالد رامزفلد، جنگ علیه عراق را به این بهانه که صدام حسین از گروه های تروریستی، از جمله سازمان مجاهدین خلق، حمایت می کند، به عنوان ابزاری در سیاست خارجه، به راه انداختند. بولتون همچنین با رامزفلد زمانی، که ایالات متحده به صورت یک جانبه استاتوی “افراد حفاظت شده” به مجاهدین خلق علی رغم این که به عنوان یک سازمان تروریستی شناخته بود در نقض مستقیم قوانین بین المللی اعطا نمود، همراه بود.
با انتخاب اوباما به عنوان رئیس جمهور آمریکا در سال ۲۰۰۹، وزیر خارجه جدید هیلاری کلینتون مجبور به پاک کردنگندی شد که بولتون و دسیسه نو محافظه کاران در عراق به بار آورده بود. یکی از آن مشکلات حمایت مستمر ایالات متحده از سازمان مجاهدین خلق (که البته از سال ۱۹۹۷ به عنوان یک گروه تروریستی می شناخت) بود. به کمک یک مذاکره کننده سخت جدید در دفتر نمایندگی ملل متحد در عراق، کلینتون توانست یک راه حل مسالمت آمیز برای تضاد بین حاکمیت دولت عراق و سازمان مجاهدین خلق نامطلوب و انگل بیابد.
کلینتون به دنبال کشور ثالثی برای پذیرش مجاهدین خلق گشت. ولی حمایت سعودی، اسرائیل، و ایالات متحده (امثال بولتون) برای برنامه تغییر رژیم در ایران، مانع از منحل شدن سازمان مجاهدین خلق شد. نهایتاً، تنها کشور آلبانی وابسته به ناتو موافقت کرد تا اعضای گروه را بپذیرد. کلینتون ۱۰ میلیون دلار برای کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان برای انتقال مجاهدین خلق به آلبانی اختصاص داد. او یک ۱۰ میلیون دلار دیگر برای ایجاد یک مؤسسه بازپروری در تیرانا هزینه کرد تا ابتدا به مقوله مجاهدین خلق، به عنوان آمادگی برای برخورد با خانواده های داعش، بپردازد. یک ۱۰ میلیون دلار دیگر به حساب سفارت آمریکا در تیرانا ریخته شد، این پول برای اسکان اعضای مجاهدین خلق در یک جامعه عادی بود که بولتون و دسیسه او مانع از این کار شد.
تمامی این موارد در یک توافقنامه بین دولت های عراق، ایالات متحده، و آلبانی همراه با کمیساریا و مجاهدین خلق نوشته شد. آن زمان من به عنوان مشاور دولت عراق در امور امنیتی، شامل اخراج و انتقال امن مجاهدین خلق، مشغول به کار بودم. زمانی که فهمیدم دولت اوباما یک مکان امن و مهم تر از آن یک راه حل مسالمت آمیز برای تهدیدی که توسط مجاهدین خلق متوجه امنیت عراق بود یافته است از نگرانی بیرون آمدم. من از این که در این توافقنامه قدم های مشخصی برای برقراری حقوق انسانی اعضای سازمان مجاهدین خلق و بازگشت آنان به زندگی عادی و به نزد خانواده هایشان برداشته می شد فوق العاده راضی بودم.
به عنوان کسی که با مجاهدین خلق آشنایی دارد، جان بولتون باید آن زمان و قطعاً در حال حاضر نسبت به عناصر مفید در این توافق آگاه بوده باشد. اما به محض این که ترامپ انتخاب شد، پروژه بازپروری متوقف گردید، و در سال بعد به مجاهدین خلق اجازه داده شد تا تجدید سازماندهی کرده فعالیت های ضد ایرانی خود را از سر بگیرد. با حمایت بولتون، سناتور سابق جان مک کین، رودی جولیانی، و یک مجموعه از اقلیت جنگ طلب، مجاهدین خلق توانستند یک اردوگاه تعلیماتی بسته برای مقاصد خود در آلبانی به وجود آورند که در آن اعضا به عنوان بردگان نوین برای برنامه های تبلیغی و تروریستی مجاهدین خلق نگاه داشته می شوند.
گناه هیلاری کلینتون هرچه باشد هرگز از مجاهدین خلق در طول مدتی که در لیست تروریستی قرار داشت پول نگرفته است. و خارج کردن گروه از لیست تروریستی ایالات متحده، اگر چه در آن زمان به خاطر کارزار فشار تبلیغاتی پر هزینه بحث برانگیز بود، اما کار غلطی نبود، چرا که به کمیساریا امکان جا به جایی اعضا به یک کشور ثالث امن را داد. برنامه او برای تصحیح اشتباهات دولت بوش گامی حیاتی برای امن تر کردن خاورمیانه و مابقی دنیا از جمله ایالات متحده بود. در عین حال، جان بولتون همچنان به دریافت پول برای ارتقای برنامه جنگ طلبانه مجاهدین خلق علیه منافع ملی آمریکا ادامه داد.
قبل از سال ۲۰۱۶، ایران حضور دیپلماتیک در آلبانی نداشت. سفارت در آنجا صرفاً به روابط اقتصادی و فرهنگی می پرداخت. ولی در سال ۲۰۱۸، دولت آلبانی تحت نخست وزیری ادی راما دو دیپلمات تازه از راه رسیده ایرانی را به درخواست دولت ترامپ اخراج کرد. جان بولتون این دستاورد را به رخ کشید. به دلیل حمایت آشکار ایالات متحده از مجاهدین خلق، ایران خط جبهه خود را نه در خاورمیانه بلکه در حاشیه اتحادیه اروپا برقرار کرد.
حالا، در حالی که وزیر خارجه ایران به صراحت با رسانه های داخل آمریکا صحبت می کند، بولتون به این حد تنزل پیدا کرده که به جای تکذیب اتهاماتش، به حاشیه رفته است. طرح اصلی بولتون برای جنگ علیه ایران نه تنها به تعویق افتاد بلکه باعث شد تا تهران خط جبهه خود را بار دیگر بازسازی کرده و این بار در خود واشنگتن رسم نماید.
بولتون در برابر ظریف در خصوص مجاهدین خلق
«مسعود خدابنده مدیر مؤسسه مشاوران استراتژی خاورمیانه است و مدت ها با مقامات عراقی برای رسیدن به یک راه حل مسالمت آمیز برای گشودن بن بست اردوگاه لیبرتی و کمک به نجات دیگر قربانیان فرقه مجاهدین خلق کار کرده است. در میان انتشارات متعدد، او در نوشتن کتاب “زندگی در اردوگاه اشرف: قربانیان اربابان بسیار” همراه با همسرش آن سینگلتون شرکت داشته است. آنان همچنین یک رسانه دانشگاهی در خصوص استفاده مجاهدین خلق از اینترنت منتشر نموده اند.»
(پایان)
رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
***
مسعود خدابنده: سازمان مجاهدین خلق نه حامی مالی، که انتقال دهندهی پول و عامل شستشو است
گفتگوی اختصاصی ندای حقیقت با مسعود خدابنده. واقعیتهایی از مریم رجوی، مسعود رجوی و مجاهدین خلق از درون
وبگاه البوابه از حمایت مالی عربستان سعودی از گروهک تروریستی منافقین که شامل اهدای سه تُن شمش طلا میشود، خبر داد.
مجاهدین خلق: پایان سی سال حضور در عراق
مسعود خدابنده، هافینگتون پست: انگلی به نام “مجاهدین خلق” نمیتواند به ترامپ کمکی کند
مسعود خدابنده، هافینگتون پست: جنجال بزرگ برای اینکه مجاهدین خلق نمیتوانند ثابت کنند رهبرشان مسعود رجوی زنده است
Bolton Zarif MEK Iran 1
Bolton Zarif MEK Iran 2
Bolton Zarif MEK Iran 3
Bolton Zarif MEK Iran 4
Albania: MEK rebrands by assassinating unwanted members
The shadowy cult Trump advisors tout as an alternative to the Iranian government
Remember.Mojahedin Khalq (MKO, MEK, Rajavi cult) was one of the excuses of US attacking Iraq
The MEK’s man inside the White House (Maryam Rajavi cult, Mojahedin Khalq)
همچنین:
کیوان حسینی، بیبیسی، بیست و یکم ژوئن 2019:… بولتون کلید تغییر رژیم را در دستان سازمان مجاهدین خلق میداند. به گفته خودش او بیش از یک دهه است که از سازمان مجاهدین خلق حمایت کرده است. این در حالی است که سازمان مجاهدین خلق تا سال ۲۰۱۲ میلادی (۶ سال پیش) در فهرست گروههای تروریستی وزارت خارجه آمریکا قرار داشت.… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
سارا زهیری سایت خبری ایرانیان کانادا و امریکا، به نقل از اینترسپت، دهم ژوئن 2019:… حساب توییتری متعلق به شخصیت علوی هم بیش از ۳۰ هزار دنبال کننده دارد که در میان آنها روزنامه نگاران و کارمندان اندیشکدههای محافظه کار غربی هم دیده میشوند. این حساب کاربری به طور مرتب مقالات و هشتگهایی را در ستایش از مریم رجوی، رهبر… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
مسعود خدابنده، ایرانیان دات کام، پانزدهم می 2019:… عاملان مجاهدین خلق، که از آلبانی آورده شده اند، برای اجرای چنین دسیسه هایی به خدمت گرفته می شوند تا بعدا به گردن ایران انداخته شود – از قبیل اجرای عملیات انتحاری. یک منبع آلبانیایی که خواست ناشناس بماند به من گفت که او مشاهده نمود که در میان هیئت نمایندگی آلبانی بر عرشه… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
مسعود خدابنده، لوبلاگ، پنجم می 2019:… هیلاری کلینتون هرگز از مجاهدین خلق در طول مدتی که در لیست تروریستی قرار داشت پول نگرفته است. و خارج کردن گروه از لیست تروریستی ایالات متحده کار غلطی نبود، چرا که به کمیساریا امکان جا به جایی اعضا به یک کشور ثالث امن را داد. برنامه او برای تصحیح اشتباهات دولت بوش گامی حیاتی… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
سهیل جان نثاری به نقل از فارین پالیسی، بیست و نهم آوریل 2019:… مسعود خدابنده، که در سال ۱۹۹۶ از سازمان جدا شد، میگوید سازمان مجاهدین بعد از سقوط صدام آنقدر پول ندارد که به حزبی کوچک، تازه تأسیس، حاشیهای، و با احتمال کم موفقیت یک میلیون یورو کمک کند. او اضافه میکند که سازمان مجاهدین نه حامی مالی، که انتقالدهندهی… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
سارا زهیری، سایت خبری ایرانیان (کانادا و امریکا)، ششم آوریل 2019:… مسعود خدابنده در صفحه رسمی خود نوشت: مریم رجوی از مردم ایران خواسته است با کمک رسانان به مردم سیل زده وارد درگیری مسلحانه شوند! مریم رجوی همانند زمان جنگ ایران و عراق که به روی مردم ایران اسلحه کشید اکنون نیز همین درخواست را از مردم ایران دارد! کشیدن اسلحه… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
ایرنا به نقل از لوبلاگ، دهم مارس 2019:… ‘مسعود خدابنده’ مدیر برنامه راهبردی خاورمیانه که مدت های طولانی برای ارائه راه حلی صلح آمیز برای انتقال اعضای مجاهدین خلق (منافقین) از عراق به آلبانی تلاش کرد و همسرش ‘آنه خدابنده’ در مطلبی با عنوان آیا مجاهدین خلق (منافقین) به آخر خط رسیده اند؟ افزودند: ارابه تغییر رژیم در ایران توسط… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
مسعود خدابنده، مشاورین استراتژی خاورمیانه، بیستم فوریه 2019:… سازمان مجاهدین خلق از بعد از ساقط شدن ولینعمت سابقش صدام حسین از سازمان “مسعود رجوی و صدام حسین” که سازمانی “تروریستی نظامی” بود به سازمان “مریم رجوی و ترکی الفیصل” که سازمانی “تروریستی اطلاعاتی” است تغییر شغل داد. این سازمان که دیگر توانایی نظامی را بصورت صد در صد از دست داده است امروز… رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
مسعود خدابنده، مشاورین استراتژی خاورمیانه، نهم فوریه 2019:… وضعیت آنچنان خراب شده که میگویند عملا به وی (مریم رجوی) اطلاع داده اند که “کاش اصلا تظاهرات نمی کردید”. میگویند مهدی ابریشمچی هم مثل دیوانه ها در حیاط راه میرود و زیر لب هی میگوید “خدایا مرگم بده. خدایا مرگم بده”. شوخی نمیکنم. جدی میگویم. هم “اطلاع به مریم رجوی از طرف…رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
مسعود خدابنده، اول فوریه 2019:… محمد رضا کلاهی هیچ گاه تن به خواسته های رجوی و انقلاب و الاخ نداد و اصلا به کتش نمیرفت و قابل هضم نبود. مسعود کشمیری هم ایضا. اینها تا زمانی که یادم هست عملا در حبس (بخاطر نداشت جایی در بیرون مجاهدین و تحت تعقیب بودن) زندگی می گذراندند و خر حمالی ها را…رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
کانون آوا، هفتم دسامبر 2018:… آقایان رضا صادقی جبلی و ادوارد ترمادو و خانم ها بتول سلطانی، حمیرا محمدنژاد و آن خدابنده در مصاحبه هایی به تاریخچه سازمان مجاهدین خلق ایران، تروریسم لجام گسیخته، وضعیت کنونی فرقه رجوی، استمرار نقض حقوق بشر توسط مریم رجوی و دستیارانش پرداختند. این مصاحبه ها در روز اول نمایشگاه عکس در سالن باشگاه خبرنگارانانجام گرفته…رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول
باشگاه خبرنگاران و خبرگزاری فارس (به نقل از البوابه اردن)، نوزدهم سپتامبر 2018:… این عضو سابق منافقین میگوید خود از نزدیک بر عملیات انتقال این محموله نظارت داشته است. وی همچنین میافزاید مقامات سعودی در زمان ریاست ترکی بن فیصل آل سعود بر دستگاه اطلاعاتی عربستان و دوران حکومت عبدالله بن عبدالعزیز آل سعود، پادشاه سابق رژیم سعودی … رد پای سازمان مجاهدین خلق رجوی از محمدرضا کلاهی قاتل تا علی معتمد مقتول