سعدالله سیفی، بنیاد خانواده سحر، تیرانا، آلبانی، هجدهم نوامبر 2017:… ميدانم که فرقه به من بعد از اين افشاگري ها مارك هاي مختلفي ميزند. ولي باشد روزي بالاخره مردم خواهند فهمید كه ما درست مي گفتيم يا فرقه رجوی. همين الان هم مردم با ماهيت اين فرقه آشنا هستند. من يك روز در مقر در قرارگاه اشرف در عراق داشتم فوتبال بازي ميكردم كه یکی از مسئولين مرا صدا كرد و گفت برويم جايي …
عیب حافظ گومکن واعظ، که رفت از خانقاه / پای آزادی چه بندی؟ گر بجایی رفت، رفت.
زندان های مخفی فرقه رجوی
سعد الله سیفی
من سعدالله سیفی هستم که حتما در جریان هستید که کمتر از یک ماه قبل از فرقه رجوی نجات پیدا کردم و اینک می خواهم در خصوص زندان های مخفی فرقه رجوی در قرارگاه اشرف افشاگری نمایم.
موقعي كه از فرقه رجوی بیرون آمدم و با دنياي آزاد آشنا شدم و به ماهيت واقعی فرقه بیشتر پی بردم به خودم گفتم که من 25 سال عمر خودم را گذاشتم پس چرا بترسم؟ چرا من هم يكي از آن نفراتی نباشم كه ماهيت اين فرقه را رسوا می کنند.
ميدانم که فرقه به من بعد از اين افشاگري ها مارك هاي مختلفي ميزند. ولي باشد روزي بالاخره مردم خواهند فهمید كه ما درست مي گفتيم يا فرقه رجوی. همين الان هم مردم با ماهيت اين فرقه آشنا هستند.
من يك روز در مقر در قرارگاه اشرف در عراق داشتم فوتبال بازي ميكردم كه یکی از مسئولين مرا صدا كرد و گفت برويم جايي که با من كار دارند. آماده شدم بعد ديدم يك لندكروز آمد من را سوار كردند و دستهايم را از پشت بستند و چشمبند زدند و شروع به فحاشي كردند و يكي دوبار مرا دور اشرف با چشمان بسته چرخاندند و بعد مرا به ساختماني بردند.
گرداندن ما به دور قرارگاه اشرف با چشمان بسته برای این بود که ما نفهمیم به کجا می رویم. ولی من متوجه می شدم که داریم دور خودمان می چرخیم. در همين حال بود كه من دائم ميگفتم مگر چكار كردم كه اين كار را با من ميكنيد ولي كسي جواب نميداد.
مكاني كه آنها من را بردند سوله خلوتي بود كه زندان شده بود. در هر صورت من را به اتهام نفوذي رژیم ایران گرفته بودند. اولش فكر نميكردم زندان باشد چون در ذهنم مجاهدين خلق افرادي نبودند که زندان داشته باشند. ولي بعد از اينكه وارد شدم و چند روزي گذشت ديدم نه واقعا آنجا زندان و آنهم از نوع انفرادی است و تمام حرفهايي كه قبلا سر اينها شنيده بودم همه از ذهنم ميگذشت.
من شروع به اعتراض كردم. ديدم به اعتراض هاي من رسيدگي نمي كنند. در را شكاندم و بيرون رفتم كه يك مرتبه دو نفر به اسمهاي نريمان و مختار كه همه آنها را ميشناسند به جان من افتاده و من را با چوب ميزدند و بعد از اين موضوع هر روز مرا شكنجه روحي ميكردند و با آوردن نفرات مختلف و توهین و تهمت های مختلف من را آزار ميدادند.
ديدم اینطور نمی شود. نه محاکمه ای. نه مدرکی. نه تعیین تکلیفی. بعد از يك ماه دست به اعتصاب غذا زدم و ديدم فرقه و نفراتش به هراس افتاده و شروع به آوردن غذا كردند. ديدند من غذا نمی خورم من را بيرون بردند و به زور ميخواستند به من غذا بدهند كه من قبول نميكردم و ديدند قبول نميكنم با ضرب و شتم به جان من افتاده باز ميزدند و توهين ميكردند.
من مختصر مينويسم ولي بعدها ريز به ريز قضيه زندان را براي عزيزانم تعريف ميكنم. بعد من ناچار اعتصابم را شكاندم ولی در سلول انفرادي به مدت شش ماه زندانی بودم. سعی می کردند از من اعتراف دروغ بگيرند كه بگويم من مزدور رژیم ايران هستم. بعدها فهمیدم که این کار را با نفرات بسیار زیادی در این مدت در قرارگاه اشرف کرده اند. هر کس سؤال می کرد یا مخالفتی یا اعتراضی داشت همین بلا سرش می آمد.
بعد از اين مدت ديدند خبري نيست و من به کاری که نکرده ام اعتراف نمی کنم من را به اتاق ديگري بردند كه ده نفر از بچه هاي زندانی ديگر هم آنجا بودند. آنها با ديدن من همه پيشم آمده و جوياي احوالم شدند و به گرمي همديگر را بغل كرديم. شش ماه در سلول انفرادي شوخی نیست. بايد ببينيد تا درک کنید. سلول انفرادي آنهم به مدت شش ماه تمام قابل توصیف نیست.
بعد از يكي دو روز بودن بين نفرات فهميدم كه بايد تك به تك برويم اعتراف كنيم و کتبا بنویسیم و امضاء کنیم كه از طرف دولت ايران آمديم مسعود و مريم را ترور كنيم. تازه از نفرات فهميدم علت چيست. گفتند اينها ميخواهند از ما که به قول خودشان مسئله دار هستیم مدركي داشته باشند كه ما نتوانيم از سازمان جدا بشويم و اگر هم بشويم و افشاگري كنيم اين برگه هاي ما را رو كنند و بگويند اين نفري كه افشا گري ميكند براي ترور آمده بود كه حرفش خريدار نداشته باشد.
بعد از يكی دو روز من را به مكاني بردند كه دو نفر در آنجا بودند به نام هاي حسن محصل و نقي ارانی. با چاپلوسي و خنده و احترام گفتند تو اين برگه را امضا كن كه ميخواستي از انبار تسليحات يك كلت بدزدي و مريم و مسعود را ترور كني كه من قبول نكردم.
وقتی ديدند كه ما اين متن را امضا نميكنيم يك متن ديگري براي ما آوردند كه ما مجبور شديم اين متن را امضا كنيم من را دوباره به اتاقم بردند و باور كنيد شبها صداهاي زجه و فريادي بود كه از اتاق هاي مجاور ميامد كه لرزه به اندام ما ميانداخت. آنان کسانی بودند که به هیچ عنوان حاضر به امضای چیزی نبودند. بعد از چند روز كه متن را امضا كردم من را آزاد كردند ولي تا مدتها من را زير نظر داشتند. من را هم ترسانده بودند که اگر حرفی به کسی بزنم هر بلایی سرم آمد مسئول خودم هستم.
اين مختصري بودكه ميخواستم بگويم ولي داستانهاي زيادي هست. همين شش ماه كه بعدها مفصل تر خواهم گفت واقعا دوران سیاهی بود. در هر دادگاهي حاضرم شهادت بدهم كه چه به روزگار ما آوردند. حتي وقتی از زندان بيرون آمدم جرات بيان نداشتم. می ترسیدم اگر حرفی بزنند مرا بکشند.
در همین رابطه لازم به ذکر است که خیلی از نفراتی که مانند ما زندانی کردند کاملا ناپدید شدند و دیگر خبری از آنها نبود. کسی هم جرأت نداشت سراغ آنها را بگیرد و اگر هم می گرفت خودش را می بردند و شکنجه می کردند.
اميدوارم كه اين چند سطري كه نوشتم مردم بيشتر با ماهيت اين فرقه آشنا بشوند
با تشكر از شما
سعد الله سيفي نجات یافته از فرقه رجوی – آلبانی
–
عقب نشینی زبونانه فرقه رجوی
محمد هاشمی (مستعار)
لینک به منبع
همچنان که قبلا اطلاع داده شد، از درون تشکیلات فرقه رجوی در آلبانی خبر رسید که در جریان پروژه تبلیغی مجاهدین خلق موسوم به “برنامه همیاری”، مریم رجوی دستور جمع آوری تمام وسایل ارتباطی و تمام گوشیها را به این بهانه صادر نمود.
بنا بر اخبار تکمیلی که از درون تشکیلات توسط دوستانمان به ما رسیده است، افرادی که متوجه این فریبکاری مریم رجوی شده بودند دست به اعتراض زده و خیلی از نفرات ناراضی تهدید کردند که اگر گوشیها را برنگردانند جواب مناسب در این خصوص خواهند داد.
از آنجا که سران فرقه شدیدا از بهم ریختگی بیشتر در درون تشکیلات ترس و نگرانی دارند، به نفراتی که معترض بوده اند گوشیهایشان را برگردانده اند. البته ناگفته نماند که این گوشی های موبایل مدل قدیمی است و هیچ کاربرد جدی ندارد و صرفا برای تماس در داخل تیرانا با برد محدود قابل استفاده می باشد.
این عقب نشینی بزدلانه از جانب فرقه رجوی در برابر اعتراضات که امری بدیع و بی سابقه بوده است نشاندهنده این است که فرقه رجوی دیگر مثل گذشته نمیتواند به نفرات بیش از حد فشار بیاورد و علت کوتاه آمدن در این نقطه آن است که نفرات تهدید به خروج کرده اند و فرقه رجوی حاضر است هر آوانسی بدهد تا افراد جدا نشوند یا حداقل جدایی خود را اعلام نکنند.
نتیجه گیری که از این شرایط می شود کرد اینست فرقه رجوی به خوبی درک کرده است که بن بست استراتژیک و به پایان راه رسیده است. این فرقه همچون عراق در زمان صدام حسین از بابت نیروهای خود به صورت سرانه پول می گیرد. نیروی کمتر به معنی پول کمتر است.
به همین دلیل فرقه حاضر است برای حفظ نیرو هر گونه عقب نشینی را بپذیرد و به قول معروف اکنون پیروی استراتژی “از این ستون به آن ستون فرج است” می باشد. در آینده نزدیک شاهد بهم ریختگی بیشتر در تشکیلات فرقه رجوی در آلبانی خواهیم بود چون افراد به دروغها و شانتاژها و تهدیدات توخالی سران این فرقه پی برده اند و دیگر در برابر فشارها و زورگویی ها کوتاه نمیایند.
محمد هاشمی
جدا شده از تشکیلات فرقه رجوی در آلبانی
(پایان)
***
Anne Khodabandeh (Singleton) exposing Maryam Rajavi’s MEK activities in Albania
https://youtu.be/yt-rXbs8014
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=32136
مصاحبه با سعدالله سیفی نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی
بنیاد خانواده سحر، تیرانا، آلبانی، چهاردهم نوامبر ۲۰۱۷:… همیشه سر سرنگونی صحبت میشود و تمام بحث همین است که ما هنوز ارتش آزادی بخش هستیم و ارتش آزادی بخش استراتژی ماست اما در عمل به سیاست ترامپ و آمریکا و حمله نظامی به ایران برای سرنگونی دل بسته اند. می گویند که ما تنها آلترناتیو هستیم و اگر آمریکا به ایران حمله کند ما به ایران میرویم و قدرت را به دست می گیریم. با این وعده ها …
مصاحبه با سعدالله سیفی
نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی
بنیاد خانواده سحر یک مصاحبه اختصاصی با آقای سعدالله سیفی که جدیدا از فرقه رجوی فرار کرده و نجات یافته است بعمل آورده که خلاصه آن که ویراستاری گردیده است را در زیر ملاحظه می نمایید:
اسم من سعدالله سیفی است. متولد ۱۳۴۸ در کرمانشاه هستم. زمان ورودم به سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۷۱ می باشد. آن زمان فقری که حول و حوش خودم مشاهده می کردم و در دور و اطرافم بود مرا خیلی تحت فشار قرار میداد و لازم می دیدم که یک کاری بکنم.
بعد از عملیات فروغ جاویدان با مجاهدین خلق آشنا شدم و به رادیو صدای مجاهد گوش می دادم و تحت تاثیر تبلیغات آنها قرار گرفتم و باور کردم که آنان به دنبال آزادی و عدالت اجتماعی هستند. تصور کردم که شاید آمال و آرزوهایم در آنجا محقق بشود. به همین دلیل با دو نفر از دوستام از مرز عبور کرده و وارد خاک عراق شدیم و به سازمان مجاهدین خلق پیوستیم.
طی سالیانی که با این سازمان بودم به تدریج دیدم که بین حرف تا عمل آنها فاصله فاحشی وجود دارد. در یک مقطع ما را تحت عنوان نفوذی رژیم ایران بازداشت کردند و به زندان انداختند. آنجا با صحنه های فجیعی روبرو شدم که هرگز تصور آنرا نمی کردم. شش ماه در انفرادی بودم و شکنجه ها شدم و توهین ها و تهدیدها و تهمت ها شنیدم. مرا زیر فشار میگذاشتند تا به دروغ اعتراف کنم که از جانب رژیم ایران مأمور بوده ام. خیلی اتفاقات دیگر در درون فرقه افتاد که قصد دارم در مقالاتی برای سایت سحر همه آنها را افشا کنم. بالاخره در مهر ماه سال ۹۶، یعنی کمتر از یک ماه قبل توانستم در آلبانی از این فرقه نجات پیدا کنم.
روال معمول فرقه رجوی دادن وعده و وعید دروغ و فریب کاری است. آنچه که در عمل در خصوص افراد اجرا می شود برگزاری نشست های بسیار طولانی همراه با شکنجه های روحی است که همه را خسته و ناراضی کرده است. افراد را از زندگی در بیرون از فرقه به شدت ترسانده اند و به دلیل همین ترس از شرایط زندگی در بیرون کسی جرأت جداشدن ندارد. فرقه در ذهن همه طوری القاء کرده که فکر میکنند اگر بیرون بروند نمیتوانند زندگی خود را اداره کنند و لذا مجبورند به شرایطی که در درون فرقه حاکم است تن بدهند و همه فشارها را تحمل کنند. در حال حاضر خیلی از نفرات در برابر رفتن به اردوگاه جدید موسوم به اشرف در خارج از تیرانا مقاومت می کنند و حاضر به رفتن نیستند. همه افراد اشرف و لیبرتی را تجربه کرده اند و محیط دنیای آزاد را هم در تیرانا دیده اند و حاضر نیستند به بازداشتگاه و اردوگاه کار اجباری برگردند.
واقعیت موجود اینست که فرقه رجوی الان دارد مستمرا نیروهایش را از دست میدهد و تمام فکر و ذکر مسئولین فرقه تنها حفظ نیروهاست. این است که همه مسئولین برای این امر بسیج شده اند که نگذارند افراد بیرون بروند. کار اول و آخر مسئولین اینست که افرادی که احتمال جدا شدن دارند را شناسایی کنند و بعد در پروسه برخورد قرار دهند و با هر حیله ای که شده مانع از بیرون رفتن آنها بشوند.
وقتی من در درون فرقه بودم بطور متوسط ماهیانه سه الی چهارنفر بیرون می آمدند. فرقه تلاش می کرد که کسی از جداشدن آن ها مطلع نشود و به همین دلیل من جدا شدن برخی افراد را خبر نداشتم و بعدا در بیرون متوجه شدم. فرقه همه چیز را به افراد نمی گوید و البته تا میتواند دروغ هم می گوید.
منافع این فرقه در این است که نیروهایش را به هر قیمت نگاه دارد. مسئله بود و نبود فرقه است. وقتی این نیروها نباشند دیگر سازمان موضوعیت ندارد. با استثمار همین نیروها کارش را پیش میبرد و حتی تمامی هواداران در خارج از کشور بخاطر همین نیروها دور سازمان هستند. به لحاظ سیاسی نان نیروهایش را می خورد. اما این سرمایه ایست که دارد هر روز آب می رود.
پرسیدن این سؤال که مسعود رجوی کجاست و چه می کند در درون فرقه عبور از مرز سرخ است. صراحتا در داخل فرقه میگویند که به هیچ عنوان سر این موضوع صحبت نشود، وکسی هم جرات صحبت کردن ندارد. اما افراد به عناوین مختلف در نشست های مختلف میگویند که چرا رهبری دیگر با صدای خودش پیام نمیدهد.
همیشه سر سرنگونی صحبت میشود و تمام بحث همین است که ما هنوز ارتش آزادی بخش هستیم و ارتش آزادی بخش استراتژی ماست اما در عمل به سیاست ترامپ و آمریکا و حمله نظامی به ایران برای سرنگونی دل بسته اند. می گویند که ما تنها آلترناتیو هستیم و اگر آمریکا به ایران حمله کند ما به ایران میرویم و قدرت را به دست می گیریم. با این وعده ها نفرات را مشغول نگاه میدارند. البته خیلی ها این حرفها را به تمسخر میگیرند.
بطور واقعی تناقض اصلی چه در میان نفرات رده بالا و چه در میان نفرات رده پایین این سوال است که چطور دم از جامعه بی طبقه توحیدی و اسلام چپ مارکسیسم و مبارزه ضد سرمایه داری می زنید ولی در عمق همکاسه جنگ طلبان آمریکایی و سرمایه داران و امپریالیسم جهانخوار هستید و به همپالگی بودن با آنها افتخار می کنید.
در درون فرقه رجوی زنان را از مردان جدا کرده اند، جز تعداد محدودی از زنان که فرمانده مردان هستند. خبرها را سانسور می کنند و اگر خبری هم باشد سرپوش میگذارند و نمیگذارند درز کند. وقتی از فرقه بیرون آمدم تعدادی از زنان را دیدم و فهمیدم که زنان هم مثل مردان ناراضی هستند.
جدا شدگان به لحاظ روحی و آزادی که بدست آورده اند خیلی راضی هستند ولی به لحاظ مالی چون هنوز وابسته هستند تحت فشار می باشند و مجبورند همین الان هم که جدا شده اند تحت سیطره فرقه باشند. سران فرقه کاری می کنند که نجات یافتگان با هم متحد نباشند. فرقه تلاش می کند تا بین جداشدگان تفرقه بیندازد و کار خودش را پیش ببرد و حتی به بعضی ها اصلا پول نمیدهند. نمونه اش خود من که از ابتدا پول ندادند و نمی دهند و میگویند بخاطر اینکه با خانواده ام در تماس بوده ام. ارگانهای مسئول در اینجا هم به هیچ عنوان همکاری نمی کنند و میگویند بروید از سازمان مجاهدین خلق پول بگیرید. خوشبختانه کسانی بودند که کمک کنند و نگذارند که خواست سازمان عملی شود.
پیام من به دوستانم در داخل تشکیلات این است که تحت تاثیر تبلیغات دروغ فرقه رجوی قرار نگیرند و خودشان را از این زندان فرقه ساخته و فشارهای روانی خلاص کنند و دنیای آزاد بیرون را لمس نمایند تا بتوانند برای آینده خود تصمیم بگیرند و اجازه ندهند که همه چیز را سران فرقه دیکته کنند. نمونه اش خود من هستم که وقتی بالاخره بیرون آمدم متوجه شدم که هرچه به ما گفته اند کاملا دروغ بوده است و حتی یک کلمه از حرفهای آنها حقیقت ندارد. مشکلاتی هست ولی قابل حل است. مهم این است که آزاد باشی و برای سرنوشت و آینده ات خودت تصمیم بگیری. هیچ نعمتی جای آزادی را نمی گیرد.
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=32103
چند جمله ای بعد از خارج شدنم ازفرقه
سعدالله سیفی، تیرانا، آلبانی، ایران اینترلینک، دوازدهم نوامبر ۲۰۱۷:… من که به دنیای بیرون پا گذاشتم هیچ کمکی به من نکردند و حتی یک لقمه نان هم نداشتم و ندادند. در دل میگفتم مگر میشود بعد از نزدیک به ۳۰ سال یک دلار هم به من ندهند؟ یعنی ارزش این را هم ندارم؟ ولی خدا را شکر دوستانی در بیرون داشتم که من را نجات دادند از گرسنگی. بله هنوز شرافتهایی است در نفرات بیرونی که از …
Activities of three MEK survivors in Albania Initial report (aka Mojahedin Khalq, Rajvi cult)
چند جمله ای بعد از خارج شدنم ازفرقه
میخواستم اول این را بگویم که من از هیچ کس و هیچ ارگانی پول دریافت نمیکنم و فقط کمیساریا غذا و خانه برای من داده و مقداری پول که دوستانم به من داده اند و امروز فرقه به من مارک مزدوری میزند.
و امروز که این را میگویم بخاطر این است که فرقه مرا در خیابان ول کرد و هیچ پولی بعد از ۳۰ سال به من نداد و من هم گفتم بخاطر اینکار شما را تنبیه میکنم که دیگر با نفرات دیگر این کار را نکنید و شما را افشا خواهم کرد.
در ادامه مسائلی که با آن روبرو بودم را به اطلاع هموطنان چه در خارج و چه در ایران میرسانم. البته که خیلی زیاد است ولی من در چند خط مینویسم .
فرقه رجوی و گماشته هایش موقعی که من اعلام کردم میخواهم جدا شوم قول و وعده کمک های مالی به من میدادند اما در یک روز احمد واقف یکی از سران فرقه و چند مهره شناخته شده مرا صدا کردند و با تهمت و ناسزا و مارک زدن به من که تو مزدور دولت ایران هستی.
جالب است آدمی با سابقه نزدیک به ۲۶ سال میشود مزدور و با کلمات تحقیر آمیزی که در ادبیات مسعود رجوی بود من را با آنها حواله میکردند و من را بیرون گذاشتند چون من بارها از آنها تقاضای رفتن را کرده بودم که این طور میخواستند از دست من راحت بشوند که در جنگ سیاسی چیزی داشته باشند که بتوانند علیه من استفاده کنند و من که به دنیای بیرون پا گذاشتم هیچ کمکی به من نکردند و حتی یک لقمه نان هم نداشتم و ندادند. در دل میگفتم مگر میشود بعد از نزدیک به ۳۰ سال یک دلار هم به من ندهند؟ یعنی ارزش این را هم ندارم؟ ولی خدا را شکر دوستانی در بیرون داشتم که من را نجات دادند از گرسنگی. بله هنوز شرافتهایی است در نفرات بیرونی که از سازمان آمده اند و خودشان هم در مضیقه هستند ولی آن شرافتهایشان نمرده است.
بله بعد از بیرون آمدن توانستم با دو دوست و تفنگدار قدیمی که از بچگی با هم بزرک شدیم بپیوندم و همدیگر را در بغل فشردیم که بعد از این همه سال آزاد شده ایم و در چند روزی که با هم بودیم تا صبح بیدار مینشستیم و خاطرات را با هم مرور میکردیم و کلی میخندیدم . چون در فرقه که حق صحبت نداشتی چه برسد تا صبح. و بعد هم به محلهای تفریحی میرفتیم ولی هنوز باور نداشتم که آزاد هستم و بعد از سالیان آزاد شده ام. درست است که این دنیا سختی فراوانی دارد مخصوصا ما که پول هم نداریم. ولی مهمتر از همه چیز آزادی است که ما داریم ومیتوانیم برای خودمان تصمیم بگیریم . و این را به خودم قول دادم که تمام خاطرات گذشته که کم نیست را به تمام مردم بگویم و از هیچکس هم نمیترسم و دنیای آزاد است و هر اتفاقی هم برای من بیفتد مقصر اصلی فرقه است با تشکر
بهمن اعظمی نجات یافته فرقه رجوی تیرانا آلبانی
***
IMPAKT 97: Jihad 2.0? What are the Iranian Jihadis (MKO, Rajavi cult) doing in Albania? (part 1)
IMPAKT 97: Jihad 2.0? What are the Iranian Jihadis (MKO, Rajavi cult) doing in Albania? (part 2)
Massoud Khodabandeh i pergjigjet shpifjeve te MEK-ut ne Gazeta TemA
Massoud Khodabandeh responds to MEK (Rajavi cult)’s defamations in the Gazeta TemA newspaper
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=26119
تو را بر این وقاحت ها که عادت داد؟
عادل اعظمی، ایران اینترلینک، بیست و ششم ژوئیه ۲۰۱۶:… کدام یک از این باصطلاح شاعران مقاومت تا کنون حتی یک سطر از درد فرو خورده آن رزمنده ناراضی سروده اند که شبها در گوشه آسایشگاه به آرامی می گریست و صدای نفسهای گریه اش را من می شنیدم؟ و یا از حس آن یکی که اهل بلوچستان بود و یک شب سر پست به من گفت: من زاده کوههای بلوچستانم. شماها …
هر کس اینجا به امید هوسی می آید
تو را بر این وقاحت ها که عادت داد؟
مطلبی در یکی از سایتهای مجاهدین خواندم که مرا به نوشتن این مختصر وا داشت. “شعر مقاومت!! از علیرضا خالو”. نا خود آگاه یاد عکسی افتادم که مدتی پیش یکی از دوستانم روی صفحه اش گذاشته بود. عکس دردناکی از ساختمانی در آلبانی که بسیار تامل برانگیز بود و تا مدتها به آن فکر می کردم. تمام پنجره های ساختمان را پوشانده بودند که مبادا کسی بیرون و فضای آزاد را بعد از سی، چهل سال اسارت ببیند و حسی انسانی در درونش زنده شود.
کمپ مجاهدین خلق در تیرنا، آلبانی
با خودم فکر می کردم که براستی باید مدعی شعر و ادب به چه درجه ای از پستی رسیده باشد که در بقاء و رسای چنین تشکیلات هولناکی شعر بسراید و تمجید کند. به حال ساکنان مقهور و دردمند این مرداب شعر که نه، باید خون گریه کرد. یعنی واقعا این شاعران مدعی که گویا در پیچ و خم این همه کار!! و مشغولیات ساختگی تشکیلات مجال نوشتن هم ندارند، ضجه همان مادرانی که برایشان دل می سوزانند را از “پشت حصار و قلعه های عبوس” نمی شنوند؟ و یا می شنوند و به ناچار شرافت خود را فروخته اند و بر آن مادران لگد می زنند؟ و یا بنابر جبر تشکیلات آخرین ذرات آزاد منشی و انصاف را در درون خود کشته اند و یک طوری با این “دم فرو بستن” و “سرکوب وجدان و عدالت خواهی” در درون کنار آمده اند؟
شعر بازی با کلمات و قلمبه گویی نیست. شعر خوش رقصی نیست. شعر شعور سرکش آدمی است که در کلام تجسم پیدا می کند. شعر ندای حقیقی وجدان انسان است در برابر ناملایمات، که در شاعر توان سرودنش هست و در دیگران نیست. شعر “دم فرو نبستن” است و درد ها را سرودن است. چگونه ممکن است در فضا و حال و هوایی که تمام ذرات زندگی تخریب و ممنوع شده و در قوانین بغایت ضد بشری درون تشکیلات که حتی رویا های آدمی به دادگاه و محاکمه کشیده میشود از این چهارچوب هولناک تمجید کرد و نام آن را “شعر مقاومت” هم گذاشت؟ وقتی تمام راه، نفس به نفس و گام به گام خط کشی شده و فرد در بند زنجیر است مسلما شاعر مدعی هم جز تصدیق و سر فرو بردن در همان آخور تشکیلات راهی ندارد.
کدام یک از این باصطلاح شاعران مقاومت تا کنون حتی یک سطر از درد فرو خورده آن رزمنده ناراضی سروده اند که شبها در گوشه آسایشگاه به آرامی می گریست و صدای نفسهای گریه اش را من می شنیدم؟ و یا از حس آن یکی که اهل بلوچستان بود و یک شب سر پست به من گفت: من زاده کوههای بلوچستانم. شماها مرا توی این بیابان و این قفس (اشرف) دارید می کشید.
پس چگونه است که اینجا آن “وجدان انسانی” که از آن دم می زنید همراه!! است؟ سر به زیر و مطبع!! است؟ آیا ذره ای شرافت و حریت در شما باقی مانده که تنها سطری از این دردهای پنهان و “تصاویر بکر و بیان ناشده” را بسرائید؟
حماسه فقط “جرقه برخاسته از اصطکاک شنی تانکها” نیست. هر چند این داستان “تانک” و “ابر غلیظ درد” و “گلویی پر از غبار” و این مزخرفات دیگر هم دیگر به خاطره ها پیوست. حماسه، نفس زنده ماندن است در شرایط هولناکی که افراد بدون داشتن ابتدایی ترین حقوق انسانی شان رویای زندگی را باید با خود به گور ببرند و حقیقتا هر اسیر مجاهد دیوانی ناسروده است از ناگفته ها و ناملایمات روزگار و فشارهای روانی فراتر از توان بشری. حماسه مادر پیری است که با گل و شیرینی پس از سالها برای دیدن پسرش آمد و لگد نثارش شد.
در چنین شرایطی مدعیان شعر مقاومت جز چاپلوسان و مجیز گویان دربار همان رهبرانشان نیستند. رهبرانی که معتقد بوده و هستند که “شعر و شاعری از آنجا که کار فردیست راه به قطبیت می برد و قطبیت آغاز طعمه است” و با این پیش فرض ها هر روشنفکری و متفکری را آنچنان خرد و تحقیر می کنند که یا باید در خود بمیرند و یا همچون حضرات سر بر آستان بسایند.
و البته شاعران راستین و جسوری هم بودند که به تمامیت این اوضاع و تشکیلات نه گفتند و سر فرود نیاوردند و راه خود را جدا کردند و ماندگار شدند.
تنها در چنین ایدئولوژی فرومایه ای است که اگر استعدادی هم هست آلوده میشود. کرنش و خفت و خاری و تملق، تا جایی که در سر و دم جنباندن سنگ تمام می گذارند و “در چشمان معصوم رهبران” و یا “در سیمای روشن رهبران” خود دریایی از مهتاب می بینند. (طوفان خنده ها).
یاد قصه زیبایی از صادق هدایت افتادم و با آن مطلب را به پایان می برم. قصه “آب زندگی” که اتفاقا کشورش را هم “کشور ماه تابان” نام نهاده بود.
“… چه درد سرتان بدهم، آنقدر پیزر لای پالان حسینی گذاشتند و در چاپلوسی و خاکساری نسبت باو زیاده روی کردند و متملق ها و شعرا و فضلا و دلقکها و حاشیه نشینها دمش را توی بشقاب گذاشتند و او را سایه خدا و خدای روی زمین وانمود کردند که کم کم از روی حسینی بالا رفت. شکمش گوشت نو بالا آورد و خودش را باخت و گمان کرد علی آباد هم شهریست …”
(پایان)
***
داستان تکراری “چراغ خاموش” (دفعه قبل که ما همه ماندیم الا مریم و مسعود رجوی)
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=14499
صفی تا آلبانی (از دفتر خاطرات یک لیبرتی نشین). طنز
عادل اعظمی، سوم دسامبر ۲۰۱۴:… البته مصیبت ها زیاد هستند که برادر همه را به پیروزی تبدیل می کنند … مثلا همین اطلاعیه آخر در مورد اشرف که با چه آب و تاب و جزئیاتی بار زدن آیفاها و جیپ ها را اعلام کردیم. خوب اینها همه پیروزی است و نشان میدهد که ما هنوز آنقدر مهم هستیم که برای خودروهایمان مجبورند کمرشکن بیاورن!. خودروهایی که این همه سال عمر و جوانی ما صرف سرویس و نگهداری آنها شد …
تشبهات بینظیر دو فرقه با هشت صد سال فاصله تاریخی
با تشکر از آقای اعظمی دریافت شد (ایران اینترلینک)
لینک به صفحه فیسبوک آقای اعظمی
صفی تا آلبانی (از دفتر خاطرات یک لیبرتی نشین). طنز
ولی حقیقتا هیشکی نمی تونه مثل برادر چراغ خاموش کنه. وقت هم خاموش می کنه هیشکی نمی تونه روشنش کنه تا خود برادر نباشه!. فقط برادر مسئول اول و آخر رقص نور سیاسی ارتش آزدی هستند. آخرین باری که چراغ خاموش کردند و خودشان در تاریکی تشریف بردند دیگه کسی نبود که چراغ را روشن کند این پیام آخر هم فقط سمبلیک گفتند وگرنه ما هنوز در تاریکی هستیم. البته برادر شریف می توانستند روشن کنند که ایشان هم پیش خواهر مریم هستند و آنجا چراغ روشن می کنند و این است که این همه سال ما همچنان داریم چراغ خاموش میرویم.
البته برادر هم در تاریکی هستند و این به خاطر همدردی با ماست. همیشه اینطور بوده است. خودشان همیشه بیشتر از همه فشارها را تحمل کرده اند. مثلا این همه سال این همه ما تناقضات زننده جنسی داشتیم و حمل می کردیم و برادر اجازه دادند با دست باز همه را بنویسیم و اما خودشان ابدا تناقض حمل نمی کردن و با کمک خواهر مریم و با چه مشقت و هماهنگی پیچیده ای بین هزار انتخاب، هر بار تناقضات را با یکی از اعضای شورای رهبری حل و فصل می کردند و ماشاالله با این سن بالا یک به هزار را ماده می کردند. ما در خود می پیچیدیم ولی برادر چون برون کوک بودند و چون نوک پیکان تمام دردها و فشارهای این نسل بوده و هستند در شورای رهبری می پیچیدند و این بود که خواهر همیشه می گفت از برادر ما ۲ درصد بیشتر نمی فهمیم و راست می گفتند …
و اما در مورد پیام اخیر برادر که ما همه گزارشاتمان را نوشتیم و باعث شد همه ما دوباره نوک قله برویم … و البته در پیام دادن برادر یک توانایی خاصی دارند… آخر تقریبا همه ما همه چیز را تمام شده می دانستیم و خیلی ها توی نوبت آلبانی بوده و هستیم و صفی تا آلبانی را محقق کرده ایم. البته اینجا باید بگویم که این صفی تا آلبانی هر چند ۱۸۰ درجه خلاف جهت صفی تا تهران است که برادر وعده داده بودند ولی این یک تاکتیک است که ظاهرا ما آلبانی میرویم ولی از آن سوی زمین بر می گردیم و دشمن را غافلگیر و تهران را از آن طرف فتح می کنیم …
و اما از دردهای دیگری که ما اشتباه گرفته بودیم این که از اشرف بیرونمان کردند و خیلی از ما را کشتند و تعدادی از نوامیس ما را دست بسته با خود بردند که هنوز خبری از آنها نیست و در لیبرتی ساردین شده ایم و صاحب خانه جدید هم ما را ول کرده و صاحب خانه جدید جدید هم که این همه برایش جشن گرفتیم خودش یک بختک جدید شد و اولین سفرش به ایران بود و می خواهد ما را هم از لیبرتی بیرون براند و هزار و یک درد سیاسی بی درمان دیگر. ولی برادر با چند جمله زیبا این همه درد و فشار و خفت و خاری و خانه بدوشی را چنان به پیروزی تبدیل کردند که نه تنها به ما و خلق قهرمان ایران تبریک گفتند بلکه به خلق برادر عراق هم تبریک گفتند و ما باز پرچم ها را در هوا تکان دادیم و باز هورا کشیدیم و به هوا پریدیم و …
البته مصیبت ها زیاد هستند که برادر همه را به پیروزی تبدیل می کنند … مثلا همین اطلاعیه آخر در مورد اشرف که با چه آب و تاب و جزئیاتی بار زدن آیفاها و جیپ ها را اعلام کردیم. خوب اینها همه پیروزی است و نشان میدهد که ما هنوز آنقدر مهم هستیم که برای خودروهایمان مجبورند کمرشکن بیاورن!. خودروهایی که این همه سال عمر و جوانی ما صرف سرویس و نگهداری آنها شد. درست است که دارند می برند این مهم نیست. مهم این است که ما می دانیم کجا می برند و از طرف کی آمده اند وحتی تانکرها را هم از قلم نمی اندازیم. تانکرهایی که یادم هست برای این که بی کار نباشیم و به زن و زندگی فکر نکنیم در آن گرمای طاقت فرسا چقدر داخل آنها رفتیم و سابیدیم و زنگ زدایی کردیم.
خوب، اینها همه به ظاهر مصیبت هستند ولی در محتوی همه پیروزیست برای ما و خلق قهرمان ایران و خلق برادرعراق و به همین خاطر اطلاعیه میدهیم و هیشکی نمیتونه مثل برادر اطلاعیه بده. پشه تو هوا پر بزنه ما اطلاعیه میدهیم و تمام جزئیات را هم در اطلاعیه می آوریم. بعضی از بچه ها تناقض داشتند که چرا اینها را ما می گوییم. ما که نمی توانیم کاری بکنیم پس بگذاریم بی سر و صدا ببرند که اینقدر آبروریزی نشود و رژیم به ریش ما نخندد… ولی اینطور نیست. ما از برادر که بیشتر نمیدانیم … خودش میداد چه کار می کند … تجربه نشان داده اکه تحلیلها و تصمیم گیری های برادر مو لای درزش نمی رود و این که ما در این نقطه با شکوه سیاسی و نظامی و منطقه ای قرار گرفته ایم همه از برکات و تراوشات ذهن خلاق برادر است و … در شام جمعی هفته پیش حمزه را دیدم که خیلی در خود بود. بعد از احوالپرسی آهسته به من گفت: … باور کن اگر سکان رهبری سازمان دست صمد آقا بود و ننه آقا، حال و روزمان حالا خیلی بهتر از این افتضاحی بود که در آن هستیم … که من سریع از او فاصله گرفتم که مارک محفل نخوریم. خیلی خطرناک حرف میزد.
پس اطلاعیه می دهیم و خواهیم داد که چطور مو به مو در جریان تخلیه هستیم و اینکه چند کمرشکن آمدند و روی هر کمرشکن چند آیفا بود و حتی ما آن دو خودرو فیلی رنگ نازنین را هم گزارش کردیم و حتی در جریان بگو مگوی عراقی با یکدیگر هم هستیم. تبارک الله از این همه جزئییات!! هر چند در اطلاعیه نیاوردیم ولی حتی می دانستیم نهار قوزی خورده اند و می دانستیم در کدام توالت رفع حاجت کرده اند. این همه جزئیات از اقتدار ارتش آزادیست و هوشیاری ما که هیچ چیز را از قلم نمی اندازیم. و البته یک مانع سر راه سرنگونی بود که “منکر اول و معروف اول” مشخص نبود که برادر مشخص کردند و آخرین مانع سرنگونی هم برداشته شد و این اطلاعیه های آتشین هم که دمار از روزگار رژیم در آورده و رژیم مثل ۳۵ سال گذشته همچنان در سراشیب سقوط است.
لیبرتی، جمعه ۹ آذر
***
چراغ خاموش کردن رجوی (امام حسین نه شب عاشورا غیبش زد و نه ده سال بعد از زیر قبای یزید نوار صوتی داد)

آقای افشار، یک بارهم بجای پریدن به نجات یافتگان، قدمی برای نجات نیافتگان بردارید


