داوود باقروند ارشد، نه به تروریسم و فرقه ها، یازدهم اکتبر 2018:… وقتی گزارشی این چنین را میشنویم اصل بر ترورسیاسی گزارشگر نیست. اصل بر حفاظت از ارزشهاست که حکم میکند در این مورد تحقیق شود. بویژه با سابقه چهل ساله ای که از مسعود رجوی در دسترس است. سوالاتی از این قبیل که: دوماه بعد از دستگیری مسعود رجوی محمد حنیف نژآد دستگیر شده …
سی فروردین ۱۳۵۱، یادآور چهل و چهارمین سال خیانت مسعود رجوی به بنیاگذاران سازمان
در حاشیه اخبار نحوه دستگیری محمد حنیف نژاد بنیانگذار سازمان مجاهدین
یک ضرب المثل انگلیسی میگوید (Dictators are not born, they are made) بدین معنا که “دیکتاتورها از شکم مادر دیکتاتور متولد نمیشوند، در بستر اجتماعی است که تولید میشوند”.
در پهنه سیاسی مشکل وقتی پیش میآید که در ساختار اجتماعی هرمی، در آنجا که فــرهــنگ در چهارچوب تـنگ آتـوریته شکل میگیرد و هر روز حـرمت و حـقوق شهروندانش را زیر پا میگذارد، از افرادی با عنوانهای شاه و رهبر و نخبه بت میسازند. در عرصه سیاست، نخبهگرایی مترادف فردمحوری است. نخبهگرایی با فردمحوری ظاهرا بیربط است. دنباله روی از یک مرشد و قطب و رهبر تا حد خاکساری و بندگی نمونه منفی فردمحوری است. در یک فرهنگ مرکزگرا و اقتدارگرا، با نگاه به قدرتِ بالاترها و رهبر ، شهروندان اگر سانسور نشوند، به لکنت زبان میافتند. در همین فرایند است که جهت یافتن جایگاه خود و یا تامین امنیت اجتماعی و… تمایلی شدید جهت رفتن به زیرسلطه و چتر قدرت حاکم و شراکت در امتیازات برتری جویانه آن در میان شهروندان اوج میگیرد. این صحنه بغایت مخرب با میزان بسته و قطع از پیرامون خود بودن آن جامعه شدت و حدت بی مانندی بخود میگیرد که ما در تشکیلات سیاسی مدعی مبارزه مسلحانه شاهد آن میشویم.
فراموش نباید کرد که فرهنگ “برتری جویی-دیکتاتور پرورِ” ما به ما میآموزد که چگونه از شرایط موجود درصورتیکه نتوانستیم جهت غلبه بردیگران و دیکته خواسته هایمان بر آنها استفاده کنیم (تبدیل شدن به دیکتاتور)، چگونه در حداقل ممکن خود را با همسو کردن و تعریف و تمجید کردن از دیکتاتور، دیکتاتوری، قدرت و برتری (از هر نوع آن چه اقتصادی چه سیاسی، چه اجتماعی…) موجود در پیرامون خود با همسو شدن با آن، جهت رسیدن نسبی به هدف فوق استفاده کنیم.
این امر وقتی که در تشکیلاتی که دارای رهبری، دفتر سیاسی، مرکزیت و سلسله مراتبی که به توجیهات ایدئولژیک و سیاسی- مبارزاتی (بظاهر مرتبط با منافع جمع و کشور و مردم و خلقی) مسلح است و زمانیکه این هیولای فرهنگ دیکتاتور ساز از این نیز فراتر میرود و تشکل فوق با پوش مبارزه مسلحانه و شرایط امنیتی و نظامی و تهدیدات جانی از طرف دشمن نیز چندین و چند مرتبه به بزرگی و قدرت این هیولای دیکتاتور ساز درون ما میافزاید این گوی برفی کوچک “برتری جویی-دیکتاتور پرور” درون ما را در این فرایند به بهمن خانمان براندازی تبدیل میکند که مسعودرجوی ها محصول آن هستند.
متاسفانه مسئله به همینجا نیز ختم نمیشود برتری طلبی، “ریشه – فصل مشترک بین دیکتاتورها و دیکتاتور پرورها” در ابعادی همواره در دیدگاهها و تفکرات و عملکردهای ما حضوردارد. حتی اگر از حیطه تسلط دیکتاتوری خارج شده باشیم. که همان ارزشهایی است که با تکیه به آن بود که تن به دیکتاتور داده بودیم. بطور مشخص در تشکیلات فرقه رجوی تقدس مبارزه و مبارز و القاب و منصب هایی مانند مرکزیت و رهبری تشکیلات و بطور مشخص جمع همه این ارزشها زمینه ساز دیکتاتوری و دیکتاتور پروری در درون ما خودش را در قالب افراد مانند محمد حنیف نژآد و یا مسعود رجوی برای ما جلوه گر میکند. یعنی مبارزه و مبارزی که قرار بوده است منجر به برابری و رفع تبعیض گردد عملا تبدیل به ارزشی جهت تبعیض و برتری جویی میشود. جوانانی که در فرهنگ برتری طلبی رشد کرده اند از رسیدن به مبارز و مبارز شدن در اعماق قلب خود بدنبال برتری بوده چون آنرا ارزش برتر و مقدس میدانند.
باهمین دیدگاه است که فرد، براحتی چشمش را بر نابودی ارزشهای منجر به برابری و اعمال شدن تبعیض در عملکرد مبارز میبندد.
در اینجاست که نقد مبارز با وجود اینکه محصول مبارزه او (با اهداف بسیار بسیار انسانی اعلام شده آن) صد درصد در نفی و در تضاد است برایش گران است و طرف مبارز را میگیرد تا نابود شدن ارزشهارا. درصورتیکه آنچه مقدس است و باید باشد ارزشهای انسانی برابری و برادری و احترام به حقوق یکسان همه انسانهای کره خاکی از زن و مرد و پیرو جوان و … است. ارزش مبارز و مبارزه هم جهت کسب اینهاست در غیر اینصورت جانی ها و تبهکاران نیز بعضا بسیار شجاع و از جان گذشته هستند. داعشی ها در صدر آنها.
در فرهنگهایی که به هر میزان از دیکتاتور پروری بدور هستند به محض اینکه شواهد و قرائن از نقض برابری و برادری و حقوق دیگران شنیده میشود مستقل از اینکه از چه کسی سرزنده باشد همه نسبت به نقض شدن آن اصول انسانی حساسیت نشان میدهند. در آخرین نمونه آن شهادت یک زن استاد دانشگاه آمریکا از واقعه ای در 35سال قبل در رابطه با قاضی عالی فدرال از بالاترین مراجع قضایی آمریکا بود. دیدیم که جامعه چگونه او را در ملاء عام به خاطر یک گزارش نقض حقوق دیگران به صلابه کشیدند. و تنها ترامپ دیکتاتور بود که او را مقدس و غیر قابل حسابرسی میشناخت.
در فرهنگ برتری طلبی-دیکتاتورپروری اما شاهدیم که زنان مجاهد بیش از ده سال است که در مورد نقض آشکار حقوق انسانها توسط مسعود رجوی با همدستی مریم رجوی پرده برداشته اند ولی متاسفانه این خودآنها هستند که مورد لعن و حسابرسی و تهمت قرار گرفته اند و میگیرند. چندین دهه است که مجاهدین از نقض آشکار آزدایها، زندان و شکنجه و توهین و تحقیر و کشتن انسانها در درون فرقه رجوی هزاران گزارش را داده اند ولی میبنیم که باز این خود این مجاهدین هستند که توسط افراد مسلح به فرهنگ دیکتاتوری با مقدس شمردن دیکتاتور، مورد تهمت و ناسزا قرار میگیرند. یعنی بکارگیری سلاح دیکتاتور جهت ادامه دیکتاتوریش. همان کاری که مسعود رجوی سرکشان در مقابل خود را مزدور و بریده و خائن و … میخواند.
در صورتیکه اگر برای ما ارزشها نه دیکتاتور-مبارز بلکه ارزشهایی است که برای آن مبارز شده ایم باشد حتی اگر نقض ارزشها توسط مبارز را دشمن گزارش نمود باید و ضروری است که با اعلاء درجه حساسیت بدان رسیدگی شود. ادامه دیکتاتوری چه در جامعه و چه در فرقه رجوی فقط و فقط و فقط به همین دلیل است که حساسیتها وارونه است. ازاینروست که مسعود رجوی برای اسمترار دیکتاتوری، خود را مقدس، دست نیافتنی، غایب، حاضر،… جا میزند که این سپر ایدئولژیک-فرهنگی حفاظت از دیکتاتور قطورتر گردد. فصل مشترک تمامی دیکتاتورهای جهان از بدو تاریخ همین بوده است. بله این اعلاء درجه حساسیت و این فرهنگ است که تضمین برابری و عدالت و… است نه مبارزه و مبارز. آیا همین مبارزین نبوده اند که دیکتاتوریها را ساخته اند؟
مگر تحت حفاظت همین فرهنگ مقدس معابی نیست که بالاترین کشیشان کلیسا به کودکان تجاوز میکنند و از پاسخگویی فرار میکنند؟ مگر با همین منطق نبوده است که معلم قرآن متجاوز به کودکان از محاکمه و مجازات فرار میکنند. مگر مسعودرجوی تحت حمایت ایدئولژیک همین تفکر توسط همقطاران به اصطلاح مبارز زمان شاه نیست که او را به عرش اعلا و خداگونگی رساندن طوریکه به تجاوز و کشتن آزادی راضی نیست و زندان و شکنجه و قتل و … را پیشه خود کرده است
باهمین فرهنگ است که عده ای با نشستتن در برج عاج و خود را شاخص و معیار و ملاک و عالمِ به همه علوم و معلومات و مشهودات و مجهولات دانسته و مدعی اند که همه اطلاعات درست و دقیق نزد آنهاست. و باید هر کلمه ای که در تاریخ گفته میشود با اینها محک بخورد والا کذب محض است، تا مبادا خدشه ای به مقدسات “مبارزه و مبارز” آنها وارد شود. یعنی اگر نشد به دیکتاتور تبدیل شویم حداقل با حلواحلوا کردن دفاع از مبارزه، خود شیفتگی که شاخص آن رجوی است ارضاء گردد.
کسی که نه مجاهد بوده و نه هست! چگونه مدعی است که اطلاعات از عملکرد دیکتاتور-مسعودرجوی غلط یا درست است؟ آیا خود شاهد صحنه بوده است؟ اگر شما چیزی را نمیدانید دلیل بر درست و غلط بودن آن است؟ در مورد گزارشی که یک مامور ساواک که مسئولیت او کاملا شناخته شده است و البته ملاک درستی و غلطی هم نیست، ولی خود کسی بوده است که محمد حنیف نژاد را دستگیر کرده است مستقل از اینکه من و ما در مورد ماهیت این فرد چه فکر میکنیم باید گفت: وقتی گزارشی این چنین را میشنویم اصل بر ترورسیاسی گزارشگر نیست. اصل بر حفاظت از ارزشهاست که حکم میکند در این مورد تحقیق شود. بویژه با سابقه چهل ساله ای که از مسعود رجوی در دسترس است.
سوالاتی از این قبیل که: دوماه بعد از دستگیری مسعود رجوی محمد حنیف نژآد دستگیر شده. و یا اگر مسعودرجوی لو داده بود باید همه میدانستند. اگر میدانستند پس چرا او رهبر شده است؟ و چرا همه رهبری او را قبول کرده اند؟ جواب بسیار ساده ای دارند.
اگر مسعود رجوی و یا ساواک به کسی نگفته باشد که اینکار را کرده است چه کسی میتوانست بداند؟
اگر مسعود رجوی با چشم بسته به محل تردد میکرده است بسیار احتمال اینکه میدانسته کجاست بالاست. اگر شما نمیدانید اجازه بدهید کسانی که میدانند و علم یقینی دارند بشما بگویند که صدها نمونه هست که در ترددات چشم بسته فرد بخوبی متوجه میشده که کجا رفته است.
اگر سعید محسن نمیدانسته محل حنیف نژآد کجاست(مشروط به اینکه این اطلاعات شما را بپذیریم که او نمیدانسته هرچند احتمال آن هست) دلیل نمیشود که مسعود رجوی هم نمیدانسته. چرا که محمد حیاتی آنجا مستقر بوده و میدانست ولی سعید محسن نبوده و نمیدانسته است. در تشکیلات مخفی و بطور مشخص تشکیلات رجوی رتبه افراد ربطی به اطلاعاتی که داشتند نداشت. در لندن در خانه ای که مریم رجوی به همراه تیم مسلح اسکاتلندیارد مستقر بود، مهوش سپهری (نفر سوم سازمان) و دهها مسئول ریز و درشت دیگر که آنها نیز در لندن مستقر بودند خبر نداشتند کجاست. نه او به خودش اجازه میداد از کسی بپرسد نه کسی اجازه داشت به او بگوید.
اصل “کسب اطلاعات براساس ضرورت” اینرا حکم میکرد. نقض این اصل یکی از بزرگترین خطاهایی بود که یک مبارز میتوانست مرتکب شود. که در تشکیلات رجوی با ضد اطلاعات سازمان سرو کارش بود. طبعا در شرایط پلیسی زمان شاه این اصل شدیدتر رعایت میشد. با وجود این در مواردی بود که نقض میشده است. این رجوی بود که حکم به ترور سیاسی فرد با مزدور خواندن او میداد. حنیف نژاد آنرا حمل بر اشتباهات و ضعفهای مبارز میشمرد نه بر مزدور ساواک بودن با وجود اینکه در تهران مستقر بودند تا در عراق با صدها حصار و فاصله از دشمن.
در ضمن چون مسعود رجوی (فارغ از القاب دهان پرکن مرکزیت) در زمان دستگیری چهار سال بود که عضوگیری شده بود و طبعا هنوز به مقام امام زمانی صعود نکرده بوده ممکن است از سر کنجکاوی هم شده محل را یاد گرفته باشد. این تفکرات مطلق نگر فوق الذکراست که باعث میشود فکر میکنیم خیر چنین چیزی نمیتواند باشد.
ضمنا جواب چرا دو ماه بعد از دستگیری خودش در سی مهر خانه محمد حنیف را لو داده است نیز میتواند دلایل زیر را داشته باشد.
1- زمانی تصمیم به لو دادن محل گرفته باشد که با ساواک همکاری را قبول کرده است.
2- حتی میتوانسته برای نجات جان خودش و نه لزوما همکاری با ساواک با فرض به اینکه بعد از دستگیری این تعداد از افراد سازمان قائدتا باید محمد حنیف نژآد برای محکم کاری هم که شده خانه را تخلیه کرده باشد. ساواک را به انجا بعنوان یک محل سوخته راهنمایی کرده باشد. کاری که در آن زمان برای چریک دستگیر شده امری متداول بود.
در ضمن، اینکه رجوی رهبری را بدست گرفته است، دلیل بر این نیست و نمیتواند باشد که او این کار را نکرده است. همانطور که در فوق آمد در سازمان کسی حق نداشته و ندارد سوال و کنجکاوی کند و اطلاعات بگیرد. یعنی اگر مسعودرجوی نگفته باشد که چگونه محل اختفای محمد حنیف نژاد لورفته است فرض بر این میشود که حتما با تعقیب رسول مشکین فام … لو رفته است . اگر مسعود رجوی در این مورد سکوت کرده باشد. بنابراین رهبر شدن او صرفا بدلیل تنها باز مانده مرکزیت بعد از کشتار کاظم ذولانوار بوده است نه اینکه لو دهنده محلِ اختفاء محمد آقا نبوده است.
ضمنا آقای محمدحیاتی هم تیم محمد حنیف نژاد، رهبری مسعودرجوی را در زندان قبول نداشته است چه بسا به همین دلیل. همین امر نشان میدهد که داستانهایی که بعدها اتفاقا توسط عباس داوری و … از زبان سعید محسن از قول محمد حنیف نژآد در مورد مسعودرجوی نقل قول میشد دروغ محض است.
چون در غیر اینصورت محمدحیانی نمیتوانست در جمع زندان باحضور مسعود رجوی، رهبری دوره ای براه بیندازد که تا مدتی نیز جاری بوده است.
ضمنا نباید فراموش کرد که صرفا بنیانگذار و مرکزیت بودن دلیل بر چیزی نیست و هیچ حاله نوری بدور سر فرد ایجاد نمیکند. مسعود رجوی هنوز در صحنه عمل خود را نشان نداده بود بنابراین هرچیزی در عمل و زیر شکنجه و … متصوراست. این قداستی که سپر مسعودرجوی است ناشی از ذهن دیکتاتورپروری ماست و واقعیت ندارد. همانطور که در عراق شاهد بودیم که چه ها که نکرد.
فراموش نکنیم که کاظم ذوالانوار از اعضای مرکزیت سازمان در سی فروردین سال ۱۳۵۴در تپههای اوین بههمراه مصطفی جوان خوشدل و هفت تن از فدائیان بدست شاه تیرباران شدند. با وجود اینکه ساواک میدانست رجوی چه جایگاهی دارد. طنابی که مسعود رجوی برگردن تمامی زندانیان مقاوم و اعدام نشده ا در زندانهای رژیم انداخته است که چرا شما اعدام نشده اید پس خائن و مزدور رژیم هستید و همین بهانه زندان و شکنجه و کشته شدن آنهاست.
ازطرفی نیز کبوتر افعی نمی زاید. این مسعود رجوی که ما دیده ایم نمیتوانست غیر از اینکه گفته میشود بوده باشد و چنین جنایتکاری از آب در آمده باشد. ضمنا:
1- مسعود رجوی مطلقا نیاز نیست که برایش ثابت کنند که محمد آقا را لو داده است. ایکاش ضعف نشان داده بود و زیر شکنجه و جهت نجات جانش اینکار را کرده بود ولی ریشه سازمان را بعد از بدست گرفتن رهبری از بیخ و بن در نمیآورد. ضعف نشان دادن در مبارزه توسط مبارز اول و آخر مبارزه نیست.
2- جنایات رجوی آنقدر بزرگ است که لو دادن محمد آقا چیزی به بزرگی آن نمی افزاید هرچند که خیانت بسیار عظیمی است. ولی آقای رجوی خیانتهایش به مردم ایران بسا بسا عظیمتر از آن است.
تاسف بارتر اینکه باوجودیکه به جداشدگان ایراد گرفته میشود که بعد از جداشدن از فرقه رجوی هنوز فرهنگ او را استفاده میکنند خود بلافاصله ابزار همه دیکتاتورها واز جمله مسعودرجوی را علیه منبع خبر با مارک زدن و تخریب و ترور سیاسی او تلاش به مختومه نمودن بررسی مسئله میکنند. آنهم تحت نام دفاع از حقیقت! اما کدام حقیقت؟ حقیقت قداست دیکتاتور و نه نقض ارزشها.
تمامی داستان سرایی های همراهانِ دیکتاتور پرورِ مسعودرجوی از زندان شاه فقط بعد از انقلاب ایدئولژیک و برای بزرگ کردن رهبری بوده است که دروغ بافان فکر میکردند و میکنند که با این دروغگویی و بزرگ کردن رهبری سازمان چیزی به جیب سازمان و جنبش و … میریزند. دروغهایی که البته با تشویق واجبار مسعود از او یک هیولا ساخت. مسعودر رجوی نیز هزاران هزارش را در مورد مریم رجوی گفت و مجبور میکرد بقیه در مورد او تکرار کنند تا تبدیل به حقیقت شود.
با تاثیر پذیرفتن از همین فرهنگ است که در کمال تعجب شاهدیم یکی از دوستان عزیز و رنج کشیده که در تشکیلات رجوی رحم او را خارج کرده اند میگوید که “اجباری در کار نبوده است!!!” تا به نوعی ناخواسته و متاسفانه جنت مکانانه دیکتاتور را تبرعه کند.
درصورتیکه در اجبارکردن لزوما نباید لوله تفنگ را روی شقیقه کسی بگذاری و اجبارش کنی. انسان برای گرفتن یک تصمیم آزادانه باید از همه ابزار ممکن و در دسترس همگان و بطور خاص اطلاعات و مشاوره و شرایط آزاد تصمیم گیری و نهراسیدن (خودآگاه و نا خودآگاه) تحت القاء این و آن از عواقب تصمیماتی که فرد میگیرد، ، بررسی دلایل تصمیم و آلترناتیوهای در دسترس، … ضرورت واقعی مسئله … را از منابع و زاویه های گوناگون بررسی کند تا بتواند در نهایت در سنجش همه جوانب با آگاهی و آزادی یکی را انتخاب کند. برای انجام دادن تصمیم های مهم شرایط ذهنی و محیطی ما کاملا تاثیر گذار هستند. میگویند انسان همواره با دو راه بیشتر پیشرو ندارد 1. فرار از ترسهایش 2. تعقیب رویاهایش این دوست که در تعقیب رویاهایش از تشکیلات فرار کرده و دستگیر شده قطعا در مسیر بعدی قرار داشته است.
آنهم در سازمانیکه چندین دهه است تمامی افراد از جهان قطع مطلق هستند، هیچ اطلاعاتی جز مغزشوییهای سازمان برای وادار کردن افراد به تن دادن به خواسته های مسعودرجوی بطور شبانه روز در جریان است در دسترس نیست. هیچگونه اجازه تفکر مستقل وجود ندارد، بلکه یکی از ضد ارزشترین اعمال محصوب میشود، مغزی که مملواست از اینکه اگر کاری که رهبری گفته و توصیه کرده است نکنی موجودیت انسانیت بی معناست. مرگ بهتر از عمل نکردن به خواسته های رهبری است… آنهم توسط کسی که یکبار فرار کرده و دستگیر شده و مشخص است که یک خطر بالقوه برای سازمان است. و از همین رو اگر او را بطور فیزیکی نابود نکنند باید به جایی بکشانندش که صددرصد بی خطر شود، و از همین زاویه از فشارهای مافوق توان انسان برای شکستن و در هم کوبیدن او استفاده میکنند. اجاز بدهید به نمونه هایی از نوع فشارها اشاره شود.
1- کتک زندن یعنی شکنجه فیزیکی بعد از دستگیری
2- تهمت زدن به مزدور و عضو سپاه پاسداران بودن.
3- تهمت زدن که بدنبال تمایلات جنسی و رک و آشکارا بیان اینکه بدنبال همخوابگی با مردان و یا زنان است که فرار میکنید.
4- مجبور کردن فرد به اینکه خودش در جمع به این تهمتها اعتراف کند…
5- فشار آوردن عاطفی با به میان آوردن نام همقطارانی کشته شده اند که به آنها خیانت کرده است.
6- به رهبری سازمان خیانت کرده است. به مبارزه خیانت کرده است به مردمش خیانت کرده است.
آیا غیر واقعی و غیر منطقی است که این فرد برای خنثی کردن این فشار مافوق تحمل سنگ و آهن به چنین امر به ظاهر ایدئولژیکی (یعنی خواست رهبر عقیدتی) تن بدهد که فشارها و ترسها و تحقیر و توهین ها و انزواها را بعد از تسلیم شدن به دیکتاتور به تشویق تبدیل کند و خلاص شود. متاسفم که بعضی دوستان هنوز هم کم و بیش تحت تاثیر خواب و هینوتیزم مغزشوییهای رجوی قراردارند. آیا مگر این تجربه به تعداد اعضای سازمان تکرار نشده است؟ چیزی که اینجا نوشته شد هیچ نمونه خاصی نیست. در مورد تک تک اعضا عینا نه یکبار که صدها بار تکرار شده است.
مگر اینگونه مغزشوی ها چه در فرقه رجوی و چه در فرقه های همسان آن همچون داجونز منجر به خودکشی های جمعی و خودسوزی و قتل و کشتار دیگران نشده که به خارج کردن رحم خود به خیال واهی مبارزتر شدن منجر نشود؟ در ضمن ضرورت اینکار چه بوده است؟ عضوی از اندام خصوصی یک مبارز چه مانعی برسرراه مبارزه بوده است؟ برداشتن آن چه بن بستی را از مبارزه ای که در عراق تحت حاکمیت عراقی که کارکرد سازمان مجاهدین برایش به اتمام رسیده بود را می گشود؟ مشکل رهبری به اصطلاح مبارزه با رحم زنان چه بوده که آنها را مجبور میکرده اینکار را بکنند؟ آیا غیر از این بوده استکه بن بست در عراق درد بی درمان شکست مطلق در تمامی زمینه های ایدئولژیک، سیاسی، تشکیلاتی و نظامی و اجتماعی را به عیب و ایراد افراد و تک افراد اعضای سازمان مصادره میکرده است؟
تصمیماتی که تحت القاء و فریب و فشار گرفته شده باشد تصمیمات آزادانه ارزیابی نمیشود که اجبار است.
داود باقروند ارشد
(پایان)
***
همچنین:
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=33491
کردهایی که کشتن آنها مجاز و کردهایی که کشتن آنها محکوم است
داوود باقروند ارشد، نه به تروریسم و فرقه ها، پانزدهم سپتامبر ۲۰۱۸:… اما در این میان دجالگری مریم رجوی و دنبالچه ای تحت نام شورای ملی مقاومت است که رذالت را از حد گذرانده با چپ نمایی مشمئز کننده ای میخواهند خون این سه جوان ایرانیِ کرد را دست مایه تجارت خودفروشی در بازار شیادی سیاست با دست کردن در خون آنها و (طبق فرهنگ رجوی) …
مستندی درباره حملات شیمیایی صدام به ایران و جنایت فراموش شده
به یاد حلبچه ـ محمد حسین سبحانی
کردهایی که کشتن آنها مجاز!! و کردهایی که کشتن آنها محکوم است
اخیرا رژیم سه تن از جوانان ایرانی کرد زبان بنامهای رامین حسین پناهی؛ زانیار و لقمان مرادیرا اعدام کرد. اعدام این جوانان و هر فرد دیگر تحت هر نامی محکوم است. چون اعدام عملی است غیر انسانی همانگونه که تروریسم نیز عملی است غیر انسانی و محکوم است.
دجالگری فوق تصور نوع رجوی که خود قاتل کردهاست
اما در این میان دجالگری مریم رجوی و دنبالچه ای تحت نام شورای ملی مقاومت است که رذالت را از حد گذرانده با چپ نمایی مشمئز کننده ای میخواهند خون این سه جوان ایرانیِ کرد را دست مایه تجارت خودفروشی در بازار شیادی سیاست با دست کردن در خون آنها و (طبق فرهنگ رجوی) با شهید دزدی زمانیکه این تشکیلات خود دست در خون هزاران ایرانی از عرب و فارس و آذری و … گرفته تا کردهای ایرانی بویژه در خون کردهای داخل تشکیلات و کردهای ایران و عراقی در همدستی و مزدوری برای صدام قاتل کردها دارد، برای خود آبرویی دست و پا کنند.
در تظاهرات ننگین و رسوای تشکیلاتی که با دجالگری مدعی هزاران اشرف در ایران و شوهایی با صدهزار شرکت کنند است، مجبور شده بود واقعیت حضور میلیونی خود را با به صحنه آوردن اعضای شورای ملی مقاومت، و زنان شورای رهبری و بالاترین فرماندهان خود حداکثر بیست نفر به نمایش بگذارد.
نقش ارتش آزادیبخش در سرکوب مستقیم و حتی خونین کردهای عراق
صدام حسین از مسعودرجوی بعنوان یکی از بازوهای خود برای سرکوب کردها استفاده میکرد، در همین رابطه در منطقه ای درشمال و شرق شهر کرد نشین طوزخورماتو در زمینهای کشاورزی که به زور سرکوب از کردهای عراقی گرفته بود جهت پاکسازی آن از کردهای کشاورز این شهر به مسعودرجوی تحویل داده بود که جهت زمین مانور نظامی کند. با اینکار از طریق تحت فشار آتش توپ بارانها و شلیک تانکها و حرکت زرهی های ارتش آزادیبخش عملا منطقه ای بوسعت ۶۰۰ کیلومتر مربع زمین های قابل کشت مردم محروم کرد عراقی را بدست آقای مسعود رجوی نابود کند. بعلاوه اینکه مانعی نظامی در مقابل کردهای شمال عراق در مرزکردستان عراق با بخش عربی عراق ایجاد نماید.
درجریان جنگ اول خلیج زمانیکه ارتش به اصطلاح آزادیبخش در زمینهای مانور کفری (شمال و شرق شهرک طوزخورماتو- نقشه فوق) مستقر بود، اخباری در سطح فرماندهی توسط آقای رجوی پخش شد که رژیم به مواضع استقراری ما در این منطقه قصد حمله دارد.
با این آمادگی ذهنی کاذب تمامی افراد و سلاحهای زرهی و توپخانه و تانکهایی که در سنگرهای حفر شده در زمینهای کشاورزی با استتار مخفی شده بودند بیرون کشیده شد و آماده به اصطلاح مقابله با رژیم گردید.
کمال(محسن نیکنامی) نفر اول سمت راست
تیپ ۱۱ زرهی بفرماندهی (کمال) محسن نیکنامی (وی در جریان کشتار اشرف ربوده شد) با آرایش نظامی از کانال آبی که به موازات جاده طوز خورماتو-کرکوک قرار داشت عبور کرد. اما زرهی فرماندهی تیپ روی پل کانال آب مستقر شد تا از آنجا عبور تیپ زرهی از شهر را فرماندهی کند. قبل از ما تیپهای دیگری که اساسا در جنوب این شهر (سلیمان بک) مستقر بودند در گیرشده بودند. مردم کوچه و بازار نیز همگی به تماشای تانکها و زرهی ها در خیابان اصلی شهر آمده بودند.
به یکباره پشت بیسیم یکی از فرماندهان گردان تانک بنام نادر دادگر پیام داد که رضا کرمعلی با شلیک یک تک تیرانداز نا مشخص از سمت ساختمانهای شهر…هدف قرار گرفته است، کمال نیکنامی نیز بعد از اخذ دستور از فرماندهی بالاتر که خود مسعود رجوی و مریم رجوی پشت بیسم بودند، بدون ملاحظه و بررسی و اینکه پاسخ تک تیرانداز تانک و … نیست فرمان آتش را صادر کردند. و غرش تانکها و توپهای ضد هوایی ۲۳میلیمتری و توپهای زرهی بی ام پی ۲و تیربارهای دوشکای ضد هوایی تانکها شروع شد و چند دقیقه طول نکشید که حمام خون براه افتاد. کسانیکه در صحنه مرتکب کشتار شدند صحنه های غیر قابل باوری را در نشستهایی که مسعود رجوی ترتیب داده بود تصویر میکردند که شاید شنیده و یا خوانده باشید. و اینگونه مسعود رجوی از مجاهدین آزادیخواه عده ای مزدور آدم کش بدون اینکه خودشان بدانند ساخت.
نادر دادگر در مصاحبه با سیمای مقاومت
بعد که جلو تر رفتیم همین نوع درگیریها با کردهایی که قصد داشتند با استفاده از ضعف نظامی ارتش صدام زیر بمباران آمریکا طوریکه تمامی مواضع خود را ترک کرده بودند از سمت کردستان عراق به سمت بغداد بروند که مسعود رجوی تحت نام جنگ با پاسداران رژیم! که لباس مبدل کردی! پوشیده اند، مجاهدین بی خبر از همه جا عملا به قاتلین کردهای عراق تبدیل شدند هرچند صدام را نجات دادند.!!
بعد ها نیز در جلسات مشترک با رئیس مخابرات عراق حبوش با تعریف و تمجید از نجات صدام حسین توسط ارتش دست آموز خودشان با کشتار کردها خواستار حقوق بیشتری شد. حبوش نیز از خدمات مسعود رجوی بسیار تعریف و تمجید نمود و بطور اخص تشکر و قدردانی صدام حسین را بطور رسمی به مسعود رجوی که حالا قاتل کردها نیز شده بود ابراز نمود.
ابلاغ تشکر صدام حسین از مسعود رجوی در ملاقات مسعودرجوی با سپهبد صابر الدوری رئیس سرویس کل اطلاعات عراق سال ۱۳۷۰ بعد سرکوب کردها:
مسعود رجوی: حال رئیس جمهوری چگونه است؟
صابر الدوری: خیلی خوب است و به شما سلام و تحیت میفرستد، عذرخواهی میکنم که نتوانستم زودتر از این ملاقات را ترتیب بدهم، مسعود وضعیت و شرایط ما را درک میکند، من میدانم که به محض انتصابم به ریاست سرویس، ایشان خیلی مایل بود با من ملاقات کند ولی شرایط سخت بود.
(…)
صابر الدوری: رئیس جمهور سلامهای گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از این که فرصت نشد با هم ملاقات کنید عذر خواهی میکند، به هر حال او مایل است بین شما و ایشان ملاقاتی صورت بگیرد.
البته نمیخواهم بگویم که این ملاقات به زودی انجام خواهد شد، رئیس جمهور از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزندهای که این ارتش در فرونشاندن آشوبهای گذشته انجام داد قدردانی نمود.
من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات را خدمت ایشان عرض کردم، گزارش لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع میدادم، گفتم سازمان با توجه به امکانات اندکی که در اختیار داشتند و ما قادر نبودیم امکانات بیشتری در اختیارشان قرار بدهیم، کاری کردند که نه در حد و اندازه خودش بلکه فراتر از آن بود.
این وضعیت رزمندگان و مبارزان است که همواره فداکاریهایی میکنند که از آنها انتظار میرود، در آن هنگام از رئیس جمهور درخواست کردیم که نامه تشکر را برای مسعود ارسال نماید، ولی رئیس جمهور گفت: این کافی نیست و باید با مسعود ملاقات کنم و حضوراً تشکر کنم.
من هم به نوبه خودم از آقای مسعود بابت اطلاعات ذی قیمت و ارزشمندی که برای سرویس ارسال داشتند و فعالیت گسترده بین المللی و سیاسی که جهت رسوایی رژیم خمینی انجام دادید تشکر میکنم و بار دیگر به شما خوش آمد میگویم و بابت هر کوتاهی که از طرف ما صورت گرفته عذرخواهی میکنم، ما آقای غالب را به عنوان نوک پیکان قرار دادیم تا شوکهای وارده را دریافت کند و ضربه گیر ما باشند، او همواره از شما دفاع میکرد.
همانگونه که بوضوح از مکالمات فوق روشن است فرزندان مجاهد مردم ایران توسط مسعود رجوی در قالب فریبنده ارتش آزادیبخش ملی ایران، در خدمت سرکوب جنبش کردهای عراق علیه دیکتاتور آنکشور و البته بازوی اطلاعاتی آن بخدمت گرفته میشد.
صدام هیچگاه اجازه نداد که ارتش آزادیبخش بتواند به اهدافی که مد نظر مجاهدین بود برسد. قبل از فروغ آنرا در حد نیرویی با سلاح سبک نگهداشت. بعد از کشتار فروغ جاویدان، و بعد از اینکه صدام آشکارا کاربرد ارتش به اصطلاح ارتش آزادیبخش برایش به اتمام رسیده بود. هرچه تانک و زرهی و توپ و نفر بر معیوب و زنگ زده داشت به مسعود رجوی داد که بهترین جوانان کشور را صرف برق انداختن آن کنند. که در جریان جنگ خلیج نیز تمامی آنها که سالم بودند را گرفت و پس نداد. اما در نهایت این ارتش دست آموز صدام عطف به ماهیت رابطه صدام و فرقه رجوی و اینکه این ارتش هیچ هویت مستقلی جز جزیی از ارتش صدام نداشت همانند ارتشهای وابسته به قدرتهای خارجی در کشورهای تحت استعمار، در نهایت نه بکار آزادیبخشی ایران بلکه جهت سرکوب دشمنان داخلی صدام یعنی مردم کردی که برای سرنگونی دیکتاتور برخواسته بودند بکار گرفته شد. و این یعنی ارتش و نیروی وابسته به دشمن مردم ایران و مردم عراق و البته کردهای عراق و ایران.
همانکه با سلاح شیمیایی مردم بی دفاع ایران و عراق را کشتار کرد. عملا این ارتش در خدمت ادامه بقای آن دست به کشتار کردها زد. اما آقا و خانم رجوی در اوج وقاحت در پاریس و شهرهای اروپا و کانادا برای کردهای اعدام شده اشک تمساح میریزند. ظاهرا اگر رهبر تاریخساز و رهبرعقیدتی فرقه رجوی دستور قتلعام کردها را آنهم برای نجات یک دیکتاتور خونریز صادر کند مجاز است. !!! ننگ و نفرین بر قدرت پرستی و وطن و مردم فروشی.
ارتش آزادیبخش که مسعود رجوی افتخار به تاسیس آن میکرد، یا آدمکشان حرفه ای در دستان صدام حسین
در زیر مکالمات مسعود رجوی و طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق را در جلسات مختلفی که باهم داشته اند و فیلم ویدئویی وهمراه با صدای آنها موجود است بطور شگفت انگیزی حکایت از مزدوری و آدمکشی مسعودرجوی با استفاده از ارتش آزادیبخش برای رژیم عراق دارد.
تلاش مسعودرجوی جهت مخفی کردن مزدوریش
مسعود رجوی: درباره آنچه در خصوص عملیات و عدم انجام آن از طرف مجاهدین گفته میشود باید بگویم که بعد از جریان عملیات صیاد شیرازی و برگشتن از آن، برادران مخابرات بعضی از درخواستهای عملیات را به ما گفتند، که ما هم قبول کردیم و تمام آن را در کرمانشاه و دزفول انجام دادیم.
(منظور مسعودرجوی ترور مخالفین صدام حسین مستقر در ایران است)
برادران مجید و مهدی و رحیم در این ملاقاتها بودند و من این مطالب را شنیدم و رفتم با استاد طارق عزیز صحبت کردم، ایشان نیز همان مطلبی که شما گفتید، گفتند و من نیز به صورت مفصل توضیح دادم. آن را در دو نکته بیان میکنم و یقیناً شما نیز آن را تأیید میکنید. بحث این نیست که ما با عملیات مخالفیم، چنان که خود شما نیز الان در صحبتهای خودتان گفتید، خودتان قضاوت کنید، شما با چند عملیات موافقید؟ ولی احتراز دارید و میخواهید بین این احترازهایی که دارید، موازنه برقرار کنید ما چه میخواهیم؟
میخواهیم طوری نباشد که دشمن ما را با این عملیات {ترور مخالفین صدام در داخل ایران} تضعیف کند و بگوید آنها در دست دشمن ما هستند و مجاهدین جزئی از گارد ریاست جمهوری عراق شدهاند.
ما فقط این را میگوییم اما میتوانیم برای آن راه حل پیدا کنیم کما این که [پیدا] کردیم.
طاهر جلیل حبوش: ما اختلافی روی این مسئله نداریم.
مسعود رجوی:مثلاً ۱۰ عملیات را انجام میدهیم تا بگوییم که طرف ما مستقیماً ملایان هستند، تا مشروعیت داخلی ایران و بین المللی داشته باشیم، در کنار آن هدف مورد نظر شما [هم] را انجام میدهیم، هدفی که مورد بحث و دستور شما باشد.
{تلاش مسعودرجوی جهت مخفی کردن بکارگیری مجاهدین جان برکف جهت ترور مخالفین صدام}
هنگامی که ما (مجاهدین) به عراق آمدیم هیچگونه قرارداد همکاری با جناب طارق عزیز نبستیم، تا به حال مسئله سیاسی ما حل نشدهاست، شما هزار تانک هم به من بدهید، وقتی که مسئله سیاسی حل نباشد این لیوان سم است که به من میدهید و ما جرئت نداریم عملیاتی که شما میخواهید انجام دهیم، شما میخواهید که ما و شما جلو برویم و نمیخواهید برای برادرتان سم باشد، من مطمئن هستم که شما این را نمیخواهید.
طاهر جلیل حبوش رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای نظامی و انتظامی عراق: منظور از آموزش، آموزش چه چیزی میباشد؟
مسعود رجوی رهبر و فرمانده کل ارتش آزادیبخش ضد ملی ضد ایرانی فرمانده ارتش است یا صدام حسین از زبان مسعود رجوی
مسعود رجوی : ما در حال حاضر آموزش و تمرین انجام میدهیم، فرض کنید زمان عملیات نزدیک شده و شما میخواهید مطمئن شوید که در روزی که برای انجام عملیات نهایی و سرنگونی رژیم که ما آن را روز C نام میگذاریم و روز سرنگونی نظام در آن روز است موافقت شد با چه طرحی، با چه تدارکاتی، با چه لجستیک و یا چه وسایل ارتباطی کار کنیم. اگر ارتش عراق ما را از خود حساب کند، به نحوی که بتواند گزارش آن را برای سید الرئیس بفرستد، یعنی این نظریه ما نباشد بلکه ارتش عراق بگوید که ارتش آزادیبخش آماده و مهیا با استعداد کافی و با این توانمندی و قدرت برای انجام عملیات آمادهاست، زمان عملیات را سید الرئیس دستور میدهد.
ما در سال ۱۹۸۸ آن را تجربه کردیم و آقای رئیس جمهور صحبت مبسوطی با من داشتند که اگر مخابرات تعیین کند و موافقت کند و ارتش بگوید ما چک کردیم، پس همه بر این باور هستیم که اینها میتوانند در مدت ۲۴ ساعت برسند به اهواز و…
(…)
دستورات زدن اهداف و مکلف کردن به ماموریت ارتش آزدایبخش توسط عراق
مسعود رجوی: این برای شما یک نظریه بود که ارائه شد.
حبوش: من آرزو دارم که سید الرئیس به اندازه سه نفر وقت داشته باشد، ولی این آرزو تحقق ناپذیر نیست، اما در خصوص تأخیر در برنامه ها….
برادر مسعود به تو میگویم که ما سر هر مسئله که به توافق برسیم با شما خواهیم بود در اجرا.
اما اگر به شما گفتم: ایست (عملیات متوقف شود) علت آن را شما باید بدانید تا برای شما ابهامی پیش نیاید، نباید به شما بگوییم «ایست.» ولی علت آن را ندانید و در ابهام باشید. با توجه به دشمن مشترک –
چه بسا در آینده نزدیک با توجه به آینده و چشم انداز مخابرات شما را برای مأموریتهایی مکلف کنیم. از حالا ما به عنوان یک تیم کار میکنیم، یعنی از شما کارهایی را خواهیم خواست، چون دشمن مشترک داریم.
(…)
مسعود رجوی: توافق ما راجع به کار در شهرها هم به قوت خودش باقی است؟
طاهر جلیل حبوش: داخل شهرها و خارج از شهرها چیست؟
ابواحمد: قربان منظورشان از بحث داخل شهرها، شهرهایی است که در عمق خاک ایران هستند.
مسعود رجوی: مثلاً ما دو تا هدف در شهر موسیان داشتیم، یکی مال مزدوران نیروهای بدر که شما به ما مأموریت داده بودید و یکی مقر نیروهای انتظامی در موسیان است، یک نفر نظامی آمد و گفت من کمکتان میکنم و ما هم انجام دادیم، قبلش نیز به شما اطلاع دادیم، اگر میخواستیم پروسه طولانی برویم دیگر فرد نظامی کمکمان نمیکرد، میخواست از آنجا منتقل شود.
طاهر جلیل حبوش: نام سوژهای که به شما دادیم تصفیهاش کنید چه بود؟
مسعود رجوی: یکی از نیروهای ۹ بدر در موسیان بود.
(…)
مسعود رجوی: خواهش میکنم اگر برایتان امکان دارد این بند را کاملاً بخوانید….
طاهر جلیل حبوش: در ماه مه سال ۲۰۰۰ آقای رئیس جمهور تصویب کرد که بودجه سازمان مجاهدین خلق یک میلیارد و هفتصد و پنجاه و دو میلیون دینار است که برای ساختن نهادهای زیر ساختاری سازمان اختصاص مییابد.
(…)
مسعود رجوی: میخواستم از شخص شما بشنوم، آن محدودیتی که یکی دو ماه پیش گفتید، دیگر ندارید؟
حبوش: چون وزیر خارجه ایران میخواست بیاید عراق، یکسری اصول در سیاست هست که باید مراعات شود.
مسعود رجوی: پس آن محدودیت منتفی است.
حبوش: بله، منتفی است، میتوانید عملیات انجام بدهید، البته یکسری ضوابط اخلاقی وجود دارد که گاهی….
(…)
پیشنهاد دادن زن دوم به مسعود رجوی از طرف حبوش و …:
حبوش: چون هر فردی اگر روی مسئلهای تصمیم بگیرد، میتواند انجام دهد، من مسئولیتم خیلی زیاد است، اما روزانه یک تا دو ساعت مطالعه کرده و مینویسم.
مسعود رجوی: این قدر نگویید که من حسودیام میشود اما از خداوند میخواهم…
حبوش: من راه یاد گرفتن عربی را به شما نشان میدهم، همسر عراقی به تو میدهیم تا به تو کمک کند (خنده مسعود رجوی و حاضران) فقط این مسئله را جایی مطرح نکنید.
مسعود رجوی: بگذارید یک نکته را به شما بگویم و آن این است که خواهر رئیسه [مریم] از این پیشنهاد شما خوشحال میشود و تشکر میکند، چون زحمت او کم میشود.
یک جوک فارسی است که میگوید: کلاغ خواست راه رفتن کبک را بیاموزد در آخر کار نه تنها راه رفتن کبک را یاد نگرفت بلکه راه رفتن خود را نیز فراموش کرد من میترسم پیشنهاد شما نیز فارسی را از یاد من ببرد و عربی را هم یاد نگیرم…
متن کامل مذاکرات مسعود رجوی و سپهبد صابر الدوری در بعد از سرکوب کردهای عراق توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران به نقل از سایت همنیشن بهار:
مسعود رجوی: حال رئیس جمهوری چگونه است؟
صابر الدوری: خیلی خوب است و به شما سلام و تحیت میفرستد، عذرخواهی میکنم که نتوانستم زودتر از این ملاقات را ترتیب بدهم، مسعود وضعیت و شرایط ما را درک میکند، من میدانم که به محض انتصابم به ریاست سرویس، ایشان خیلی مایل بود با من ملاقات کند ولی شرایط سخت بود.
مسعود رجوی: ولی گله من از خود شماست…
صابر الدوری: من مایل بودم و تصمیم داشتم به محض انتصاب به ریاست سرویس، با شما ملاقات کنم، برادر غالب [مسؤول امنیت داخلی سازمان مخابرات عراق و مسؤول میز سازمان در این سرویس] میداند که هر گاه میخواستم ملاقات صورت بگیرد، به هفته بعد موکول میشد، ولی اکنون نمیخواهیم که از این به بعد این تأخیر صورت بگیرد.
مسعود رجوی: پس قرار ملاقات هر هفته را الان بگذاریم، حداقل هفته آینده را تضمین بکنیم. اگر با شما در اینجا ملاقات نکنیم من کار دیگری ندارم (خنده حضار)
صابر الدوری: رئیس جمهور سلامهای گرم خود را به شما ابلاغ نموده و از این که فرصت نشد با هم ملاقات کنید عذر خواهی میکند، به هر حال او مایل است بین شما و ایشان ملاقاتی صورت بگیرد.
البته نمیخواهم بگویم که این ملاقات به زودی انجام خواهد شد، رئیس جمهور از برادر مسعود و ارتش آزادیبخش تشکر کرد و از نقش ارزندهای که این ارتش در فرونشاندن آشوبهای گذشته انجام داد قدردانی نمود.
من جزئیات و نقش سازمان در این عملیات را خدمت ایشان عرض کردم، گزارش لحظه به لحظه اقدامات شما را اطلاع میدادم، گفتم سازمان با توجه به امکانات اندکی که در اختیار داشتند و ما قادر نبودیم امکانات بیشتری در اختیارشان قرار بدهیم، کاری کردند که نه در حد و اندازه خودش بلکه فراتر از آن بود.
این وضعیت رزمندگان و مبارزان است که همواره فداکاریهایی میکنند که از آنها انتظار میرود، در آن هنگام از رئیس جمهور درخواست کردیم که نامه تشکر را برای مسعود ارسال نماید، ولی رئیس جمهور گفت: این کافی نیست و باید با مسعود ملاقات کنم و حضوراً تشکر کنم.
من هم به نوبه خودم از آقای مسعود بابت اطلاعات ذی قیمت و ارزشمندی که برای سرویس ارسال داشتند و فعالیت گسترده بین المللی و سیاسی که جهت رسوایی رژیم خمینی انجام دادید تشکر میکنم و بار دیگر به شما خوش آمد میگویم و بابت هر کوتاهی که از طرف ما صورت گرفته عذرخواهی میکنم، ما آقای غالب را به عنوان نوک پیکان قرار دادیم تا شوکهای وارده را دریافت کند و ضربه گیر ما باشند، او همواره از شما دفاع میکرد.
مسعود رجوی: به مظلومیتش توجه نکنید، مظلومین این طرف میز هستند. او سیاست مدار خیلی ماهری است، در پوشش دفاع تهاجم میکند. (خنده حضار)
صابر الدوری: به گفته نظامیها یا سیاسیون بهترین حمله دفاع است. [بهترین دفاع حملهاست]
مسعود رجوی (سیگار روشن میکند): در ابتدا میخواهم ضرورتاً روی یک مسئله تأکید کنم، از کلمات محبت آمیز رئیس جمهور، همچنین از خود شما تشکر میکنم و این بیشتر مرا خجل مند میکند. چون جز وظیفه خودمان انجام ندادهایم.
و نیاز نبود که رئیس جمهور نامه تشکر آمیز به من بدهد، شما بهتر میدانید که چه ماجراهایی بوده و در چه نقطه دقیقاً ما دستمان را در دست هم گذاشتیم، منظورم سالی است که رژیم خمینی آن را سال سرنوشت تعیین کرد، سرنوشت ما واحد است، خونهای ما در هم آمیختهاست.
می دانید که اینها تعارف نیست، من توی دل خودم احساس میکنم کاش مشکلات سیاسی نداشتم آن مشکلات سیاسی که رئیس جمهور آن را کاملاً درک میکند، آن مشکلاتی که مربوط به مرگ و زندگی ماست و کاش کمبودهای سیاسی نداشتیم و کاش کمبودهای نظامی نداشتیم تا میتوانستیم وظیفه مان را در آنجا بهتر از این انجام میدادیم.
فکر میکنم روابط بین ما و شما، بین ما و عراق چه دولت و چه حزب بعث و در رأس آن و سمبل آن آقای رئیس جمهور و از طریق دیگر مقاومت ایران و مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخش فقط روابط صرف سیاسی نیست. اصلاً این طوری قابل تفسیر نیست، فکر میکنم که یک برادری کامل است.
(…)
به نظرم برادرم هم از هیچ چیز مضایقه نمیکند، هر چیزی که علیه شماست، به طور طبیعی علیه ماست و بالعکس. امنیت ما و ضرباتی که میخوریم یک چیز است، هر دو میخوریم، کما این که پیشرفتهای مان نیز یکی است، من به خوبی شرایط شما را درک میکنم، کمبودهای شما را درک میکنم، فشارهای شدید را هم که روی شما هست درک میکنم، متقابلاً قهرمانی رهبرتان و پایداری و صبرشان را درک میکنم و این را میفهمم که اگر غیر از حزب بعث و رئیس جمهور بود امروز عراقی روی نقشه نبود، جنگی که شما کردید هیچ کس نکرد، فشارهایی که روی شما هست روی هیچ دولتی نیست، در مورد موضع خودمان فقط این جمله را بگویم:
من در ذهن خودم و همان طور در قلب خودم نمیتوانم حساب مصالح و منافع خودمان را از شما جدا کنم، این دقیقاً در هم آمیختهاست. شاید اختلاف نظر داشته باشیم، ولی واقعیت این است که منافع ما چفت در چفت و تنگاتنگ است.
خواهش میکنم سلام مرا به آقای رئیس جمهور برسانید، هیچ نیاز به لطف ایشان نیست و از طرف من به ایشان بگویید، در خانه تو بودیم و هستم و خواهیم ماند تا آنجایی که در توان ما هست.
صابر الدوری: برادر مسعود گفت که من با کلمات محبت آمیز خودم او را خجل مند کردم، ولی حقیقت امر این است که آنچه من بیان کردم مکنونات قلبی خودم و مکنونات قلبی فرماندهی حزب بعث نسبت به موضع حقیقی برادر مسعود و سازمان و ارتش آزادیبخش بود.
درست است که ما در این شرایط با خطر مشترک روبرو هستیم و درست است که شرایط شما و ما و اصول ما باعث شد تا در کنار هم و در یک سنگر باشیم و طبق یک ضرب المثل عربی که میگوید: برادران در سختیها و گرفتاریها برادری خودشان را ثابت میکنند. در حقیقت برادری خودتان را برای ما ثابت کردید و با رزمندگان خودتان از خاک عراق محافظت نمودید.
این در شرایطی است که وضعیت ارتش ما و توطئهها و یورشهای آمریکا و نیروهای ناتو به کشور ما را میدانید، مایلم برادر مسعود بداند که ما و شما نقش به سزایی در فرونشاندن آشوبهای اخیر داخلی داشتیم و در کنار یکدیگر علیه آشوبگران جنگیدیم و آشوب را الحمدلله با شکست روبرو ساختیم.
این آشوب نقشه بعدی دشمنان بعد از حمله به عراق بودهاست، طرح این گونه بود: در هنگامی که ارتش عراق مشغول جنگ در داخل کویت بود و مشخصاً روز چهارم جنگ رژیم خمینی اقدام به تحریک عدهای از مردم و عوامل خود مینماید که قصد داشتند مراکز دولتی را در بغداد و استانها تحت کنترل خود در آورند.
شما میدانید که کلیه راههای مواصلاتی مانند پلها و جادههای میان بغداد و جنوب عراق قطع شده بود و در این شرایط نیروهای نظامی لازم جهت محافظت از مراکز دولتی در اختیار نداشتیم، رژیم آخوندها از این خلاء سوء استفاده کرد و دست به این غائله زد و این آشوب، بخش دوم تهاجم علیه عراق بودهاست.
مسعود رجوی: ببخشید شما فرمودید که روز چهارم این آشوب شروع شد، آیا منظورتان روز چهارم پس از پایان جنگ است؟
صابر الدوری: منظورم روز چهارم تهاجم زمینی است، این توطئه با تصمیم فرماندهی انقلاب خفه شد، ما بلافاصله از کویت عقب نشینی کردیم و یگانهای نظامی را از مناطق جنوب به بغداد و مناطق شمالی و میانه کشور اعزام کردیم.
و به ویژه در روزهای نخست این آشوب ها، تحرک سریع نیروها و یگانها از جنوب به طرف مناطق آشوب زده و شهرهایی که آشوبگران در آن دست به آشوب زدند، ما را قادر ساخت تا شهرهای جنوب را از این عناصر پاکسازی نماییم و این امر به ما در سایر شهرها نیز کمک کرد.
البته عدم توانایی غوغا سالاران در تحقق اهداف خود در بغداد به ما در خفه کردن و شکست دادن این توطئه کمک کرد، به نظر ما مرحله سوم نقش نیروهای مشترک [متحد] در منطقه شمال عراق بود اینها آن طور که ادعا میکنند به خاطر هدف انسان دوستانه نیامدند، برای حمایت از کردها نیامدند.
بلکه به این منطقه آمدند تا یک منطقه امن طبق گفته خودشان و یک حالت عدم ثبات در آنجا حاکم باشد و از عدم تسلط دولت به آن سوء استفاده نمایند، اینها امیدوارند که همین حالت عدم ثبات به سایر مناطق عراق نیز سرایت کند.
ما توانستیم این طرح را شکست دهیم، با آنها [متحدین] توافق کردیم که از آنجا خارج میشویم و برای آنها با روشنترین عبارات گفتیم که حضورشان در شمال عراق مساوی با فاجعهها و بلاهای فراوان خواهد بود و نباید بر اساس مشاهدات خود قضاوت کنند، دلشان نباید به شهروندانی که اصلاً شهروند عراق نیستند گرم باشد.
با وجود این افراد که دنبال تحقق منافع خود هستند منطقه را به حالت عدم ثبات قرار خواهند داد، به آنها [متحدین] گفتیم که ما نمیتوانیم تضمین بدهیم که شهروندان واقعی دست به عملیات انتحاری علیه ارتش شما نزنند.
از این رو برای شما بهتر است که عراق را ترک کنید و ما را به حال خود رها سازید، اینها ظاهراً از شهر هوک خارج شدهاند و فکر میکنم به زودی زود کل خاک عراق را ترک خواهند کرد.
این ظاهر نقشه اینهاست، مگر این که طرح دیگری داشته باشند، بوش دست به توطئه بزرگی زد و آن محاصره اقتصادی عراق است، آنها تصور میکنند که با به محاصره در آوردن عراق میتوانند دولت را ساقط کنند و مردم عراق را از نان خوردن بیندازند.
قطعاً شما اطلاع دارید که اینها از سلاح اقتصادی علیه ما استفاده میکنند و اقدام به صدور قطعنامههای سازمان ملل یکی پس از دیگری مینمایند، همچنین روی وضعیت داخلی عراق سرمایه گذاری کردهاند.
منافع آنها در این شرایط یکی شد و عربستان سعودی با رژیم خمینی بر اساس اصل دشمن تو دوست من است، علیه ما متحد شدند، از طرف دیگر ترکها و ایرانیها نیز بر اساس منافع مشترک متحد شدند و اطلاعاتی که از طرف شما (مسعود رجوی) و منابع دیگر پیرامون مقاصد رژیم آخوندها به دستمان رسید، نشان میدهد که یک توطئه بزرگ علیه ما چیده میشود.
با تمام اینها میخواهم به برادر مسعود اطمینان دهم که توطئه شکست خورده و وضعیت داخلی عراق اطمینان بخش است، وضعیت ارتش نسبت به گذشته خیلی بهتر شده با این که تجهیزات و امکانات نظامی در اختیار نداریم.(خنده حضار)
مسعود رجوی: شما حرف دلتان را زدید. (خنده حضار)
صابر الدوری: من دیدم مجید خوشحال شد، این نکته را مطرح کردم.
مسعود رجوی: راجع به مرحله دوم نقشه و توطئه دشمن که از روز چهارم جنگ شروع شد توضیح بیشتری میخواهم.
صابر الدوری: بنده عرض کردم که دشمن طی یک توطئهای در سه مرحله به عراق تهاجم کرد، مرحله اول آن جنگی بود که در داخل خاک کویت در جریان بود، مرحله دوم این بود که در روز چهارم جنگ زمینی عناصر غوغا ساز در بغداد و استانها دست به آشوب میزنند، از اول بمباران ها، افرادی توسط آخوندها به این شهرها اعزام میشدند.
مسعود رجوی: توسط آخوندها بود یا آمریکاییها؟
صابر الدوری: طبق اطلاعات ما، آمریکا از حضور آنها مطلع بود ولی مطمئن نیستیم، اطلاعات آمریکا در این مورد دقیق نبود، اینها فکر میکردند که گروه مستقلی هستند، درست است که از طرف رژیم ایران حمایت و سازماندهی شدند ولی نمایندگی از طرف رژیم ندارند.
مسعود رجوی: این مسئله نشانه اوضاع بغرنجی است، اطلاعاتم را از کارهایی که این روزها رژیم ایران انجام میدهد، تکمیل کردید، آنچه به اوضاع داخلی ایران بر میگردد این است که میدانم چقدر رژیم با شما ضدیت دارد اما از وجهه خارجی برایم علامت سؤال بود که چرا رژیم آن قدر مطمئن است و از کجا مطمئن است که میتواند شما (دولت عراق) را سرنگون کند.
اظهارات رفسنجانی را حتماً شنیدهاید، ایشان میگوید که تا ته خط میخواهد برود، نمیدانستیم ممکن است زیر زیرکی با انگلیسیها کاری کرده باشد، از قدیم میدانستیم که روابط آخوندها با انگلیسیها خوب بودهاست و الان قضیه برای من روشن شد که برنامه چه بوده و چه میخواهند.
ظاهراً رژیم خمینی تمام سرمایه گذاریاش را کردهاست، آیا اکراد در این برنامه ریزیها نقش داشتهاند؟
صابر الدوری: پیش از این چندین بار شنیدیم که مسؤولین اکراد از آمریکاییها گلایه میکردند که چرا به وعده خود عمل نکردهاند و گروه حکیم میگوید که چرا آمریکاییها به ما کمک نمیکنند….
مسعود رجوی: و از آمریکاییها میخواهند یک منطقه امن را تهیه و تدارک ببیند، آیا شما این منطقه امن را در اختیار آنها قرار میدهید؟ (خنده حضار)
صابر الدوری: این جریانی است که انگلیسیها پشت آن هستند.
مسعود رجوی: اگر تصمیم گرفتید یک منطقه امن در اختیار آنها قرار بدهید یادتان نرود یک منطقه امن هم برای ما تأمین کنید.
صابر الدوری: منطقه دیاله را برای شما تهیه دیدهایم.
مسعود رجوی: ابوغسان [از مسؤولان هماهنگی استخبارات] غرب دیاله را در اختیار ما گذاشته و هر چه از او درخواست کردیم که شرق دیاله را نیز در اختیار ما قرار بدهد قبول نکرد.
صابر الدوری (خطاب به حاضران): اگر کل دیاله را گرفتید یادتان نرود که جای برادرم را حفظ کنید. (خنده حضار)
مسعود رجوی: فراموش کردم که به شما بگویم با برادرتان ملاقات کردم و از دیدنش فوق العاده خوشحال شدم واقعاً برادر خیلی تحسین بر انگیز و شجاع و کاردانی دارید، به برادر مهدی ابریشمچی میگویم که مشکلاتش را مستقیماً با استاندار دیاله حل کند، ما اگر شرق نهر دیاله باشیم دیگر مشکلی تا مرز نداریم، به داداشت میگوییم مشکلات را حل کند.
صابر الدوری: وقتی بحث شرق و غرب دیاله مطرح شد، برادرم ابو ارکان قصد داشت از مخابرات و مجاهدین فرار کند، (مسؤولیتی تقبل نکند.)
مسعود رجوی: اتفاقاً من حدس زدم توی راه به ایشان میگفتم، استعفا ندهید، چون استعفای شما پای ماست، برادرتان برای ما خیلی زحمت میکشد و خیلی صبور است، از ایشان در حضور شما تشکر میکنم، حتماً شما و برادرتان در خانه مناقشاتی داشتهاید، حال در این خانه بین مجاهدین و برادرشان……
صابر الدوری: واقعاً ما برادر هستیم.
مسعود رجوی: حقیقتاً جا دارد که صمیمانه از زحمات برادرتان و به ویژه به خاطر خستگیهایی که از جانب ما بر وی و بر دیگران وارد شد، تشکر میکنم، خوشبختانه مردانی دارید که تا آخر خط صبر میکنند و سعی میکنند فضای تفاهم را بیشتر بر قرار کنند و این اسباب خوشحالی من است، با چیزهایی که برادر مجید میخواهد به ما بدهد دیگر هیچ مسئلهای بین ما باقی نمیماند. (خنده حضار)
صابر الدوری: من تصور میکنم درخواستهای برادر مجید کمترین درخواست از شما باشد.
مسعود رجوی: حداکثر را من تعیین میکنم.
صابر الدوری: روابط فردی و کاری در جهان سوم باید به صورت اتحادیه عمل کند، به ویژه وقتی که بنده احساس میکنم در سرویس اطلاعاتی نظامی هستم، در اوج بحران ابو ارکان به من مراجعه کرد و درخواستهای شما را مطرح کرد، به خدا همیشه از شما طرفداری میکرد.
تلاش زیادی میکردم که امکانات موجود ما همین است ولی ایشان قبول نمیکردند و از نظامیان نزد سرویس اطلاعاتی شکایت میکرد، نمیدانست من یک روز رئیس سرویس اطلاعات خواهم شد.
در حقیقت وقتی که نمیتوانستیم نیازمندیهای شما را تأمین کنیم، خجالت میکشیدیم و واقعاً وقتی که نیاز به یک سری امکانات داشتید و ما نمیتوانستیم آن را تأمین کنیم، این درد بیشتر میشد.
همان طور که قبلاً اشاره شد، شما خدماتی بالاتر از سطح امکانات موجودی که دارید ارائه داده اید و حتی رئیس جمهور در یکی از این دیدارها به من گفت: به مسعود بگو ما هر چه داریم با هم تقسیم میکنیم.
مسعود رجوی: آیا فرمایشتان تمام شد تا بنده عرایضم را مطرح کنم، اجازه بدهید وارد بشویم.
صابر الدوری: ما آمادهایم برای هر گونه امکاناتی.
مسعود رجوی: ایشان پیشاپیش میداند چه میخواهم بگویم. روزی که من شنیدم آقای رئیس جمهور شما را برای ریاست سرویس انتخاب کردهاند خیلی خوشحال شدم و این حسن انتخاب بود.
من فکر کردم که رئیس جمهور در انتخاب شما عواطف ما را در نظر گرفت، چون روابط و شناسایی و رفاقتی که در طی پنچ سال گذشته با هم داشتیم خیلی به تفاهم کمک میکند.
و طبعاً میدانید که اگر مدیر جدیدی برای سرویس میبود، شاید چندان فرقی نمیکرد، ولی وجود شما تفاوت میکند، پنج سال سابقه داریم و همین به من فرصت میدهد که حرفم را هر چه صمیمانهتر بگویم، ولو این که هر چه بخواهند، بگویند.
چیزی که در قلبم هست یا هر خواستهای که دارم و یا هر تحلیلی که دارم با فرض این که شما بگویید این را قبول ندارم، با این مخالفم، این را در اختیار ندارم و این را نمیتوانم در اختیارتان قرار بدهم، مناسبات این قدر قوی هست که چنین فرصتی را برای طرفین باز میکند.
یادتان میآید هنگامی که آقای براک [رئیس سازمان مخابرات] بود شما نماینده و رابط قیاده عامه و رئیس جمهور با سازمان بودید و برای شروع کار نظامی من مقدمتاً به شما گفتم که مهمترین چیز برایم تفاهم با شماست که پیوسته از آن بهره بردیم و برخوردار بودیم.
منظورم از تفاهم متقابل، مسائلی است که ممکن است برای شما مهم جلوه نکند، چون شما یک دولت حاکم هستید و در خاک خودتان هستید ولی ما به عنوان یک نیروی مقاومت یا یک آلترناتیو یک حکومت هستیم، در خاک خودمان نیستیم و انبوهی از افترا و تهمتها و سابقه ۸ سال جنگ بین شما و رژیم خمینی که خود ما آمار میدهیم که دو میلیون کشته و زخمی داده، وجود دارد.
طبعاً من باید مواظب خیلی چیزها باشم تا دشمن شما و دشمن ما نتواند ما را بسوزاند و شما میدانید که جنبش ما ۲۵ سال مشغول مبارزه با دو رژیم بود، هر دو رژیم اتهامات پوچ یک طرفه علیه ما داشتند که رابطه با عراق است.
در رژیم شاه که بنیانگذاران سازمان را اعدام کردند، در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ اتهام اول آنها ارتباط ما با حزب بعث بود، در صورتی که ما رابطهای با حزب بعث نداشتیم، این ماهیت دو رژیم در ایران است.
صابر الدوری: من یادم نمیآید چنین چیزی شنیده باشم.
مسعود رجوی: یادتان میآید رژیم شاه میخواست علیه شما کودتا کند، قرار داد شط را الغا کرد، در آن موقع و بدین وسیله میخواست جامعه ایران و طرفداران پان ایرانیست را بشوراند.
یک سال بعد در سال ۱۹۷۱ ما دستگیر شدیم، جزئی از اتهامات علیه ما ارتباط با حزب بعث بود، برای همین یک شب قبل از اعدام بنیانگذارران سه تا پیشنهاد گذاشتند و گفتند که: هر کدام از اینها را بپذیرند اعدامتان نمیکنیم، اول این بود که بگویید ما از عراق دستور میگیریم، دوم این که مبارزه مسلحانه را محکوم کنید، سوم این که بگویید اسلام و شیعه با مارکسیسم جنگ و مبارزه دارد.
در روزنامههای ۲۰ سال پیش اولین باری که رژیم دستگیری ما را اعلام کرد اتهام عراق هم هست، تعدادی از کادرهای ما در شیخ نشینها در دبی دستگیر شده بودند، مجاهدین هواپیمایی که آنها را به تهران میبرد به سمت بغداد منحرف کردند، پیش شما بودند و سراغ خمینی هم رفتند ولی او حاضر نشد از ما حمایت کند.
برای همین شما افراد ما را نمیشناختید، فکر میکردید که ممکن است اینها عوامل رژیم شاه باشند، چند ماه در زندان شما بودند، بعد عرفات دخالت کرد و شما بچههای ما را آزاد کردید و آنها به بیروت رفتند.
وقتی مطمئن شدید که ایادی رژیم نیستند از این زمان به بعد همیشه مارک عراق بر روی مجاهدین بود، بعداً که خمینی آمد چه قبل از شروع جنگ با شما و چه تا روز آخری که در تهران بودیم، او میگفت که: منافقین نمایندگان عراق در تهران هستند. چون مخالف جنگ بودیم.
واقعاً ما با شما ملاقات نکرده بودیم ولی وقتی کار عملیاتی و یا تظاهرات میکردیم این میگفت عراق و سالها شعارهای آنها این بود که ما را با آقای رئیس جمهور (صدام حسین) کنار هم میگذاشت و همه جا این شعار را علیه ما در نماز جمعه میداد، بعد از نماز جمعه در مجلس، در دولت، مقامات رژیم در حالی که ما شما را ندیده بودیم شعارشان این بود: مرگ بر منافقین و صدام.
این مسئلهای است که از اول بود، خمینی مُرد ولی صدام و مجاهدین زنده و باقی ماندهاند و من مطمئنم که بعد از رفسنجانی و خامنهای صدام و مجاهدین هستند.
البته نمیخواهم صبحتها را طولانی کنم، شما قبل از این که رئیس سرویس باشید، مسؤول ارتباط با ما و نماینده شخص آقای رئیس جمهور در ارتباط با ما (سازمان) هستید.
شغل جهاز (سرویس) کار خودتان است و به خودتان مربوط است، برای ما شما نماینده رئیس جمهور هستید و طبعاً میدانید که چرا من این حرفها را میزنم. این حرفها از نظر شما هیچ ارزشی ندارد، چون دولت حاکم هستید.
آقای رئیس جمهور خیلی خوب احساسات ریز ما را درک میکنند، از قضا و تصادفاً از نظر سیاسی ربطی به استخبارات و مخابرات ندارد (خنده مسعود رجوی) ولی آنجایی که من و شما به خاطر دشمن از همدیگر جدا میشویم (منظورم تفاهم متقابل بین ماست) اگر گاه میبینید که به یک چیزی اصرار میکنیم، من خیلی دوست دارم شما دلیل اصرار ما را بپرسید.
مسئله و حساسیت مربوط به خودتان است، مثلاً ببینید که چرا من اصرار داشتم به صورت سمبلیک هم که شده در شرق رود دیاله باشیم، میخواستیم که دشمن ما و شما نه فقط رژیم خمینی بلکه همه گروههایی که به خاطر عراق توی سر ما میزنند و همه مردم داخل ما و خانوادههای رزمندگان ما و رزمندگان ما که در خاک عراق هستند از این میان کسی به خاطر همکاری که با شما کردیم نتواند یقه ما را بگیرد.
من هفت آلبوم میدهم خدمتتان که مربوط به داخل و مربوط به رژیم ایران است، چیزهایی که علیه ما نوشته شده، به خاطر عملیات ماه مارس ۱۹۹۱ علیه کردها و شیعیان جنوب عراق، در آمریکا و اروپا و حرفهای رژیم ایران و رادیو اسرائیل، بی بی سی و رادیو فرانسه.
(…)
با معاملهای که رژیم با اروپاییها داشت ما را در یک کرُنر گیر آورده بودند و میخواستند از نظر سیاسی خفه مان کنند، این نمونهای از تلاش آنهاست، حرف شان این است که شما مجاهدین خلق ایرانید یا مجاهدین عراق و حزب بعث و آقای رئیس جمهور صدام حسین.
ما چیزی از شما پنهان نمیکنیم، مثلاً فرض کنید یک رزمنده که نکشیده، نمیتواند راه را با ما ادامه بدهد، شما میدانید که در طول پنج سال گذشته ما خیلیها را از اروپا و آمریکا و از داخل میآوردیم، درصدی از آنها این وضعیت سخت را در شرایط عراق و در بیابان و در پادگان تحمل نمیکنند.
خوب ما همیشه یک درصدی را داریم که ته میکشیدند، چون ارتش ما ارتش داوطلب است، کسی که نمیخواهد بجنگد ما مجبورش نمیکنیم، چون کسی که با ما میجنگد با جان و دل میجنگد، طبعاً افرادی که به اروپا سفر میکنند میگویند این مجاهدین دیگر برای ایران نمیجنگند، برای عراق میجنگند.
نمیگویند که من ترسیدم و خراب کردم، سعی میکند که خودش را توجیه کند و راهش قربانی کردن ماست و الا همه میدانند که او خیابانهای پاریس را بر بیابانهای عراق ترجیح میدهد و لذا ما مجبوریم که زیر تیغ برویم، بعد بقیه دشمنان ما یا رادیوهای خارجی این را میگیرند و روی سر ما چماق میکنند.
علت این که میخواستم ما در آنجا حضور داشته باشیم (البته داستان تمام شدهای است) این بود و ربطی هم مستقیماً به شما نداشت، از نظر شما هم هیچ مهم نبود، ولی برای ما حیاتی بود، چون در خاک خودمان نیستیم.
جالب این است که بدانید ما متحد داریم، در شورای ملی مقاومت، سازمان چریکهای فدایی خلق حدود ۲۰ نفر در منطقه شمالی داشتند که الان از خود این سازمان جدا شدهاند و تبدیل شدهاند به اتحادیه انقلابی کردستان.
بیشتر به نظر میآید در خط یکتی هستند، خط جلال طالبانی، همین افرادی که تا دیروز متحدین ما بودند و ما هر کمکی به آنها کردیم، بیشترین سمپاشی را علیه ما کردهاند که ما آمدهایم توی عراق جهت کشتن اکراد.
توضیح این مسئله برای آنها که چه کسانی بودند که کردها را کشتند ۵۰ سال [ساعت] طول کشید که در نشست شورای ملی مقاومت توضیح دادیم، از روز اول تا روز آخر توضیح خواهم داد که چه شد. دشمنان ما با توان تبلیغاتی زیاد تهاجم میکنند و ما امکاناتی برای پاسخگویی نداریم صدایی مثل صدای اسرائیل و آمریکا و بی بی سی نداریم، زیرا این رادیوها مشخصاً دارند از مجاهدین صحبت میکنند، چون رژیم یک دشمن بیشتر ندارد که همان مجاهدین است، برای نزدیک شدن به رژیم از کیسههای ما میدهند.
ما به هر چه داشتیم و هر کاری که در عراق کردیم و خواهیم کرد افتخار میکنیم، چون معلوم است که هدف توطئهها همه تأسیس حکومت اسلامی در عراق است، چیزی که رژیم میخواهد و همچنین انهدام ما.
این هدف اعلام شده رژیم است، منظور من از این توضیحات این است که به شما بگویم حساسیتها و مسائل ما برای تضمین این تفاهم متقابل چیست، این مطلب اولم بود که تمام شد.
صابر الدوری: اجازه بدهید توضیح بدهم، در ابتدا بگویم که من با برادر مسعود اختلاف نظری ندارم، ما در یک مسئله مشترکی قرار داریم و باید همدیگر را خوب درک کنیم، این کلیدی است که ما را به آن چیزی که باید به آن برسیم میرساند و همانا تحقق اهداف مشترک ماست که عبارت است از شکست توطئهها از یک سو و سرنگون کردن رژیم آخوندها از سوی دیگر.
من کاملاً با برادر مسعود موافق هستم و قبول دارم تلاشی که بایستی سازمان و ارتش آزادیبخش و شورای ملی مقاومت انجام بدهند خیلی زیاد است، یعنی بار آن خیلی سنگین است.
منظورم از این تلاش، تلاشی است که بایستی مبارزین و رزمندگان قانع شوند که این مبارزه بر حق است و راهی که میروند و مأموریتی که انجام میدهند درست است چنانچه سازمان نتواند اینها را به این سطح از قناعت برساند، نمیتواند اهداف خود را تحقق ببخشد.
کسانی که قانع نمیشوند چیز زیبایی در عراق پیدا نمیکنند، از این رو اروپا را بر عراق به ویژه در این شرایط و دشواریای که در آن به سر میبریم ترجیح میدهند رزمندگان ما بخشی از ملت محسوب میشوند و من کاملاً نسبت به آنچه شما گفتید قانع هستم، الان بر میگردیم به بحثی که با هم راجع به شرق دیاله و غرب دیاله داشتیم….
مسعود رجوی: مسئله برایم تمام شده و واضح است که شما در شرایطی بودید که نمیخواستید با رژیم ایران کنتاک داشته باشید.
صابر الدوری: ما این مسئله را از دیدگاه دو طرف و تأثیر آن بر روی دو طرف مورد بررسی قرار دادیم و برادر مسعود بداند که ما این مسئله را فقط از جنبه نظامی مورد بررسی قرار ندادیم بلکه از نظر سیاسی نیز در بالاترین سطح مورد بحث واقع شد.
ما بررسی کردیم که عقب نشینی رزمندگان به غرب دیاله چه تأثیر منفی خواهد گذاشت، البته ما میدانیم که این تأثیر یک تأثیر موقتی و گذراست و این اعتقاد را داشتهایم که برادر مسعود و رهبری سازمان توانمندند و بر مسئله فایق میآیند و رزمندگان را توجیه و متقاعد میسازند، ولی این مسئله برای ما حکم مرگ و زندگی را داشتهاست به خصوص در این موقع در این منطقه خطرناک و حساس که هیچ نیروی نظامی هم نداشتیم.
برادر مسعود با چشم خودش دید و مشاهده کرد که رزمندگان ما دیگر توان جنگیدن را ندارند، من در یکی از روزها (برادر خالد شاهد بود) در مقر خودم شنیدم که سه چهار تا دستگاه تانک متعلق به ارتش آزادیبخش اشتباهاً وارد منطقه کلار شده و تمامی خدمه و نیروی آن شهید شدهاند.
من علاوه بر این که از جسارت و شجاعت رزمندگان شما خوشحال شدم، وقتی که توانمندی سربازان خودمان را با رزمندگان شما در جنگیدن و مبارزه در برخی موارد مقایسه کردم، خیلی متأثر شدم.
این یک راز نیست، چون ما برادر هستیم، در برخی از مناطق و منجمله در منطقه دیاله سربازان ما وقتی با یکسری از اکراد عادی و نه رزمنده روبرو میشدند، از ترس دست به فرار میزدند.
البته ما رزمندگان خود را سرزنش نمیکنیم، زیرا آمریکا و متحدین کاری کردند که ما و ملت ما را به این وضعیت روانی وخیم رساندند، هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که بتواند یک ماه و اندی بمبارانهای مداوم و مستمر را تحمل نماید.
ما این مسئله را از این زاویه مورد مقایسه قرار دادیم و سنجیدیم، من در نشست رهبری که به طور مشخص برای بحث روی این مسئله منعقد شده بود، یادم هست که موافق طرح شما نبودم و اظهار داشتم که نمیتوانیم در مقابل هیچ حملهای حتی اگر کوچک هم باشد، مقاومت کنیم.
اگر آخوندها در این حمله موفق و پیروز شوند، ما و سازمان از بین خواهیم رفت، این دلایل موضع گیری ما در آن موقع بودهاست، به همان دلیل سعی میکردیم زود ملاقات نکنیم و ملاقاتها را گردن سرتیپ غالب بیندازیم. (خنده حضار)
مسعود رجوی (خطاب به غالب): ببین ابو ارکان، سرتیپ، دیگر من مقصر نیستم. جزاکم الله خیراً
حالا ببینید حرف من چیست، حرف و موضع شما کاملاً منطقی است، این در حالی است که ما افراد غیر مسؤول نیستیم و مشکل شما را میفهمیم.
لیکن آمادگی داریم که شما هم به ما بفهمانید، من که از روز اول میدانستم، دومین و مهمترین مطلب من در این جلسه عیاق ماست، منظورم سطح رابطه سیاسی فی ما بین است که این را لابلای موضوع تشریح میکنم، من دست شما هستم.
و میخواستیم کاری را که از دست ما بر میآید برایتان انجام بدهیم، منتها میخواستیم موازی هم باشیم، یعنی در حالی که مشکل شما رعایت میگردد در عین حال ببینیم برای مشکل ما چه راه حلی پیدا میشود، ممکن بود مشکل ما راه حلی نداشته باشد، ولی حداقل سوء تفاهم ایجاد نمیشد.
اگر من مثلاً وضعیت را میدانستم، جور دیگری برای مقاتلین (رزمندگان سازمان) حرف میزدم، تحلیل خودم چیز دیگری بود، اطلاعیههایی که بیرون میدادیم، آنها نیز چیز دیگری میبود و موضع ما هم در قبال اکراد طور دیگری بود.
ببینید شما برای کارهای نظامیتان توجیه سیاسی دارید و مسائل مختلف توطئه را اول توضیح میدهید، ما هم باید برای کارهایمان به دستگاهمان کوک بدهیم، ما حرفی نداریم که در غرب دیاله باشیم، اما اگر این موضوع از پیش برای ما روشن بود، وضع فرق میکرد.
ابو ارکان ضمناً تخصص دارد که چگونه دوای تلخ را قطره قطره توی گلوی آدم بریزد، هر روز یک قطره و هر هفته یک قطره به من میداد. حرف من چیز دیگری است، میگویم مینشستیم در سطح مناسب با هم صحبت میکردیم، این انتظار را طبعاً از ابو ارکان نداشتم، چون در تمام ۲۴ ساعت برای خود ما در کارهای اجرایی بود.
اما اگر ما از علایق مناسبی برخوردار بودیم من مسائل شما را میفهمیدم و خودمان را منطبق میکردیم، لازم نبود که شما بروید پشت صحنه، آخر من برادرتان هستم و مسائلتان را میفهمم، فرد غیر مسؤولی نیستم.
ما آمدیم با فرمانده فیلق (سپاه) توافق کردیم و ابو ارکان هم حاضر بود، یعنی ما آمدیم به جاهای جدیدمان، من گفتم همه مقاتلین (رزمندگان) و مسؤولان و فرماندهان را این طوری توجیه کردم.
بعد از دومین عملیات به ابو ارکان اصرار داشتم که بگویم قدم بعدی چیست، هنوز ما توی جای جدید جا نیفتاده بودیم (این روزها در آخر ماه مبارک رمضان بود) که دوبار ابو ارکان آمد اما به ما نگفت عقب نشینی کنید به طرف غرب دیاله، گفت به سوی پادگان هایتان عقب نشینی کنید.
من همه را برای پیشروی توجیه کرده بودم، ولو این که شش ماه آنها را نگه داریم، دوباره میبایستی آنها را مجدداً توجیه میکردم که چرا داریم به پادگان عقب نشینی میکنیم.
من که میدانستم ابو ارکان تقصیر ندارد، مسئله این است که ما در سطح متناسب ننشستیم تفهیم و تفاهم بکنیم، این شکایت را ما از فردای آتش بس تا امروز داریم.
حرف من این است که دستورات آقای رئیس جمهور اجرا نشد. بعد از آتش بس خودتان هم بودید، آقای رئیس جمهور به من گفت: راجع به آینده سازمان نگران نباش، ما شما را مثل یکی از اعضای فرماندهی حزب بعث در جریان میگذاریم.
این عین جمله ایشان است، خوب شما هم ما را مثل یکی از اعضای قیاده قطریه (فرماندهی حزب بعث) در جریان اوضاع ایران قرار بدهید، بعد از مرگ خمینی به دستور سید الرئیس، لجنهای تشکیل شد، یک سال است که ما این کمیته را ندیدهایم، کمیتهای که شما نایب رئیس آن بودید.
استاد طارق عزیز هم همیشه در مسافرت است، پس من باید در اتاقم بنشینم و فکر کنم که چی باید بشود، تا آنجایی که به رابطه شما با رژیم خمینی بر میگردد همیشه میگوییم صلح حق شماست و ما نمیخواهیم در این رابطه برای شما مشکلی ایجاد کنیم.
وقتی که استاد طارق عزیز به من گفت که: رادیو شما نمیگذارد روابط با رژیم خمینی شکل بگیرد. ما در فاصله ۲۴ ساعت کلیه رادیوهای خودمان حتی ایستگاهها و فرستندههای کوچک را نیز قطع کردیم ولو شما از ما نخواسته بودید، اما رادیوهای گروههای دیگر کار میکردند.
دو سال است که آقای رئیس جمهور را ملاقات نکردهام، کمیته معلوم نیست چه شد کمیته یک سری چیزهایی از سلاحها را از ما گرفت ولی آن چیزی که قرار بود به ما بدهید نداد، خودتان توی لجنه (کمیته) بودید، قرار بر این بود که چیزهایی که بدان نیاز نداریم به شما بدهیم.
در دوران دکتر ابراهیم حست سبعاوی [از روسای امن العام عراق] ایشان همیشه در کویت بود، بعد از کویت نه شما را میشود دید نه ایشان را. بنابراین به دستگاهمان این احساس داده میشد. که شما دوستی ما را نمیخواهید و بنابراین این مناسبات در سطح لازم نیست.
من مشکلات شما را میفهمیدم و میفهمم و باز هم خواهم فهمید ولی باور کنید مسئله خیلی سادهاست، میتوانستیم یک ساعت بنشینیم و مسائل را از خود شما بشنویم و مشترکاً راه حلی پیدا کنیم، حتی اگر لازم بود همه ما برویم غرب رودخانه دجله.
نمیخواهم بحث را طولانی کنم، هدفم از این موضوعات آیندهاست، اولاً اگر آن رابطه فی ما بین ما این علاقه با آقای رئیس جمهور نباشد، پس من بیخود در عراق هستم، این رابطه من با آقای رئیس جمهور حق من است، این حق را از لحاظ سیاسی نمیگویم، مطلقاً، بلکه از لحاظ عواطف و علاقه شخصی.
من خانه را با صاحب خانه میخواهم، اگر صاحبش را نبینم چه فایدهای دارد؟
پس معنایش این است که تو بیخود در این خانه هستی، این رابطه من با آقای رئیس جمهور است، منظورم خلق مشکل سیاسی برای ایشان و دیدار علنی و درخواست لیست گونه نیست، صاحب خانه من است. پس حق من است.
ممکن است شما بگویید که مسؤولان و اعضای فرماندهی حزب بعث هم این حق را ندارند، حق ندارند مزاحم آقای رئیس جمهور بشوند، شما چون عراقی هستید اگر هم این طوری باشد پس چرا من را از این حق محروم میکنید.
این ادعای اصلی من است، بعد به خود شما بر میگردیم، چون در طول یک سال گذشته میخواستم ایشان را ببینم ولی شما نگذاشتید، چرا؟ این حق من است.
صابر الدوری: برادر مسعود میخواهند همه ما را چون دستورات آقای رئیس جمهور را اجرا نکردیم به زندان بیندازند.
مسعود رجوی: خود من هم با شما آن تو هستم، فعلاً من با شما همان تو هستم. در مورد خودتان به عنوان نماینده آقای رئیس جمهور الحمدلله رئیس سرویس در محل کار شما تلفن ندارد، خانهاش را هم بلد نیستیم، سراغش هم نمیشود برویم.
همیشه باشد به برادرانم بگویم: مهدی، علی رضا، میتوانید حدس بزنید. سپهبد صابر الدوری کجاست؟ تنها چیزی که مخابرات و استخبارات سازمان ما از آن اطلاع ندارد محل حضور شماست (خنده حضار) و الا خودمان میآمدیم سراغتان.
این را هم جداً به عنوان یک خواسته مطرح نمیکنم، برای این میگویم که تفاهم فی ما بین خودمان تقویت بشود تا این که بدانم چه باید کرد میخواهید برایتان قسم بخورم که بین العرب و العجم لا یوجد شقیق صدیق نزدیکتر از همین مجاهدین خلق. [چنانچه در میان عرب و عجم بگردید هیچ دوستی به اندازه مجاهدین خلق پیدا نخواهید کرد.]
این را من بعد از پنج سال دارم میگویم، نمیخواستم بگویم که چرا با دوستتان این طوری میکنید، مگر شما تصور میکنید من میخواهم شماره تلفنتان را به رفسنجانی بدهم؟
من یک وقت مشخصی از شما میخواهم، به این راضی هستیم، هفتهای یک ساعت از وقت شما برای من یک ساعتی که نصف آن ترجمهاست، بنابراین برای دو هفته، دو تا یک ساعت ولو این که بنشینیم برای هم قصه بگوییم.
وگرنه مسائل ما حل نمیشود، آقای رئیس جمهور دستور دادند، مایه را پرداختند، اما وزرای مختص جوهر سیاسی او را نگرفتند، با فرض این که همه خواستهها را بگویید، نه هفته یک ساعت قبول است تا وقتی که ما در عراق هستیم، اگر نه میروم قصر ریاست جمهور، اعتصاب غذا میکنم این تنها راهاست. (خنده مسعود رجوی)
صابر الدوری: ظاهراً امروز باید از خودمان دفاع کنیم امروز اولین باری است که احساس میکنم برادر مسعود تصور میکند ما در حقش کوتاهی کردهایم، من این را قبول دارم که در گذشته از همدیگر دور بودیم و ملاقاتی بین شما و رئیس جمهور ترتیب ندادیم، همچنین آقای طارق عزیز با شما ملاقات نکرده و همچنین ما با شما ملاقات نکردیم.
مسعود رجوی: شما در خط مقدم جبهه بودید…
صابر الدوری: من میدانم که یک کوتاهی بزرگ در حقتان کردیم و ما در حق برادر مسعود کوتاهی کردیم، ولی وقتی دو چیز فراهم میشود، یکی حسن نیت و دیگر احساس برادرانه و اعتقاد قطعی که برادر مسعود بدان اشاره کرد، هیچ دوستی در میان عرب و عجم پیدا نمیکنیم مانند مجاهدین.
مسعود رجوی: والله بین العرب و العجم چنین دوستی پیدا نمیکنید.
صابر الدوری: من میخواهم تأکید کنم که این اعتقاد را داشتهایم، به خصوص برادر مسعود به خاطر نزدیکیاش به ما و آشنایی طولانیاش با ما، تصور میکنم که خوب میداند پشت این موضوع هیچ هدف مشخص یا غرضی وجود ندارد.
برادر مسعود وضعیت و شرایط ما را خوب میداند که ما از دوم آب (اوت ۱۹۹۰) تا کنون درگیر جنگ و حملهای شدهایم که بر سر هیچ کشوری تا کنون نیامدهاست، آن چیزی که بر سرمان آمد از حملههای هوایی تا آشوبهای داخلی که شما در فرو نشاندن آن سهم داشتید و این شرایط ایجاب میکرد که ما شبانه روز در آمادگی کامل به سر بریم و مراقب اوضاع باشیم.
برادر مسعود بداند و رفقا و همکارانم میدانند که بنده اکنون دو ماه است که مسؤولیت ریاست سرویس را به عهده گرفتهام، ساعتهایی که بنده در اداره سرویس بودم و یا در جلساتی بودم که اداره میکردم، جمعاً به ده روز نمیرسد، بنده به عنوان رئیس سرویس اطلاعات بیشتر از ۲۰ درصد از سرویس اطلاع ندارم، آن هم به دلیل شرایط حاکم بر کشور است.
وضعیت و شرایط آقای رئیس جمهور هم واضح است و وقتش پر است، البته در اینجا میخواهم بگویم گله مندی برادر مسعود بجا و درست است (خنده مسعود رجوی)، زیرا میدانم چقدر در حق ایشان کوتاهی کردهایم.
مسعود رجوی: بیشتر از این شما انجام دادید، شما با این صحبت هایتان مرا به سمت سمپاتیک خودتان کشاندید، نزدیک است اعتراض کنم که چرا امروز جلسه داشتیم.
صابر الدوری: اگر میدانستم که من و رفقایمان در معرض چنین تهاجمی از سوی برادر مسعود قرار میگیریم، این جلسه را برگزار نمیکردیم و آن را به دو ماه دیگر موکول میکردیم (خنده حضار).
برادر مسعود بداند و آقای غالب (ابو ارکان) میداند که از لحظه ورود به سرویس خواستار ملاقات با شما بودم و هر روز میگفتم هفته آینده و از دوستان میخواستم کی وقتی را برای تشکیل این جلسه پیدا کنند، ولی هر بار که میخواستم ملاقات صورت بگیرد، مأموریتی خارج از بغداد برای من پیش میآمد.
مسعود رجوی: الان بالاخره حق من چه میشود، آن یک ساعت حقی که در هفته دارم؟
صابر الدوری: من حاضرم با برادر مسعود ملاقات کنم هر وقتی که خودش بخواهد و مطمئن باشد با این که شماره تلفن خودم را نمیدانم و با کسی تلفنی صحبت نکردهام ولی با تمام این تفاصیل حاضرم هر وقت بخواهید با شما ملاقات کنم.
مسعود رجوی: هیچ مشکلی نیست، ما الان خط نداریم، اگر به ما خط تلفن ندهید هیچ ارتباطی نداریم، من در پادگان ابوغریب بودم، نه تلفن، نه تلکس، نه خط خارجی یکی دو ماه پیش در خواست و تقاضا کردیم و ما اکنون در یک ایزوله کامل و ناجوری قرار داریم.
صابر الدوری: (خطاب به یکی از همراهان): چرا به اینها خط تلفن ندادهاید؟
غالب: قربان ما میخواستیم یک خط داخلی نظامی به آنها بدهیم ولی چون مرکز تلفن داوودیه مورد حمله قرار گرفت این امر با مشکل روبرو گشت.
صابر الدوری: آیا مرکز دیگری وجود ندارد که از آن خط انشعابی بگیرید؟
غالب: خیر قربان همه از مرکز داوودیه میگذشت.
صابر الدوری: الان فرمانده پادگان ابوغریب خط تلفن ندارد؟
غالب: دوستان در ابوغریب از ما تقاضا نکردهاند، فقط برای پادگان خالص و مقرشان در بغداد خواستهاند..
صابر الدوری: فردا انشاء الله قبل از پایان وقت اداری تمام درخواستهای شما در این رابطه تأمین خواهد شد.
مسعود رجوی: تلکس هم ندادید، ما فقط یک خط تلفن خارجی داریم.
صابر الدوری: باشد، تهیه میکنیم.
غالب: ما فقط دو خط خارجی داریم، آن هم برای فرماندهان رده بالا و فعلاً امکان پذیر نیست.
صابر الدوری: به هر حال برایشان یک خط خارجی تهیه کنید، انشاء الله حداکثر تا پایان وقت اداری فردا تقاضاهایتان تأمین خواهد شد تا علیه ما نزد رئیس جمهور شکایت نکنید!
مسعود رجوی: اجازه بفرمایید یک توضیح بدهم، در پادگان خالص طبق توافقی که هنگام عملیات با فرمانده سپاه داشتیم، سرویس اطلاعات تأیید کرده بود که چند خط داشته باشیم، صرف نظر از این که اغلب این خطوط قطع میشود و به ما گفته شده بود که اگر یک نامه رسمی نیاورید، کل این خطوط قطع میشود.
صابر الدوری: سپاه دوم؟
مسعود رجوی: بله، گفتیم چرا مزاحم ایشان (صابر الدوری) بشویم.
صابر الدوری: منظورتان سه تا پادگان است که پیرامون آنها توافق کردیم؟
مسعود رجوی (در حالی که برگه حاوی شماره خطوط تلفن مورد نظر را در اختیار صابر الدوری قرار میدهد): آنها میگویند شما یک نامه کتبی از طرف رئیس سرویس بیاورید که در آن قید شده باشد قرار دادن این خطوط تلفن برای مجاهدین تأیید میشود، میگویند اگر این خطوط به نام شما ثبت نشود، اعتبار ندارد.
صابر الدوری: این شمارهها جزء مرکز تلفن سپاه است؟
ابریشمچی: چهار تا خط آخر این لیست را قرار بود به ما بدهند و یکی از آن خطوط مربوط به ابوغریب است که الان دستورش را رئیس سرویس صادر کردند، تعدادی از این خطوط مربوط به سپاه است و تعدادی خطوط مگنت نیز مربوط به سپاه است که جهت ارتباط میان پادگان هاست.
صابر الدوری (خطاب به همراهان): این خطوط وزارت دفاع است که در پادگان مجاهدین است، فردا از طرف من زنگ میزنید به مدیر ارتباطات و میگویید که این خطوط تلفن باید برقرار شود.
مسعود رجوی: پس با قرار هفتهای یک ساعت و یا دو هفتهای دو ساعت ملاقات با شما موافقید یا مخالفید یا بی طرف؟ اگر من کاری نداشته باشم، به شما خبر میدهم که دیگر مزاحمتان نشوم.
صابر الدوری: و اگر من هم کاری نداشته باشم با هم به نماز جمعه میرویم تا نماز را برگزار کنیم.
مسعود رجوی: من اصلاً نمیخواهم مزاحمتان بشوم.
صابر الدوری: من حاضرم در هر زمانی که بگویید ملاقات کنیم، من علاوه بر مسؤولیت جدید، مسؤولیتهای گذشته نیز بر عهدهام میباشد، چنانچه نیاز پیدا کنید که با من ملاقات کنید به من خبر بدهید، بلافاصله حاضر خواهم شد مگر این که واقعاً درگیر کاری باشم که مانع حضورم بشود.
مسعود رجوی: پس من هر دو هفته یکبار تقاضا میکنم.
صابر الدوری: هرگاه از برادرانم بخواهید که با من ملاقات کنید، من فیالفور حضور خواهم یافت، بحث کمیته و بحث ملاقات با رئیس جمهور را مستقیماً به آقای رئیس جمهور انتقال خواهم داد.
مسعود رجوی: من یک سؤال دیگر دارم، یادتان هست که شما نماینده سیدالرئیس و قیاده عامه (فرمانده کل حزب بعث) در ارتباط با ما بودید؟
صابر الدوری: هنوز هم تا یک نفر دیگر برای این مسئله تعیین نشود من نماینده فرماندهی کل و نماینده سرویس اطلاعات هستم، من باید ضربات دو طرف و دو مسؤولیت را تحمل کنم.
مسعود رجوی: پس هفتهای دو ساعت با هم جلسه خواهیم داشت (خنده حضار)، در رابطه با سایر مسؤولین به رئیس سرویس میگفتم و ترتیب ملاقات داده میشد، چه خود رئیس سرویس باشد یا نباشد، در صورت عدم حضورش یک نفر را به عنوان نماینده به آن ملاقاتها اعزام میکرد، آیا این قرار به قوت خود باقی است؟
منظورم مشخصاً این مسؤولین هستند: وزیر تبلیغات یا خود استاد طارق عزیز از نظر سیاسی و وزیر دفاع، این طور ملاقاتهای ضروری را چه کار کنیم؟ لذا خواهشمندم هرگاه میسر شد و شما وقت داشتید و وقتی که حس کردید شما کمک کننده هستید… ما از شما میخواهیم ملاقات را فراهم نمایید یا این که به ما بگویید مجازید که ملاقات کنید.
صابر الدوری: ما آمادهایم تا هر ملاقاتی را که برادر مسعود خواهان آن باشد ترتیب بدهیم، ولی چنانچه تأمین درخواستهای ملاقات از کانال ما انجام شود، آسانتر و بهتر است تا از کانال ریاست جمهوری باشد. زیرا چنانچه موافقت دفتر ریاست جمهوری صادر شود ملاقات با وزیر دفاع و وزیر تبلیغات چون نقش آنها فقط اجرایی است، فایدهای ندارد.
مسعود رجوی: هر موقع و هر راهی خودتان دیدید مؤثر هست، همان انجام شود، من خودتان را قبول دارم، ضمناً در پادگان آموزشی که در اختیار ما گذاشته شد ما با سپاه دوم در ارتباط هستیم، در مورد این که اگر من رفتم به آن مقر و با فرمانده سپاه ملاقات کردم شما هیچ ملاحظهای ندارید؟
صابر الدوری: فقط برادر مسعود اطلاع بدهد به سرتیپ غالب که میخواهد با فرمانده سپاه ملاقات کند، نظامیان به ویژه که من یکی از آنها هستم اگر یک دستور واضحی را دریافت نکنند، کاری انجام نمیدهند، این برای آن است که از هرج و مرج جلوگیری به عمل آید.
مسعود رجوی: آنجا افسر رابط سرویس حضور دارد، با او هماهنگی میکنیم.
صابر الدوری: بله، تا به فرمانده سپاه اطلاع بدهیم آن ملاقات انجام گیرد.
مسعود رجوی: برای این که به سایر مطالب برسیم، چه قدر وقت دارم؟ ما نمیخواستیم مزاحمتان بشویم، مهم این است که مطالبم را بگویم، شما تا کی وقت دارید؟
صابر الدوری: من امروز کاملاً در اختیار برادر مسعود هستم.
مسعود رجوی: تا نصف شب، باشد؟ (خنده حضار) میخواهم به مسائل نظامی بپردازم، یادتان هست که ما قبل از جنگ، با دکتر سبعاوی ملاقات داشتیم و من در آن جلسه خواستار ملاقات با شما بودم، یادتان هست؟
مسائلی در آن ملاقات مطرح کردم، البته من نمیخواهم بگویم که خیلی چیزها حالیام است، در واقع میخواهم بگویم که این رژیم را خوب میشناسم، چون دشمن من است.
سه سال بعد از آتش بس ما یک چیزی از شما خواستیم، این که ما را از نظر نظامی آماده کنید، یا شما با آن رژیم صلح میکنید و به ما میگویید سلاح هایتان را پس بدهید و یا این که هم شما و هم ما به آمادگی نظامیان جهت مقابله با رژیم نیازمند خواهیم بود.
من این مطلب را به طور مفصل برای آقای رئیس جمهور نوشتم و خواهش کردم شما هم حتماً این نامه را بخوانید، آنجا نوشتم که دو تا نظریه وجود دارد، یکی این که صبر کنیم تا اوضاع عراق عادی شود و بعداً با رژیم آخوندها تصفیه حساب بکنیم و نظریه دوم که من از آن طرفداری میکنم…
صابر الدوری: ببخشید راجع به نظریه اول بار دیگر توضیح بدهید.
مسعود رجوی: این که با رژیم خمینی همین طوری صبر میکنیم تا اوضاع عراق ثبات بگیرد و بعد اگر لازم شد با آن تصفیه حساب میکنیم، این نظریه اول، اما نظریه دوم که من از آن دفاع میکنم به صورت دیالکتیکی میگوید که اوضاع عراق به ثبات نخواهد رسید، مگر یک پشت جبهه مستحکمی داشته باشیم و الا محاصره تشدید میشود.
مثلاً اگر ترکیه با شما بود، یعنی رژیم ترکیه متحد استراتژیک شما میشد… یا عربستان سعودی (چون میدانید که اردن چنان امکانی را ندارد) و یا سوریه، که اینها با شما جنگیدهاند، باور کنید وقتی من این حرفها را میزنم واقعاً مصالح عراق را در نظر میگیرم و فقط به عنوان یک مجاهد فکر میکنم.
به خدا بعد از آتش بس برای من مثل روز روشن بود که این رژیم با شما قرارداد صلح امضا نمیکند، در آخر اوت ۱۹۸۸ من با آقای رئیس جمهور ملاقات داشتم و این حرف و اعتقادم را به آقای رئیس جمهور گفتم که باور کنید قرارداد نهایی را با ما امضا خواهید کرد.
ایشان گفتند: کمال مطلوب ما همین است. بعداً این مطلب را به آقای فاضل براک، استاد طارق عزیز، و دکتر ابراهیم حسن سبعاوی تکرار کردم و در نشستی که خودتان هم بودید قبل از جنگ آمریکا نیز گفتم. تا امروز نمیدانستم که مرحله دوم برنامه توطئه، چهار روز بعد از حمله آمریکا بودهاست، الان هم برایم واضح است که با این توطئههایی که در اطراف شما قرار دارد شما را ول نخواهند کرد.
شما از من بهتر میدانید که آنها از شما چه میخواهند، میخواهند حزب بعث و ارتش عراق نباشد و در رأس آن سمبلاش نباشد، اگر این سمبل نباشد آن دو پایه [هم] نیست.
منظورم این است که عراق نیست، چون این دو پایه با آن سمبل و آن رهبری، عراق را از توطئه مصون داشتهاست، من فکر میکنم هر آدم با انصافی این را قبول دارد و الان من جداً این طور فکر میکنم که در آخر داستان و انتهای خط یا مجاهدین در تهران هستند و به عنوان متحد استراتژیک شما در مقابل همه توطئهها میایستند و یا همه ما و هم شما نخواهیم بود.
این واقعاً برایم واضح است، در سراسر دنیا هم داریم تلاش میکنیم تا برای همه به خصوص آمریکاییها جا بیندازیم که خطر شماره یک در منطقه بنیادگرایی و خمینیسم است، مقداری هم پیشرفت کردهایم، به خصوص توی آمریکا و حول و حوش وزارت خارجه آمریکا و خود بوش… و حلقات وزارت خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا،
(…)
حرف ما این بوده و هست که با تأسیس حکومت اسلامی در عراق دودش به چشم شما خواهد رفت، از ما سؤال کردند که خوب نظر شما چیست؟ میدانید ما با خیلی از اعضای کنگره آمریکا از قدیم ارتباط داشتهایم و زمانی بود که سیاست توسعه طلبانه رژیم خمینی را توسط آنان محکوم میکردیم، از فردای حمله به کویت تا پایان آشوبهای داخلی بر ما سخت گرفتند، حرفشان این بود که چرا شما در عراق هستید؟…. پاسخ ما هم واضح و روشن بود که سرنوشت ما از عراق میگذرد.
میخواستند از ما ولو یک کلمه علیه شما در بیاورند، از طریق ترکیه هم به ما رساندند که چرا عراق را ترک نمیکنید و چه میخواهید اینجا، به برادران ما در ترکیه گفته بودند که چرا برای کارهای معمول و عادی مثل ویزا و پاسپورت مراجعه میکنید، ما انتظار داریم که بگویید رهبرتان وقتی به ترکیه میآید، نیازهایش چیست.
صابر الدوری: این مسئله در چه تاریخی بود؟
مسعود رجوی: بعد از مسئله کویت و در سال گذشته، وقتی که رادیوهای ما تعطیل شده و بعد از این که قرارداد ۱۹۹۶ را پذیرفتند، فشار طاقت فرسایی بر ما بود، مخصوصاً از طرف احزاب سوسیالیست که به ما میگفتند در مقر عراق دیگر آینده ندارید…
گزارشهای بسیاری منتشر میکردند که برخی هایش را به سرویس اطلاعاتی شما دادهایم، شایع شده بود که خود من میخواهم بیایم آلمان و چندین هزار نفر از مجاهدین نیز از عراق رفتهاند..
وقتی که قبل از جنگ، وزارت خارجه آمریکا میخواست تست کند که ما میخواهیم چه کار کنیم، موضع گرفت و منتظر بود که ببیند ما چه کار میکنیم و ما مطلقاً سکوت کردیم.
از بابت همه کارهایی که در اروپا و آمریکا میکردیم برای ما خیلی اشکال درست میکردند، که سرویس شما آن را میداند، قطع ویزا برای بچههای شیرخوار که مانع میشدند وارد شوند، حتی مانع نقل و انتقال پول کادرها و هواداران میشدند که برای فعالیت بدان نیاز داشتند، در حالی که این پول مربوط به کسب و کارشان بود، هدف، جدا سازی ما از شما بود که طبعاً با شکست روبرو شدند، نمیدانستند که ما تصمیم مان را گرفتهایم و تا آخرش باقی میمانیم.
ما تمام انتشارات و نشریات خودمان را در آن دوره تعطیل کردیم و هیچ مصاحبهای نکردیم تا عاقبت رفسنجانی گفت که چرا حالا خفقان گرفتهاید؟ پس معلوم میشود که ایادی عراق هستید. این مربوط به نماز جمعه یک ماه پیش است.
وقتی که این قضایای آشوب تمام شد، بالاترین فشار را بر ما وارد کردند، به خصوص در فرانسه که شاید خفه بشویم، ولی اینها فایدهای نکرد، ما متقابلاً تهاجم مان را شروع کردیم.
الان رسیدهایم به سطح مسؤولین عالیرتبه در وزارت خارجه آمریکا، مثل مورفی که میشناسید و اینجا آمد و همچنین سیسکو و آدمهایی در این سطح، هفته گذشته روز پنج شنبه آخرین ملاقات بین نماینده ما و مورفی صورت گرفت.
در آمریکا شروع کردند که با اشتیاق حرفهای ما را بشنوند و ما تلاش کردیم نقشه و توطئههای رژیم خمینی را برایشان بر ملا کنیم و ثابت کنیم که نه عراق بلکه رژیم ایران تهدید شماره یک است.
با صراحت گفتیم که این خطر و تهدید برای عربستان سعودی نیز میباشد، آخر این خود شما عراقیها بودید که ما را با عربستان سعودی ارتباط دادید و حتی ملک فهد از من دعوت کرد تا به عربستان سفر کنم و رفتم و با ایشان ملاقات کردم و دوستان شما جریان را میدانند.
در این یک ماه که آمریکاییها حرف ما را گوش میدادند در مورد سازمان ما حالت ضدیت نداشتند ولی با من مخالف بودند و میپرسیدند که شما اوضاع را در منطقه چگونه میبینید و سر کلاف از کجا شروع میشود، ما میگوییم که مسائل از ایران است، آنها هم میگویند که این ایده جدید و حتی وسوسه انگیز است.
اگر شما ملاحظه داشتید، ما در هفته اخیر روی تأسیسات اتمی رژیم افشاگری کردیم مخالفین ما میگویند که این برگه را عراق در قبال تأسیسات اتمی خودش رو کرده تا مسائل هستهای خودش را با مسائل هستهای رژیم ایران متوازن کند.
شما بهتر میدانید که ما با شما اصلاً در این مورد صحبت و مشورت نکردیم، باز هم تمام خبرگزاریها دیروز خبر اولشان همین بود، به نحوی که حبیبی معاون رفسنجانی مجبور شد تکذیب کند.
من در راه بودم و به ابو ارکان (غالب) میگفتم گزارشی خواندم که برای اولین بار یک مقام بالای سرویس اطلاعاتی آمریکا سر این قضیه وارد بحث شد و چنین اظهار نظر کرد که امروز تهران از نظر هستهای، عراق سال ۱۹۹۰ است و میگویند این برای ما خیلی مهم است.
البته ما هیچ وقت با سرویس اطلاعاتی آمریکا رابطه نداشتهایم و نمیخواهیم داشته باشیم.
دلایل این بازی برای شما روشن است، چون سودی ندارد، این حرف را حتماً از وزارت خارجه آمریکا گرفتهاید و با انحای مختلف به ما میرسانند که مخالفتی با روی کار آمدن ما در ایران ندارند، چون دیگر شوروی سابق در شمال ایران نیست و ما نخواهیم رفت که ایران را به شوروی تحویل دهیم.
برخی از آنها به ما میگویند: عراقیها باید خیلی شما را دوست داشته باشند، میپرسیم چرا؟ میگویند به نظر میرسد که بهترین دیپلماسی این است که حرفهایی که میخواهد بزند و ما اعتمادی به آن نخواهیم داشت، شما بزنید یعنی اگر خود عراق میگفت رژیم خمینی این طوری است و خطر شماره یک و رژیمی بنیادگراست، باور نمیکردیم.
برای آنها کاست نوارهای ویدئویی درباره زمانی که خمینی بر روی کار آمده بود بردیم، تمام هواداران و نیروهای مقیم آمریکا را به سمت کنگره و وزارت امور خارجه بسیج کردیم، مطبوعات و شخصیتهای علمی دانشگاهی که نظرگاه استراتژیک شان روی تصمیم گیرندگان خیلی مؤثر است، شرکت داشتند و این باعث شد تا آنها یک کمی واقعبینتر بشوند.
داخل پرانتز میخواهم بگویم که شوروی دیگر آن شوروی سابق نیست، این مطلب که شوروی قبلی دیگر نیست و این که دیگر کسی فکر نخواهد کرد که ما ایران را تسلیم شوروی میکنیم، نکتهای بود که سه سال پیش آقای رئیس جمهور به من گفته بود، ولی من اهمیت آن را الان میفهمم.
آقای رئیس جمهور گفتند: این مسئله برای شما و تعادل قوای جهانی خیلی مؤثر است. به هر حال مورفی که او را میشناسید، در جواب نمانیده ما که گفت به عراق بیایید و با رهبری سازمان ملاقات کنید، گفت که اگر خودتان فرودگاه داشتید، میآمدم. یعنی بدانید که مشکل ما با عراق است نه با شما و تازه اگر من بیایم ممکن است به ضرر شما باشد.
به عهده من است که ایدهها و اطلاعاتی را که شما دادید به وزارت امور خارجه و کاخ سفید منتقل کنم، منظورم این است که ما با تمام قوا کار میکنیم تا نشان بدهیم که تهدید خمینیسم است (و کسی که این تهدید را فراموش کند، خودش ضرر میبیند) و آنها را به توانایی خودمان برای سرنگونی رژیم قانع کنیم.
ضدیتهای سابق علیه ما از بین رفتهاست، گاهی میگویند که عراق نخواهد گذاشت شما عملیاتی را انجام بدهید. و گاه میگویند که اگر میتوانید سرنگون کنید چرا نمیکنید.
از این مطالب میخواهم نتیجه بگیرم که علاوه بر این که کارهای سیاسی و دیپلماتیک ما به نفع هر دوی مان هست، تا آنجایی که به رژیم خمینی باز میگردد آمریکاییها ما را به عنوان جایگزین و آلترناتیو میدانند و چیز بدی نمیدانند و این یک فرصت تاریخی برای ما و شما و چیزی است که میتواند مشکلات ما را حل کند.
صحبت هایم را با آن دو نظریه شروع کردم و گفتم که نظر من به کدام است و این هم فضای بین المللی برای آن، فقط یک مسئله میماند که ما از لحاظ نظامی آماده باشیم که شاید شما با ما مخالف باشید.
ولی این مسئلهای بین ما نیست، باز هم خواهان آنیم که در این موقعیت اگر یک روز زودتر آماده باشیم بهتر است، خصوصیات ویژهای که ما و شما در آن هستیم به نظر من از این قرار است:
اولاً _ اوضاع نامعین و فاقد ثبات است نه من و نه شما نمیدانیم شش ماه دیگر چه میشود.
ثانیاً _ اوضاع متلاطم و متشنج است، به دلایلی که شما بهتر از من میدانید.
ثالثاً _ تحولات گستردهای در راه است که لاجرم به این منطقه نیز خواهد آمد، زمان هم زمان محدودی است، شما بهتر از من میدانید که بعد از جنگهای ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل چه تغییرات گستردهای در منطقه روی داد.
در حالی که در این جنگ شما، تغییرات بسیار بسیار بزرگتر از آن است، چیزی که من روی آن مصرم این است که ما و شما باید دست به دست هم بدهیم و خودمان را تثبیت کنیم.
بوش باید بتواند تا آخر سال ۱۹۹۱ راجع به جنگ خلیج بیلان بدهد، از طرف دیگر خودش تا آخر سال ۱۹۹۲ بیشتر فرصت ندارد، این شرایطی که مرا بر میانگیزد تا به برادر و متحد استراتژیکی که سرنوشت واحدی داریم، بگویم که آمادگی ما به سود هر دو ماست. من نمیدانم آیا شما باور میکنید که ما میتوانیم این رژیم را سرنگون کنیم یا خیر، بلی میتوانیم به شرط آن که تمام عیار کمکمان کنید.
نکته آخر من در این مقوله این است، تا آنجایی که به رژیم خمینی مربوط است برای موجودیت خودشان هم که شدهاست ولایت فقیه باید شما را سرنگون کند، این نیاز حیاتی آنها از قبل بوده و هست.
از بدو حکومت خمینی من میخواهم که ما و شما فرصت را از دست ندهیم، همین و بس. اینها حرفهای اصلی و تحلیلهای سیاسی من بود که تمام شد، آن چیزی که باقی مانده یک نکتهاست، یک مقدار مسائل و خواست هاست، مسائلی که بین ما و شما در جریان است، منظورم این نیست که جواب مثبت هم بگیرم، فقط مشکلات مان را میگویم، صحبت هایم تمام شد.
صابر الدوری: یک سری سؤال دارم که اگر برادر مسعود اجازه بدهد میخواهم بدانم، جوابی دارد یا خیر، آیا روابط شما با عربستان سعودی هنوز برقرار است؟
مسعود رجوی: هست، منتهی از دوم اوت به بعد، الان که میدانید ولایتی آنجاست، میخواهم مراسم حج تمام شود و اشتغال ذهنی شان برود کنار، مسائل حج و حجاج ایرانی در آنجا تمام شود تا دوباره شروع کنیم.
صابر الدوری: من تحلیل برادر مسعود را شنیدم…
مسعود رجوی: ببخشید، روابط ما با اردن برقرار است و خیلی خوب است، با ولی عهد و ملک حسین ولی سایر اعراب ما را بایکوت کردهاند و ما میگوییم که اگر همین عراق را داشته باشیم برای ما بس است (خنده مسعود رجوی) مجید (اشاره به نفری که کنار خودش نشسته) هم نظرش همین است (خنده مسعود رجوی)
صابر الدوری: آیا برادر مسعود فکر نمیکند که یک گشایشی در روابط فیمابین رژیم خمینی و آمریکا به وجود آمدهاست؟
مسعود رجوی: فعلاً رابطه دارند، میدانید که بوش با یک کارت بازی نمیکند، تا وقتی که دشمن اصلی آنها شمایید، با رفسنجانی بازی میکند و رفسنجانی هم این را خوب فهمیدهاست، به همین دلیل این دو تا نمیتوانند از نظر استراتژیک با هم کنار بیایند.
مخصوصاً درباره رفسنجانی میگویند که یک مدلاسیون اعتدالی در کار نیست، اهداف اول من این است که نگذاریم آمریکا و رژیم خمینی علیه ما و شما جوش بخورند.
صابر الدوری: میخواستم بگویم که یکسری فاکتورها هست که نشان میدهد رفسنجانی با آمریکاییها بر سر یک هدف که آن سرنگونی ماست به هم رسیده و توافق کردهاند.
میگویم که اگر این توافق قبل از جریانات ماه مارس و وضعیت کنونی ما مانند وضعیت گذشته بود، با تحلیل برادر مسعود موافق بودم که به آمریکاییها تضمین بدهد یا اعتماد آمریکا را به دست آورد تا هدف مورد نظر خودمان تحقق یابد.
با این همه به نظر من اگر هدف آمریکا عملاً سرنگونی ما باشد قطعاً جانب رژیم ایران را خواهند گرفت تا سازمان را.
تمام فاکتورها نشان میدهد که یک توافق آمریکایی عربستانی ایرانی و ترکی و سوری و (قطعاً انگلیسی) جهت سرنگونی دولت عراق صورت گرفتهاست، بنابراین تا آنجایی که من فکر میکنم چیزی که به ما کمک میکند بر اساس این اصل که چنانچه رژیم عراق سرنگون شود کار سازمان هم تمام است، امری است که بر سر آن با هم اختلافی نداریم،
پایان سازمان این نیست که عراق را ترک کند و به ترکیه یا اروپا برود، چیزی که آنها میخواهند این است که سازمان را از عراق خارج کنند تا دیگر چیزی برایش باقی نماند.
برای این که مستقیماً به سراغ منظور و هدفم بروم با در نظر گرفتن گفته برادر مسعود که باید کاملاً آماده و قوی باشیم، میگویم که بایستی تلاش کنیم این طرح با شکست روبرو شود.
برای این کار باید پلها را بر قرار کنیم و شرایط را به نحوی ترتیب دهیم که روابط خود را با رژیم ایران و کشورهایی که برادر مسعود بدان اشاره کرد و در رأس آنها آمریکاست آرام کنیم و این روابط برقرار باشد. هم آمریکا و هم عربستان میگویند که نباید یک دولت اسلامی در عراق باشد و نمیخواهند رژیمی روی کار آید که وابسته به رژیم خمینی باشد. میخواهم بگویم که آمریکا و عربستان نمیخواهند دولت اسلامی وابسته به رژیم ایران در عراق تشکیل شود.
این مسئلهای است که کاملاً روی آن توافق کردهاند و تمام شدهاست، بنابراین چه چیزی باعث شده تا آمریکاییها و سعودیها با ایران به توافق برسند و سعودیها مخالف ادامه حضور نظام صدام در عراق باشند؟ انشاء الله این زمان و این بحران به خیر تمام شود و حکومت در عراق تقویت شود، آن وقت فراموش نخواهد کرد [نخواهیم کرد] که موضع عربستان چه بودهاست…
مسعود رجوی: این همان نکتهای است که من با شما اشتراک دارم و معتقدم که باید محاصره خودمان را بشکنیم.
صابر الدوری: من میخواستم به این نتیجه برسم که ما باید اول خودمان را تثبیت کنیم و این حلقه محاصره را بشکنیم، هم زمان با آن نیروی نظامی خود را آماده کنیم تا بتوانیم در مقابل رژیم خمینی بایستیم و کاملاً به این معنی برای هر عملیات نظامی آمادگی داشته باشیم.
مسعود رجوی: میتوانم از شما یک سؤال داشته باشم؟
صابر الدوری: بفرمایید.
مسعود رجوی: شما یقین داشته باشید که ما میتوانیم نظام ایران را ساقط کنیم و تمام مشکلات حل خواهد شد، این را میتوانیم تا آخر انجام دهیم و مشکلی برای ما و شما پیش نخواهد آمد.
صابر الدوری: مشکلی که هست مربوط به ما و شماست و این الزام کار است مسئله اتحاد سه کشور است که راه را برای ما مشخص کردهاند، شیوه کار خود را مشخص کردهاند، این تحلیل من است، اختلاف نظر ما و شما در این است که [از دید ما] ممکن است روزها و زمانی بیشتر با نظام خمینی زندگی کنیم.
مسعود رجوی: آیا شما اعتقاد و باور دارید که ما بتوانیم رژیم ایران را سرنگون کنیم؟ من فکر میکنم که شما در این خصوص شک دارید، اگر این شک نبود، خیلی سریع پیشروی میکردیم و به نتیجه میرسیدیم. من تصادفی جلوی شما ننشسته ام، رسیدن مجاهدین به عراق تصادفی نبودهاست، بلکه فلشی است که آینده را نشان میدهد، تاریخ و مشیت است و الا ما از بین رفته بودیم.
من فکر میکنم که ارتش شما به این [که ما پیروز نمیشویم] اعتقاد دارد، سیاسیهای شما نیز به این اعتقاد دارند، چون با ما تماس ندارند و ما فقط با مخابرات ارتباط و تماس داریم، اگر آنها یقین داشته باشند که راه نجات در تهران و کلید آن در تهران است و ما میتوانیم این کار را انجام دهیم…..
صابر الدوری: من مخالف نظر شما هستم، برادر مسعود. همه نظامیان و سیاسیون و مردم عراق این نظریه را قبول ندارند، اعتقاد کامل دارم که اگر شرایط فراهم شود، به جز مجاهدین کسی نمیتواند حکومت ایران را تغییر دهد و نظام را در دست بگیرد.
جواب شما را به صورت مختصر میدهم و آن این است که ما در خصوص راه و روش کار اختلاف نظر داریم، ما معتقدیم که فقط حرکت نظامی از عراق به سمت ایران درست نیست، یعنی بدون فرصتی که در گذشته به دست آمد و مجاهدین هم به آن اعتقاد داشتند.
در زمان جنگ ۸ ساله و با شناساییهایی که انجام شده بود، اقدامات دیگر…، درست نبود…، بیانات سید الرئیس به برادر مسعود را درباره ۸ سال جنگ و مجاهدین [که] به یاد داریم.
این مسائل مربوط به گذشته است و برادر مسعود نباید آن را به صورت کلی تفسیر کند، اگر کندی از جانب ماست و در خصوص تجهیزات مشکل داریم به این معنا نیست که اعتقادی به کار شما که بتوانید نظام ایران را سرنگون کنید، نداریم.
ما به عنوان دولت و کشور اعتقاداتی داریم و مقصر نیستیم، با توجه به شرایط ایران اگر مجاهدین نباشند و این قابلیت در آنها نباشد پس چه کسی مناسب است…
مسعود رجوی: شما دیگر سؤالی ندارید؟
صابر الدوری: خیر، دیگر سؤالی ندارم و برای شنیدن حرفهای شما حاضر هستم.
مسعود رجوی: ببینید کدام یک از نکاتی را که میگویم میتوانید انجام دهید.
صابر الدوری: آیا منظورتان درخواستهای نظامی است که قبلاً برای ما ارسال کردهاید؟
مسعود رجوی: نظر شما به قطعات درخواستی است؟
صابر الدوری: لیستهای درخواستی شما به دست من رسید.
مسعود رجوی: آن لیست به درخواستها و کمبودهای ما و لوازم آموزشی مربوط است، منظور وسایلی نبوده که در عملیات آتی به آن احتیاج داریم.
صابر الدوری: من در خواستهای شما را برای وزارت دفاع ارسال میکنم و با آنها مشترکاً روی آن کار میکنیم و نیاز شما را تأمین میکنیم.
مسعود رجوی: آیا امکان دارد که باقی مهماتی را که تصویب کردید به ما بدهید؟ از زمان مرگ خمینی به بعد مقدار مهماتی را که یک کمیسیون تصویب کرد، هنوز به ما ندادهاید، کما این که لیستی که خود شما در دسامبر گذشته ۱۹۹۰ تصویب کردید به ما داده نشدهاست.
متقاضی هستیم که این مقدار که تصویب شده و مقدار زیادی از آن را دادهاند، مابقی آن را نیز به ما بدهند.
صابر الدوری: من نمیدانم کدام مورد مهمات مورد بحث است، ولی به عنوان یک اصل باید بگویم که هر چه نزد ماست، مال شماست، برادر مسعود، بداند که در این شرایط وضعیت ما غیر عادی است و کارخانهای برای ساخت مهمات و تجهیزات نظامی نداریم.
مسعود رجوی: این را هم میدانم که کسی به شما نمیفروشد و میدانم که اگر بخواهید بخرید پول ندارید، چون فروش نفت قطع شدهاست، من این را میگویم و تصمیم دیگر با خود شماست.
صابر الدوری: من به برادر مسعود میگویم که متأسفم، ما در خصوص تأمین درخواستهای شما کوتاهی نمیکنیم و این دستور سید الرئیس است نه حرف من. این مسئله برای ما که نظامی هستیم و بیدار و شاهد هستیم روشن است که وقتی مجاهدین بیدار هستند رفسنجانی و بقیه در ایران میلرزند.
مسعود رجوی: متشکرم، پس من میخواهم و شما بنویسید و هر کدام امکان داشت تهیه شود….
صابر الدوری: من حاضرم، بفرمایید، ما یکی هستیم
مسعود رجوی: مهمات باقی مانده که قبلاً گفتیم، دوم آموزشهایی برای قطعات تانک و آموزش خلبانی ارتش که یک ضرورت است از شما درخواست کردیم، لیست آن را به شما تقدیم کردهایم و موافقت آن هم رسید، این درخواستها را به آقای علی دادیم خصوصاً روی آموزش خلبانی تأکید میکنم.
صابر الدوری: منظور شما خلبانان گذشته است؟
مسعود رجوی: بله، همان خلبانان آموزش ببینند تا تمرین و آموزش آنها یادشان نرود، این چیز جدیدی نیست، نکته بعدی…
صابر الدوری: منظور شما چیست؟ آموزش و استمرار تمرین آنها؟
مسعود رجوی: بله، تأکید روی آن تمرین و آموزش خلبانیای است که قبلاً دادهایم، فقط یادآوری کردم که در جریان باشید.
صابر الدوری: مشکلی نیست، انجام میشود.
مسعود رجوی: نکته بعدی، برجهای دیدهبانی است که شما دستور آن را داده بودید.
صابر الدوری: بله، چیزی برای من فرستادید ولی من سؤال کردم که این برجها کجاست و چگونه است؟ در جبهه میانی است یا در تمام جبههها؟
مسعود رجوی: فقط در محدوده سپاه دوم است.
صابر الدوری: مشکلی نیست.
مسعود رجوی: من از شما خواهش میکنم که سپاه دوم را از طریق سلسله مراتب توجیه کنید تا در هنگام مراجعت ما همکاری نمایند، شاید فقط تلفن شما را بخواهند که تماس بگیرند تا با ما رابطه فعال نظامی و آموزشی داشته باشند.
در مورد مسائل استخباراتی تا حدی باشد که با مجید در آنجا توافق نمایند و با حضور افسر مخابرات که در آنجا هست انجام گیرد، در حال حاضر روابط ما فعال نیست، خودمان نیز به سراغ آنها نرفتهایم تا از طریق شما به آنها معرفی شویم.
صابر الدوری: از سپاه دوم چه میخواهید؟ برای من مشخص نیست.
مسعود رجوی: اگر شما تلفن بزنید و بگویید موافق هستیم که ارتباط نظامی و اطلاعاتی و آموزشی فعال داشته باشید، ما چیزی از آنها نمیخواهیم، مثلاً ما اطلاعات نظامی منطقه را داریم، که به آنها میدهیم و هر چه از مرزهای مقابل آنها و از داخل ایران یا از شنود به دست بیاوریم به آنها میدهیم، آنها نیز اطلاعات خود را در اختیار ما قرار دهند، چون ما میخواهیم در این منطقه بینا باشیم.
صابر الدوری: خیلی خوب، من به افسر استخبارات دستور میدهم که با برادر مجید تماس و ارتباط داشته باشند و با یکدیگر همکاری کنند.
مسعود رجوی: من فکر میکنم همان حرف قبلی را تکمیل و تلفیق کنم، هر وقتی که من خواستم بروم آنجا چنان که شما گفتید قبل از آن به شما اطلاع میدهم تا با آنها تماس بگیرید و به فرمانده لشکر بگویید که خود شما نیز بیایید، خیلی عالی است.
صابر الدوری: یعنی من در سپاه حاضر شوم؟ مشکلی ندارم و میآیم.
مسعود رجوی: خیلی خوب است، چون من فرمانده سپاه را نمیشناسم، اما قبلاً سپهبد محمد را میشناختم، او معاون خود را به ما معرفی کرد ولی عوض شد، بنابراین من یک نشست با آنها میخواهم تا ما را معرفی کنید و یک سری از مسائل روزانه را که مصالح نظامی طرفین است با هم هماهنگ کنیم، شما هر کسی را خواستید معرفی کنید تا بیاییم زبان همدیگر را بفهمیم، چون سازماندهی عوض میشود.
صابر الدوری: اگر وقت اجازه بدهد من حاضرم و اگر برادر مسعود جلسهای را بعد از این جلسه قرار ندهد و نزدیک نباشد، بهتر است تا یک سری از امور را آماده کنم.
مسعود رجوی: من میخواهم سپاه دوم را ببینم تا سیستمها را مستقر کنیم، اصلاً زمان رفتن را هر وقتی که برای شما مناسب باشد میگذاریم، شما بگویید.
صابر الدوری: انشاء الله برادران یادآوری کنند، انجام میشود.
مسعود رجوی: اگر من خواستم بروم، سراغ فرمانده سپاه دوم نمیروم تا شما هم باشید و اگر به طور تصادفی همدیگر را دیدیم وارد بحث نمیشویم تا شما حاضر شوید، میدانید که سپاه دوم جواب هایش را حفظ کردهاست، میگویند نامه یا دستور از سپهبد صابر الدوری بیاورید شما مطمئن باشید که هیچ چیزی به ما نمیدهند.
صابر الدوری: من مایل هستم که همه چیز به شما بدهند، لیکن من دیگر از گروه ارتش نیستم.
مسعود رجوی: من مطمئن هستم که شما از استخبارات جدایی ناپذیر هستید و خاطرم جمع است…
صابر الدوری: آیا غذا حاضر است؟
یکی از افسران مخابرات: بله قربان آمادهاست، گفتم برای بعد باشد.
مسعود رجوی: نکته بعدی مربوط به زمین مانور است.
صابر الدوری: زمین یا زمین کشاورزی؟
مسعود رجوی: نه دیگر بس است چون نمیتوانیم محصول را درو کنیم، با هر کسی هر پیمانکاری، قرارداد بستیم که بیاید محصول را درو کند، به نظر میرسید که تهدیدش کردهاند، یک روز کار میکند و میرود، ۱۵۰ تن بذر کاشتیم و الان از دولت میخواهیم که برود محصول برداشت کند، چون خودمان نمیتوانیم، برای این که محصول از بین نرود این کار را به سرویس اطلاعات سپردیم…
یکی از افسران مخابرات: قربان با وزارت کشاورزی توافق کردیم که برداشت کنند، فقط نتوانستند انجام دهند. صابر الدوری: تعدادی از نیروهای خرابکار و حرکت اسلامی، بیشتر به این امید بستهاند که کشاورزان فرار کنند یا این که بیایند و محصول را به آمریکاییها بفروشند، چون آمریکاییها محصول را چهار برابر میخرند.
مسعود رجوی: در هر حال این محصولات ماست و حکومت بیاید برداشت کند.
صابر الدوری: این مورد را با وزارت کشاورزی رفیق غالب پیگیری میکند و….
افسر مخابرات: قربان ما قبلاً با مجاهدین توافق کردیم که خودشان کشت و برداشت محصول بکنند و حفاظت محصولات به عهده خودشان است.
مسعود رجوی: ما دیگر حفاظتی نداریم.
افسر مخابرات: قربان برداشت محصول انجام میشود ولی تأمین نیست.
صابر الدوری: با سپاه دوم و استانداری هماهنگ کنید که تأمین برقرار شود.
مسعود رجوی: اگر ما بخواهیم دنبال برداشت محصول برویم و تأمین منطقه برداشت محصول را همه به عهده بگیریم، به نظر میرسد که رفسنجانی با آمریکاییها توافقهای خود را انجام دهند برای حراست از آنجا باید سه یگان زرهی ببریم، شاید مجاهدین را به اسارت در آورند و این بهترین چیزی است که رژیم میخواهد.
صابر الدوری: وضعیتی که در منطقه شمال عراق وجود دارد، نگران کنندهاست، دولت صبر پیشه کردهاست، چون که راه را بر مردم میبندند و افراد اعزامی از خارج برای برهم زدن اوضاع و تخریب توافق نامه (یا قرارداد) موجود فعال هستند. ما تمام تلاشهای خود را انجام میدهیم، زیرا مسؤول استقرار امنیت در منطقه دولت بوده و آن را با قدرت انجام دادهاست، راه استقرار امنیت استفاده از قدرت نظامی است، ولی استفاده از این امکان مشکلات دیگری را پیش خواهد آورد، انشاء الله در چند روز آینده وقتی که توافق نامه اعلام شود کاری انجام خواهیم داد.
مسعود رجوی: من میخواستم جایی برای تمرین در منطقه منصوریه و جلولا در اختیار ما قرار گیرد، آیا امکان دارد؟
صابر الدوری: برای تمرین و مانور شما؟
مسعود رجوی: برای کارهای شلیک تانک و کاتیوشا، چون نیروهای خود را به جلولا منتقل کردهایم.
صابر الدوری: من آماده هستم و با سپاه هماهنگی خواهم کرد، نزدیک منصوریه میدان تیراندازی تانک وجود دارد که میدان تیر خیلی خوب و مجهزی است، من خودم افسر تانک هستم و از زمان ستوانی در این میدان کار کرده و شلیک کردهام.
مسعود رجوی: من دنبال افسر زرهی میگشتم…
صابر الدوری: میدان نظامی است و باید با سپاه دوم هماهنگ شود تا از آن استفاده کنید، خیلی خوب است.
مسعود رجوی: اگر گفتند که دستور از سید فریق (آقای سپهبد مسؤول مخابرات) بیاورید…
صابر الدوری: من هماهنگی را مستقیم با خود برادران خواهم کرد و پیگیری بین خود و برادران باشد.
مسعود رجوی: شما میدانید که ارتش با ما نمینشیند تا دستور شما سید رفیق (تمیسار سپهبد) صابر الدوری نباشد.
صابر الدوری: در حال حاضر سید فریق (تیمسار سپهبد) خارج از ارتش است و کسی به حرف او گوش نمیدهد.
مسعود رجوی: ببینید اگر در داخل ارتش بودید چه میشد، چون شما افسر زرهی هستید و بهتر میدانید که خرابیهای زیادی در ادوات زرهی ما پیش میآید، از ابتدای زمستان سال ۱۹۹۰ رئیس جمهور برای ما تصویب کردند که کارگاه متوسطی برای تعمیر تانک داشته باشیم، این برادران شما شاهد هم هستند.
صابر الدوری: مگر در بعقوبه این کارگاه تحویل نشد؟
یکی از افسران مخابرات: قربان کارگاه تعمیراتی در منصوریه را میخواهند.
صابر الدوری: مگر در حال حاضر مشکلی برای تعمیر دارید؟
مسعود رجوی: بله، مشکل داریم و در درخواستها نیز برای شما ذکر شدهاست.
صابر الدوری: آیا کارگاه مشخص و مجزایی برای خودتان میخواهید؟
مسعود رجوی: نه، ببینید یک مثال بزنم، مسؤول مربوطه گفتند که ۲۵ موتور تانک باید عوض شود، اما مدت هاست که این مسئله ماندهاست و ما نیازمند به کارگاه دیگری هستیم، کارگاه سپاه دوم متوسط است، در کنار آنها ما کشور جهان سوم هستیم چون آنها جهان اول و ما جهان سوم هستیم.
صابر الدوری: نه خود سپاه دوم هم جهان سومی است.
مسعود رجوی: ما میخواهیم به آنها بگویید که در حد کارگاه متوسط خودشان به زرهی ما برسند.
صابر الدوری: انشاء الله این را من طی نامه و تلفنی به آنها اعلام خواهم کرد.
مسعود رجوی: فکر میکنم اگر من و شما برویم و سپاه دوم را ببینیم و فرمانده آن را ملاقات کنیم، مسائل حل میشود.
صابر الدوری: اگر برادر مسعود میخواهد به قصر شیرین هم برویم، مشکلی نیست و به قصر شیرین هم میرویم
مسعود رجوی: من پای خود را به شرق دیاله نمیگذارم، چون سرتیپ سریع به غرب دیاله خواهد آمد، فقط شما بایستی بیایید تا آنها ما را به رسمیت بشناسند، میدانید که جهان اولی جهان سومی را به رسمیت نمیشناسند، مگر مدیر مخابرات و مدیر استخبارات بیاید.
شاید با حضور شما راه ما باز شود، حالا که میبینیم شما طرف ما ضعفا را میگیرید امیدوار میشویم که آنها از این پس با ما مهربان شوند، این خودش خیلی از مشکلاتی را که به شما عرض کردهایم حل خواهد کرد، ما بدون حضور افسر مخابرات هیچ قدمی بر نمیداریم.
صابر الدوری: من به سید الرئیس پیشنهاد میکنم که از فرماندهی کل برای ما نمایندهای بگذارد.
مسعود رجوی: خود شما نماینده باشید، اگر از من سؤال کنند میگویم خود شما، میدانید چه کار میخواهم بکنم؟ از شما یک نامه رسمی سفید امضا خواهم گرفت و هر وقت خواستم موضوع را در آن مینویسم و به فرمانده سپاه دوم میدهم.
صابر الدوری: من هم موافق نامه سفید امضا هستم، آن را امضا میکنم و در اختیارتان میگذارم.
مسعود رجوی: اگر سؤالی دارید بفرمایید.
صابر الدوری: من فقط یک سؤال دارم، آیا اطلاعات جدیدی از تحرکات نیروهای خمینی به سمت ما دارید؟ آیا چیزی به دست شما رسیده است؟
مسعود رجوی: آخرین اطلاعاتی که به دست ما رسیده، مربوط به قرارگاه رمضان است، چهار روز قبل دستور العملی صادر شده که از طریق قرارگاه لشکری رعد به دست ما رسیدهاست.
میگوید: کلیه اخبار را با دقت هر چه بیشتر راجع به منافقین جمع آوری و به مرکز انتقال بدهید. این قرارگاه اقدام به انتقال بعضی از اکراد به منطقه شمالی عراق و شروع به تسلیح آنها کردهاست، گفتهاند که عشایر مختلف را برای کارهای بعدی استخدام کنید، ولی صحبتی از کارهای بعدی نشدهاست.
مورد جدید دیگر مربوط به رفسنجانی است که گفته است: صدام منتظر است که وضعیت به آرامش برسد ولی ما تمام خط مشی مان این است که صدام نباشد، تا او هست برای ما و منطقه امنیتی وجود ندارد، اگر زمینهای فراهم شود که یک ضربه کاری بزنیم به شرطی که این ضربه به قیمت اضمحلال صدام انجام شود نباید مضایقه کرد. این را از طریق وزارت دفاع رژیم در آوردیم.
خبر دیگری هم داریم که به منبع دیگری در وزارت دفاع ایران مربوط است، میگوید: رفتن رفسنجانی به فرانسه و آلمان برای سرنگونی صدام است، البته نمیدانیم چه قدر میتوان روی آن حساب کرد، این اخباری بود که داشتیم، میدانیم مشکلاتی که اینها با آمریکا دارند روی سر شما خراب میکنند.
منظورم این است که دو جناح بر سر ایجاد رابطه با آمریکا با یکدیگر دعوا دارند، بنابراین با تشدید تضاد با عراق روی آن سرپوش میگذارند، آیا اگر رژیم ایران هواپیماها را بلند کند، شما جواب میدهید؟
صابر الدوری: یعنی حمله به وسیله هواپیما؟
مسعود رجوی: بله….
صابر الدوری: این عمل به معنای جنگ است….
مسعود رجوی: نه منظور من این است که در چنین صورتی آیا دفاع ضد هوایی فعال خواهد شد؟ فرض کنید اگر به پادگان ما حمله کند، آیا دفاع ضد هوایی آماده دفاع هست؟
صابر الدوری: من تصویر واضح و روشنی از وضعیت نیروهای ارتش ندارم، فقط این را میدانم که عملیات هوایی یا زمینی یعنی اعلام جنگ که ما نیز جواب خواهیم داد، آیا برادر مسعود فکر میکند که ایران میخواهد با هواپیما به پادگانها حمله کند؟
مسعود رجوی: تا جایی که ما اطلاع داریم، طرحی را برای خامنهای فرستادهاند.
صابر الدوری: من مطلع شدم، از نامهای که برای ما فرستادی آگاه شدم، ولی این نقشه نمیگوید حمله هوایی بلکه از تحرکاتی مانند عملیات علیه شما میگوید که شروع کنند و ادامه دهند، از قبل هم قویتر باشد.
مسعود رجوی: نه، چیزی که میخواهم بگویم، طرحی است که از یک منبع در داخل ارتش شنیدیم، مبنی بر این که مدیریت عملیات ارتش روی برنامه بمباران به خصوص روی قرارگاههای مجاهدین تأکید دارد.
صابر الدوری: یعنی فقط حملههایی است یا کمک به عملیات زمینی است؟
مسعود رجوی: حمله هوایی، چون سه سال پیش حمله هوایی به پادگان خالص انجام دادند.
صابر الدوری: در آن زمان دو کشور در حال جنگ بودند و وضعیت فرق میکرد.
مسعود رجوی: چون این پادگان قبلاً نیروهای دفاع ضد هوایی داشت که در حال حاضر ندارد و این را رژیم خمینی میداند.
صابر الدوری: رژیم خمینی نمیداند، هیچ چیز را نمیداند، این نتیجه تجربیات من در زمان جنگ است که اطلاعات آنها خیلی ضعیف است، حتی از خط مقدم و اول خودشان هم اطلاع نداشتند، من در زمان جنگ پنج سال مسؤول استخبارات بودم.
مسعود رجوی: صلیب سرخ آمد و اسیرهای ایرانی را که از شما گرفته بودیم همه را سریعاً از ما گرفتند و به رژیم خمینی تحویل دادند، ۸۵۰ نفر بودند که همه چیز ما را میدانستند.
صابر الدوری: این اسرا در خالص بودند؟
مسعود رجوی: آنها همه چیز پادگان خالص را میدانند.
صابر الدوری: آنها در خالص بودند، شما که در حال حاضر در آنجا نیستید.
مسعود رجوی: هنوز خالی نکردهایم، جاهایی که خواستیم به ما ندادید، با ۴۹ درصد خواستهها موافقت شد.
صابر الدوری: یعنی شامل پادگان خالص و پادگانی هم که پشت آن هستید میشود؟
مسعود رجوی: در حال حاضر ۵۱ درصد از نیروهای ما آنجا هستند، بنابراین هنوز نقش اصلی و اساسی را برای ما بازی میکند، دو اسیری که داشتیم و یکتی (طالبانی) آنها را تحویل رژیم داد، جلولا را میشناسند.
صابر الدوری: آیا اطلاع مؤثق دارید که این دو نفر تحویل ایران داده شده است؟
مسعود رجوی: اطلاعیه را خودشان (گروه طالبانی) دادهاند، خبرگزاری فرانسه هم خبر را اعلام کردهاست.
صابر الدوری: من شخصاً از جلال سؤال خواهم کرد و پیگیری میکنم.
مسعود رجوی: خیلی ممنون، به صلیب سرخ هم اطلاع دادهایم و عکسهای این دو نفر را به آنها دادیم تا از رژیم ایران سؤال کنند، رژیم ایران هنوز جوابی ندادهاست، ما به صلیب سرخ و مرکز حقوق بشر اطلاع دادیم و اعتراض کردیم که چرا اکراد حقوق بشر دارند ولی ما نداریم و چرا برای ما و مردم عراق حقوق بشر قائل نیستند، البته آنها به ما نمیگویند که از تیمسار مسؤول مخابرات نامه بیاورید.
صابر الدوری: میدانید که مسؤول قرارگاه رمضان دو هفته پیش با جلال ملاقات کردهاست؟
مسعود رجوی: به جلال گفتهاست که کار روی مجاهدین چه قدر ارزشمند است و گفتهاست که هر سری بیاورید، چه قدر قیمت دارد، انشاء الله شما هم از جلال بپرسید.
صابر الدوری: در اولین ملاقات با جلال از او سؤال خواهم کرد.
مسعود رجوی: ما حتی روی بی سیمهای آنها پیام دادیم که دو تا اسیر ما را بدهید تا اسیران شما را بدهیم.
صابر الدوری: اسیران اتحادیه چند نفرند؟ ۲۰ نفر میشوند؟
مسعود رجوی: از ۲۰۰ نفر بیشتر بودند که ۲۰ نفر از آنها باقی ماندهاند، پرونده آنها همه موجود است، ما بقی را آزاد کردیم، خیلی از آنها را مخابرات به ما گفت که آزاد کنید و ما هم آنها را در جلولا آزاد کردیم. حزب بعث دستور داده بود. فعلاً فقط ۲۰ نفر ماندهاند، نیروهای طالبانی یا آن دو نفر اسیر مجاهد را به ما میدهند و یا ما این ۲۰ نفر اسیر یکتی را میکشیم و میگویم که این معامله ماست.
صابر الدوری: بله، واقعاً با اکراد باید این گونه برخورد شود، ولی اسرا را بفرستید تا برای شما محصول برداشت کنند.
مسعود رجوی: من میترسم که سر ما را درو کنند.
صابر الدوری: نه، سر شما درو نمیشود، شما باید سر نیروهای خمینی را درو بکنید، انشاء الله.
مسعود رجوی: انشاء الله، بعد از این که سپهبد صابر الدوری دستور تحویل درخواستهای ما را بدهند.
یک نکته جالب به شما بگویم که این رزمندگان حساس بودند، نمیدانم چرا و فقط روانشناسی آنها را میخواهم بگویم که آیا بالاخره شما یک تانک به ما میدهید یا نه، فقط یک تانک.
یک مرتبه میخواستند بیایند و به شما بگویند که ۳۰۰ تانک درخواستی را نمیخواهیم، اتفاقاً به وزیر دفاع سپهبد سعدی گفتم که به جای تانکهایی که در عملیات از دست رفت چند تا تانک به ما بدهید تا این رزمندگان به چشم خود ببینند، تنها عشق این مجاهدین در عراق تانک است، باور کنید.
میدانید بعد از مرگ خمینی اغلب افراد خانه نمیروند و در شرایط عراق خانواده وجود ندارد، تنها چیزی که معنی دارد و از من میپرسند دو چیز است که من از آن فرار میکنم، میگویند:
ببین ما بمباران را تحمل کردیم، یکتی را تحمل کردیم، آتش بس را تحمل کردیم و پنج سال است که در بیابان هستیم، قبلاً هم که ماهی یکبار یا سالی یکبار کربلا میرفتیم، این هم که دیگر نمیرویم، بچههای ما را هم که گرفتی و فرستادی خارج، خانواده و زن هم که نداریم، پس به ما بگو کی از اینجا میرویم، یا بگو که وقتی رفتی سید الرئیس را ملاقات کردی، آیا تانک گرفتی یا خیر…
من میدانم که تا شما به یقین نرسید، باید منتظر بود، حالا با این روانشناسی رزمندگان من واقعاً خودم هم نمیدانم که آدم در این پادگانها چگونه عاشق تانک میشود جداً نمیدانم چرا
صابر الدوری: چون چیزی نیست که عاشق آن شوند، عاشق تانک میشوند.
مسعود رجوی: تانکها را دایم میشویند و صابون میزنند و میبرند حمام و هر قطعه هم که خراب میشود عزا میگیرند، آن روزی که قبل از جنگ خلیج تانکها را از ما خواستید و تعدادی را گرفتید، حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ و ۱۵۲ تانک گرفتید….
صابر الدوری: به ما تحویل دادید، چقدر تانک نزد شماست؟
مسعود رجوی: ۱۲۰ تانک که ۱۰۷ دستگاه آن قطعه کم دارد.
صابر الدوری: به موجب اطلاعاتی که من دارم بیش از ۴۰۰ دستگاه تانک نزد شماست…
مسعود رجوی: من میگویم تعداد ۱۵۲ دستگاه از این تانکها را به شما دادهایم و قبل از آن نیز ۱۰۰ دستگاه دیگر تحویل دادهایم.
صابر الدوری: اطلاعات من این است و من لیست کلی آن را ندارم.
مسعود رجوی: از زمانی که از استخبارات بیرون آمدهاید، معلومات شما غلط بودهاست، اگر ۴۰۰ تانک داشتیم چرا باید شما را این قدر اذیت میکردیم؟ پس به همین خاطر است که شما اعتماد ندارید، در حال حاضر ما ۱۲۰ تانک داریم، بر اساس آمار تعداد ۱۲۰ تانک را از شما بر روی برگه تحویل گرفتهایم که در حال بازسازی تعدادی از آنها هستیم.
به خاطر این که ۴۰ تانک در این درگیریها آسیب دیده و در حال تعمیر هستند، ما آخر حدود یک ماه جنگ داشتیم، تعداد ۱۰۷ دستگاه از این تانکها قطعه کم دارد، ۸ سال توسط شما از این تانکها کار کشیده شدهاست.
دو سال هم ما را با آنها آموزش دادهاید، مدت دو ماه نیز تانکها را برای حفاظت از بمباران زیر خاک مخفی کردیم، همچنین تعداد ۵۰ تانک را برای مراسم رژه به شما تحویل دادیم که تیربار دارند، هیچ چیز ندارند، در واقع قطعاتی که از شما درخواست کردیم، برای راه اندازی ۱۰۷ تانک معیوب است.
صابر الدوری: من حساب کردهام که مجموع تانک و زره پوش و کلیه ادوات زرهی که در اختیار شماست، ۴۰۰ دستگاه میشود از جمله تعداد ۵۰ دستگاه تانک ۶۲۶، ۵ دستگاه تانک ۵۵ فرماندهی، ۸ دستگاه نفربر BM1، ۳۹ دستگاه نفربر زرهی MTL36، احتیاطی و ۸۰ دستگاه تانک بنلهض، که در مجموع ۴۰۰ دستگاه است، مشکل تانکها چیزی نیست، انشاء الله حل میشود.
مسعود رجوی: ببخشید از شما سؤالی میکنم.
صابر الدوری: برادر مسعود الان از عشق رزمندگان به تانک میگفت، میخواهد بگوید که عاشق تانک هستند، مانند عرب یا عجم که عاشق زن میشوند، البته ما عرب و عجم در تمام عمرمان عاشق یک زن میشویم.
مسعود رجوی: ما هم حاضریم که برای هر رزمنده یک تانک بگیریم، به شرطی که در داخل آنها تانک T27 هم باشد، ضمن این که شما که این قدر اطلاعات خودتان تکمیل است میتوانید بگویید که چقدر تانک از ما پس گرفتهاید؟
صابر الدوری: به یاد ندارم.
مسعود رجوی: ۲۵۴ دستگاه تانک و نفربر کاسکاول از ما گرفتید.
صابر الدوری: من از برادر مسعود سؤال دیگری دارم، چه امکاناتی در این ماه اخیر به شما دادهایم؟
مسعود رجوی: هیچ امکان زرهی به ما ندادهاید، حتی یکی.
صابر الدوری: در لیستی که من در دست دارم بیش از ۵۰۰۰ مورد است.
مسعود رجوی: آیا ممکن است این لیست را بیان کنید.
صابر الدوری: تعداد ۵۰۰ قبضه مسلسل BKT، ۵۰ قبضه مسلسل CBKC، ۵۷ قبضه مسلسل دوشکاC12، ۴ قبضه خمپاره، ۲ دستگاه جرثقیل متحرک، ۵ دستگاه خودرو BRM2، ده قبضه ضد هوایی ۲۳ میلیمتری و….
مسعود رجوی: اضافه بر آن ۲۰۵ قبضه توپ از ما تحویل گرفتید.
صابر الدوری: ای کاش نمیگرفتیم، چون به دست آمریکاییها افتاد.
مسعود رجوی: همچنین برخی از تسلیحات که سپهبد محمد گفته بود از سپاه دوم به ما بدهند مانند گرینوف یا توپ ۲۳ میلیمتری، که تصویب شد ولی هنوز به ما ندادهاند.
صابر الدوری: نه این تصویب شده و مشکلی ندارد.
مسعود رجوی: در هر حال من مطمئن هستم که چیزی را از ما دریغ نمیکنید، از شوخیها که بگذریم من مطمئن هستم که اگر فرصتی پیش بیاید و درخواست را مطالعه کنید راه حلی پیدا خواهید کرد. انشاء الله
صابر الدوری: برادر مسعود مطمئن باشد که ما رفتاری نمیکنیم که شما طرف دیگر باشید، ما یکی هستیم و این چیزی است که سید الرئیس همیشه ما را به آن تذکر میدهد و یادآوری میکند.
برادر مسعود ناهار حاضر است.
(پایان)
***
False Flag Op In Albania Would Drive A Wedge Between The EU And Iran
Canadian family asks Top Channel’s “Fiks Fare for help: “MEK mujahedeens took our daughter”
Mijear_Yje_Margarita_Kola_Margarita_Kolës_Paid_advocate_Mojahedin_Khalq_MEK_Albania
The Most Dangerous Cult In Albania (Albania for Albanians. Not for Terrorist MEK)
همچنین:
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=33232
این سمیه است که از دولت کانادا درخواست کمک برای نجاتش از فرقه رجوی کرده است ، اسناد
داوود باقروند ارشد، نه به تروریسم و فرقه ها، بیست و نهم اوت ۲۰۱۸:… خانم دافینا پسی از آقای ارشد در مورد خانواده مصطفی محمدی که این روزها سراسر مطبوعات آلبانی را فراگرفته است سوال نمود. از جمله اینکه چرا آقای مصطفی محمدی میخواهد فرزندش را از فرقه رجوی خارج کند، مشکل آقای محمدی با فرقه رجوی چیست؟ آقای ارشد نیز در پاسخ با ارائه اسناد …
Albanian Police No Match For MEK Commanders Trained By Saddam’s Mukhabarat
آقای داود ارشد به مقامات سفارت آلبانی: این سمیه است که از دولت کانادا درخواست کمک برای نجاتش از فرقه رجوی کرده است ، اسناد
روز گذشته آقای داود باقروند ارشد با مقامات سفارت آلبانی در آلمان در مورد تحولات جدید حضور فرقه مجاهدین در آلبانی ملاقات و مذاکره نمود.
آقای ارشد ضمن دادن گزارش مفصلی از تلاش خانواده های مجاهدین جهت تماس با فرزندان اسیرشان در فرقه رجوی و نقش خانواده ها در فرقه رجوی و علت و تاریخچه ممانعت های ضد انسانی فرقه رجوی از دیدار آنها با اعضای فرقه اش که در بی خبری مطلق بسر میبرند را به اطلاع رساند.
خانم دافینا پسی از آقای ارشد در مورد خانواده مصطفی محمدی که این روزها سراسر مطبوعات آلبانی را فراگرفته است سوال نمود. از جمله اینکه چرا آقای مصطفی محمدی میخواهد فرزندش را از فرقه رجوی خارج کند، مشکل آقای محمدی با فرقه رجوی چیست؟
آقای ارشد نیز در پاسخ با ارائه اسناد و مدارک مربوط به فعالتیهای زوج محبوب رسانه های آلبانی (خانم محبوبه و آقای مصطفی محمدی) والدین سیمه محمدی از اعضای فرقه رجوی چنین گفت:.
آقای مصطفی پدر سمیه محمدی کیست؟
آقای مصطفی محمدی کارگر تاسیسات، سیتی زن و ساکن کانادا، پدرِ سمیه و محمد محمدی دو تن از اعضای سازمان مجاهدین است. ایشان با سابقه آزادی خواهی اش برای کشورش که همانند بسیاری فریب ادعاهای مسعودرجوی در زمینه مبارزه برای آزادی را خورده بود از این تشکیلات هواداری میکرد. طوریکه وقتی فرزندانش (محمد و سمیه) را بدستور مریم رجوی از کانادا با ترفند دیدار از ارتش آزادیخبش به عراق برد و دیگر اجازه بازگشت نداد بدلیل محرومیت فرزندانش از حق ابتدایی تحصیل آنهم بدون اجازه والدینشان با آن مخالفت کرد ولی تحت فشارهای روانی سازمان در کانادا و با فریب آقای محمدی که در عراق نیز تحصیلات فرزندانش ادامه خواهد داشت و تحت فشار اینکه شما چگونه انسان آزادیخواهی هستی که ترجیح میدهدی فرزندانت به در خدمت امپریالستها باشند تا در خدمت آزادی کشورش از او رضایت نامه گرفتند. ایشان از معدود هواداران بیرونی بود که بدلیل شناخته شدگی او توسط رهبری سازمان به تمامی بخشهای سازمان در قرارگاه اشرف و افراد نزدیک مسعود رجوی مانند برادرش احمد رجوی که در عکس فوق آمده است دسترسی وتماس داشت.
از این پس از آنجاکه آقای مصطفی محمدی فکر میکرد فرزندانش در شرایط سخت عراق در یک تشکیلات آزادیخواه و دمکراتیک به آزادی خدمت میکنند نمیتوانست بپذیرد که خودش در کانادا و دور از آنگونه که رجوی القاء میکرد در کانون آزادیخواهی نباشد و به همین دلیل فعالیتهای هواداریش را افزایش داد.
در مورد میزان انگیزه های آزدایخواهانه و ایمان او به شعارهای آزادیخواهانه دروغین سازمان همین قدر بس که آقای مصطفی محمدی وقتی مریم رجوی به دلیل پولشویی و قاچاق انسان و بعضی طرحهای تروریستی بهمراه ۱۶۵ تن از اعضای فرقه در سال ۲۰۰۳ در فرانسه دستگیر شدند، مریم رجوی به اعضا مهم و هواداران بسیار نزدیکش دستور داد که جهت ایجاد ترور در فضای سیاسی-اجتماعی فرانسه و ترساندن مقامات قضایی آن در هرکجا که هستند دست به خودسوزی بزنند که آقای مصطفی محمدی یکی از دهها نفری بود که بدون اطلاع از مقاصد مریم رجوی این دستور او را در کانادا اجرا نمود. همین دستور خود سوزی به من و همه فرماندهانی که تحت مسئولیت من بودند در پادگان اشرف نیز داده شد.
در ادامه افزایش فعالیتهای هواداری آقای محمدی بعلاوه انگیزه دیدار فرزندانش بویژه اینکه ایشان سیتی زن کانادا بود مرتب از کانادا به قرارگاه اشرف در عراق آزادانه تردد داشت و بنده که از فرماندهان مجاهدین بودم همواره او را که در دفتر مسعود رجوی (مقر ۴۹ در اشرف) و دیگر مکانهای مهم در اشرف آزادانه رفت و آمد داشت میدیدم.
سوء استفاده رذیلانه مریم رجوی از آقای مصطفی محمدی جهت قاچاق ارز
آقای محمدی بدون اینکه خود هیچ اطلاعی داشته باشد بعنوان پیک بین مسئولین سازمان دراشرف و مریم رجوی در پاریس جهت نقل و انتقال غیر قانونی مورد سوء استفاده قرار میگرفت. تمامی هزینه های تردد آقای محمدی از عراق به اروپا و کانادا را فرقه رجوی پرداخت میکرد.
بنده شهادت میدهم که، خانم مریم رجوی که از انگیزه مصطفی محمدی برای دیدار فرزندانش و اینکه سهمی در مبارزه آزادیخواهانه فرزندانش داشته باشد خبر داشت علیرغم خطرات قانونی مانند دستگیری در مرزها و زندانهای طویل المدت و حتی خطرات جانبی بسیار بالا در هنگام عبور از مرزهای عراق برای این پدر سالخورده تمامی دلارهای کثیف نفتی که از عراق و عربستان گرفته بود را بطور غیر قانونی بعلاوه اسناد محرمانه سازمان را با جاسازی در چمدان مصطفی محمدی بدون اینکه او مطلقا خبری از محتوای چمدانها داشته باشد تحت عنوان اینکه این چند نامه یا کتاب را ببر در فرانسه به سازمان بده جابجا میکرد. که شاید خود ایشان هنوز هم از این حقیقت خبر نداشته باشد که میگویم.
زمانی میتوان اهمیت آقای مصطفی محمدی را برای سازمان و رذیلانه بودن رابطه سازمان با او را درک کرد که بدانیم، آقایان ابراهیم خدابنده و جمیل بصام اعضای برجسته سازمان و سیتی زن انگلیس که مریم رجوی همین سوء استفاده را از آنها میکرد در تاریخ هجدهم آوریل ۲۰۰۳ در مرز سوریه و عراق در حال قاچاق یکی از همین محموله های ارزی برای سازمان که شامل قاچاق بیش از دومیلیون دلار بود دستگیر شدند. درصورتیکه خانم رجوی ابراهیم و جمیل را برای دریافت نشریات چاپ شده در عراق به سوریه فرستاده بودند و به آنها نگفته بودند که محموله قاچاق ارز است.
مریم رجوی عامل دستگیری و انتقال به زندان اوین آقایان ابراهیم خدابنده و جمیل بصام هنگام قاچاق ارز در سوریه
البته عامل دستگیری ایندو عضو ارشد سازمان نیز باز خانم مریم رجوی بود، چون تا زمان کشف مدارک و پول هنگفت در مرز عراق و سوریه هنوز نیروهای امنیتی سوریه نتوانسته بودند آنرا به ابراهیم که دستگیر شده بود و رابطه اش را با مدارک و پولها انکارمیکرد (چون به او گفته بودند محموله کتب چاپی و اطلاعیه سازمانی است) ربط بدهند، تا وقتی که طی تماسی تلفنی از پاریس به جمیل بصام که بیرون از محوطه مرزی بوده و هنوز دستگیر نشده بود، گفته میشود خواهرمریم گفته برود و بگوید محموله مال ماست که در نتیجه آن جمیل نیز بهمراه ابراهیم توسط پلیس و مقامات امنیتی سوریه دستگیر و بعد از دوماه شکنجه به رژیم ایران و زندان اویل تحویل شدند.
شاید لازم به یاد آوری باشد که، ۷ میلیون دلار و دیگر ارزهاییکه چند ماه بعد هنگام دستگیری مریم رجوی از صندوق او کشف شد بخشی از پولهای قاچاق شده بود که هنوز موفق به مخفی کردن آن نشده بودند.
رهبری سازمان مسئله دستگیری ابراهیم و جمیل را با دنائت تمام به مدت دو ماه از تمامی مراکز بین المللی و همچنین خانواده آقایان خدابنده و بصام مخفی نگه داشتند و هیچ اقدامی جهت نجات آنها و آزادیشان نکردند. آقایان خدابنده و بصام بدون اطلاع خانواده، صلیب سرخ، عفو بین الملل و یا وکیل و غیره دو ماه را در زندان های سوریه بسر بردند و با توطئه سکوت مریم رجوی، در تاریخ پانزدهم ژوئیه ۲۰۰۳ به ایران تحویل داده شدند. مریم رجوی، پس از اطمینان از تمام شدن قضیه و حتمیت انتقال این دو قربانی به زندان اوین در ایران سه اطلاعیه همزمان بیرون دادند. خانواده های آقایان، عفو بین الملل و صلیب سرخ و دفتر پناهندگی سازمان ملل متحد، در این روز از قضیه مطلع و با آن روبرو گردیدند. نمایندگان و وکلای خانواده ها از آن پس بارها تاکید کرده اند که اگر چند روز زودتر از قضیه مطلع می گردیدند، این استرداد هیچ گاه انجام نمی گرفت.
رذیلانه تر اینکه سازمان استدلال میکرد که دستگیری ایندو عضو بسیار بالای سازمان که اطلاعات بسیاری داشتند برای سازمان گران تمام شد، ولی دستگیری مصطفی محمدی که یک هوادار بود و سواد چندانی نیز نداشت هیچ بهایی برای سازمان ندارد. بنابراین او نیز که سیتی زن کانادا و پاسپورت کانادایی دارد بعنوان ترانزیت قاچاق پول و ارز برای سازمان مورد سوء استفاده قرار میگرفت. وی هر ماه چندین بار تردد میکرد و به همین دلیل اجازه داشت فرزندانش را ببیند درست زمانیکه هیچ خانواده ای حق دیدار با فرزند خود را نداشتند حتی اگر هردو (والدین و فرزند) مجاهد و در اشرف بودند.
چه کسی خواستار خروج سمیه محمدی از فرقه رجوی است؟
فرزندان جوان آقای مصطفی محمدی (سمیه و محمد) در سال ۲۰۰۴ در جریان حضور در اشرف با مناسبات بسیار نگران کننده از فساد اخلاقی در تشکیلات رجوی و زندان و شکنجه و قتل اعضاء پی میبرند و شاهد خود کشی های فرزندان مجاهدین در اشرف بودند (شاید روزی آقای مصطفی محمدی و یا فرزندانش بتواند این اخبار را به اطلاع عموم برساند، بنده چنین اجازه ای ندارم) و از آنجا که محمد و سمیه مطمئن نبودند که آیا پدر اخبار و واقعیهای موجود سازمان را میتواند بپذیرد و هضم کند، و با شک به اینکه آیا با درخواست آنها برای خروج از این مناسبات کثیف موافقت خواهد کرد مستقلا اقدام کرده و سمیه نامه ای خطاب به دولت کانادا نوشته و از طریق سرهنگ جورجس (Georges)و سرهنگ اورمن (Overman) آمریکایی مسئول امور مجاهدین در اشرف ارسال میکند که بعدها توسط دولت کاناده از طریق وکیل آقای مصطفی محمدی بدست ایشان نیز میرسد.
البته سمیه و محمد جوان در اولین دیدارشان با پدرشان او را در جریان تصمیم خود جهت نجات از جهنم فرقه رجوی و دلایل آن و اقداماتی که مستقلا جهت نجات خود انجام داده بودند میگذارند. و علیرغم ناباوری پدرشان در واکنش به گزارشات فرزندانش و عشق و ایمانی که به فرقه رجوی داشته و حتی برای آن خود سوزی نیز کرده است، با تلاش بسیار سمیه و محمد با دادن اطلاعات دقیق از آنچه در مورد خودشان و دیگر مجاهدین گذشته است و حتی با کمک بعضی از دوستانشان پدر را متقاعد میکنند که شرایط درون فرقه رجوی بسیار فاسد و خطرناک است و آنها برعکس اینکه در کانادا و بیرون تشکیلات فکر میشود دریک تشکیلات مبارز نیست که حضور دارند بلکه فرقه رجوی یک مافیای قدرت است.
بعد ها این مسائل در جلسات بالای سازمان و در جمعبندی غلط بودن اجازه دادن به مصطفی محمدی جهت تماس با فرزندانش به خیال اینکه او که برای سازمان عمل انتحاری کرده است خطری ندارد بطور مفصل تشریح شد و از آن پس با دستور تشکیلاتی تمامی خانواده های در ظاهر ذوب شده در رهبری و قابل اعتماد دیگر نیز از این امتیازات محروم شدند. مانند پدر و مادر علیرضا جعفر زاده نماینده فرقه رجوی در آمریکا.
در زیر نامه های سمیه محمدی خطاب به دولت کانادا جهت نجات برادرش و خودش از فرقه رجوی با دست خط خودش و تاریخ و امضاء آمده است.
نامه سمیه محمدی به دولت کانادا جهت نجاب برادرش محمد از فرقه رجوی
نامه دیگر سمیه جهت نجات برادرش محمد از فرقه رجوی به دولت کانادا
نامه سمیه محمدی به نجات خودش از فرقه رجوی به دولت کانادا که تحویل سرهنگ جورحس و سرهنگ اورمن شد تا به دولت کانا بفرستد
نامه سمیه محمدی به سفارت کانادا به همراه دستخط او
با سلام به سفارت کانادا و دولت کانادا:
اینجانب سمیه محمدی به شماره پاسپورت RCOO9592 صادر شده از کانادا فرزند مصطفی محمدی درخواست داشتم از شما که کار من را برای برگشت به کشور قبلی ام کانادا هرچه زودتر درست کنید چون من در آنجا هم به مدرسه می رفتم و در آنجا تدریس می کردم و هم پیش خانواده ام زندگی می کردم که تمام خانواده ام در آنجا هستند. پدر و مادر و برادر و خواهرو بقیه خانواده مثل دایی و… و خیلی دلم می خواست که شما بتوانید کار من را درست بکنید. خودم در همین ۶ ماه به دولت کانادا درخواست سیتیزن شدن را داده بودم و همین طور که کار من را برای برگشت به آنجا درست کنند ولی متاسفانه انگار جوابی برایم داده نشد ولی به هر حال خودم می دانم که کشور کانادا یکی از کشورهایی است که حقوق بشری است و خیلی برای مردم اش ارزش قائل است. من خودم تا ۴ سال پناهنده کانادا بودم و فرم برای سیتیزن هم پر کرده بودم ولی
نتوانستم سیتیزنیم را قبل از آمدن به اینجا بگیرم ولی در اینجا هم که می خواستم برگردم نتوانستم چون پاسپورتم دستم نبود و هم اینکه امکان تماس گرفتن با خانواده ام را نداشتم ولی الان هم پدرم توانست برای دیدن من بیاید و هم دولت کانادا که در ( ) ماه گذشته اینجا آمدند من توانستم هم درخواستم را به آنها بگویم و هم اینکه اینجا به پدرم بگویم که بیاید و درخواست من را از شما بکند، که بتوانم پیش خانواده ام برگردم. خیلی خیلی از شما متشکرم.
با تشکر فراوان از شما.
سمیه محمدی ۱۰ / ۱۷ /
–
انعکاس اقدامات سمیه در روزنامه های آلبانی
رونامه اکسکلوسیو (EKSLUZIVE)آلبانی نوشت:
داستان خانواده با تلاش ۱۴ ساله، محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال ۲۰۰۴ از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت: «مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»
داستان خانواده با تلاش ۱۴ ساله محمدی در جستجوی دخترش سمیه محمدی در سال ۲۰۰۴ از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت: «مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید
از این لحظه به بعد وقتی آقای مصطفی محمدی به مناسبات کثیف درون تشکیلاتی فرقه تروریستی رجوی از طریق فرزندانش پی میبرد جنگ مسعود و مریم رجوی با وی و زدن انواع مارکها به او شروع میشود. البته در پیگیری درخواست خروج فرزندانش از فرقه رجوی مصطفی محمدی در ارتباط با دولت کانادا موفق میشوند محمد را که اسناد قانونی او در کانادا تکمیل تر بوده است را علیرغم تمامی تهدیدها و کارشکنی های سازمان از اشرف خارج و به کانادا منتقل کند ولی متاسفانه مدارک سمیه که تا زمان حضورش در کانادا هنوز تکمیل نشده بود (بدلیل اعزام به عراق سیمه نتوانسته بود در جلسه امتحان سیتی زن شیپی شرکت کند به همین دلیل پرونده او ناقص مانده بود) نمیتواند نجات یابد.
درخواست سمیه برای رفتن به تیف از سرهنگ آمریکایی جورجس
زمانیکه دولت کانادا اعلام میکند بدلیل نقص در مدارک قانونی کار سمیه طول خواهد کشید، سمیه از سرهنگ آمریکایی، آقای جورجس درخواست میکند که به درون تشکیلات بازنگردد بلکه به تیف (محل نگهداری مجاهدینی که از فرقه رجوی فرار کرده و به آمریکایی ها پناه برده بودند) رفته آنجا منتظر اقدامات قانونی دولت کانادا برای نجات خود شود.
ولی سرهنگ جورجس عنوان میکند که در تیف فعلا محل مناسبی برای سمیه ندارند(تا این زمان هیچ زن جدا شده ای در تیف نبود). و به سیمه و پدرش قول میدهد که حتی در اشرف از سیمه مانند دختر خودش حفاظت و نگهداری کند و عملا سمیه را دوباره به دهان گرگ (مناسبات فرقه) برمیگردانند.
البته بنده شهادت میدهم که شرایط تیف در آن زمان مناسب نبود چون جواب سرهنگ جورجس به درخواست اول خود من برای عدم بازگشت به اشرف هنگام مصاحبه با مقامات آمریکا همین مشکل نبود امکانات لازم در تیف بود. طوریکه یک ماه بعد که فرار کردم در گرمای ۵۰ درجه عراق فقط زیر سایه بان زندگی میکردم. و مدتها طول کشید که چادرهای بهتری توسط ارتش آمریکا فراهم شد..
واکنش مریم رجوی به تلاش سمیه برای نجات خودش از تشکیلات
وقتی مریم رجوی از تلاش محمد و سمیه محمدی برای خروج از تشکیلات و درز اخبار و جنایات درون تشکیلاتی و نامه سمیه به دولت کانادا مطلع میگردد این زن جوان را زیر هزاران ساعت جلسات شکنجه روحی و روانی و حتی فیزیکی برده و میتوان گفت که سمیه را صدها بار خرد و نابود میکنند تا او را با تاکتیکهای استالین به چنان موجودی تبدیل کنند که نه تنها خواست خود برای خروج از مناسبات مافیایی و فاسد سازمان را پس بگیرد و برعکس اتهاماتی که سازمان به او دیکته میکند را علیه پدر و مادرش را بیان کند.
بدنبال شکست خروج سمیه محمدی به همراه برادرش محمد، و حتی رفتن به تیف اجبارا به سازمان تحویل داده میشود. در پیگیری دولت کانادا بنا بر درخواست کتبی سیمه قرار ملاقاتی را سفارت کانادا با سمیه از سازمان درخواست میکند و تقاضا نامه فارسی سمیه را نیز ملاک آن قرار میدهد که سازمان مجبور میشود بپذیرد اما سازمان اجازه حضور مستقل سیمه را نمیدهد و نماینده سازمان بهزاد نظیری که به شکنجه مجاهدین مشهور است اجازه نمیدهد که وی به تنهایی توسط نماینده سفارت کانادا مورد مصاحبه قرار گیرد.
گزارش سفارت کانادا به انگلیسی در زیر آمده است.
(توضیحات: طبق قرارهای سازمان با اردن و عراق پاسپورت وابستگان سازمان هنگام ورود و خروج به آن کشورها مهر نمیخورد بلکه مهر بر روی یک برگ مستقل از پاسپورت خورده شده و بایگانی میشد، پاسپورتها نیز نه توسط مسافر بلکه توسط رابط سازمان در فرودگاه جمعآوری و تحویل اداره مهاجرت داده میشد و مسافرین از کم و کیف امور بی اطلاع نگهداشته میشدند.)
همانطور که سمیه در مصاحبه ساختگی با دو تن از شهروندان آلبانیا بنام نامیک کوپلیک و همسرش تحت عنوان رئیس سابق انجمن دوستی مردم آلبانی با مجاهدین!!!! هرچند مطمئن هستم که چنین انجمنی اساسا جز روی کاغذ وجود خارجی ندارد، گفت “شنیده است که پدر و مادرش با دولت ایران همکاری میکنند!”. و به همین خاطر است که بدنبال خارج کردن من (سمیه) از تشکیلات مجاهدین است. البته همین حرف سمیه بزرگترین نشانه است که او تحت شکنجه های روانی است که این سخنان را میگوید درصورتیکه پدرش براساس اسناد فوق و شهادت دولت و سفارت کانادا اساسا بدرخواست سمیه است که بدنبال نجات او بوده و خواهد بود.
باید شهادت دهم که سازمان مجاهدین طی چهل سال گذشته هر شخص و ارگانی (چه در داخل فرقه رجوی یا بیرون آن) یا هر حزب و ارگان، خبرنگار، نویسند، نمایندگان پارلمان اروپا و حتی دولتی که از فرقه رجوی انتقاد کرده است را مزدور رژیم نامیده است.
از شما استدعا میکنم برای امتحان هم شده یک انتقاد ساده بطور علنی از آنها بکنید بلافاصله تمامی انجمن ها و سایتهای دست ساز مجاهدین، انواع و اقسام اتهامات با پشتیبانی انواع اسناد دلایل بی پایه همکاری شما را با رژیم ایران را به اطلاع جهان برسانند و دریغ از اینکه یکبار به این انتقادات پاسخ دهند.
نتیجه گیری
بنابراین نه تنها هیچگاه آقای مصطفی محمدی که هیچ خبری از مناسبات درون سازمان و یا سیاستهای سازمان نداشته است پیشقدم خروج فرزندانش از فرقه رجوی نبوده است، بلکه این فرزندان او محمد و سمیه بوده اند که با اشراف به مناسبات مافیایی سازمان خواسته اند که والدینشان به آنها کمک کنند که از جهنم رجوی خارج گردند. اگر هم مصطفی محمدی اینگونه تلاش میکند تا حداقل دخترش را ببیند خواست خود سمیه است و میداند که سمیه را آنچنان خرد و نابود کرده و ترسانده اند که نمیتواند در درون فرقه چیزی جز آنچه به او دیکته شده است بیان کند.
از همین رو نیز هست که میبینیم این فرقه حاضر است هزاران خبر علیه خودش را در رسانه های آلبانی و جهان تحمل کند ولی حاضر نیست که سمیه (مجاهدی که بگفته فرقه یک کتاب هم علیه پدرش نوشته، شاخص مرزبندی با مزدوران رژیم لقب گرفته است و …) را ده دقیقه بدون حضور رهبران فرقه با حضور خبرنگاران و پلیس و مقامات آلبانیایی برای دیدار با پدر و مادرش تنها بگذارد.
خانم پسی در واکنش به گزارش آقای ارشد گفتند، واقعیت آنچه که شما با دلیل و مدرک عنوان میکنید بسیار با آنچه شنیده میشود متفاوت است. آقای ارشد در خاتمه اضافه نمود که دو سرهنگ آمریکایی جرجس و اورمن و سفارت کانادا و دولت کاناد در دسترس هستند و این امر ساده از آنها قابل پیگیری است. ولی متاسفانه سفارت آمریکا در تیرانا تمایلی به حقایق مربوط به فرقه رجوی ندارد. و فرزندان ما قربانی این بی علاقگی و یا تضاد منافع میباشند.
جنبش نه به تروریسم و فرقه ها
–
درزیر بخشی از صدها خبر و انعکاس کمپین مصطفی محمدی جهت دیدار با سمیه را که فرقه رجوی میپذیرد ولی حاضر نیست ده دقیقه او را با پدر و مادرش تنها بگذارد؟ چـــــــــــــــرا؟ خانوادۀ محمدی موضوع روز رسانه های آلبانی در صفحات اول مطبوعات این کشور
عکسهایی دیگر از شرکت و دیدارهای پدر و مادر سمیه محمدی در نماز عید قربان تیرانا
فعالیتها و تلاشهای روزمرۀ آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه حمزه پدر و مادر سمیه محمدی اسیر فرقۀ رجوی در آلبانی در خیابانها و محافل و مجامع مردمی و رسانه ها و سوابق تلاشهای آنها و چگونگی اسارت و ربوده شدن سمیه محمدی توسط فرقۀ رجوی به مهمترین موضوع روز مطبوعات آلبانی تبدیل شده بطوریکه برخی از مطبوعات آن را با تیترهای درشت در بالای صفحۀ اول خودشان قرار می دهند و با قید گزارش اختصاصی یک صفحۀ کامل از صفحات داخلی خودشان را با تصاویری از سمیه و خانواده اش به این موضوع انسانی که هر انسانی در هر کجای جهان آن را درک می کند اختصاص می دهند. و این امر موجب شده که این پدر و مادر که پیوسته هم تحت تعقیب و عکسبرداری عوامل مریم قجر و شکنجه گران شناخته شده اش از جمله مختار جنتی قرار دارند هر جا قدم می گذارند مورد استقبال و احترام و پرسش از جانب مردم آلبانی و شخصیتهای آنها قرار می گیرند که نمونۀ اخیر آن حضور این پدر و مادر در مراسم بزرگ نماز جماعت عید قربان مسلمانان آلبانی در میدان معروف شهر تیرانا می باشد که به گرمی مورد استقبال مردم و شخصیتهای روحانی و امامان جماعت مساجد پایتخت از جمله امام نماز عید قربان و مهمانان عرب شرکت کننده در نماز قرار گرفته و از شرح ماجرای ممانعت رهبری فرقۀ رجوی از دیدار آنها با دخترشان در مقر آن در نزدیکی پایتخت بسیار متعجب شده و این رفتار فرقه را به شدت محکوم کردند.
روزنامۀ شکیپتاریا چاپ تیرانا از مهمترین و پرتیراژترین روزنامه های آلبانی در صفحۀ اول خود ضمن چاپ عکسی قدیمی از آقای مصطفی محمدی با دخترش سمیه تیترهای درشت گزارش مفصل خود در مورد نامۀ سمیه موقعی که در قرارگاه اشرف در عراق بود به دولت کانادا مبنی بر درخواست بازگرداندن او با کانادا و نیز گزارش مفصل روزنامۀ کانادایی «ناسیونال پست» در مورد ماجرای سمیه محمدی و چگونگی ربودن او توسط فرقۀ رجوی در حالیکه ۱۶ سال بیشتر نداشت و بردنش به عراق و فعالیتهای پدر و مادرش برای دیدار و رهایی او از چنگال این فرقه را چاپ کرده است. این روزنامه یک صفحۀ کامل داخل خود را به این گزارش همراه با تصاویری از پدر و مادر سمیه و خود سمیه اختصاص داده است. برای دیدن گزارش مصور این روزنامه در سایت آن اینجا را کلیک کنید.
ترجمۀ تیترهای درشت بالای صفحۀ اول روزنامه:
گزارش اختصاصی
داستان خانواده با تلاش ۱۴ ساله
محمدی در جستجوی دخترش
سمیه محمدی در سال ۲۰۰۴ از اردوگاه مجاهدین در عراق در نامه ای به دولت کانادا نوشت:
«مرا از اردوگاه درعراق به نزد خانواده ام در کانادا بازگردانید»
ترجمۀ تیترهای گزارش مفصل و یک صفحه ای مصور داخل روزنامه:
کمپ مانز (کمپ اشرف ۳ مجاهدین)
کودکان “مقاومت” ماجرا چگونه پایان می یابد؟
سمیه محمدی چگونه توسط مجاهدین از کانادا به اردوگاه اشرف در عراق منتقل شد؟
اولین نوشتار روزنامه نگار کانادایی با عنوان «نوجوانان کانادایی برای سرنگونی دولت ایران استخدام می شوند».
برای دیدن برخی دیگر از بازتابهای فعالیتها و موضوع خانوادۀ محمدی و حمایتها از این پدر و مادر رنجدیده در مطبوعات و رسانه های آلبانی اینجا و اینجا و اینجا را کلیک کنید.
عکسهایی دیگر از حضور پدر و مادر سمیه محمدی آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه حمزه در مراسم نماز عید قربان در میدان معروف شهر تیرانا پایتخت آلبانی و استقبال و حمایت مردم و شخصیتها و رهبران روحانی از آنان و گفتگوهایشان با این پدر و مادر رنجدیده و شجاع:
(پایان)
***
Skandali/ Muxhahedinët sulmojnë gazetarët anglezë në Shqipëri, ndërhyn policia
Ekskluzive-E plotë/ Incidenti në kamp, muxhahedinët iranianë rrahin gazetaren britanike
MEPs discuss Mojahedine-E Khalq (MEK) Threat in #Albania
Albania: MEK rebrands by assassinating unwanted members
The MEK’s man inside the White House (Maryam Rajavi cult, Mojahedin Khalq)
***
همچنین:
افشای تروریسم فرقه مسعود رجوی در سمینار دانشجویان و محققین علمی دانشگاه کلن
نه به تروریسم و فرقه ها، اول نوامبر ۲۰۱۶:… در این سمینار آقای داود ارشد بطور مفصل رابطه مستقیم و حتی بنیادی نقض حقوق بشر در درون فرقه های تروریستی همچون فرقه مسعود رجوی بنام فرقه مجاهدین خلق ایران با تبدیل شدن آنها به فرقه های تروریستی که جهان را تهدید میکند پرداختند. ایشان ضمن تش
وظایف خانواده های مجاهدین در قبال فرزندان اسیرشان در فرقه رجوی چیست؟
داوود باقروند ارشد، نه به تروریسم و فرقه ها، هفدهم اکتبر ۲۰۱۶:… خانواده های دلاور باید به مبارزه خود جهت نجات فرزندانشان از فرقه رجوی ادامه دهندتا گوشت دم توپ سعودیها نشوند و با توجه به اینکه خانواده ها میدانند که تنها تفاوت لیبرتی و اشرف با تیرانا از زاویه فرزندانشان امنیت آن است والا درتیرانا نیز باز تحت شدیدترین فشا
آقای حسین توتونچیان و خانم فریبا هادیخانلو کیستند؟
داوود باقروند ارشد، نه به تروریسم و فرقه ها، هشتم اکتبر ۲۰۱۶:… بنده مدتهاست که تلاش میکنم که به جامعه سیاسی خارج از کشور این درک خودم را منتقل کنم و آن اینکه تشکیلات مافیایی فرقه رجوی جرثومه فسادی است که باید از آن ترسید. البته نه ترسیدنی که در مقابلش کرنش کرد. بلکه با تمام قوا مانند یلی که
مصاحبه اسکای نیوز عربی با مریم رجوی دروغ و عوام فریبی بزرگ آشکار
نه به تروریسم و فرقه ها، سوم اکتبر ۲۰۱۶:… وقتی مصاحبه نه یک مصاحبه آزاد یک خبرنگارکه همه اظهارات مخاطبش را به چالش میکشد، بلکه دستوری از سعودیها برای آنتنی کردن یک اسب مرده با نبش قبر کردن آن است، و از طرفی نیز این فرقه خودش را جز به خدا (یعنی هیچکس) پاسخگو نمیداند. شاهد دیگر این مدعا نیز ا