م. خ. بنیاد خانواده سحر، تیرانا، آلبانی، اول ژوئیه 2017:… با كمال تاسف، متوجه شدم كه محمد رضا ايران پور، كه من كاملا اون رو از نزديك در طي اين ساليان ميشناسم، بر عليه خانواده خودش، مطالبی كه سازمان براي اون دیکته كرده، و تماما لايق همان سازمان مجاهدین خلق و رهبری اش هست، را نوشته است. من اونا رو خوب خوندم و حيفم اومد كه يكسري نكات رو براي شما …
هشدار احسان بیدی در مورد شرایط اعضای سازمان مجاهدین در آلبانی (ویدئو)ا
سخنی با خانواده محترم ایرانپور
نوشته ای از م. خ. جداشده در آلبانی
با سلام خدمت همه خانواده های عزيز، خصوصا خانواده ایرانپور
اميدوارم كه حالتون هميشه خوب باشه.
با كمال تاسف، متوجه شدم كه محمد رضا ايران پور، كه من كاملا اون رو از نزديك در طي اين ساليان ميشناسم، بر عليه خانواده خودش، مطالبی كه سازمان براي اون دیکته كرده، و تماما لايق همان سازمان مجاهدین خلق و رهبری اش هست، را نوشته است. من اونا رو خوب خوندم و حيفم اومد كه يكسري نكات رو براي شما بازگو نكنم.
در نوشته محمدرضا اومده كه خواهرش فردی تحصيل كرده و روشنفكر است و به اون خيلي هم ارادت داشته ولي حالا؟ چي ميشه كه الان اون مياد بر عليه خواهرش اينطوري حرف می زنه؟ واقعيت اينه كه همه اين حرف ها از يك جا در مياد و اون هم طرز فكر كثيفي است كه رهبر اين سازمان داره و اون را وارد ذهن افراد خودش ميكنه و اونا رو مغزشويي ميكنه و ميگه كه خانواده چه بد باشه و چه خوب باشه، به شما ربطی نداره و مال مسعود رجوي است و صاحب اونا هم اونه و شما حق نداريد كه اصلا به خانواده فكر كنيد، و نسبت به اونا ابراز علاقه بكنيد.
حالا بماند كه اينا شاخص خوب و بد بودن خانواده رو به ميزان نزديكي خانواده به اين سازمان ميسنجند. در قرن بيست و يكم، اين سازمان مدعي اينه كه، همه خانواده هاي افراد خودش مال رهبرشه، و كسي ديگه حق نداره دخالت كنه. واقعا آدم ميونه كه چي بگه. اينا ديگه همه مرزهای وقاحت رو در نورديدند، از دوران برده داري هم عقب تر رفته، حداقل در دوران برده داري، برده يكسري امتيازات داشت ولي الان همون امتيازها رو اين افراد ندارند، واقعا مسخره است.
همين الان كه من دارم مينويسم، احساس ميكنم كه به شعور انساني من داره توهين ميشه، ولي چه كنم؟ با اين سازمان لعنتي كه همه چيزمون رو از ما گرفته، و هيچ احساسي براي افراد خودش باقي نگذاشته، كه نفر خودش را مجبور می کنه که خواهر و خانواده خودش را با ظالم مقايسه ميكنه. آخر گناه يك خواهر چيه؟ تنها گناهش اینه که خوبي برادرش رو ميخواد و اين برادر وادار میشه که خودش نباشه و بلندگوي مسعود رجوي و مريم رجوي باشه.
اينا عهدشون به سر اومده و دوران مفت خوري كه ميكردند تموم شده و با اين چيزا نميتونند ما رو رنگ كنند، و همه عوام فريبي هاشون براي ما لو رفته و همه چيزشون را ما ميدونيم، پس ای اعضای گرفتار، لطفا يه خورده به خودتان بیائید و از زندان رجوي و تشكيلات جهنمي اون فرار کنید.
پدر و مادر و خانواده هرگز بد عزیز خودش را نمی خواد. واقعيت اينه كه خانواده ها دنبال اينه كه عزیزش رو از چنگ اين سازمان جهنمی در بيارند و حداقل اين چند صباحي كه از عمرشان باقي مونده، خوشبخت باشن، حداقلش خودشون باشن و زندگي خودشان رو به اختیار خودشون داشته باشن، و كسي ديگه براي اونا تصميم گيرنده نباشه، كسي ديگه بهشون امر و نهي نكنه.
خلاصه در يك محيط آزاد و به دور از همه قيد و بندهايی كه الان دارند زندگي خودشان رو بکنند.
من محمدرضا رو خوب ميشناسم، نمی خوام بهش نصیحت كنم، می دونم که گرفتار و اسیره. فقط دعا می کنم که هرچه زودتر آزاد بشه و بتونه اونطور که دلش می خواد با خانواده اش صحبت کنه و براشون بنویسه.
با عرض معذرت از خوانندگان عزيز مقصود و هدفم از اين نوشته این بود كه شما نسبت به حرف هايی كه محمد رضا ايران پور یا دیگران ميزنند هوشيار باشيد، چون اونا كه حرف خودشون رو نميزنند، بلكه دارند حرف هايی كه سازمان بزور دیکته می کنه رو بدون اراده و اختیار رله ميكنند.
با تشكر از اينكه به نوشته هايم توجه كرديد.
م. خ. عضو جدا شده از مجاهدين خلق در تيرانا – آلباني
***
تو را بر این وقاحت ها که عادت داد؟
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=29958
چالشهای فرا روی جداشدگان از مجاهدین خلق (فرقه رجوی) در آلبانی. قسمت اول و پایانی
ماه منیر ایرانپور، فریاد آزادی، هجدهم ژوئن ۲۰۱۷:… این درحالی است که همزمان به فرقهی اهریمنی و منافق رجویها زمین بزرگی در نزدیکی فرودگاه تیرانا اعطا شده تا مقری مانند اشرف در عراق بسازند و افراد گرفتار در فرقه را به آنجا منتقل کنند تا دیگر به شهر و جامعهی آزاد دسترسی نداشته باشند و باز در زندانی بزرگ حبس شوند و این درحالی است که افراد گرفتار در درون فرقه پول نقدی هم در اختیار ندارند و با …
چالشهای فرا روی جداشدگان در آلبانی قسمت اول
مصاحبه خانم ماه منیر ایرانپور با تلویزون مردم تی وی
از گفتاری به نوشتاری تبدیل شده است
چالشهای فرا روی جداشدگان در آلبانی
پس از گذشت چهار سال کارشکنی توسط سران فرقهی اهریمنی رجویها که منجر به قربانی شدن دهها تن از افراد دربند این فرقه گردید بالاخره در شهریور ماه ۱۳۹۵ تمام افراد باقیمانده در لیبرتی به آلبانی منتقل شدند.
این افراد با حمایت کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد توسط دولت آلبانی بهعنوان پناهنده پذیرفته شدهاند. از آنجاکه کمیساریا قانونا نمیتواند با هیچ گروه و سازمانی مراوده و رابطه داشته باشد به این فراد بهصورت انفرادی پناهندگی اعطا گردیده است و این افراد تحت حمایت کمیساریا هستند.
تمام افرادِ پناهنده مطابق قوانین بینالمللی از حقوقی برخوردارند، از جمله برخورداری از مستمری و حقوق ماهیانه جهت امرار معاش که این قاعده شامل پناهدگان مورد اشارهی ما هم میگردد. اما متاسفانه فرقهی ددمنش و ستیزهجوی رجوی قبل از اعزام افراد به آلبانی طی فرمی که به زبان انگلیسی و در حالیکه افراد از محتوای آن بیاطلاع بودهاند از ایشان تعهدی گرفته که مبنی بر آن این افراد تمام حقوق پناهندگی خود را به فرقهی دوزخی منافقین واگذار کردهاند و بر این اساس و با تبانی که بهنظر میرسد، بین فرقه و کمیساریای آلبانی صورت گرفته؛ حقوق کلیهی پناهندگان یکجا به فرقه پرداخت میگردد و به این ترتیب جداشدگان مجبورند هرماه برای دریافت مستمری خود به دفتر فرقه مراجعه کنند و دستخط بدهند و فرمی را امضا کنند که کماکان هوادار فرقه هستند تا حق قانونی خود را بتوانند بگیرند و اگر اجتناب کنند پولی به ایشان پرداخت نمیشود و این درحالی است که از مبلغ ۵۰۰ دلار مستمری ماهانهی تعیین شده توسط کمیساریا حدود نصف آن را عملا فرقه مصادره نموده و میدزدد و تنها بین ۲۰۰ تا ۲۲۰ دلار به ایشان پرداخت میکند که این عمل کاملا غیر قانونی است.
مشاهده میکنید که فرقهای که مدعی دفاع از خلق ایران است و مدعی دروغین پایبندی به حقوق بشر است و نزدیک به چهار دهه است که با توهم حکومت بر مردم ایران روز و شب را سپری میکند تا به خیال خام خود عدالت را برای ایرانیان به ارمغان بیاورد از مبلغ ناچیز حقوق پناهندگی اعضای خود نیز چشمپوشی نمیکند و اقدام به دزدی از نفرات پناهنده به کشور آلبانی مینماید. این افراد جداشده از فرقه هرکدام بین پانزده تا سی سال از بهترین سالهای عمر خود را در مناسبات این فرقه سپری و عمر گرانمایه و جوانی ارزشمندشان را هزینه کردهاند که اگر در هر سازمان دیگری مشغول به کار بودند اکنون از حقوق بازنشستگی و بیمه و خدمات اجتماعی برخوردار بودند اما این فرقهی اهریمنیِ فریبکار عمر و جوانی ایشان را بر باد داده و اکنون آنها را با دست خالی در کشوری غریب، بیپول و بیپناه رها کرده و تازه حقوق آنها را نیز سرقت میکند. این اقدامات غیرانسانی فرقهی منافقین که ردِ پای تبانی کمیساریای آلبانی هم در آن دیده میشود؛ دقیقا بر خلاف قوانین حقوق بشر میباشد.
از جمله مشکلات و پیامدهای این سرقت مالیِ آشکار توسط فرقه برای تازه جداشدگان در آلبانی، سرگردانی ایشان بین فرقه، کمیساریا و دولت آلبانی است که هرکدام از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرده و به دیگری پاس میدهند و عزیزان ما که بعضا بهخاطر عدم تسلط به زبان مشکل ارتباطی هم دارند در کشوری غریب و بی هیچ حمایتی رها شدهاند.
امیدواریم که با پیگیریهای مجدانهی خود دوستان جداشده در آلبانی و با حمایت نهادهای مدعی حقوق بشر این معضل بهزودی حل و حقوق و مستمری این پناهندگان بیپناه از مصادرهی فرقهی دجال و اهریمنی منافقین خارج گردد و کمیساریای عالی پناهندگان در آلبانی مسئولیتی را که بهعنوان حمایتگر پناهندگان بر عهده دارد، به انجام رساند و در مقابل این فرقهی دروغگو و هزار رنگِ منافق از ایشان حمایت کند تا مستمری پناهندگی به خودشان پرداخته شود.
از جمله مشکلات دیگری که دوستان جداشده در آلبانی با آن مواجه هستند مسئلهی طول دورهی پناهنگی اعطا شده است. طول این دورهی اعطا شده غالبا یکسال و کمتر است؛ دولت آلبانی مدعی است که قرار بوده این افراد موقتا در آلبانی پذیرفته شوند و این درحالی است که همزمان به فرقهی اهریمنی و منافق رجویها زمین بزرگی در نزدیکی فرودگاه تیرانا اعطا شده تا مقری مانند اشرف در عراق بسازند و افراد گرفتار در فرقه را به آنجا منتقل کنند تا دیگر به شهر و جامعهی آزاد دسترسی نداشته باشند و باز در زندانی بزرگ حبس شوند و این درحالی است که افراد گرفتار در درون فرقه پول نقدی هم در اختیار ندارند و با این اوصاف حتی قادر به پرداخت کرایه برای رفت و آمد به شهر تیرانا نیز نخواهند بود و اکنون جای این پرسش است که چطور دولت آلبانی جداشدگان را موقت پذیرفته و از اعطای پناهندگی دائم یا بلند مدت اجتناب میکند اما به فرقه زمین برای اسکان مادامالعمر تقدیم میدارد؟؟!!!
در این جریان نیز رد پای تبانی و زد و بندهای پشت پرده به چشم میخورد که هشیاری فعالین حقوق بشر را میطلبد تا مانع ایجاد زندانی دوباره با نام اشرف در قلب اروپا گردند که خود میتواند هستهی ایجاد یک گروه تروریست جدید در اروپا باشد و به بردهداری مدرن فرقهی رجوی تداوم ببخشد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که چرا فرقهی منافقین به چنین اقدامات مذبوحانهای دست مییازد؟؟!!
ماه منیر ایرانپور
–
چالشهای فرا روی جداشدگان در آلبانی قسمت اخر
چالشهای فرا روی جداشدگان در آلبانی
…اصولا حیات و ممات این فرقهی دجال به حضور و وجود افراد درون آن تعریف میشود. هرچه روند ریزش و جداشدن افراد گرفتار در این فرقه افزایش یابد این فرقهی دوزخی به نابودی و اضمحلال نزدیکتر میشود لذا فرقه و سران جنایتکار و خیانت پیشهاش در تلاشی مضاعف، میخواهند این روند را که از سال ۸۲ و پس از حملهی آمریکا به عراق و باز شدن منافذی به بیرون آغاز و روز بهروز بیشتر گردید و اکنون پس از انتقال به آلبانی سرعت فزایندهای بهخود گرفته را کنترل و تا حد امکان مانع آن گردند. جدا شدن هرکدام از نفرات مانند این است که یک آجر از پیِ و پایههای لرزان و پوسیدهی این فرقه بیرون کشیده شود. درحال حاضر در آلبانی قریب به ۲۰۰ نفر از فرقه جداشدهاند و هر ماه این روند رو به فزونی است. فرقه با اعمال کنترل و فشارهای مضاعف به این افراد میخواهد مانع جداشدن دیگر افراد گرفتار درون فرقه گردد.
این فرقهی حیلهگر و مردمفریب با اعمال فشارهای روانی و نیز ایجاد تنگناهای مالی و قطع و دزدیدن مستمری پناهندگان همزمان دو هدف را دنبال میکند؛ اولا میخواهد با تحت فشار قرار دادن جداشدگان آنها را وادار به بازگشت به فرقه نماید و ثانیا با به استیصال کشاندن ایشان برای افراد گرفتار درون فرقه هم درس عبرتی بسازد تا آنها هم پروای جداشدن را از ترس بیپولی و بیپناهی در کشوری غریب در سر نپرورانند.
درین راستا اولین اقدام فرقه همان غصب و مصادره و دزدی حقوق پناهندگی جداشدگان است که پیشتر بیان گردید که این عمل کاملا بر خلاف قوانین بینالمللی و کاملا قابل پیگیری است و دور و دیر نیست که این پیگیریها نتیجه بدهد و دست فرقه از حقوق و مستمری پناهندگی جداشدگان عزیز کوتاه گردد و فرقه باز روسیاه شود.
اقدام بعدی فرقه که فعلا در آلبانی به آن دست یازیده است سوء استفادهی ابزاری از برخی جداشدگان است. این گروه از جداشدگان که بهنظر میرسد سست عنصر باشند و تاب مقاومت مردانه و شرافتمندانه در مقابل خدعههای فرقه را ندارند در چنگال فرقه هستند و فرقه آنها را بهکار گرفته تا با جاسوسیِ جداشدگان واقعی گزارش تمام اعمال و رفتار، آمد و شدها، تماسها، محل زندگی و … را به فرقه بدهند و به این وسیله جداشدگان را تحت فشار قرار بدهد و با برچسب زدن به آنها و مزدور خواندنشان آنها را از ادامهی راهی که برگزیدهاند بازدارد اما زهی خیال باطل که این افراد و جداشدگان عزیز مرد روزهای سخت هستند و با پشت سرگذاردن تجارب سخت و طاقتفرسای عراق در اشرف و لیبرتی آبدیده شدهاند و بیدی نیستند که به این بادها بلرزند.
لازم بهذکر است که این رفتار فرقه و گماردن جاسوس برای جداشدگان و رصد کردن اعمال و رفتار ایشان مصداق دخالت در امور شخصی افراد و تجاوز به حریم خصوصی است و بر خلاف قوانین بینالمللی و از جمله اعلامیهی جهانی حقوق بشر است؛ گرچه اعلامیهی جهانی حقوق بشر، به انگیزه حمایت از پناهندگان تدوین نگردیده اما اساسیترین حقوق پیشبینی شده در این اعلامیه شامل پناهندگان نیز میشود. چنانچه در مادهی سوم این اعلامیه تصریح شده است که: «هر فردی سزاوار و محق به زندگی، آزادی و امنیت فردی است.»
فرقه با استفاده از همین افراد جاسوس اقدام به تهدید جانی جداشدگان نیز نموده است و جداشدگان واقعا در تیرانا و آلبانی امنیت جانی نیز ندارند و حریم شخصی ایشان مدام از طرف فرقه مورد تجاوز قرار میگیرد که این بر خلاف مادهی سیزدهم اعلامیهی جهانی حقوق بشر است که تصریح داشته: «هر انسانی سزاوار و محق به داشتن آزادی جابهجایی[حرکت از نقطهای به نقطهای دیگر] و اقامت در [در هر نقطهای] درون مرزهای مملکت است.»
در واقع فرقهی اهریمنی منافقین قصد دارد بدین وسیله بین این ۲۰۰ نفر تفرقه بیندازد و ایشان را در نزاعی ساختگی بهجان هم بیندازد و از آب گل آلود به نفع منافع و مقاصد شیطانی خود ماهی بگیرد که امیدواریم کلیه جداشدگان با هشیاری و دقت در رفتارهای فریبکارانهی فرقه نقشههای شوم او را نقش بر آب کنند.
هدف دیگر فرقه از اعمال کنترل و فشارهای روانی و مالی و نیز گماردن جاسوس و … تلاش برای حفظ هژمونی و سلطه بر جداشدگان است تا ایشان نتوانند دست به قلم برده و افشاگری کنند و ظلمهایی که در طول سه دهه درون این فرقه بر افراد رفته و جنایاتی که فرقه مرتکب شده و افرادی که سر به نیست کرده را به رشتهی تحریر درآورند اما باز باید گفت زهی خیال باطل، این افراد راه خود را یافتهاند و به حقیقت و ماهیت پلید شما پیبردهاند و قطعا دست به قلم خواهند برد و دیر و دور نیست که پروندهی اعمال ننگین و جنایات ضد بشری شما به مراجع ذیصلاح بینالمللی ارائه گردد و باز شما روسیاه عالم باشید و نتوانید لکهی ننگ خیانت به خاک و ملت خود را به هیچ طریق از دامن سیاهتان پاک کنید.
ماه منیر ایرانپور
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=29820
رؤیای ملاقات ( قسمت اول و دوم مصاحبه با تلویزیون مردم تی وی)ا
نرگس ایرانپور، فریاد آزادی، نهم ژوئیه ۲۰۱۷:… با چهار خانوادهی دیگر شیرازی که در سفر قبل با ایشان آشنا شده بودیم همسفر شویم. اینبار ۸ نفر از خانواده عازم عراق شدیم و با ماشینهای خودمان تا مرز مهران رفتیم و چون مرز بسته بود لاجرم شبانه قاچاقی وارد عراق شدیم. شب تا صبح در بیابانِ سنگلاخ و رودخانه و… پیاده میرفتیم پدر و مادرمان به سختی و با صدمات بسیار این مسیر را آمدند تا به اشرف رسیدیم پس …
خاطراتی از آمدن خانواده ها به قرارگاه اشرف
رؤیای ملاقات ( قسمت اول )
مصاحبه خانم نرگس ایرانپور با تلویزون مردم تی از گفتاری به نوشتاری تبدیل شده است
رؤیای ملاقات
برای این که بتوانی زنده بمانی و در فرقه رجوی پذیرفته شوی باید خانوادهات را فراموش کنی…
در سازمان مجاهدین باید صبح تا شب کار کنی؛ از تو بیگاری میکشند تا نتوانی آزاد فکر کنی و قدرت تفکر را از تو میگیرند و وقتی از فرط خستگی در آستانهی بیهوشی هستی اجازه نداری به چیزی غیر از مبارزه فکر کنی…
داشتن وقت آزاد یعنی اینکه تو به چیزی غیر از مبارزه فکر کردهای و الزاما فکر کردن به خانواده جرم محسوب میشود و داشتن هرگونه ارتباط با خانواده یعنی وارد کردن دشمن به میان مناسبات سازمان. دشمن هر فرد خانوادهی اوست و اصلیترین دشمن سازمان خانوادهها.
اگر سوالی در ذهن فرد ایجاد شود حق پرسش و یا هیچگونه انتقادی ندارد و اگر قرار باشد در مورد سادهترین روابطش چیزی از ذهن او گذر کند باید آنرا بنویسد و به مسئول خود گزارش دهد و در انتها خودش را محکوم کند که چرا من به مادرم فکر کردم؟ چرا به یاد خواهرم افتادم؟ چرا لحظهای یاد پدر از ذهن من گذشت؟ و احساس گناه و شرمساری کند که چرا بهخاطر خانواده از مسیر مبارزه منحرف شده است؟!!!!!
و اما در زمینه ملاقات خانواده ها با اسرا
پاییز سال ۱۳۸۲ کمتر از یکسال میشد که برادرانم احمدرضا و محمدرضا ایرانپور به ترکیه رفتهبودند و ما از سرنوشت آنها بیخبر بودیم و روز و شبمان با دلهره سپری میشد. دراین هنگام بود که از طریق تازه جداشدگان از سازمان مجاهدین مطلع شدیم آنها در جایی به نام اشرف هستند نامی غریب و ناآشنا… و باز مطلع شدیم که گروهی از خانوادهها به قصد ملاقات با عزیزانشان عازم عراق هستند و این در حالی بود که ما هنوز شک داشتیم برادرهایمان در عراق باشند چراکه باور این مسئله برایمان بسیار دور از ذهن مینمود چون خانوادهی ما سابقهی سیاسی نداشت و برادرانم بسیار جوانتر از آن بودند که با این گروه بد سابقه آشنایی داشته باشند.
مادرم و خواهرم ماهمنیر آمادهی سفر به عراق شدند اما موقع عزیمت ایشان به عراق ما هنوز مطمئن نبودیم که احمد و رضا آنجا باشند ولی در کمال ناباوری دیدار اتفاق افتاد اما با چه وضعیتی؟ تعداد زیادی خانواده از سرتاسر ایران و از شهرهای مختلف به عراق آمده بودند تا هرکدام بعد از چندین سال جگرگوشه هایشان را پیدا کنند. شلوغی و ازدحام جمعیت در یک سالن اجتماعات نه چندان بزرگ توأم با سر و صدا و همهمهی بسیار.
زمان ملاقات فقط یک ساعت بود. آنهم پس از ساعتها انتظار و ملاقاتی عمومی و اینکه هر فرد توسط ۲۰-۳۰ نفر از قدیمیهای سازمان احاطه شده بود و فرصت هیچگونه مکالمهی خصوصی وجود نداشت و طوری رشته کلام را ماهرانه میربودند که زمان از دست رفت و چیزی جز اشک و حسرت و آه باقی نماند. در این ملاقات نیروهای سازمان مدام به خانوادهها میگفتند اگر خودتان بدون اطلاع دولت ایران به عراق بیایید اجازه میدهیم شب پیش بچهها بمانید.
فروردین ۸۳ با آرزوی دیدار دو عزیزمان بار سفر بستیم اما ترس از سفر به کشوری غریب و جنگزده و ناامن و ترس از خودِ سازمان مجاهدین بهخاطر سابقهی بدی که از ترور و خشونت در کشور ما از خود بهجا گذاشته بود ما را وادار ساخت با چهار خانوادهی دیگر شیرازی که در سفر قبل با ایشان آشنا شده بودیم همسفر شویم. اینبار ۸ نفر از خانواده عازم عراق شدیم و با ماشینهای خودمان تا مرز مهران رفتیم و چون مرز بسته بود لاجرم شبانه قاچاقی وارد عراق شدیم. شب تا صبح در بیابانِ سنگلاخ و رودخانه و… پیاده میرفتیم پدر و مادرمان به سختی و با صدمات بسیار این مسیر را آمدند تا به اشرف رسیدیم پس از بازرسی اولیه که ساعتی طول کشید و سپری شدن چند ساعت بلاتکلیفی و بیخبری بالاخره چند نفر آمدند و جداگانه با نمایندهی خانوادهها صحبت کردند، چیزی شبیه بازجویی و ساعتها به همین منوال گذشت بدون پذیرایی و آب و غذا تا اینکه ما را در یک مکان کوچک نگه داشتند حدود ۲۵ نفر مرد و زن و سالخورده، خستهی سفری سخت بودیم و هیچ فضای استراحتی نبود و دریغ از ذرهای لطف و انسانیت تا اینکه بالاخره ساعت ۳ نیمه شب نامههایی آوردند به دستخط اسرایمان که متن تمام نامهها مشترک بود و اینکه شما خانوادهی ما نیستید، شما مزدوران ادارهی اطلاعت ایران هستید، در حالیکه نامهی برادر کوچکترم احمد، پًر بود از غلطهای فاحش املایی که گویی پیامی بود برای ما که من این نامه را تحت فشار و به زور نوشتهام.
ما حاضر نبودیم آنجا را ترک کنیم و مثل مرغ سرگشته بچههایمان را میخواستیم. کار به درگیری کشید و با زور و کتک ما را از اشرف بیرون راندند، فحاشی و بیحرمتی کردند و پدر پیرمان را کتک زدند.
نیروهای آمریکایی به داد ما رسیدند و برایمان آب و غذا آوردند. همانجا شکواییهای نوشتیم و به سربازان آمریکایی دادیم و با تنی رنجور و دلی شکسته به وطن برگشتیم.
و شروع کردیم به نوشتن نامه و ایمیل زدن به هر مرجعی که دستمان میرسید و خوشبختانه شکایت ما توسط دیدبان حقوق بشر پیگیری شد….ادامه دارد
نرگس ایرانپور شیراز جنت طراز اردیبهشت ۱۳۹۶
–
قسمت دوم رویای ملاقات از گفتاری به نوشتاری تبدیل گشته است
پاییز ۸۳ سازمان با ارسال ایمیل از خانوادهی ما دعوت کرد که باز هم به عراق برویم ولی اینبار بدون حضور بقیه خانوادهها.
و باز هم خواهرانم ماهمنیر و راحله و مادر و دامادمان به عراق رفتند باز هم قاچاقی و ساعتها پیادهروی سخت و طاقتفرسا و با دشواری بسیار، طوریکه پس از بازگشت به ایران تمام ناخنها پای مادرم سیاه شد و ریخت. اما اینبار در اشرف از خانوادهی ما استقبال شد و ما چقدر ساده و خوشبین بودیم چون هنوز ماهیت این سازمان را نمیشناختیم. خانوادهام را در یک ساختمان قدیمی که شبیه خانههای سازمانی بود اسکان دادند که خودشان به آن میگفتند هتل اشرف!!!! و این بار مهربان و مدام میپرسیدند چرا تنها آمدید؟ بقیه کجا هستند؟ و ….!!!!!
اما خبری از رضا و احمد نبود و و انتظار ساعتها به طول انجامید تا بالاخره یک ساعت قبل از خاموشی برادرهایم را آوردند ولی خسته از کار روزانه و شاید نشستهای طولانی که در برخورد با دشمنشان یعنی خانواده چگونه رفتار کنند!!!!
فقط یک ساعتی بیدار بودند و خستهی خسته که حتی نای نشستن و حرف زدن نداشتند و در همین یک ساعت هم افراد سازمان خانواده را تنها نگذاشتند و باز هم اجازه و فرصت مکالمهی خصوصی نبود و بهحدی فضا ناامن احساس میشد که حتی در استفاده از سرویسهای بهداشتی هم احتیاط میشد شاید از دوربین مخفی در آن مکان استفاده میشد و برادرهایم با ایما و اشاره فهماندند که نباید هر حرفی را بزنید و حتی از اینکه آنها را در آغوش کشیده شدن خودداری میکردند چرا که بعدا باید جواب پس بدهند و در این زمان کوتاه ملاقات از خانواده من در کنار برادرهایم عکس و فیلمهای متعدد گرفتند و مستندسازی کردند و هنوز خانوادهام به ایران نرسیده بودند که سیمای آزادی مستندی از پیش طراحی شده را پخش کرد که خانواده ایرانپور مزدوران اداره اطلاعات ایران هستند؛ آنها با بچههایشان ملاقات حضوری داشتهاند و مهمان ما بودهاند و … و در یک نمایش مضحک برادرهایم را پای میز مصاحبه نشاندند که ما با خانواده خود ملاقات داشتهایم و از آنها پذیرایی کردیم ولی آنها به دروغ شکایت به دیدهبان حقوق بشر بردهاند و این هم عکس و فیلم و… و قریب به یقین اصلا برادرهای من از این خدعه و نیرگ سازمان هنوز هم خبر ندارند. ما تازه فهمیدیم که پشت آن استقبال و آن نگاههای مهربان چه فریب و ریاکاری و نفاقی پنهان شده بود و چگونه این سازمان فریبکار از ما و برادرهایمان استفادهی ابزاری کرد برای کتمان حقایقِ موجود که البته این نیرنگشان برای دیدبان حقوق بشر و سایر مراجع بینالمللی اثبات شد و سازمان روسیاه گردید.
اما از سال ۸۳ به بعد هیچگونه ملاقاتی صورت نگرفت و هرکدام از ما بین ۴ تا ۱۱ بار مکرر به اشرف و لیبرتی سفر کردیم و در هر سفر چند نفر از اعضای خانواده حضور داشتند. فقط در سال ۹۵ چهار سفر به عراق داشتیم. در سردترین روزهای زمستان عراق تا گرمترین روزهای تابستان و هر سفر جز دریغ و حسرت و اشک و زاری چیزی برایمان نداشت.
در اینجا لازم است به چند ماده از اعلامیهی جهانی حقوق بشر اشاره گردد که تماما در طی این سالها توسط این سازمان فریبکار نقض شده است:
ماده سوم: هرکس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد.
ماده چهارم: هیچکس را نمیتوان در بردگی نگاه داشت و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد ممنوع است.
ماده پنجم: هیچکس را نمیتوان تحت شکنجه یا مجازات و یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا برخلاف انسانیت و شئون بشری باشد.
و اما در فرقه مجاهدین که مانند باتلاقی عزیزان ما را در خود کشیدهاست هیچ یک از موازین حقوق بشری رعایت نمیشود. همه میدانیم حتی گناهکارترین زندانی هم اجازهی ملاقات با عزیزانش را دارد. حتی یک قاتل که در زندان منتظر مجازات اعدام است هفتهای یک بار از پشت دیوار شیشهای اجازه ملاقات دارد ولی برادران معصوم و بیگناه من بهترین سالهای نوجوانی و جوانی خود را در تارهای عنکبوتی فرقهی رجوی گرفتار شدند و حق ملاقات هم نداشتند. درتمام این پانزده سال به روزنامه، تلویزیون، ماهواره، اینترنت و یا حتی تلفن که سادهترین وسیله ارتباطی است دسترسی نداشتند و من ۱۵ سال است که حتی صدای برادرهایم را نشنیدهام.
ما در تمام این سالها در بیخبری بودیم و شکنجهها و آزارهای درون سازمان از طرفی و ناامنی کشور عراق و حملات گروههای متخاصم عراقی و ارتش آمریکا از طرف دیگر امان از ما بریده بود تا اینکه در شهریور ۹۵ برادرهایم به کشور آلبانی منتقل شدند و ما نفسی بهراحتی کشیدیم که لااقل از سرزمین نفرین شدهی عراق جان سالم بهدر بردند و خوشحال از اینکه رضا و احمد آزاد شدند و به محض رسیدن به آلبانی با ما تماس میگیرند اما دریغ و حسرت وآه که در آنجا هم سازمان اسرا را در بند نگه داشتهاست و با توجه به اینکه پناهندگی تمام اسرا نفر به نفر پذیرفته شده و حقوق پناهندگی دارند اما باز هم با دخالت سازمان و حامیانش حقوق پناهندگیشان هم در آلبانی پایمال میشود و مستمری و حقوق ماهیانهی پناهندگی اسرا یکجا به سازمان تحویل داده میشود و اسرا از این حقوق ناچیز پناهندگی هم محرومند، ما در این یک سال خیلی تلاش کردیم که به آلبانی هم سفر کنیم اما متاسفانه مقامهای دولت آلبانی همکاری نکردند و امکان اخذ ویزا وجود نداشت. ولی خانواده ما دست از تلاش و مبارزه نمیکشد. به ما انگ مزدوری میزنند اما چه باک که ما مزدوران عشق و عاطفهایم و با عشقی که به فرزندانمان داریم نه تنها برای رهایی احمد و رضای عزیزم بلکه تا رهایی تک تک فرزندان ایرانزمین که سالهاست در دام شیطانصفتی چون مسعود و مریم رجوی گرفتار شدهاند مبارزه میکنیم چون باورداریم که سرانجام عشق بر نفرت پیروز است.
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
نرگس ایرانپور
شیراز جنتطراز
(پایان)
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=29745
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
محمد کرمی، وبلاگ عیاران، پنجم ژوئن ۲۰۱۷:… من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود… از روزی که مطلع شدم برخی از اعضا، هنگام هواخوری در شهر تیرانا گوشی همراهی به عاریت می برند، همراهم همواره با من است به امید تماس برادرانم. بارها با خود اندیشیدهام در صورت تماس صدایشان را خواهم شناخت؟ چرا که شنیدهام فرقه حتی روی لحن و طرز صحبت کردن اعضا هم کار کرده است …
قابل توجه جداشدگان فرقه رجوی در آلبانی: چه باید کرد؟
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
https://www.youtube.com/watch?v=BibyYSE1vQM
خلاصه ای مصاحبه خانم هما ایرانپور با تلویزون مردم تی وی که نوشتاری تبدیل شده است
سلام به دوستانِ جان
حتما برای شما هم پیش آمده در گذر زمان و تغییر شرایط، تغییر بار معنایی کلمهای؟
من طی گذشت شانزده سال به معنای دیگری از کلمه عاطفه رسیدم.
میدانیم عاطفه دو سویه دارد، ابرازکننده و گیرندهی آن. ابرازکننده همیشه در انتظار بازخورد عاطفه میماند اما در فرقهگرایی تنها ارسال کننده عاطفی خانوادهی دربندان فرقه میباشند و هیچ بازخوردی از سوی اعضا به واسطهگری و اجبار فرقه در یافت نمیشود.
سالهاست احساس سرشار از عاطفه را بین مرزهای ایران و عراق و پشت دربهای پادگان اشرف و دیوارهای بتنی و بلند لیبرتی در کولهبار محبت به دوش میکشم بی هیچ بازخوردی از سوی دو برادر همخونم که انسانهای کم عاطفهای هم نبوده اند و دستان خشن فرقه شانزده سال گلوی عاطفیشان را فشرده است. در این سالها شاهد اندوه والدین و خواهران و تنها برادرم که قربانی فرقه نشد بودهام.
در این راه مدام مسافر غمگین درد و رنج بین مرزها بودهام و سفرهای درد آلوده به کشور عراق برای فرو نشاندن عطش عاطفه تا کمترین لحظه دیدار، حتی از دور، حتی از پشت نردههای اشرف و حتی شنیدن صدایشان از پشت دیوارهای لیبرتی.
بارها و بارها شاهد بذل عاطفه از سوی خانوادههای همسفر بودم. تصاویری آنقدر گویا که تا ابد در ذهن ماندگار که مشتی از خروار را به انگشت قلم نگاشتم.
چه خواهرانی که در چشم انتظاریِ برادرانشان جان دادند.
چه مادرانی که روی ویلچر امید به دیدار فرزند آمده و ناامید از فرقه، فراق را دوام نیاوردند.
چه خواهرانی که سنشان به هفتاد رسید و هشتاد و هنوز به امید بازگشت برادر، پاسدار میراث خانوادگیاند و چه امید درازی.
چه پدرانی که پا به کهولت نود سالگی گذاشتهاند و ترسانم مانند دیگر پدران، چشم به در بمانند تا ابد برای لحظهای، تنها لحظهای دیدار.
پدرانی که در توهم دیدار فرزند سر بر بالین مرگ گذاشتند. پدرانی که وقت احتضار، دیگری را بهجای پسر دیدند و حق را لبیک گفتند.
چه مادران، پدران، برادران، خواهران و همسران و فرزندان که دچار افسردگی سالهای فراقند و بسیار جگرگوشه که هنوز و هنوز و هنوز درگیر مشکلات روحی و روانی بسیارند در تشکیلات بیعاطفهی فرقه.
پشت دیوارها و برج و باروی لیبرتی مادری را دیدم که زبانم را نمیدانست تا بدانم فرزندش کیست که فریادش کنم و بداند مادرش در پی اوست و تنها عکس پسری در آغوشش گویای عاطفهی آلوده به دردش بود.
زمستانهای سخت و باران عراقی کفشهایمان را در گل جاگذاشت و پاهایمان را هرگز و خانوادههای از سرتاسر ایران با فرهنگ و زبان و مرام و عقاید متفاوت، اهل تسنن و شیعه یکدل و یکزبان برای نجات عزیزانمان دویدیم.
چه سنگها و مفتولها که از سوی فرقه دست و سر و صورت و پای خانوادهها را ندرید و هرگز از دویدن نماندند.
چه ساعات طولانی که در گرمای نفسگیر عراق در انتظار شنیدن حتی صدای نفس کشیدنشان، پشت ورودی منتهی به لیبرتی نگاه داشته شدیم.
چه با محبت بودند خزندگان خاکهای اشرف که حتی به گزشی مرا میهمان کردند و خودی نشان دادند و فرقه جگرگوشههایم را پنهان و پنهانتر کرد و میدیدم بر بلندای لیبرتی، بر دیوارهای تلانبار بهجا مانده از آمریکاییها، اعضا در گرمترین ساعات زیر باریکترین سایه جمع میشدند که گیرندهی عاطفه خانوادهها باشند از دور، هرچند جای برادرانم میانشان همیشه خالی بود.
چه نگاهها دیدم هنگام حتاکی و فحاشی و ضرب شتم خانوادهها توسط فرقه، پشت پردههای حاجب که دو دو میزدند به دنبال عاطفه.
که چشم در چشم نالیدم، تنها خواستهام داشتن برادرانم میباشد، آنها را بهمن بازگردانید تا هرگز دیگر پا به خاک جگرسوز عراق ننهم.
چه بیشمارند خانوادههای که سالها بذر عاطفه پاشیدند و دستان سَمفشان فرقه جلودارشان نبود و عاقبت عاطفه درویدند و جوانانشان یک به یک و گروه به گروه به آغوش عاطفیشان بازگشتند.
اکنون کبوتران از خطر کشور پُرخطر عراق رسته و به جای امن اما دور از دسترسی گسیل داده شدند.
از روزی که مطلع شدم برخی از اعضا، هنگام هواخوری در شهر تیرانا گوشی همراهی به عاریت می برند، همراهم همواره با من است به امید تماس برادرانم. بارها با خود اندیشیدهام در صورت تماس صدایشان را خواهم شناخت؟ چرا که شنیدهام فرقه حتی روی لحن و طرز صحبت کردن اعضا هم کار کرده است.
و در انتها من فردی سیاسی نیستم و تنها خواستهام دیدار با برادران جانم در کشور آلبانی است و به گمانم در هیچ قانون مکتوب و نامکتوب بینالمللی این خواسته جرم محسوب نمیشود.
به امید دیدار برادران جانم، احمدرضا و محمدرضای مهرورز و با آرزوی رهایی تمامی دربندان، در دنیایی هماره آزاد.
هما ایرانپور. شیراز. جمعه. ۱۲/۳/۱۳۹۶
(پایان)
***
Debate in the European Parliament ‘What is to be done about the Iranian Mojahedin Khalq (MEK)?’
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=29699
خانم ها هما، ماه منیر، نرگس و راحله ایرانپور میهمانان این هفته مردم تی وی
کانون آوا (مردم تی وی)، سوم ژوئن ۲۰۱۷:… روزجمعه دوم ژوئن ۲۰۱۷ برابر با ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۶ ساعت ۱۲ ظهر بوقت واشنگتن – ساعت ۱۸ بوقت آلمان وساعت ۲۰:۳۰ بوقت ایران خانمها هما،ماه منیر، نرگس و راحله ایرانپور خواهران چشم انتظار محمدرضا و احمدرضا ایرانپور بمدت دوساعت دررابطه با موضوعات زیر: – تلاش خانواده ها برای نجات فرزندان دربندشان و ملاقات با آنان در آلبانی که هنوز …
نامۀ خانوادۀ ایران پور به نمایندۀ دبیر کل در رد مطالب نامۀ منسوب به فرزندشان
خانم ها هما، ماه منیر، نرگس و راحله ایرانپور میهمانان این هفته مردم تی وی
برنامه های زنده مصاحبه با جداشدگان و منتقدین سازمان مجاهدین درتلویزیون MardomTV.com
روزجمعه دوم ژوئن ۲۰۱۷ برابر با ۱۲ خرداد ماه ۱۳۹۶ ساعت ۱۲ ظهر بوقت واشنگتن – ساعت ۱۸ بوقت آلمان وساعت ۲۰:۳۰ بوقت ایران
خانمها هما،ماه منیر، نرگس و راحله ایرانپور
خواهران چشم انتظار محمدرضا و احمدرضا ایرانپور
بمدت دوساعت دررابطه با موضوعات زیر:
– تلاش خانواده ها برای نجات فرزندان دربندشان و ملاقات با آنان در آلبانی که هنوز به ثمرنرسیده است
– وضعیت اسیران درون فرقه و تعلل و سکوت مجامع حقوق بشری
– وضعیت جداشدگان واقعی از فرقه در آلبانی و اجحاف ها و تهدیدات سازمان علیه آن ها
صحبت کردند.
مجری برنامه آقای پارساسربی مدیر تلویزیون مردم بودند.
ببنندگان وشنوندگان تلویزیون مردم درطول برنامه از طریق تلفن ویاایمیل با مهمانان برنامه تماس حاصل نموده و سئوالات خودرا مطرح کردند.
قابل ذکرمی باشد که این برنامه همزمان از صفحه فیسبوک تلویزیون مردم پخش گردید.
مصاحبه زنده تلویزیون مردم با خانم ماه منیرایرانپور
https://youtu.be/4VosJI7seEI
مصاحبه تلویزیون مردم با خانم نرگس ایرانپور
مصاحبه زنده تلویزیون مردم با خانم راحله ایرانپور
https://youtu.be/NeSwHGwNK7s
مصاحبه زنده تلویزیون مردم با خانم هماایرانپور
https://youtu.be/BibyYSE1vQM
(پایان)
***
Debate in the European Parliament ‘What is to be done about the Iranian Mojahedin Khalq (MEK)?’
مباحثه در پارلمان اروپا “در خصوص مجاهدین خلق ایرانی چه باید کرد؟”ا
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=28914
نامه خانواده ایران پور به عزیز تحت اسارتشان (احمد رضا ایران پور اسیر در اسارتگاه فرقه ستیزه جوی رجوی در آلبانی)ا
نیم نگاه، سوم آوریل ۲۰۱۷:… هر سال بهار در نهمین روز آمدنش زاد روزت را برایمان تکرار کرد و ما شمع یادت را در آتشکده دلهامان روشن نگاه داشتیم. احمد جان ، عزیز دل و جان ، اکنون پانزده بهار است که میلادت را بدون حضورت جشن می گیریم، پانزده بهار است که دستان پلید رجوی و سرسپردگانش فرصت بودنت و دیدارت را از ما دریغ کرده اند اما عشق ما به تو همواره پرشورتر و ….
گفتگوی نیم نگاه با خانم راحله ایران پور خواهر محمدرضا و احمدرضا ایران پور
نامه خانواده ایران پور به عزیز تحت اسارتشان (احمد رضا ایران پور اسیر در اسارتگاه فرقه ستیزه جوی رجوی در آلبانی)
شیراز
۱۴ فروردین ماه ۱۳۹۶
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
زبس که خون دل از چشم انتظار چکید…
تو با بهار آمدی ، با گل ها ، با شکوفه های صورتی و سفید و با سبزه های مخملی دشت ها…
هر سال بهار در نهمین روز آمدنش زاد روزت را برایمان تکرار کرد و ما شمع یادت را در آتشکده دلهامان روشن نگاه داشتیم.
احمد جان ، عزیز دل و جان ، اکنون پانزده بهار است که میلادت را بدون حضورت جشن می گیریم، پانزده بهار است که دستان پلید رجوی و سرسپردگانش فرصت بودنت و دیدارت را از ما دریغ کرده اند اما عشق ما به تو همواره پرشورتر و عزممان در تلاش برای رها ساختن تو آهنین تر شده است.
بالابلند هنرمند، سروناز شیراز، احمد رضا ی عزیز ، تولدت مبارک ترین ، باشد که به زودی دیدارمان را در روز بزرگ آزادیت جشن بگیریم.
نهم فروردین ماه نود و شش
خانواده محمد رضا و احمد رضا ایران پور اسیر در زندان فرقه ستیزه جوی رجوی.
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=26244
سفرنامه هجران و حرمان – قسمت اول، دوم و آخر
راحله ایرانپور، انجمن نجات، مرکز فارس، هفتم اوت ۲۰۱۶:… عده ای در بالای دیوارها مشغول سخن گفتن در بلندگو ها بودند.هرکس با گویش محلی خودش .خانواده ها از نقاط مختلف ایران بزرگ گرد هم آمده بودند تا هر کس به زبانی و لهجه ای غبار غم از دل به مدد اشک بزداید. خواهران ترک زبان با اسیرشان از غیرت می گفتند و دیگری با گویش خراسانی از پیری مادر و روشنی رفته از چشم او می گفت …
حضور خانواده ها در پارلمان عراق (+ نامه به نخست وزیر عراق)
سفرنامه هجران و حرمان – قسمت اول
جمعه هشتم و شنبه نهم مردادماه نود و پنج
امروز کاروان مشتاقان و دلتنگان باز پا بر شانه های راه نهادند و دست در دستان جاده ها تا به دیدار عزیزان دربند خود به کشور سوزان عراق بروند.
صبح روز شنبه خانواده های اعزامی در مرز مهران به هم رسیدند.گرمی دیدار و خنده شوق دیدن دوستان همدل همراه لحظه ای غبار غم را از چهره هامان زدود و دانستیم باز آمده ایم تا پشتیبانان صبور و استوار یکدگر باشیم تا رسیدن به حق خود و ملاقات با عزیزانمان.
گرمای هوا بیدادها می کرد.خورشید نگاه تند و سوزانش را به ما دوخته بود و تش بادها صورتهایمان را می سوزاند اما:
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
با خورشید گفتم ای خواهر مهربان زمین هرچه گرم تر بتاب و از شعله های سوزان نهفته در سینه ی من گرمی بگیر:
زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ای است که درآسمان گرفت
فاصله ی بین مرز و هتل را در هوای گرم و خفه ی اتوبوس های عراقی سپری کردیم و ساعت پنج عصر به هتل رسیدیم خسته اما مشتاق.
یکشنبه دهم مرداد ماه نود و پنج
خانواده ها ی اعزامی رأس ساعت دو آماده ی رفتن به لیبرتی برای ملاقات با عزیزانشان بودند و ما نیز در دریای موّاج آن ها غوطه ور شدیم.
مادران پیر و سالخورده بسیاری درجمع ما هستند که تعدادی از زور ناتوانی بر ویلچر نشسته اند و گوی شیشه ای چشمهایشان را غبار غم گرفته است.
هر کس عکس عزیزی در دست در گوشه ای منتظر است . با همه ی تکاپوها و تلاش ها نتوانستیم زودتر از ساعت پنج عصر به لیبرتی برسیم.
نیروهای عراقی ما را به مقابل شکافی تنگ و باریک از محل اسکان جگر گوشه هایمان بردند.ازدحام و هیاهو از یک سو و سد محکم سربازان عراقی از سوئی دیگر ،اشک و آه از یک سو ،خنده و تمسخر سربازان عراقی از سویی دیگر،اشتیاق و جاذبه از یک سو،سردی و دافعه از سوئی دیگر…
چه داشتیم جز حنجره هایی زخمی که فریادمان کنند و اشکهایی گرم که بباراندند ما را…
خانهام آتش گرفتهست، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خندههایام تلخ
و خروش گریهام ناشاد
از درون خستهی سوزان
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد.
دشمنانام موذیانه خندههای فتحشان بر لب
بر منِ آتش به جان ناظر
در پناه این مُشَبّک شب
من به هر سومیدوم
گریان ازین بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد!ای فریاد!
هرکس عزیزی را صدا می زد، برادری گریه می کرد و خواهری گریبان می درید گرما بیداد می کرد و زمین آتش بالا می آورد.
خدایا در این بیابان تفته و در میانه ی این دیوارهای بتنی سر به فلک کشیده و رو در روی نگهبانانی نا هم زبان و نا همدل چه می خواهیم.خدایا این چه آوردی است که هماوردش خودی است و سلاحش عشق است، مغلوبش قلبهای پر عاطفه مادران و خواهران و بغض گلوی برادران…
خدایا پایان این قصه ی سراسر رنج چه خواهد شد خدایا این کشتی سرگردان خانواده ها کی به ساحل آغوش عزیزانشان می رسند….
ساعت پاسی از هفت گذشته با فرو نشستن آفتاب ما نیز بازمی گردیم…
راحله ایران پور
–
سفرنامه هجران و حرمان – قسمت دوم
دوشنبه یازدهم مرداد ماه نود و پنج
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری !
……………………………………………….
چه بی تابانه می خواهمتان برادران رفته بر بادم .
چه بی قرارم برای یک لحظه ی دیدار …
طلوع هر صبح امیدی است که بر دلم می تابد که شاید امروز روز دیدارمان باشد، روز وصال و روز قرار .
باز عقربه ها بار لحظه ها را به دوش کشیدند و ساعت دو از راه رسید و ما به سوی کوی یار پر کشیدیم.
در کنار گلوگاه ورودی منطقه نظامی بغداد در ظل آفتاب منتظر ماندیم تا افسر عراقی بیاید و جواز ورود ما به لیبرتی باشد.
لحظه ها یکی پس از دیگری از پی هم آمدند، ثانیه ها دقیقه شد و دقیقه ها ساعت، زمان به کندی می گذشت و گرما نفس گیر بود.خورشید بی تابانه می تابید ، زمین تب داشت و زمان می لنگید.
نزدیک به سه ساعت با تحمل گرمای پنجاه درجه معطل شدیم .نیروهای عراقی بهانه تراشی می کردند تا مانع دیدارمان شوند.دستهای آلوده ی نفاق و ناراستی نمایان بود.
به دلیل گرمای غیر عادی هوا، دولت عراق روزهای دوشنبه و سه شنبه را تعطیل اعلام کرده بود.اما ما که در آتش سوزان دیگری می گداختیم و شراره های فراق چندین ساله بر جانمان بود حتا این شرایط غیر عادی را هم تاب آوردیم.
سینه در آتش دل از غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
بالاخره ساعت شش به لیبرتی رسیدیم و با اصرار ما را به ضلعی دیگر بردند،همان شکافی که در سفر قبل کفتاران سر سپرده ی مسعودی، خانواده ها و پدران و مادران پیر و خواهران و برادران دل شکسته را کتک زدند و بی حرمتی ها نمودند.
خانواده ها چون پروانه های عاشق گرد دیوارهای بتنی می چرخیدند.یکی دست بر شانه ی دیوار می نهاد و دیگری دست درگاه را می گرفت شاید بتواند لحظه ای عزیزش را ببیند.
با دیدن محل پرده های حایل هوش از سرم پرید.خدایا چه می دیدم…دیوارهای به بلندی سه متر و بر بلندای آن پرده های به بلندی دومتر گوش تا گوش شکاف کشیده شده بود.دیگر حتا نمی توانستیم ذره ای به درون بنگریم.مقابل دیوارها سنگری بود و تیر باری که بی رحمانه نگاه می کرد و سیم های خارداری که خصمانه چنگال گشوده بود.
و این همه برای مقابله با پیرزنان ویلچر نشین و پدران عصا به دست…
بار خدایا این چه مرامی است ،
به کدام مذهب است این،به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟!
دیوارهای حایل ترس و وهم سران فرقه رجوی از عشق خانواده ها را عُق می زدند و شعارهای مرگ و نفرت پرده ها را آلوده بودند.
راهی به درون نبود و دیدن درون اسارت گاه تنها فراز دیوارهای بتنی بود. هر خانواده ای در گوشه ای عزیزی را صدا می زد.هرکس از هر راهی تلاش می کرد تا صدایی و پیامی به درون برساند.من و خواهرانم تعدادی سی دی تهیه کرده بودیم .روی سی دی ها بر چسب هایی چسبانده بودیم که پیام عشق و امید و مهر و عطوفت خانواده ها بر آن بود.آن ها را بر بال هوا نشاندیم و به سویشان پرواز دادیم.
با هزار اصرار خواهرم توانست از سد نیروهای عراقی عبور کند و از گلهایی که به عنوان هدیه با خود آورده بودیم تعدادی را به پشت دیوارهای حایل پرتاب کند اما مزدوران مسعودی گلها را آتش زدند و به این سوی دیوارها انداختند.
هنوز چیزی از سوزاندن گل ها نگذشته بود که بارانی از سنگ بر سر و روی خانواده هایی که بر فراز دیوار بودند باریدن گرفت.
خدایا که دیده است که محبت را با سنگ پاسخ دهند و عشق را با نفرت.
خدایا این چه جادویی است که فرزند را مسخ می کند تا بر پدر و مادر خود سنگ اندازد و کین کشد.
یکی از خبرنگاران با اشاره به عکس برادرم محمد رضا گفت: ما پیش از شما به اینجا رسیدیم. برادر شما را ساعتی قبل اینجا دیدم.او به من گفت خانواده ام را دوست دارم و مایل نیستم اینجا بمانم اما نمی توانم از اینجا بیرون بروم.
سرباز دیگری به نزد خواهرم آمد و گفت برادر کوچکتر شما را به بیمارستان برده اند و عمل جراحی زانو انجام داده است.
شنیدن این اخباری که از صحت و سقم آن آگاه نبودیم شراره های غم به جانمان افکند و اشک خونین از دیدگانمان جاری ساخت.
تنها یک ساعت توانستیم عزیزانمان را فریاد کنیم و سربازان سنگدل ما را به سوی ماشین ها حرکت دادند و غمگین و اشک بار به سوی هتل روانه شدیم.
راحله ایران پور
–
سفرنامه هجران و حرمان – قسمت سوم و پایانی
سه شنبه دوازدهم مردادماه نود و پنج
امروز ساعت ده صبح خانواده ها با یکی از نمایندگان مجلس عراق قرار ملاقات داشتند. همه به امید گشوده شدن راهی به سوی عزیزانشان بی تابانه منتظر این دیدار بودند.آقای عدنان شهمانی که هم نماینده مجلس و هم مسوول رسیدگی به پرونده سازمان در عراق بود روحانی بزرگواری می نمود.
او در ابتدا به تشریح عملکرد خود و دولت عراق در خصوص این پرونده پرداخت و گفت دولت عراق مایل به ماندن این سازمان در کشور خود نبوده است و در این راستا خواستار انتقال ایشان به کشوری ثالث شده است و اکنون روند انتقال ها اوج گرفته است و به زودی تمام افراد این فرقه از عراق خواهند رفت.
او گفت من خود یک پدر هستم و احساسات شما پدران و مادران و دلتنگی شما را می فهمم اما فرزندان شما در دست گروهی خطرناک گیر افتاده اند که سران جنایتکار آن برای حفظ جان خود فرزندان شما را سپر قرارداده اند .
او در پاسخ خانواده ها که نگران حفظ جان فرزندان خود در حمله های موشکی به لیبرتی بودند گفت ما خود در حفظ جان فرزندان و عزیزان خود در مانده ایم و گروه گروه مردم کشورمان در حملات تروریستی کشته می شوند پس چگونه می توانیم حافظ جان فرزندان شما باشیم. برای فرزندان شما بهتر است که کشور جنگ زده عراق را ترک کنند.
خواهرم ماه منیر به نمایندگی از طرف خانواده ها برخواست و در حالی که گریه می کرد با تقدیم قرآنی به جناب شهمانی گفت: ما در خاک کشور شما مهمانیم و تحفه ای ارزنده تر و عزیز تر از قرآن نداشتیم که به شما بدهیم،شما در عوض چه تحفه ای برای ما دارید؟شما را به خدا زمینه را برای ملاقات ما با فرزندانمان فراهم کنید.
در این لحظه همه گریه می کردند،حتا هیأت همراه عراقی.
جناب شهمانی بسیار تحت تاثیر قرار گرفت و سوگند خورد و قرآن را شاهد گرفت که از هیچ کوششی در این راه دریغ نکند اما گفت:شما باید بدانید که مسأله سازمان یک مسأله پیچیده سیاسی است و نهادهای بین المللی و حقوق بشری در این امر هوادار سازمان هستند و با خانواده ها و دولت عراق برای ملاقات همکاری نمی کنند.
مادران پیر در حالی که بر ویلچر نشسته بودند اشک می ریختند و غم فضای مجلس را در بر گرفته بود.
پس از این جلسه خانواده ها کم کم برای حضور مجدد در پشت درهای لیبرتی آماده شدند .ساعت دو بعد از ظهر در اوج گرما به راه افتادیم. و پس از طی مراحل معمول ساعت پنج به پشت شکاف غیر قابل نفوذ لیبرتی رسیدیم.
سربازان عراقی بسیار خصمانه و وحشیانه مانع نزدیک شدن خانواده ها به دیوارهای حایل می شدند و گویی آن ها تنها حافظ جان اصحاب فرقه هستند و جان ما برایشان بی مقدار است.اصرار ما برای ورود به محوطه پشت دیوار ها نتیجه نداد و سرباز خشن عراقی به شدت ما را به عقب هل می داد.
رخساره خواهر الخاص کوه پیما که زنی جسور از ایل قشقایی است تلاش کرد به داخل برود، سربازان او را هل می دادند تا به درون نرود .نمی دانم یک خواهر بی دفاع و بی سلاح با رد شدن از سد آن ها چه خطری می توانست برای نور چشمی های ایشان داشته باشد که تا به این حد مانع می شدند.با دیدن این صحنه های خفّت بار قرار از کف دادم و بر زمین نشستم و شروع به گریه و زاری کردم ،با خود گفتم این خفت و جسارتی که بر زن ایرانی روا داشته شده است را نباید بی پاسخ بگذارم.باید به این سرباز های بی مقدار عرب بفهمانم که نمی توانند مانع شیرزنان ایرانی شوند.ایرانی مرد و زن ندارد و در مقابل ظلم و زور سر تسلیم فرود نمی آورد.
برخواستم تا سرباز عراقی را پس بزنم و به درون بروم.او مانع شد و به شدت مرا به عقب هل داد و من با آرنج به دیوار پشت سر برخورد کردم و آرنجم به شدت آسیب دید.دیگر ایستادن جایز نبود به جلو رفتم و سعی کردم خودم را به داخل برسانم سرباز عراقی را پس زدم باز مرا هل داد و من به زمین افتادم برای این که نتوانند مرا دوباره بلند کنند و به عقب برانند سینه خیز به راهم ادامه دادم .خواهرانم از پشت سر جیغ می کشیدند و می خواستند به داخل بیایند و مرا دریابند اما سربازان عراقی مانع می شدند.بالاخره یکی از همراهان به سرباز عراقی فهمانده بود که این ها خواهر هستند و خواهرانم از پی من آمدند.من خودم را به جلو می کشیدم و سرباز عراقی جفت پا رو به رویم می ایستاد تا مانعم شود.خودم را اینقدر به جلو کشیدم تا به سیم های خاردار رسیدم و دیگر راهی به جلو نبود.ناچار نشستم و التماس کنان از مردان مخفی در پشت دیوار پلیتی حایل خواستم برادرانم را بیاورند و به من نشان بدهند امّا آن عروسک های کوکی که جز گرفتن فیلم و عکس از ناموس همرزمان خود هیچ نمی دانستند.
عده ای در بالای دیوارها مشغول سخن گفتن در بلندگو ها بودند.هرکس با گویش محلی خودش .خانواده ها از نقاط مختلف ایران بزرگ گرد هم آمده بودند تا هر کس به زبانی و لهجه ای غبار غم از دل به مدد اشک بزداید.
خواهران ترک زبان با اسیرشان از غیرت می گفتند و دیگری با گویش خراسانی از پیری مادر و روشنی رفته از چشم او می گفت.
دردها مشترک بود و قصه ی غصه ها شبیه به هم. عده ای عزیزی داشتند در جنگ اسیر گشته و هرگز برنگشته و عده ی دیگری جوانشان از ترکیه و پاکستان و دبی سر از این بیابان متروک در آورده بود.
ما بر روی تعدادی سی دی بر چسب هایی زده بودیم با نوشته هایی حامل پیام عشق و دوستی و خواهش از اسیران برای تلاش جهت رهایی خود.سی دی ها را بر بال هوا به درون پرواز دادیم اما اصحاب فرقه آن ها را شکستند و در جواب آن ها سنگ ها بر سر ما ریختند.
سنگ بر سر یکی از اعضای خانواده ها اصابت کرد و سرش شکافت و خون سر و روی و لباسش را گرفت و بیهوش شد و بر زمین افتاد.فرد دیگری در اثر هیجان و گرماتشنج کرد و هر دوی ایشان با حالی وخیم راهی بیمارستان شدند.
خانواده ها به وسیله بلند گو سرود زیبای “ای ایران ای مرز پر گهر “را پخش کردند و شعر را با آن با صدای بلند خواندند.
خانواده های اصفهانی با نصب پلاکاردی بزرگ که خبر مرگ مسعود رجوی از قول ترکی فیصل با خط درشت بر آن نوشته شده بود، بر روی دیوارهای لیبرتی قصد آگاه کردن عزیزان خود از فضای بیرون را داشتند.
عده ی دیگری نام عزیزان خود را بر روی توپهای کوچک می نوشتند و به درون می انداختند.
خواهری نامه ای برای برادرش در یک بطری آب کوچک خالی می گذاشت و به آن سوی دیوار می انداخت.
از دیدن این همه تلاش خوشحال می شدم ولی از دیدن رنج خانواده ها و اشک مادران و خواهران خون از دل و دیدگانم می چکید.
سربازان عراقی همچنان خصمانه سعی در پایین کشیدن افراد از بلندای دیوارها یا پس زدن آنها از درگاه ورودی داشتند.
مردان ایرانی که از هتک حرمت سربازان به زنان ایرانی خونشان به جوش آمده بود با سربازان در می افتادند.
آن ها هیچ گونه دفاعی از ما خانواده های بی سلاح نمی کردند اما با تمام توان از ارتش سنگ پران مسعودی محافظت می کردند.
پلاکاردهای ما هنگام بازگشت باید از دیوارها جدا می شد امّا فحش ها و توهین های اصحاب فرقه که خطاب به ما بر پرده ها نوشته شده بود و رو به روی ما بود همیشه برقرار بود.
مظلومیت ما از پرده برون افتاده بود و ظلم دریوزگان فرقه و هوادارانشان بر کسی پوشیده نبود.
در حالی که کمیساریای عالی پناهندگان و نهاد های حقوق بشری از حضور ما در آن جا آگاهی داشتند هیچ کدام دست کم برای شنیدن درخواست ما اقدامی نکردند و با بی محلی و نادیده انگاشتن ما آب به آسیاب جنایتکاران ریختند.
غافل از این که ما خانواده ها دستی بزرگتر در آستین اراده خود داریم و آن دست عشق است و یاوری توانمند تر در کنار خود و آن خداوند لایزال است.
کم کم آفتاب فرو می نشست و تاریکی از راه می رسید .سربازان ما را به سوی اتوبوس ها هدایت کردند و ما در حالی که هنوز عزیزانمان را فریاد می زدیم و اشک می ریختیم محل را ترک کردیم.
صبح روز بعد شبکه های خبری به نقل از سفیر ایران در عراق گفتند که باقیمانده ی افراد محصور در کمپ لیبرتی تا پایان شهریور ماه کشور عراق را ترک خواهند کرد و ما دانستیم که بی گمان فصل عزیمت عاشقانه ما در جست و جوی عزیزانمان در خاک عراق به سر آمده است و اگر تا پایان شهریور ماه دو پرنده در قفس اسیرمان به سوی ما پرواز نکنند باید در جست و جوی آن ها به دیاری دیگر بشتابیم پس با خود گفتیم:
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
راحله ایران پور، بغداد ، مردادماه نود و پنج
***
(پایان)
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=26209
مراجعه سوم در سفر ششم (+ گزارش دوم از روز ششم)
ینیاد خانواده سحر، بغداد، سوم اوت ۲۰۱۶:… و باز هم تنها بدرقه کننده خانواده های بی دفاع آفتابی بود که از شرم رفتارهای وحشیانه سوات کم مقدار مدافع ناحق فرقه با پشتیبانی کمیساریا که حایل عشق و محبت بودند به سرخی میزد و به آن سوی دنیا پناه میبرد. بنیاد خانواده سحربار دیگر از تمامی فعالان حقوق بشر در اروپا، خصوصا جداشدگان و آنهائی که متأسفانه در برابر این ظلم فرقه رجوی ساکت هستند …
ششمین تلاش خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان (+گزارش تکمیلی و نوشته “قاصدک”)
مراجعه سوم در سفر ششم
امروز عصر خانواده های چشم انتظار اسرای گرفتار در فرقه رجوی، در تلاشی دیگر برای سومین روز پیاپی به امید دیدار باعزیزان دربندشان به اردوگاه لیبرتی رفتند. به دلیل معطلی بسیار در سیطره عراقی ها در گرمای طاقت فرسا، خانواده ها با تأخیر و البته خستگی زیاد به محل رسیدند. از قرار معلوم کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان به سفارش سفارت آمریکا بر روی دولت و سربازان عراقی فشار میگذارد تا مانع رفتن خانواده ها به اردوگاه شوند.
امروز نیز نه تنها چون روز پیش دیوارهای مرتفع و پرده های متعدد، حایل و مانع دیدار ما و عزیزانمان بود، بلکه روی لبه سرتاسر دیوارها هم سیم خاردار کشیده بودند. شرایط به گونه ای بود که گوئی خانواده ها قرار است با تانک و تیربار به اردوگاه حمله نمایند. واقعا این جماعت از خودشان خجالت نمیکشند که در برابر افرادی ناتوان و بی سلاح که صرفا برای دیدار با جگرگوشگان خود مراجعه کرده اند چنین حرکات خفیفی انجام میدهند. این حرکات عمق دور بودن آنان از دنیای واقعی را نشان میدهد که غرق در توهمات فرقه ای که رجوی در اذهان آنان کاشته است می باشند.
گروهی از اعضای خانواده ها باز برفراز دیوارها رفتند تا عزیزانشان را صدا بزنند. نظامیان عراقی اجازه نمیدادند آنان به دیوارهای حایل نزدیک شوند. میگفتند برایشان مسئولیت دارد و ملل متحد که مسئول اردوگاه است دولت را مؤاخذه میکند.
خانواده ها بسیار بی تاب بودند و عنان از کف داده و فریاد میزدند و عزیزانشان را می خواندند. هرچه التماس کردند اثر نکرد. برخی بی تاب برزمین افتاده بودند.
همزمان خانواده ها هدیه هایی را برای اسرای فرقه به آن طرف دیوارها پرتاب می کردند. اما این ابراز عاطفه باز به شدت از سوی عوامل مغزشوئی شده فرقه با پرتاب سنگ های درشت پاسخ داده شد. در این بین یکی از مردان همراه ما از ناحیه سر مورد اصابت سنگ ها قرار گرفت و مصدوم و بیهوش و روانه ی بیمارستان گردید.
در پایان با زخمی شدن یکی از همراهان، سربازان عراقی ما را مجبور به ترک لیبرتی کردند. البته آنان از خود می پرسیدند که چرا اینان جواب گل را با سنگ میدهند و اینها چگونه موجوداتی شده اند و تا کجا آنها را مغزشوئی کرده اند.
نیروهای عراقی میگفتند که بهانه فرقه رجوی تهاجم اخیر به اردوگاه است که خودشان هم میگفتند که کسی ربط آنرا با این زنان و مردان بی سلاح که صرفا برای کسب اطلاع از عزیزان خود آمده اند نمی داند.
روزسوم -سوات الخفیف
بعد از جلسه با نمایندگان مجلس عراق، با دلی بسی شکسته تر از همیشه که امکان ملاقاتی نیست بخاطر محافظت از جان بچه ها از ترس سران فرقهبا همان هفت خودرو ساعت حدود سه بعد از ظهر به سمت لیبرتی راه افتادیم.
بازهم گرما و انتظار تکراری برای مجوز ورود به اسارتگاهی به اسم اردوگاه لیبرتی، در پست ترین و حقیرترین مکان در پشت و پس و پناه فرودگاه بغداد. هنوز آفتاب وحشتناک میتابید که دویست نفر انسان دلسوخته با فرهنگها و گویشها و پوششهای مختلف از سراسر ایران از در و دیوار برای دیدن حتی سایه و شبحی از در حصار مانده های سالیانشان تلاشی نو از سر گرفتند.
دیروز پلاکارد های تصویری اسرا را که هر بار خانواده ها آویزان میکردند به امید اینکه بچه های در بندشان ببینند توسط سربازان سوات کنده شد و بر زمین ریخته و پاره گردید. امروز به جای آن، روی دیوارها سیم خاردار و روغن سوخته وسنگ تیر و کمان هدیه از جانب فرقه بود برای خانواده ها با چندین پدر و برادر زخمی که سوغات عزیزان گم گشته شان بعد از سالها بدنبال فرزند دویدن و فراق چیزی جز سنگ و خون و سلاح عصر هجر نبود. امروز لیبرتی صحرای محشر کبری بود برای خانواده هائی که هیچ سلاحی جز عشق نداشتند. قیامتی که تنها دادگرش اوست که داد میستاند به فضلش بسی عظیم حتی اگر من و ما و خانواده ها دیگر عمرمان کفاف ندهد.
خانواده ها ساعتی هرچه با زبان خوش از سوات تقاضا کردند نزدیک دیوارهای فولادی بشوند گوش شنوایی نبود. پس زنان جلودارغیور به نرده چوبی هجوم بردند و آن را از جا کندند و سوات مزدور کمیساریا به زنان حمله ور شدند و از پشت همان نرده لعنتی نکبت با مشت و لگد پرانی به زنان ضربه زدند. سوات کم سن و سالی چنان مشت بر دستانم کوبید که فغان مفصل انگشت اشاره ام تا مغز سرم را سوزاند اما دریغ که اظهار دردم را مزدور ببیند.
خدایا چه قدرتی در عشق به خانواده نهاده ای که زور خواهران و مادران عزیز گم کرده با سوات بی مقدار برابری میکند.
بر سر سوات نادان فریاد زدم تو حق نداری حتی انگشتت را به ما بزنی و فریادم آنقدر رسا بود که سر کردگانش دورش کنند به سرعت از نرده حقیر چوبیشان که تکیه گاه دنیا و آخرتشان است در مقابل رنجی که به خانواده ها دادند در برابر دیدگان دادار دادگر…
آفتاب باز هم سخت بر ما میتابید و جواب خانواده ها به پلیدی سوات و پست فطرتی باقیمانده ارازل و اوباش رجوی که حتی به خانواده خلق خودشان هم رحم نکردند باز هم پرتاب گل بود و توپهای رنگی که اسم عزیزانشان را بر آن نگاشته بودند و فریاد روی فریادم که مدام به آسمان بلند بود و انگشت اشاره آسیب دیده ام که السوات الخفیف…
سوات الخفیف… سوات الخفیف…
و باز هم تنها بدرقه کننده خانواده های بی دفاع آفتابی بود که از شرم رفتارهای وحشیانه سوات کم مقدار مدافع ناحق فرقه با پشتیبانی کمیساریا که حایل عشق و محبت بودند به سرخی میزد و به آن سوی دنیا پناه میبرد.
بنیاد خانواده سحربار دیگر از تمامی فعالان حقوق بشر در اروپا، خصوصا جداشدگان و آنهائی که متأسفانه در برابر این ظلم فرقه رجوی ساکت هستند میخواهد تا به افشای ماهیت این فرقه جهنمی و بازی کثیفی که به اصطلاح کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان در حمایت از فرقه رجوی براه انداخته بپردازند و بیش از این سکوت پیشه نکنند.
بنیاد خانواده سحر – بغداد
سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۵
–
گزارشی دیگر از سفر ششم، روز دوم
به نام یاور همیشگی
امروز، روز دومیست که در گرمای سوزان بغداد راهی کمپ لیبرتی شدیم، با وجود کارشکنی های بسیار، با صبر و توکل بالاخره خود را به درب کمپ رساندیم تا روزی دیگر به دنبال یار باشیم.
امروز مقابل درب دیگر کمپ جمع شدیم که با صحنه ای شوک آورمواجه شدیم – با سیم خاردار و سنگربندی نظامی و دیوارهای ساخته شده از آهن – که تمام این تمهیدات نه برای حمله ی دشمن، که برای مقابله با خانواده های چشم انتظار فرزند و تقاضاکننده ی ملاقات بوده است.
و این صحنه ها، صد البته که عزم خانواده ها را برای رسیدن به هدف راسخ تر از قبل نمود.
روزی سخت بود، اما مثل همیشه خانواده ها قدرتمند و محکم ایستادند، و از ته دل عزیزانشان را صدا زدند؛ سعی کردند با گذاشتن سرود “ای ایران”، پیام دوستی و عشق به مام وطن را در فرزندان زنده کنند.
اما این روز سخت، همراه با ناله های پدران و مادران پیر و با فریادهای “دوستتان داریم” خانواده ها، با گریه ی پدری در فراق فرزند، با ناله ی مادری که سوی چشمانش را برای فرزندش از دست داده، ادامه داشت.
خانواده ها با بالارفتن از دیوارها سعی در دیدن فرزندانشان حتی در دور دست داشتند. آنها با دیدن هر یک از بچه های درون کمپ، فریاد شوق و شادی سر میدادند و آنها را دعوت به دیدار مینمودند.
اما در آخر، از خانواده ها با پرتاب سنگ پذیرایی شد.
سنگهایی که بر پای مادری، بر سر برادری، بر دست همسری اصابت کرد اما آنان همان را غنیمت شمرده و بسان پیام عشق بر آنان به نیت رویشان بوسه زدند.
در پاسخ تمام ناله ها و ضجه ها، سنگ بود که فرستاده شد.
جالب است که ندیدم، خشمی، ناراحتی و بغضی از اصابت این سنگها به خانواده ها، بلکه هرچه بود عشق و عاطفه و علاقه بود.
سنگهایی که از جانب خانواده ها با گل پاسخ داده شدند.
گلهایی که عاملان فرقه با آتش زدن آنها خواستند تا خانواده ها را ناامید کنند و بگویند که این آمدنها و رفتنها بی حاصل است، اما ما میدانیم که حاصلی داشته که برای ترساندن ما از سنگ استفاده کردند.
بارها و بارها و بارها فریاد “دوستتان داریم” بود که تا به ثریا میرسید.
در انتهای روز، خانواده ها همچنان با امید به روزی دیگر، و برای دستیابی به حق مسلم ملاقات بازگشتند.
امید به آینده تنها داشته ی ما خانواده هاست. خدایا این امید را از ما نگیر. الهی آمین
پیام ما امید – نوید ما آزادی
سهیلا سلمان زاده، خواهرزاده رحیم سهرابی (اسیر در فرقه رجوی)
***
همچنین:




