بنیاد خانواده سحر، کمپ لیبرتی، عراق، بیست و هفتم می 2016:… بلافاصله بعد از این واقعه درگیری بوجود آمد و در این حین تعداد دیگری از اعضای فرقه رجوی خود را به محل درگیری رساندند. در خلال این ماجرا سایر پرده ها هم توسط بقیه خانوادهها کنده شد. کنترل اوضاع از دست پلیس هم خارج بود. موضوع بلافاصله به اطلاع مسئولین ملل متحد رسانده شد و نماینده آنها در محل حاضر گردید. نماینده ملل متحد فیلم ها و …
نامۀ ۳۵ خانوادۀ اسرای فرقۀ رجوی در لیبرتی به نخست وزیر عراق
نامۀ ۵۶ نفر از جداشدگان سازمان مجاهدین خلق به نخست وزیر عراق
تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی (روز ششم)
قبل از هر چیز لازم به ذکر است که وضعیت امنیتی عراق فوق العاده خطیر است و در چنین شرایطی هیچ کس حاضر نیست در مکان هائی مانند بغداد و لیبرتی قرار بگیرد. حتی برخی ملاقات های خانواده ها به دلیل امن نبودن ترددات مدام به تعویق افتاد. کلا شرایط از هر نظر برای خانواده ها فوق العاده دشوار است که گرمی هوا کمترین آن است. به عنوان نمونه به دلیل معضلات عراق نویسنده این متن مجبور شد سه ساعت و نیم پیاده روی کند تا به محل کار برسد چون همه خیابان ها بسته بود و تهدید بمب گذاری وجود داشت.
اما خانواده ها که بسیاری از آنها مسن و مریض هستند با نیروئی که واقعا در شرایط عادی قطعا در چنین افرادی مشاهده نخواهد شد به کار خود ادامه می دهند و عزم جزم نموده اند تا به هر نحوی که شده خبری از عزیزانشان، که بعضا بیش از سه دهه است که کوچکترین خبری از آنها ندارند، بدست بیاورند.
خانواده ها از تمامی جداشدگان، دیگر خانواده ها، فعالان حقوق بشری و هر کس که صدای آنها به گوششان میرسد ملتمسانه و عاجزانه درخواست دارند تا اولا تا میتوانند برایشان دعا کنند و ثانیا در هر کجا که هستند در حد امکانات خود تلاش نمایند تا به گوش امثال کمسیاریای عالی ملل متحد برای پناهندگان UNHCR فرو نمایند که “رجوی یک رهبر فرقه ایست که افرادی را به گروگان گرفته و آنان را مغزشوئی کرده و مانع از ارتباط آنان با دنیای آزاد میشود و این در هر کجای دنیا، مگر در اردوگاه زیر پوشش ملل متحد در عراق، جرم و جنایت است و با آن برخورد میشود.”
اصل ماجرای دیروز چه بود:
اعضای فرقه رجوی با هدف جلوگیری از دید خانواده ها به داخل اردوگاه، یا شاید ممانعت از دیده شدن خانواده ها توسط ساکنان، چند پارچه و پرده در ورودی کمپ و هر کجا که دید داشت نصب کرده بودند. آنان همچنین چند سوراخ در این پارچه ها ایجاد نموده بودند تا از آن سوراخ ها بتوانند فیلم و عکس از خانواده ها بگیرند.
دیروز یکی از خانواده ها با هدف دست دادن یا به تعبیری سلام کردن و ادای ادب و احترام دست خود را درون یکی از این سوراخ ها کرد. یکی از اعضای فرقه به شدت و با ضرب دست وی را پس زد و در نتیجه دست وی به پارچه گیر کرد و پارچه قدری پاره شد.
بلافاصله بعد از این واقعه درگیری بوجود آمد و در این حین تعداد دیگری از اعضای فرقه رجوی خود را به محل درگیری رساندند. در خلال این ماجرا سایر پرده ها هم توسط بقیه خانوادهها کنده شد. کنترل اوضاع از دست پلیس هم خارج بود.
موضوع بلافاصله به اطلاع مسئولین ملل متحد رسانده شد و نماینده آنها در محل حاضر گردید. نماینده ملل متحد فیلم ها و تصاویر درگیری را مشاهده نمود و همچنین شاهد بود که اعضای خانوادهها اکثرا خانم بوده و مورد ضرب و شتم مردان فرقه رجوی قرار گرفته اند. این ماجرا کلا به نفع خانواده ها رقم خورد و اقدام اعضای فرقه رجوی و تهاجم آنها محکوم گردید.
گزارشات تکمیلی در زمان مناسب به اطلاع خواهد رسید.
بنیاد خانواده سحر
بغداد – جمعه 7 خرداد 1395
***
تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی
تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی – روز دوم
تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی (روزهای سوم و چهارم)
تلاش پنجم خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان در لیبرتی (روز پنجم)
اغلب افراد تحت سیطره فرقه مجاهدین در کمپ لیبرتی دچار بیماریهایی روحی و جسمی شده اند
چرا به خانواده ام فحاشی کردم (نامه رسیده از قرارگاه لیبرتی در عراق)
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=11342
از میان خاطرات نجات یافتگان (آنجا یاد گرفتم که چگونه گلادیاتور وار برای حفظ خود دیگران را لگدمال کنم)
بنیاد خانواده سحر، بغداد، دهم ژوئن ۲۰۱۴: … اصرار عجیبی داشت که من سوژه های نشست را مورد اهانت قرار دهم و کاملا حواسش به من بود و هر زمان وارد چنین قضیه ای نمیشدم به من اشاره میکرد و میگفت که چرا ساکت هستم و گوشی را دستم میداد که اگر به اصطلاح روی دیگران تیغ نکشم به خودم خواهد پرداخت. من هم کاملا همرنگ جماعت شده و مثل برده های روم باستان و گلادیاتورها یاد گرفته بودم که برای حفظ خودم …
از میان خاطرات نجات یافتگان (آنجا یاد گرفتم که چگونه گلادیاتور وار برای حفظ خود دیگران را لگدمال کنم)
مطالب زیر از میان خاطرات یکی از جداشدگان فرقه رجوی انتخاب شده که با مختصری ویراستاری در زیر آورده میشود. این خاطرات مربوط به پادگان اشرف قبل از سقوط صدام حسین است:
وقتی نشست عملیات جاری (نشست تفتیش عقاید روزانه برای سرکوب روانی) تمام شد و افراد در حال پراکنده شدن بودند مستقیما به سراغ مسئول نشست رفتم و گفتم: “آیا به نظر شما بکار بردن الفاظی مانند «پدرسوخته» در برخورد با سوژه نشست درست است؟ آیا ما مجازیم از چنین دشنام هائی که مربوط به افراد سطح پائین جامعه است استفاده کنیم؟ مگر «عادی» بودن در مناسبات ما ضد ارزش نیست؟ پس چرا اجازه داده میشود که از پرخاش و دشنام در برخورد با سوژه نشست که بهرحال برادر مبارزاتی ماست استفاده شود؟”
مسئول نشست در حالی که سعی میکرد زیاد مرا تحویل نگیرد و به من نگاه نکند تنها در یک جمله گفت: “حقش خیلی بیش از اینها بود؛ تازه بچه ها ملاحظه اش را کردند چون من جلویشان را گرفتم وگرنه تکه تکه اش میکردند.”
گفتم: “من تصور نمیکنم که در خصوص حتی یک محکوم به اعدام هم درست باشد از الفاظ رکیک و پرخاش و توهین استفاده شود. آیا درست است که یک عنصر مبارزاتی که مدعی پیشتازی جامعه است از لفظ “پدرسوخته” در خصوص همرزم خود استفاده کند؟”
مسئول نشست پاسخی داد که حیرت مرا بیشتر برانگیخت. او گفت: “مثل اینکه شما برادرها خیلی سوسول شده اید. باید نشست های شورای رهبری را ببینی که چه میکنند. سوژه نشست را درست و حسابی در دیگ می جوشانند و هرآنچه که تصورش را بکنی نثارش میکنند. طرف فحش هائی می شنود که تابحال به عمرش نشنیده است. بعضا کتک هم میخورد”
گفتم: “آیا به نظر شما این کار درست است؟” گفت: “معلوم است که درست است. به غیر از این چگونه میشود با فردیت و جنسیت مبارزه کرد؟ به غیر از این چگونه میشود انقلاب خواهر مریم را حفظ نمود؟ بچه ها غیرت دارند و با ضد انقلاب برخورد میکنند.”
گفتم: “میشود تند ترین انتقادها را به فردی که سوژه شده کرد و او را به شدت مؤاخذه نمود، اما نمیشود به او دشنام های افراد سطح پائین جامعه را داد. بهرحال او برادر مبارزاتی من است و من عاشق او هستم و احترامش برای من واجب است.”
مسئول مربوطه که داشت میرفت که از دست من خلاص شود با شنیدن این جمله ناگهان برگشت و گفت: “نفهمیدم چطور شد؟ عاشق چه کسی هستی؟ احترام چه کسی واجب است؟” بعد با پرخاش ادامه داد: “تنها احترام رهبری و و ناموس های وی (منظور شورای رهبری است) برای شما واجب است و لاغیر؛ به غیر از برادر (منظور مسعود رجوی است) حق ندارید عاشق کسی باشید. اگر نسبت به هر کس حس علاقه و احترام داشتید باید فورا آنرا به نفرت تبدیل کنید. این منطق انقلاب ایدئولوژیک است. روشن است؟”
البته که روشن نبود. از خودم می پرسیدم که عشق به برادر همرزم چه تضادی با عشق به رهبری دارد؟ اما بهرحال لحن مسئول طوری بود که جرأت نکردم حرف دلم را بزنم و فورا گفتم: “البته که روشن است.” مسئول که به طرز مشکوکی به من نگاه میکرد که انگار به دیوانه نگاه میکند گفت: “شک دارم که روشن باشد. اصلا تو خودت مشکل داری که دلت برای سوژه نشست سوخته است. قطعا خودت با انقلاب خواهر مریم زاویه داری که حالا مبادی آداب و ضد عادی گری شده ای. بگو ببینم خود پدرسوخته ات چه ریگی در کفش داری که جلوی مرا گرفته ای؟ چرا سعی میکنی که انقلاب خواهر مریم را سوراخ کنی؟ تو دلت فقط برای خودت سوخته که ضد انقلاب هستی و می ترسی مچت را بگیرند. تو یک عنصر نانجیب و بی شرف و ضد انقلاب هستی که تلاش میکنی جلوی انقلاب بایستی اما کور خوانده ای. من در نشست بعدی حقت را کف دستت میگذارم”.
عضو شورای رهبری به وعده خود عمل کرد و جلسه بعد مرا سوژه نشست نمود. مسئول در آن نشست افراد را تهییج میکرد که بدترین دشنام ها را نثار من کنند، و حتی جلوی کسانی که به سینه ام میکوبیدند و آب دهان پرت میکردند را نگرفت. ده ها نفر یک صدا در گوشم فریاد میکشیدند و انواع و اقسام تهمت ها را نثارم میکردند. مسئول نشست برای اینکه آتش نشست را شعله ور تر کند به دروغ مدعی شد که خواهران شورای رهبری از چشمان هیز من در امان نیستند و مدام شکایت دارند. بعد از این تاکتیک مزورانه از جانب مسئول نشست، افراد یقه مرا گرفته و روی زمین خواباندند و با پا به پهلویم میزدند. بالاخره ظاهرا با وساطت مسئول نشست نجات پیدا کردم و البته تا مدعی گیج و به لحاظ روانی در عدم تعادل کامل بودم. بعد مسئول نشست مدعی شد که اگر دخالت نمیکرد حتما بچه ها خونم را بخاطر چشم داشتن به ناموس رهبری میریختند. در آن نشست من به اجبار اعتراف کردم که ضد انقلاب و خائن به رهبری بوده ام و عذر تقصیر خواستم.
در هر نشست بعد از آن هم مسئول مربوطه اصرار عجیبی داشت که من سوژه های نشست را مورد اهانت قرار دهم و کاملا حواسش به من بود و هر زمان وارد چنین قضیه ای نمیشدم به من اشاره میکرد و میگفت که چرا ساکت هستم و گوشی را دستم میداد که اگر به اصطلاح روی دیگران تیغ نکشم به خودم خواهد پرداخت. من هم کاملا همرنگ جماعت شده و مثل برده های روم باستان و گلادیاتورها یاد گرفته بودم که برای حفظ خودم دیگران را لگدمال کنم.
امروز که سالهاست از این دستگاه جهنمی فرار کرده ام همچنان خود را برای اینکه تمامی ارزش های انسانی را در پذیرش رهبری مسعود رجوی پایمال کرده بودم سرزنش میکنم. رجوی انسان ها را از وجود خود تهی میکند و آنها را به پست ترین مواضع میکشاند. در دستگاه رجوی همه باید از یکدیگر متنفر باشند و تنها او را بپرستند. در منطق رجوی اگر کمترین احترامی برای خانواده و دوستان قائل شوی گوئی به او خیانت کرده ای و وی آنرا نمیپذیرد.
همچنین:




