غلامعلی میرزایی، نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی، بیستم می 2019:… شب غذا و پتو آوردند، ولی در تاریکی کامل . شب به هر تربیبی که بود، گذشت . صبح درب اتاق را باز کردند و من را پیش نفرات دیگر بردند. از این وضیعت احساس خوبی داشتم که لااقل تنها نیستم و آنها هم سربازان خودم بودند. نیم ساعتی نگذشته بود که چند افسر وارد اتاق شدند ولی با برخورد خوب و اجازه خواستند که با انها عکس بگیریم.
مجاهدین خلق ایران، فرقه مریم رجوی در آلبانی
برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت هفتم
غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ 20.05.2019

غلامعلی میرزایی آلبانی
بعد از اسارت توسط ارتش متجاوز صدام حسین ، حدود یک ساعتی در مسیر بودیم با چشمها و دست و پای بسته که ناگهان خودرو در محلی متوقف شد. از زیر چشم بند متوجه شدم که پمپ بنزین است. درهمین موقع تعدادی از شهروندان هجوم آوردند تعدادی با مشت به سر وصورتمان می زدند و تعدادی هم گریه می کردند. بعد از اینکه سوخت زدند حرکت کردیم نزدیک دو ساعت در راه بودیم تا در یک نقطه ای متوقف شدیم .
آنجا یک پایگاه هوایی ارتش صدام حسین بود، چشم و دست و پایمان را باز کردند، به حالت ستونی مارا داخل راهرو باریکی بردند و همانجا نشستیم . بعد از نیم ساعت آمدند هر نفر را بطور جداگانه ابتدا برای شستشوی سر و صورت و بعد برای بازجویی به اتاقی که یک سرگرد همراه با یک ستوان دوم که مترجم بود نشسته بودند، سرگرد مسئول بازجویی از ما اسیران بود. باز جویی اولیه در حد اسم و فامیل و درجه و محل خدمت بود که بیش از چند دقیقه طول نکشید. بعد ازآن به هر نفر یک نان به شکل ساندویچ شده دادند که بعد فهمیدم به آن سمون می گویند، ولی نان خالی بود و هیج مواد دیگری نداشت. حدود دو ساعتی آنجا بودیم .سپس یک خودرو دیگر آوردند و ما را سوار کردند ولی این بار دیگر چشمها و دست و پا باز بود فقط چهار درجه دار مسلح عقب و با راننده سه نفر جلو نشسته بودند. مدتی در راه بودیم تا به یک تابلو رسیدیم که روی آن به زبان عربی نوشته شده بود به استان العماره خوش آمدید . بعد از عبور از چند خیابان و کوچه در محلی که بن بست بود ، خودرو متوقف شد جلو یک درب چوبی بزرگ قدیمی که یک تابلو بالای آن نصب بود و روی آن نوشته شده بود ” مدرسه( الفلسطین)”
سربازان چند بار درب زدند یک درجه دار درب را باز کرد وارد حیاط مدرسه شدیم در یک گوشه ای همه نشستیم بعد از یک ربع آمدند جدا سازی کردند و من را به حساب اینکه درجه دار بودم به اتاق جداگانه ای بردند، در یک کلاس مدرسه که هنوز تابلو سیاهش روی دیوار بود. تا تاریکی هوا از همه جا بی خبر بودم در همان موقع یک نفر درب را بازکرد وبا زبان فارسی شروع به صحبت کردن کرد (ولی با لهجه عربی) گفت که فرمانده اینجا می خواهد از شما باز جویی کند. سوال کردم بقیه کجا هستند ؟ گفت در اتاقی دیگر کارباز جویی آنها تمام شده والان نوبت توست .گفتم فرصت خوبی است از او سوال کنم که کی هست. به محض اینکه پرسیدم .گفت بچه خوزستان است و اسیر شده چون اینها مترجم ندارند من را برای ترجمه نگهداشته اند. ولی گفت نگران نباش برای ترجمه و باز جویی خودشان نفردارند.
او من را به اتاق فرمانده آن قسمت راهنمایی کرد .وارد اتاق شدم اتاق مجهز و مبله شده یک سرهنگ و یک ستوان یکم که فارسی صحبت می کرد ولی عراقی بود. همانطور که ایستاده بودم ، آنها چند دقیقه با هم صحبت کردند سپس افسر مترجم به من گفت بشین : نمی دانستم کجا بنشینم چون لباسهایم تمام گرد و خاک بود . افسر مترجم اشاره کرد روی یکی از مبلها بنشینم. مانند محل قبلی باز جویی شروع شد. ولی این بار با سند ومدرک گفت شما مهران بودید ؟ بعد کجا رفتید؟ و چطور اسیر شدید؟ در جواب گفتم ما در مهران درپاسگاه خودمان بودیم نیروهای شما حمله کردند ما عقب نشینی کردیم وسپس به دهلران رفتیم و در آنجا بودیم که نیروهای شما دوباره حمله کردند و تعدادی از نفرات ما را کشتند و ما اسیر شدیم. از تعداد نیرو وسلاح پرسید؟ گفتم چون تازه به منطقه آمدم و پشتیبانی بودم با سلاحها آشنایی ندارم. چیزی نگفت و همزمان یک لیوان آب برایم آورد . پرسید کسی اذیتتان نکرد؟ گفتم چرا درلحظات اول و در بین راه. گفت تمام است برو به اتاق برایت شام و پتو می آوریم. گفتم می خواهم با نفرات دیگر باشم . گفت ممنوع است ولی با این وجود فردا صبح تصمیم می گیرم.
شب غذا و پتو آوردند، ولی در تاریکی کامل . شب به هر تربیبی که بود، گذشت . صبح درب اتاق را باز کردند و من را پیش نفرات دیگر بردند. از این وضیعت احساس خوبی داشتم که لااقل تنها نیستم و آنها هم سربازان خودم بودند. نیم ساعتی نگذشته بود که چند افسر وارد اتاق شدند ولی با برخورد خوب و اجازه خواستند که با انها عکس بگیریم. عکس که تمام شد از من که درجه دار بودم در مورد اینکه چقدر حقوق می گیرم سوال کردند که من هم یک چیزی گفتم ولی در آن زمان در مقایسه حقوق ما بیشتر از آنها بود. تا ظهر همین عکس و سوالات عمومی بود . موقع نهار بود که یک نفر آوردند که خلبان بود و کنار من نشست .از او سوال کردم چه خبر؟ گفت برای یک هدف نظامی آمدم ولی دیدم اطراف محل زن و بچه است برگشتم که در حین برگشت مورد اصابت قرار گرفتم و الان پیش شما هستم ولی کمک خلبان شهید شده است.
ادامه دارد
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/برای-آنهایی-که-هنوز-مجاهدین-خلق-را-نمی-4/
برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت ششم
غلامعلی میرزایی، نجات یافتگان در آلبانی، سی ام آوریل ۲۰۱۹:… برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق، فرقه رجوی را نمی شناسند ساعت حدود ۷ یا ۸ شب ۱۱مهرماه ۵۹ بود . در مسیر می دیدم که جنازه دوستانم روی زمین افتاده است ولی جز افسوس کاری نمیشد کرد.حدود یک ساعت و نیم بعد به پاسگاه نهرعنبر رسبدیم. درهمان تاریکی که گاهآ چراغی روشن می شد دیدم تعداد تانکهای زیادی که حتی هنوز روی کمر شکن بودند. در همان لحظات احساس بدی داشتم از اینکه ما فقط اسیر شدیم. یک ربع بعد ما را بردند مقر فرماندهی شان که یک سرهنگ بود. لحظاتی نگذشته بود که چند افسر یمنی و اردنی آمدند داخل و شروع کردند به فحاشی
مجاهدین خلق و مریم رجوی از تسخیر سفارت آمریکا تا لهستان (۵۷-۹۷)ا
برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند، خاطرات غلامعلی میرزایی ـ قسمت ششم
اسارت توسط ارتش صدام حسین
غلامعلی میرزایی، تیرانا ـ سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ ۲۹٫۰۴٫۲۰۱۹
برای چند لحظه ای اطرافم را زیر چشمی نگاه کردم متوجه شدم که هیچ کس نیست چرا؟ واقعیت این بود که درسته من ودوستم اسیر شدیم.بطور همزمان حدود۱۲ نیروی عراقی به سمت ما هجوم آوردند.البته بعد از چند دقیقه متوجه شدم که چند نفر از آنها از کشور اردون ویمن بودند.با این وجود فرق نمی کرد همه به سمت ما حمله ور شدند و شروع به کتک کاری و همزمان آنچه در جیب هایمان داشتیم خالی کردند و بلوزهایمان را درآوردند ودستهایمان رابسته وبه حالت بدو رو مارابه سمت پاسگاه نهرعنبر که توسط انها اشغال شده بود می بردند .
ساعت حدود ۷یا ۸ شب ۱۱مهرماه ۵۹ بود . در مسیر می دیدم که جنازه دوستانم روی زمین افتاده است ولی جز افسوس کاری نمیشد کرد.حدود یک ساعت نیم بعد به پاسگاه نهرعنبررسبدیم.درهمان تاریکی که گاهآ چراغی روشن می شد دیدم تعداد تانکهای زیادی که حتی هنوزروی کمر شکن بودند.
در همان لحظات احساس بدی داشتم از اینکه ما فقط اسیر شدیم.یک ربع بعد مارا بردند مقر فرماندیشان که یک سرهنگ بود لحظاتی نگذشته بود که چند افسر یمنی واردونی آمدند داخل وشروع کردند به فحاشی یکی از آنهابا سلاح کلاشینگوف روی سینه ام نشانه گرفت و د یگری با کارد روی گلویم فشار وقصد کشتن داشت.که در همین حین متوجه شدم افسر عراقی به آنها می گفت که با انها کاری نداشته باشید من فرمانده اینجا هستم.البته ناگفته نماند این اعمال که گفتم برای هردوما اسیران انجام شد.ومن از نوع یا داد وبیدادی که می کردند متوجه شدم..بعد ازاین ماجرا افسر عراقی جلوتر آمد (چون در محوطه آزاد بودیم)چراغهای شهر اندیمشک روشن بود .با اشاره به من گفت آنجا تهران است؟من هم درذهن خودم گفتم اینها هم با چه چیزی گول خوردند:در جواب سرم را به علامت اینکه حرفش درسته تکان دادم که در همین باور بماند..
حدود یک ساعتی آنجا بودیم از ظهر هم آبی نبود که بخوریم.یک خودرونطامی آیفا آمد چشمهای مارا بستند و مانند گونی سیب زمینی پرت کردند داخل آیفا.
شم بسته بهر ترتیبی بود خودمان راکشاندیم به گوشه ای که آسیبی نبینیم.
جاده های نظامی و تپه ماهورویی و نهایت دست انداز.بعد از۲ساعت به نقطه مورد نظرشان که نمی دانستیم کجاست رسیدیم.
دستمان راگرفتند واز خودرو آیفا پیاده کردند.
در همان حین در یک فرصتی که داشتنندمانند گونی پیاده می کردند چشم بندی که روی چشمهایم بود را درحالی که دستهایم هم بسته بود صورتم را به زمین زدم مقدار کمی توانستم ببینم کجا هستم.درهمان حال تعداد زیادی نفر روی زمین نشستند.دست من را گرفتند ودر ردیف انها نشستم این در حالی بود که ازظهرتاآن لحظه که حدود ساعت ۱۲شب بود آب نخورده بودم واز فرط تشنگی لبهایم باز نمی شد.
حدود ۱۰دقیقه بعد زیرچشمی که داشتم درحدودی اطرافم را می دیدم یک نفرنزدیکم شد وشروع کرد به فارسی صحبت کردن با لهجه شبیه به کردی .گفت یک سرتیپ اینجاست واز شما باز جویی می کند سعی کنید واقعیت را به او بگویید تا شما را اذیت نکنند.
گفتم احتمالا زبانمان به هم نزدیک است اگر واقعیت را می گویی دستهایم را کمی آزادکن چون به حدی محکم بسته بودنداحساس می کردم دستهایم بادکرده.این در حالی بود که من این حرف را زدم که گفت لهجه هایمان مانندهم است.گفتم حال که بهم نزدیک هستیم از نظر زبان دستهایم را کمی شل کن ویک لیوان آب برایم بیار تا حرف بزنم چون از ظهر آب نخوردم.همین کار را کرد تانوبت من رسیدهنوز نمی دانستم چه کسانی انجا هستند.در نهایت نوبت من رسید از زیرچشم بند دیدمیکنفر نشتسه وچندین نفر اطراف او هستند.اولین سوال این بود اسم ودرجه که معمولی بود جواب دادم .دومین سوال را پرسید ؟ چند تاتانک وکاتیوشا داشتید.؟گ فتم من درجه دار بودم وشغل من انبارداری بوده وهمین را که گفتم چهار نفر آمدند ودست وپایم را محکمتر بسته وداخل چاله یا سنگری انداختند(چون شب بود متوجه نبودم چه جایی هستم)
در حالی که افتاده بودم روی زمین با حالت سینه خیز خودم را به سمتهای مختلف می کشاندم تا محلی پیدا کنم تا بدنم را به آن بسابانم تا از خارش سوزش پشه ها راحت شوم.درهمین حین احساس کردم پیشانیم خورد به پوتین یک نفر به آرامی از او سوال کردم که کی هستی ؟صدایم را تشخیص داد واسم خودش را گفت سر باز خودم بود.اسامی نفراتی را که همانجا بودند واسیر شده بودند را به آرامی گفت.
خودم را بهش نزدیکتر کردم وسوالاتی که داشتم از او پرسیدم از اینکه چطوری اسیرشدندو..
در نیمه های شب بود که ناگهان شلوغ شد ومشخص بود که عراقیها برای کاری آمدندبا سروصدای زیاد در همان حال که به پهلو روی زمین بودم نوری در اطرافم نمایان شد متوجه شدم که می خواهند انگشتری که درانگشت داشتم دربیاورند.ولی چون انگشتم براثراینکه دستم رامحکم با سیم تلفن بسته بودند باد کرده بود می خواستند انگشتم را قطع کننداز سروصدا این را متوجه شدم.در همان وضیعت با تمام دردی که داشتم خودم انگشتر را از انگشت بیرون آوردم وانداختم زمین.از نورچراغ قوه ای که دستشان بود احساس کردم که ان را برداشتند چون سروصداهم کم شد و رفتند.
ان شب تا فردا صبح به همان شیوه که در قسمت بالا گفتم گذشت ولی ازشب اول قبر که تعریفش را شنیدیم بدتر.هم کتک .هم حشراتی که مانند مار نیش می زدند وبایستی خود را به پوتین نفری که مانند خودت بودمی رساندی تا کمی از خارش کم شود.وسپس جابجا با همان نفر می شدی.
در طلوع صبح دوباره شلوغ شد ولی با صدای خودرو که معلوم شد می خواهند ما را به استان العماره ببرند.حدود یک ساعت گذشت وخودرو دو کابین با ۱۳ اسیر جنگی در میان هلهله زنان سربازان عراقی به سمت العماره حرکت کرد.
برای آنهایی که هنوز مجاهدین خلق را نمی شناسند
ادامه دارد
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/خوب-شد-در-سر-فصل-کذایی-یک-سر-گرمی-برای-فر/
خوب شد در سر فصل کذایی یک سر گرمی برای فرقه مجاهدین خلق در آلبانی پیدا شد
غلامعلی میرزایی، سایت نجات یافتگان در آلبانی، دهم مارس ۲۰۱۹:… سخنگوی فرقه مجاهدین ادعا می کند که در اشرف یا لیبرتی همه آزاد بودند که با نیروهای آمریکایی یا کمیساریا تماس بگیرند.انگار سخنگو فراموش کرده بگوید تعدادی را با یکدیگردریک اتاق جمع می کردیم ومی گفتیم که اسامی شماها داده شده توسط کمیساریا، ولی نمی دانیم برای چه کاری است.ولی احتمالا ازطرف وزارت اطلاعات است.
Are The MEK And Regime Change Finally Running Out Of Road?
خوب شد در سر فصل کذایی یک موضوع برای سر گرمی فرقه مجاهدین خلق در آلبانی پیدا شد
غلامعلی میرزایی ، تیرانا، سایت نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی ـ ایران آزادی ـ ۰۹٫۰۳٫۲۰۱۹
به تازگی سخنگوی فرقه به میدان آمده ویک سری حرفهای تکرار شده قبلی یا(به گفته خودش)کلیشه ای البته برای مصرف داخلی بیان کرده .لازم دانستم به نکانی نه اینکه جواب بدم بلکه واقعیتی که در درون مناسبت این فرقه به نام سخنگو که معلوم نیست چه کسی هست نکاتی را یادآوری کنم.
۱-شما که صحبت ازآزادی افراد می کنید آیا به این اعتقاد کامل دارید؟مگرشما هر هفته نفراتی که از خودتان حقوق می گیرند توجیه نمی کنید که با افرادی که با شما نیستند تماسی نداشته باشند و یا اگر حتی با آنها در یک کافه قهوه ای هم بخورند حقوقشان قطع می شود؟
۲-سخنگو ادعا می کند که در اشرف یا لیبرتی همه آزاد بودند که با نیروهای آمریکایی یا کمیساریا تماس بگیرند. انگار سخنگو فراموش کرده بگوید تعدادی را با یکدیگردریک اتاق جمع می کردیم ومی گفتیم که اسامی شماها داده شده توسط کمیساریا، ولی نمی دانیم برای چه کاری است.ولی احتمالا ازطرف وزارت اطلاعات است.چون از آنها پول می گیرند.ولی اگر نظر ما را می خواهید بهتراست بنویسید با نمایندگانمان صحبت کنید؟
۳-در مورد خبرنگار گفته شده بخاطر نمی آورد آقای سخنگوهر وقت خبرنگاری که خودشان هم دعوت کرده بودند از قبل نفرات مشخص شده ای را برای این کار انتخاب و توجیه می کردند و بقیه را در سالنها یا محلهای دیگر می گذاشتند؟!؟! درهمه جهان هر خبرنگاری آزاد است برود گزارش تهیه کند بدون اطلاع وگرنه از قبل که همه چیزرا طرف مقابل آماده می کند واین می شود مهمانی برنامه ریزی شده.
۴-در مورد سکت بودن این فرقه در این مقاله گفته شده ، خب آیا مگر چیز پنهانی است در مورد فرقه مذکور؟ در همین کشور آلبانی که می گویید نفرات را با میل ورغبت خودشان به سلامت رساندید.مگر مانع نمی شدید که همین نفرات حتی با شهروندان آلبانیایی فوتبال بازی کنند وحتی با آنها صحبت نکنند. مگر بخاطر همین نبود که آنها را به مکانی بردید که به هیچ کس دسترسی نداشته باشند.ودر یک محل پرت و دور افتاده به مریضی های گوناگون دچار شوند.
۵-این رسم دمکراتیک بودن است که حتی بقول خودتان دوستان اروپایی خودتان از کشورهای اروپایی می آمدند نفرات مشخص شده ای را برای صحبت کردن با آنها انتخاب می کردید.
۶-در مورد آوردن نفرات به کشور آلبانی می شود که توضیع دهید که چه معامله ای صورت گرفته که حتی نفراتی که بقول شما بریده ومزدور شدند نمی توانند ازاین کشور خارج شوند.
البته می شود به همه آنچه گفته شده پاسخ داد.ولی یک بار خودتان آنچه را که نوشتید مرورکنید و به صداقت خودتان پاسخ دهید.
پایان
با تشکر
غلامعلی میرزایی
***
همچنین:

حسن حیرانی، نجات یافتگان در آلبانی، بیست و هشتم آوریل ۲۰۱۹:… از داخل فرقه مجاهدین هم اخباری میومد بیرون که اینا ( یعنی مسئولین فرقه مجاهدین و رهبر پاکبازشان مریم رجوی !؟!؟!) خیلی خوشحالند و رو پاشون بند نیستند بطوری که مدام وسط نشست های داخل فرقه با ربط و بی ربط باجست وخیزهای میمون وار ، خرسندی خودشون رو…

نجات یافتگان در آلبانی، ایران آزادی، بیست و ششم آوریل ۲۰۱۹:… افراد جداشده که به وسیله این اداره رمسا که زیر مجموعه کمیساریا در این مملکت هست که کمک وپشتیبانی میشدند الان هیچ به نقطه معلومی نرسیدند و چشم اندازی برای آنها متصور نیست و هیچی هم نگفتند که چی شده و به کجا باید مراجعه کنند و از این…

حسن شهباز، نجات یافتگان در آلبانی، بیست و سوم آوریل ۲۰۱۹:… در حادثه ناگوار مرگ مالک که گفته شد در دریاچه غرق شده ، اما در حقیقت هیچگونه پاسخگویى در کار نبود و وقتى ما در این رابطه از کمیساریا و رمسا سوال کردیم که آیا این جسد توسط شما رویت شده ؟ آیا گواهى فوت صادر شده؟ آیا کالبد…

حسن حیرانی و علی هاجری، نجات یافتگان در آلبانی، بیستم آوریل ۲۰۱۹:… لطفا به این خبر منتشر شده از طرف فرقه توجه کنید: مجاهد خلق علی اکبر کلاته معمری پس از سه دهه مجاهدت در صفوف ارتش آزادی برای سرنگونی دیکتاتوری آخوندی روز دوشنبه ۲۶فروردین ۹۸ در بیمارستانی در آلبانی درگذشت و به همرزمان صدیق و شهیدش پیوست. امروز در…

پرویز حیدرزاده، نجات یافتگان در آلبانی، نوزدهم آوریل ۲۰۱۹:… فرقه مجاهدین اعلام کرده است زنده یاد علی اکبر کلاته در مقابل خانواده ها ایستادگی کرد و مقاوم بود و دروغ های دیگر . من خودم به عنوان یک شاهد زنده باید متذکر شوم که نه او و نه ما خبری از آمدن خانواده ها به لیبرتی نداشتیم و در سانسور…

هادی ثانی خانی، نجات یافتگان در آلبانی، شانزدهم آوریل ۲۰۱۹:… رجوی میگفت که ما با تکیه بر حسین علیه سلام در عراق مانده ایم و باید دندان امریکایی ها را کشید . ولی الان میبینیم که بی شرمانه و با وقاحت مریم رجوی با آنها ملاقات های آنچنانی دارد و پول های کلان برای دیدار با امریکایی ها خرج میکنند به…

احسان بیدی، نجات یافتگان در آلبانی، دوازدهم آوریل ۲۰۱۹:… یادم میاد که مسعود رجوی چند ماه بعد از این کشتار که تیرش به سنگ خورده بود دریک نشست جمعی مجاهدین خلق داد و فغان سر میداد که چرا خون لازم را ندادید؟ اگر چه سرفصل ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ متاسفانه منجر به ریختن خون تعدادی از رفقا و دوستان ما شد ،…

رحمان محمدیان، نجات یافتگان در آلبانی، هشتم آوریل ۲۰۱۹:… اعلام کردند که ما قبلا هم به سازمان مجاهدین خلق (فرقه رجوی) گفته بودیم که هدف این قسمت از پادگان است و دستور داریم که جلوتر نرویم! اما به از طرف سازمان مجاهدین خلق به ما همه اعلام شده بود که اینها می خواهند که اشرف را کاملا تصرف و همه…

موسی دامرودی، نجات یافتگان در آلبانی، ششم آوریل ۲۰۱۹:… این ابلهان کوته مغز نمیدانستند که زره پوش را آورده اند تا بتواند در سیلاب به مردم کمک کند و مردم هم نه دنبال مقابله با زره پوش بلکه دنبالش بودند تا بیاید وکمکشان کند ، چون ماشینها نمیتوانستند در سیلاب حرکت کنند. آری این فرقه ی منفور. به خیال اینکه…

حسن حیرانی، نجات یافتگان در آلبانی، دوم آوریل ۲۰۱۹:… بعد از چند روز هم میزان زیادی که آن موقع من شنیدم ۲۵۰۰ کامپیوتر pc به صورت دست دوم که البته گفته میشد که از وزارت دفاع خریداری شده به داخل مناسبات آورده شد. به دستور مسئولین شروع به باز کردن حساب های توییتری با شماره تلفن ها و موبایل های…

احسان بیدی، نجات یافتگان در آلبانی، اول آوریل ۲۰۱۹:… مریم رجوی درسال ۹۷ از مرز جنون و خود فروختگی عبور کرد و علنا از تحریم های جنگ طلبان آمریکایی بر علیه مردم ایران و فشار مظاعف بر روی شانه های آنها حمایت کرد تا جاییکه حتی عملکردهای ضد میهنی این فرقه مورد نقد و انتقاد هواداران و اعضای اپورزسیون قرارگرفت. از سوی دیگر برپایی شوی سالیانه فرقه…

نجات یافتگان در آلبانی، بیست و هشتم مارس ۲۰۱۹:… واقعیت این است که اعضای جداشده در آلبانی که هر کدام پانزده تا سی سال سابقه تشکیلاتی در سازمان مجاهدین خلق داشته اند و طی سال ها شدیدترین شکنجه های روحی و روانی را در فرقه مجاهدین خلق با همه وجود حس و تجربه کرده اند، بنابراین بعد از آزادی از تاریکخانه های…