ایرج مصداقی، پژواک ایران، چهاردهم آوریل 2016:… نکتهی حائز اهمیت آن که مجاهدین در طول این سالها با وقاحتی مثال زدنی با علم بر دست بستگی من، نزد هوادارانشان مدعی میشدند که این اشعار متعلق به «شهیدان مجاهدین» و «صاحبعله» که مسعود رجوی باشد، است و من از آنها سوءاستفاده میکنم! مسعود رجوی و پیروانش که هیچ پروایی از دروغگویی ندارند میدانستند به خاطر حفظ جان نصیر نصیری و هراس از این …
سرگیجه ی رجوی در برابر مظلومیت عباس محمد رحیمی
لینک به مطلب مرتبط.
ایرج مصداقی: نصیر نصیری شاعری که قربانی خمینی و رجوی شد
«سرقت» شعرهای نصیر نصیری توسط مجاهدین و استفاده از آن در خاطرات محمود رویایی!
مسعود رجوی پس از آن که در اقدامی خیانتکارانه دستور رها کردن نصیر نصیری روی مرز ایران و عراق را داد، کوشید تا از شعرهای او به نفع خود سوءاستفاده کند.
برای پیشبرد این سیاست، محمود رویایی یکی از مداحان وی مورد توجه قرار گرفت. از قرار معلوم پارهای از اشعار نصیر نصیری که در «اشرف» مصادره شده بودند، در اختیار وی قرار میگیرند. محمود رویایی نیز که دیگر هیچ سنخیتی با نگاه و منش و احساس نصیر نصیری نداشت، با دهان کجی به دوست قدیمیاش نصیر، خاطراتش را مزین به شعرهای او میکند و سر هریک داستانی غیرواقعی تولید میکند. در نقدی که سال ۱۳۸۷ در مورد کتاب خاطرات رویایی نوشتم، به زشتی کار وی اشاره کردم.
http://irajmesdaghi.com/page1.php?id=331
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-17033.html
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-17134.html
از آنجایی که خوانندگان در زمان مذکور متوجه نام شاعر و اشارات سربسته من نمیشدند، دوباره به ذکر موارد فوق و سوءاستفاده از شعرهای نصیر نصیری که تحت عنوان «خائن» و «بریده» و «تواب» و «تیرخلاص زن» و … تحویل رژیم خمینی شده بود، میپردازم تا ضمن گرامیداشت یاد و خاطره نصیر و پاسداری از میراث گرانقدرش، نشان دهم وقتی منافع مسعود رجوی اقتضا کند از هیچ بی پرنسیبیای ابا ندارد.
از راست به چپ: مجتبی اخگر، نصیر نصیری، محمود رویایی و ایرج مصداقی
محمود رویایی دوست نزدیک من و نصیر نصیری بود اما در یک دگریسی شخصیتی، بسیاری از صفات نیک خود را از دست داد و به مهرهی بیارادهای در خدمت قدرت فاسد و تبهکار تبدیل شد.
نکتهی حائز اهمیت آن که مجاهدین در طول این سالها با وقاحتی مثال زدنی با علم بر دست بستگی من، نزد هوادارانشان مدعی میشدند که این اشعار متعلق به «شهیدان مجاهدین» و «صاحبعله» که مسعود رجوی باشد، است و من از آنها سوءاستفاده میکنم! مسعود رجوی و پیروانش که هیچ پروایی از دروغگویی ندارند میدانستند به خاطر حفظ جان نصیر نصیری و هراس از این که مبادا زیر فشار مضاعف رژیم و دستگاه اطلاعاتیاش برود، قادر به افشای نام او و بیان واقعیت نیستم. آنها از این خلاء استفاده میکردند و حتی اشعار نصیر نصیری در کتاب «بر ساقه تابیده کنف» را نیز متعلق به شهیدان و زندانیان اعدام شده جا میزدند و ادعا میکردند که من برای مطرح کردن خودم به گنجینهی «مقاومت» که یکی از اسامی مستعار رجوی است دستبرد زدهام. در ادبیات جمهوری اسلامی هرگاه گفته میشود «نظام»، منظور خامنهای و منافع اوست و در ادبیات مجاهدین هرگاه گفته میشود «مقاومت» منظور مسعود رجوی و منافع اوست. در حالی که من از نصیر نصیری اختیار تام در ارتباط با اشعارش داشتم این را حتی در گفتگوی خصوصی با دوستانش در قرارگاه اشرف نیز بیان داشته بود و در زمان حیاتش کتاب «بر ساقه تابیده کنف» را انتشار دادم.
در این مطلب، آنچه را که پیشتر در دو قسمت از نقدم در مورد کتاب رویایی و دستبرد او به شعرهای نصیر نوشتم، مرور میکنم. آنچه در بین علامت [] آمده، توضیحات جدید من روی متن قدیمی است. تلاش من از باز نشر این قسمت از نقدم و همچنین توضیحاتی که اضافه کردم ادای دین به رفیقی است که اسیر شقاوت و بیرحمی مسعود رجوی شد و اعتراض دوباره به دوست سابقی که باوجود سوءاستفاده از شعرهای نصیر در کتابش به هنگام مرگ او سکوت اختیار کرد.
***
محمود! من مجبورم در مورد زشتی کارت هنگام استفاده از شعرهای زندان[شعرهای نصیر نصیری] توضیح مکفی دهم. جدا از جفایی که به واقعیت شده، از موضع شخصی هم مجبور به موضعگیری هستم. من مسئول دریافت و حفظ کردن اشعار بودم. این را به صراحت در مقدمهی «برساقهی تابیده کنف» و توضیحاتی که این طرف و آن طرف دادم گفته و نوشتهام. تو با روایت نادرستات به زعم خودت به طور ظریف اصالت گفتار مرا خدشه دار کردی. بایستی از خودم و ادعاهایم دفاع کنم. مجبورم در مورد ادعاهای تو توضیح داده بطلان آنها را مشخص کنم. آنچه تو در رابطه با شعرهای زندان انجام دادی صادقانه نیست. چگونه خودت را راضی کردی در صفحهی ۲۰۷ «دشت جواهر » عنوان کنی:
«مشغول جمعآوری اخبار و آمار شهیدان گوهردشت بودیم که شعر «طوقی» رسید. بعد از درددلی و نجوایی با «طوقی»، تصمیم گرفتم شعر را قبل از تکثیر، برای بچهها بخوانم. سیامک و حسن و اکبر و … را در سلول ما قبل آخر جمع کردم، موضوع شعر را توضیح دادم:
– اسم شعر طوقیه. طوقی یه پرندهایه که یه نوار کبود زیر گردنشه. از اونجایی که بچهها رو وقتی دار زدن رد طناب مثل نوار باریکی روی گردنشون میمونه. به «طوقی» تشبیه شده است. البته شعر با تصویر شرابهای ۷ ساله شروع میشه. همون طور که میدونین اکثر بچهها موقع اعدام ۷ سال از دستگیریشون گذشته بود. یعنی ۷ ساله بودن. از طرفی نابترین شراب هم شراب ۷ سالهاس. شرابی که ۷ سال تو محیط دربسته بدون نور و هوا ، حسابی قوام گرفته و پخته شده .
مکثی کردم. نگاهی به سکوت و بی تابی چشمها انداختم. گلویم را صاف کرده و با صدای بلند شروع کردم:…»
اگر با من روبرو شوی خجالت نخواهی کشید؟ چگونه شعر «طوقی» را که از من به اصرار گرفتی و همیشه اول آن را اشتباه میخواندی بدون اشاره به نامم میآوری؟ کدام تکثیر، تو چه مسئولیتی در قبال آن داشتی؟ اصلاً قرار نبود تکثیری انجام گیرد. اگر به خاطر رابطهات با من نبود حتا متوجه سروده شدن این اشعار هم نمیشدی. کما این که بقیه نیز از طریق من آگاه میشدند. چون کسی غیر از من اطلاعی نداشت. اگر تلاش شخصیام نمیبود این اشعار هم مثل بقیهی شعرهای زندان از بین میرفت. چرا هیچ مجموعه شعری به غیر از شعرهایی که من حفظ کردم و انتشار دادم در دست نیست؟ مگر این که افراد شعرهای خودشان و یا حداکثر یکی دوتا از شعرهای دوستان نزدیکشان یادشان باشد. اگر راست میگویی و شعرها به دستت میرسید و مسئولیت تکثیر آنها را داشتی!؛ یک شعر به غیر از آنهایی که من انتشار دادم، منتشر کن.
مدتها بعد از آن که شعر را حفط کرده و دستنویساش را پاره کرده بودم، به اصرار تو با دستخط خودم برایت نوشتم.
تو به خوبی میدانی که اشعار سروده شده را من میگرفتم و پس از حفظ کردن پاره میکردم. چندتاییاش را بعدها به تو نیز دادم. حتا شاعر [نصیر نصیری] خودش شعرش را حفظ نبود و از من میخواست آنها را برایش بخوانم. محمود تأکید میکنم نه تو و نه هیچکس دیگری ذرهای در حفظ و نشر این اشعار به من و یا شاعر [نصیر نصیری] کمک نکردید. من به تنهایی این بار را به دوش کشیدم و امروز به انجام آن میبالم.
تو اسم کسانی را که هنگام خواندن شعر مزبور به تو گوش میکردند و توضیحاتی که به آنها دادی یادت هست اما اسم من که شعر را به تو دادم یادت نیست؟! [محمود رویایی به فرموده نام مرا حذف کرده بود] تو میگویی: شعر «طوقی» رسید! لابد از آسمان رسید. معلوم است نمیتوانی ادعا کنی شاعر [نصیر نصیری] خودش این شعر را به تو داد. برای همین میگویی رسید. تو در جای دیگری میگویی به عمد اسم شاعر را نمیگویم. [محمود رویایی دروغ میگفت او به گونهای جلوه میداد گویا به خاطر رعایت مسائل امنیتی نام شاعر را نمیگوید. در حالی که خودشان او را تحویل رژیم داده بودند و حالا نمیتوانستند با آوردن نام شاعر از شعرهای او سوءاستفاده کنند.] البته من هم به عمد تا کنون اسم شاعر را نگفتهام. اما تو خود بهتر میدانی دلایل من با تو از زمین تا آسمان فرق دارد. [آن موقع نصیر نصیری زنده بود و در ایران و من نمیتوانستم توضیح دهم که رجوی چه بر سر شاعر این شعرها آورده و محمود رویایی به خوبی در جریان آن است و آگاهانه به اموال رفیقاش دستبرد میزند و حق او را پایمال میکند.]
مگر یادت رفته حافظ چه میگفت:
صنعت مکن که هرکه محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
تو در صفحهی ۲۲۰ جلد چهارم ، دروغ دیگری را در مورد شعر «نامهای از بهشت» و وقایع پاییز ۶۷ میگویی:
«بعد از بیدار باش شعر بلند «نامهای از بهشت» از زبان سربداران و آفتابکاران مرداد رسید. با یک نگاه به کاغذ، شعر را تند در دلم خواندم. بدنم گرم شد. … از کندو کاو لبخند و نگاه سیامک، متوجه تعجب و کنجکاویاش شدم. کاغذ و نامهی رسیده را نشانش دادم. در سلول را محکم بستم و با اشتیاق شعری که هنوز برایم تازگی داشت – و برخی کلماتش هم ناخوانا بود- را با صدای بلند خواندم:…»
این شعر در تیرماه ۶۸ در اوین و هنگامی که به سالگرد کشتار ۶۷ نزدیک میشدیم سروده شد. چون قرار نیست چیزی راجع به اوین گفته شود تاریخ سروده شدن آن را دستکاری کردهای و خاطرهای غیر واقعی را نیز روی آن سوار کردهای. آن موقع ما در سلولهای کوچک گوهردشت نبودیم. بلکه در سالن ۶ آموزشگاه اوین به سر میبردیم. سلولهایمان ۳ نفره نبود بلکه نزدیک به ۲۵ نفر در هر اتاق بودیم. آن موقع سیامک با تو هم اتاق نبود. بلکه من و سیامک هم اتاق بودیم. محمود اینها انشانویسی است. این اشعار هرکدام یک تاریخ پشتشان است. در یک دوره زمانی خاص سروده شدهاند. برای احترام به حقیقت نه، لااقل برای دل زخمخورده و سوختهی شاعر هم که شده دست از داستانسرایی بردار و نمک بر زخم نپاش.
[محمود رویایی جا به جا نام سیامک طوبایی را میآورد تا خود را به او که در تلاش برای فرار از زندان و … در تور وزارت اطلاعات افتاد و به قتل رسید نزدیک نشان دهد. در حالی که من و سیامک و … در این تلاش با هم بودیم و سیامک همیشه مرا از این که موضوع را با محمود رویایی در میان بگذارم پرهیز میداد.]
در صفحهی ۲۳۹ دوباره بدون اشاره به من مطرح کردهای:
«قبل از ظهر، بعد از شوخی و اخبار و تحلیل، و لابلای خبرها و خاطراتی از یاران اوین، شعری به یاد سهیلا و مهری محمدرحیمی رسید…»
نمیدانم چگونه میتوانی از حق و حقیقت دم بزنی و صحبتی از من که نه تنها چند شعر را در زندان بلکه بیرون از زندان در اختیار تو گذاردم نزنی. [شعر فوق در رثای خواهران محمد رحیمی سروده شده بود و محمود رویایی در بیرون زندان با اصرار از من خواست آن را برایش بنویسم.]
عاقبت در صفحهی ۲۴۴ و ۲۴۵ جلد چهار با سناریویی که چیدهای اکبر صمدی را همراه کرده میگویی:
«- راستی ْ! یادم رفت بگم. شعر دشت جواهر رو شنیدی؟
– نه! جدیده؟
– آره . دیروز بعد از این که وارد این بند شدیم رسید.
– حفظی؟
– نه ولی دارمش
– میخونی ؟
– صب کن. حواست به در باشه، یه بار هم بیشتر نمیخونم.
کاغذ چهارتا شده را از جیبم درآوردم. به سمت دیوار کنج حیاط رفتیم و در گوشهیی که از ۲ سمت پوشیده بود ایستادیم: »
محمود! شنیدی میگویند «پیش قاضی و ملق بازی»! این شعر جزو اولین سرودههای زندان پس از کشتار ۶۷ بود. این شعر هنگامی که در بند ۱۳ بودیم در مهرماه ۶۷ سروده شد. تو در مورد تاریخ سروده شدن این شعر هم اشتباه میکنی. چون تو در جریان سرودن اشعار و چگونگی حفظ آنها نبودی. فقط به خاطر رابطهای که با من داشتی گاهی به اصرار یکی از آنها را میگرفتی. لابد این را تکذیب نمیکنی و یا خدای نکرده رابطه را برعکس نمیکنی؟ این شعر را من در همان بند ۱۳ به تو دادم. ولی تو آن را از حفظ نکردی. دوباره بیرون از زندان پاپیام شدی که برایت بنویسم. محمود تو چگونه اسم کتابت را «دشت جواهر» گذاشتی؟ آیا این نام تو را اذیت نمیکند؟ آیا تو را به یاد شاعر و سرنوشت غمانگیزش نمیاندازد؟
[اشارهام به سرنوشت غم انگیز شاعر از آنجایی است که محمود رویایی میدانست نصیر نصیری را تحویل رژیم دادهاند، به او گوشه میزنم تا بلکه به خود بیاید. چگونه میشود شاعر را تحویل رژیم دهی و با شعرهایش پز انقلابیگری بدهی. در داستانسرایی محمود رویایی همین بس که ناامن ترین محل زندان حیاط آن بود و هیچ بنیبشری چنین کاری در حیاط زندان نمیکرد. او برای متنوع کردن محل خواندن شعر، این بار «کنج حیاط» را پیش میکشد. تصورش را بکنید بند و اتاق و سلول را از آنها گرفته بودند در حیاط زندان شعر ممنوعه آن هم بصورت دستنویس پس از کشتار ۶۷ بخوانی]
محمود! «من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی»
یک شعر دیگر را که به تو دادم سانسور کردهای! دلیل آن مشخص است. تو قرار نیست چیزی راجع به اوین بعد از کشتار ۶۷ بگویی. این شعر «نوروز» نام داشت به مناسبت نوروز ۶۹ در اوین سروده شده بود.
[مسعود رجوی به خاطر تحریف تاریخ زندان، خاطرات محمود رویایی را در سال ۶۷ پایان داد و اجازه نداد خاطرات او از رفتن به مرخصی یک ماه و نیمه و همچنین حضور در کارگاه اوین به مدت یک سال و اندی و … منتشر شود.]
در زندان تنها دو شعر را از حفظ بودی یکی این شعر را و دیگری شعر «طوقی» را آنهم به صورت نصفه نیمه. طوقی را هم غلط میخواندی. یادت هست شعر «نوروز» را در مراسم عیدی که در بند برگزار کردیم خواندی؟ چند بار با تو تمرین کردم تا شعر را درست بخوانی. آن روز با لنگ، کراوات زده بودی. ایدهاش را از من گرفتی. البته از خودم نبود. یادش به خیر اسدالله کاریان هرجا که هست سلامت و سرزنده باشد؛ در عید ۶۱ این کار را در سالن یک آموزشگاه اوین کرده بود که با استقبال زیادی روبرو شد. تو هم با استقبال امیرانتظام روبرو شدی، یادت هست به تو چی گفت؟ من در خاطراتم تنها نوشتم شعری در رابطه با نوروز خوانده شد. با این که از تو و کراوات زدنات اسم آورده بودم، اما ننوشتم که تو شعر را خواندی. خودت بهتر میدانی به خاطر دل شاعر این کار را کردم. تو از کار و خلاقیت او سوء استفاده میکنی. من نمیخواستم همهی ماجرا را بگویم برای همین سکوت کردم و از تو هم نام نبردم. اگر خواستی میتوانم همین موضوع را باز کنم.
[آن موقع نمیخواستم به باز پس فرستادن نصیر نصیری به ایران اشاره کنم. به همین دلیل سربسته «چنانکه غیر» نداند به خودش گفتم تا بلکه از «روی کرامت بخواند» و تلنگری به وجدانش بخورد. اما متاسفانه کارساز نشد.]
تو در صفحهی ۹۶ و ۹۸ جلد پنجم کتاب، بخشهایی از شعر «گورستان» را آوردی. نمیدانم این شعر را از کجا برداشتی، از کتاب «برساقهی تابیده کنف» که انتشار دادم یا …؟ خودت میدانی در توضیحاتم دست بستگی دارم. [آن موقع نمیخواستم بگویم که چه بسا پس از بازپس فرستادن نصیر نصیری شعرهای مصادره شدهی وی را به محمود رویایی دادهاند.]
من این شعر و شعر «گور مجاهد» را حفظ نکرده بودم. شب بود که این دو شعر را دریافت کردم. چندتا کلاس درس در بند داشتم، کارهای اتاق و مسئولیت نظافت و بند را نیز دنبال میکردم. سهلانگاری کردم و پیش خودم گفتم فردا صبح هر دو را از حفظ میکنم. صبح اول وقت اسمم را برای رفتن به مرخصی سه روزه خواندند. قرار بود در مرخصی فرار کنم. ماندم بر سر دوراهی که دو شعر را با خودم ببرم یا در زندان باقی بگذارم. اگر هنگامی که مرا تفتیش بدنی میکردند آنها را پیدا میکردند امکان مرخصی و فرار از کشور را از دست میدادم. بالاخره دلم نیامد این دو شعر را با خود نبرم. چرا که آنها را یادگار بچهها میدانستم. از همه مهمتر این دو شعر در مورد گور ناپیدای بچهها بود. چیزی که همیشه فکرم را به خودش مشغول کرده.
با ترفندی که در جلد چهارم خاطراتم توضیح دادهام این دو شعر را از زندان خارج کردم و در بیرون زندان این دو شعر و بقیه شعرهایی را که از حفظ بودم یادداشت کردم.
[میدانستم هنگام بیرون رفتن از ساختمان آموزشگاه ما را پشت یک پاراوان برده و ضمن گشتن تمام بدن شورتمان را نیز طلب میکنند مبادا در آن چیزی جاسازی کرده باشیم. من همیشه در این مواقع دو شورت میپوشیدم. در شورت اول بین دو ران یک کیسه دوخته بودم هرچه را میخواستم در آن قرار میدادم و شورت دوم را از پشت پاراوان به پاسدار میدادم. چند ثانیهای بیشتر نمیگذشت تا پاسدار شورت را پس دهد اما جان آدم بالا میآمد.]
این دو شعر را نه من و نه هیچکس دیگری از حفظ نبود؛ چون یادداشت کرده بودم ضرورت حفظ کردنش را هیچ موقع احساس نکردم. شاعر این دو شعر [نصیر نصیری] حتا مضمون آنها را نیز فراموش کرده بود. بعدها که برایش خواندم، خندید و گفت: این شعر مال منه؟ من هم خندیدم و گفتم نه خودم جدیداً سرودم.
من حفظ و انتشار اشعار آن دوره از زندان را وظیفه خود میدانستم. اصلاً به این منظور حفظشان میکردم. قرارمان هم بر این بود که روزی انتشارشان دهم. حتا به شاعر [نصیر نصیری] میگفتم تو حق نداری هیچچیزی را حذف کنی و یا شعری را به دلیل این که احساس خوبی نسبت به آن نداری پاره کنی. هدفم این بود که احساس و رنج و دردی که پس از کشتار ۶۷ میکشیدیم از طریق این اشعار به زیباترین شکل به نسل بعد منتقل شود. انگیزهام سالم بود برای همین انرژیام چندبرابر شده بود و به سادگی آب خوردن آنها را از حفظ میکردم و به خاطر میسپردم. بعضیها که باور نمیکنند این همه شعر را از حفظ کرده باشم به این خاطر است که در چنین موقعیتی قرار نداشتهاند و از چنین انگیزهای برخوردار نبودهاند و یا این که توان هرکس در هر زمینه را با خودشان قیاس میکنند.
تو در صفحهی ۱۰۰ جلد پنجم کتاب، شعر «پرندهای با عصا» را آوردی، بدون این که باز هم به من اشارهای کنی. تو در مورد آوردن نام شاعر [نصیر نصیری] این شعر دست بستگی داری! آیا در مورد نام من هم که آن را در اختیار تو گذاشتم دست بستگی داری؟ شعر «هفت سین» را نیز از من گرفتی یادت هست؟ [محمود رویایی علاوه بر استفاده از این شعرها از مضمون آنها در خاطراتش استفاده کرده است]
…
محمود رویایی در کتابش متن وصیتی را میآورد که در جریان کشتار ۶۷ مدعی است روی کاغذ نوشته بود و همراه خود حمل میکرد! بماند که پس از کشتار ۶۷ مدتها با او کلنجار میرفتم که بچهها را اعدام کردهاند و او نمیپذیرفت. دلیلاش این بود که او در همان روزهای اول کشتار به یک فرعی منتقل شده بود و مطلقا در جریان ماوقع نبود و داستانسراییهایش هم کپی برداری از خاطرات من است با چاشنی «آرتیست بازی». محمود رویایی در دو جا به موضوع اشاره کرده و مینویسد:
«ساعت ۱۲ شب، با نعره پاسدار حالت استراحت گرفتیم. تمام شب به متن وصیتامه فکر میکردم. چند نفر از بچهها نوشتن وصیتنامه را درست نمیدانستند و میگفتند رژیم وصیتنامه ها را به خانوادهها نمیدهد و از آن به عنوان سندی علیه خودمان استفاده میکند.» دشت جواهر صفحهی ۱۵۲
«… صبح یک شنبه شانزدهم….بعد از ظهر تصمیم گرفتم با تنها خودکار و دفترچه یی که در سلول داشتیم متن وصیتنامه را بنویسم و لای دوخت دم پای شلوارم جاسازی کنم. یک نسخه هم همان زمان که ابلاغ شد، علنی مینویسم. یک برگ از دفتر چه ۴۰ برگ کاهی، که در سلول پیدا کردیم، کندم. از وسط نصفش کردم. تمام جملات زیبا و واژههایی که دیشب انتخاب کرده بودم را کنار گذاشتم. دوباره یاد دوستی و خاطرهیی افتادم. خودکار را برداشتم. بدون هیچ محاسبه و تردیدی، در بالای نیم صفحه نوشتم:
گاهی مرگ از زندگی زیباتر است
گاهی دو گوشواره سکوت، گویاتر از هزار پنجره فریاد است
گاهی مرگ…
دوستتان دارم. محمود
راستی! اگر شما هم دوستم دارید خوب است دوست داشتنم را هم دوست داشته باشید. دوست دارم برایم اشک نریزید و با غرور و افتخار راهم را ادامه دهید.
خاک پایتان: محمود» دشت جواهر صفحهی ۱۵۵
از وجود خودکار و دفترچه چهل برگ جامانده! در اتاق که بگذریم، نگاهداری یک وصیتنامه در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم میکردیم و خود میتوانست بهانهای برای اعدام باشد به نظر عاقلانه نمیآید.
[محمود در دوران زندان و پس از آن و تا آخرین شبی که فردایش ایران را ترک کردم هیچگاه از وصیتنویسی و … صحبتی نکرد در حالی که بارها بچهها هریک به طریقی به این موضوع اشاره کرده بودند و حتی ناصریان یکی دو نفری را مجبور به وصیتنامه نویسی کرده بود.]
از سوی دیگر اگر گفته میشد نویسنده در ذهنش متن وصیتنامه را مرور کرده خیلی شبیه به ادعای من میشد اما مشکل اصلی، متن وصیتنامه است که به شدت شبیه یکی از شعرهایی است که پس از کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت [توسط نصیر نصیری] سروده شده بود و من آن را در سال ۶۸ به محمود داده بودم. [طبیعتاً وی نمیتوانست از شعری که در سال ۶۸ سروده شده بود در وصیتنامه سال ۶۷ استفاده کند.] خودم نیز از این شعر در خاطراتم بهره بردهام. شعر در وصف فرزین نصرتی که در کشتار ۶۷ جاودانه شد، است و نام آن «شطرنج». محمود رویایی در جا جای کتابش از همین شعر و دیگر شعرهایی که من در اختیار او گذاشته بودم به صورت عبارت، جمله و … استفاده کرده است اما خود این شعر را در کتاب نیاورده است. محمود طبع شاعری هم نداشت.
در شعر «شطرنج» آمده است:
«که گاه سکوت از تندر رساتر
مرگ از زندگی زیباتر»
و …
گوشوار سکوت و هزار پنجره فریاد از همان دسته اشعاری که در اختیارش گذاشته بودم گرفته شده است. من در صفحهی ۱۷۶ جلد سوم کتاب نه زیستن نه مرگ چاپ دوم بعد از این که متن وصیتنامه فرضی را که خطاب به والدین و مادربزرگم بود در ذهنم مرور میکنم (چون کاغذ و خودکار در دسترس نبود) در توضیح اینکه چرا متن سادهای را برای نگارش احتمالی آماده کرده بودم، مینویسم:
«فکر کردم کوتاه است و گویا و حساسیت برانگیز هم نیست و همهی آن چیزی را که میخواهم بیان کنم، در خود دارد. هر چند که گاهی وقتها «سکوت از هزار پنجره فریاد نیز رساتر است».
[در واقع من برای توضیح تصمیمام به همین شعر نصیر نصیری که در رابطه با فرزین نصرتی سروده شده بود اشاره کردم. محمود رویایی روزشمار کشتار ۶۷ من را خوانده است، اما حواساش نیست من از این شعر در رابطه با توضیح تصمیمام استفاده کردم و او از شعر در متن وصیتی که سال ۶۷ نوشته! در حالی که شعر در سال ۱۳۶۸ سروده شده است. ]
شعر «جای پای موسی» هم در میان شعرهای مصادره شدهی نصیر نصیری بود که محمود رویایی متأسفانه از آن در کتابی که مجاهدین برایش راست و ریس کردند استفاده کرد .
محمود رویایی در مقالاتی که به نام او در سایت آفتابکاران یکی از سایتهای وابسته به مجاهدین انتشار یافته مدعی است هرگاه فرصتی مییابد در اشرف و لیبرتی سری به اینترنت! میزند و مطالب را دنبال میکند. تردیدی ندارم که دروغ میگوید و از چنین امکانی برخوردار نیست. چنانچه بپذیریم او به اینترنت دسترسی دارد حتماً متوجه مرگ نصیر نصیری شده است، آیا انتظار نمیرود او که جا به جا در کتابش به شعرهای نصیر اشاره میکند و به دروغ خود را مسئول «تکثیر» آنها جا میزند و مدعی است به خاطر دستبستگی نمیتواند از شاعر یاد کند حالا که نصیر در میانمان نیست و خطری متوجه او نمیشود با افتخار نام نصیر نصیری را بیاورد و از وی تجلیل به عمل آورده و قدر زحماتش را بداند؟
برای محمود رویایی و سقوطاش متأسفم.
ایرج مصداقی ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
Irajmesdaghi@gmail.com
منبع:پژواک ایران
(پایان)
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=23243
نگاهی ایدئولوژیک به نامههای مسعود رجوی خطاب به خبرگان و خامنهای
ایرچ مصداقی، پژواک ایران، بیست و دوم ژانویه ۲۰۱۶:… شما من را شایسته «سلام» نمیدانید اما به جانیان و دژخیمان رژیم «سلام» میکنید. کمی انصاف داشته باشید چه کسی «چند نعل بجانب رژیم ضدبشری ولایت فقیه میتازد»، من یا شما؟ آقای رجوی توجه داشته باشید شما هم در نامه به «ریاست و اعضای خبرگان» و هم در نامه به خامنهای و رفسنجانی خود را «حقیر» معرفی کردهاید و آنها را «آقایان». حتماً …
از قلاده های طلائی صدام تا قلاده های چرمی تل آویو
نگاهی ایدئولوژیک به نامههای مسعود رجوی خطاب به خبرگان و خامنهای
توضیح : در طول سال های گذشته بسیاری از چهره های سیاسی کشورمان به این جناح یا آن جناح رژیم دل بستند . مسعود رجوی آخرین نفری بود که به این جرگه وارد شد و به جانی ترین چهره های رژیم نامه نوشت و به چاره جویی برای نظام پرداخت. اما با دست رد آن ها روبرو شد و به درخواست های او وقعی گذاشته نشد. از آن جایی که انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری در پیش است، بار دیگر این مقاله را انتشار می دهم.
***
چرا برای خامنهای و نظام “چارهجویی” میکنید؟ کدام یک از جاودانگان و شکنجهشدگان و رنجکشیدگان چنین مسئولیتی را به عهده شما گذاشته بود؟ چرا حالا “در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی” از “خامنهای و رفسنجانی” که “قویتر” هستند میخواهید با هم دست به یکی کرده و کار احمدینژاد را که “ضعیفتر” است، یکسره کنند
آقای رجوی مشکل اساسی من و امثال من عدم سرنگونی نظام و ادامهی حکومتی است که هست و نیست میهنمان را به تاراج برده و آیندهی کشورمان و مردممان را به مخاطره افکنده است. هستهی اصلی نقدمان به شما و رفتارهایتان از این جا مایه میگیرد.
در نامهی سرگشادهام به شما که تحت عنوان «گزارش ۹۲» انتشار یافت از منظر سیاسی به پیامتان به اعضای مجلس «خبرگان» که تحت عنوان «اندرز و پیشنهاد» در تاریخ ۲۰ تیرماه ۱۳۸۸ انتشار یافت اشاره کردم.
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/massoudRajavi_15khordad_iraj_20130502_bakhsh_9.pdf
در چهارمین سالگرد آن پیام، به بررسی «اندرز و پیشنهاد»تان به «خبرگان» و نامههای اخیرتان به خامنهای و رفسنجانی که به تعبیر خودتان در ادامهی همان نامهی قبلی و خیرخواهی برای نظام «ولایت مطلقه فقیه» است از نگاه ایدئولوژیک مجاهدین که پیشتر «تبیین» کرده بودید میپردازم. شما بارها گفتهاید که مواضع سیاسیتان خاستگاه ناب ایدئولوژیک دارند و تفکیکی بین آنها نباید قائل شد. متأسفانه شما در یک بنبست ایدئولوژیک هم گرفتار آمدهاید.
شما نامهتان به «ریاست و اعضای مجلس خبرگان» را با عبارت «والسلام علی من اتبع الهدی» که بخش انتهایی آیه ۴۷ سوره «طه» است آغاز کرده و بلافاصله به آنها «سلام» کرده و مینویسید: «با سلام به آقایانی که در خبرگان رهبری جلوس فرموده و …» (۱)
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44537
در آیهی مزبور خداوند در آغاز رسالت خطاب به موسی میگوید :
فَأْتِیاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاکَ بِآیهٍ مِّن رَّبِّکَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى
«پس به سوى او بروید و بگویید ما دو فرستاده پروردگار توایم پس فرزندان اسرائیل را با ما بفرست و عذابشان مکن به راستى ما براى تو از جانب پروردگارت معجزهاى آوردهایم و بر هر کس که از هدایت پیروى کند درود باد.»
حتماً در این نامه حساب تک تک کلمات را کردهاید تا به زعم خودتان گزک به دست این و آن ندهید. شما با در نظرگرفتن جنبههای مختلف این نامه که بدعتی شگفت نیز به حساب میآمد دست به قلم شدید و در همان صدر نامه دوبار به کسانی که دست در خون عزیزانمان دارند «سلام» کردید. معنا و مفهوم «سلام» را با توجه به نگاه ایدئولوژیک شما بایستی تشریح و افق آن را «تبیین» کرد. بدون درک این موضوع نمیتوان به سمت و سوی پیام تان پیبرد.
شما در مجموعه سخنرانیهایی که تحت عنوان «تببین جهان» در دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد و سپس بصورت کتاب نیز انتشار یافت از «سلام» به عنوان «یک رمز بسیار پرمعنای دیگر فرهنگ اسلامی» یاد کردید:
«اجازه دهید از یک رمز بسیار پرمعنای دیگر فرهنگ اسلامی صحبت کنیم. همین کلمهی «سلام»، در هیچ مذهب یا مکتب دیگری نیست: ما وقتی به هم میرسیم، میگوئیم سلام. این رمز اسلام است. یعنی رسیدن به عمق شناختی از گرایش اساسی جهان، نیل به وحدت، صفا، صلح و آشتی، فقدان تضاد و اصالت دادن به وحدت. در بحبوحهای از تضادها، یک جهان معنا، انطباق و وحدت تکاملی. یعنی در این بینش، اصالت با سلام است؛ سمت، سلام است. ما به عنوان یک موحد، تضاد را قبول داریم، ولی اصالت با تضاد نیست. لذا به رغم همهی تضادهایی که وجود دارند و آن ها را در همهی کشاکشها میبینیم، اصالت، یعنی سمت و یا جهت؛ سمت وحدت است، سمت آشتی است. آشتیای که حتی نهایتش، «توحید» هم در این جهان میسر نیست.»
تببین جهان (قواعد و مفهوم تکامل) کتاب اول قواعد تکامل، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ اول ۱۰ تیر ۱۳۵۹، صفحات ۶۱۴ و ۶۱۵
سلام البته معانی گوناگون دارد ولی سلام شما در این نامهها، معنایی جز تهنیت و درود ندارد.
آیات متعددی در قرآن با کلمه «سلام» شروع میشوند و یا در متنشان به این «رمز» اشارهکردهاند و بخشی از آنها رو به پیامبران و نیکان است. از جمله میتوان به (سلام علی المرسلین، سلام علی نوح فی العالمین، سلام علی ابراهیم، سلام علی موسی و هارون، سلام علی آل یاسین) اشاره کرد.
آیا اعضای مجلس خبرگان و خامنهای و رفسنجانی در دستگاه ایدئولوژیک شما در خط نوح و ابراهیم و موسی و مرسلین و آل یاسین هستند؟!
شما با توجه به «رمز بسیار پرمعنای فرهنگ اسلامی» به «ریاست و اعضای مجلس خبرگان» دوبار «سلام» کردید. «سلام» را در جهت «نیل به وحدت، صفا، صلح و آشتی، فقدان تضاد و اصالت دادن به وحدت» معرفی کرده بودید. به همین دلیل در آن نامه به صراحت عنوان کردید: « هدف از تحریر این سطور، طعن و لعن نیست».
آیا این برداشت غلط است که با توجه به آموزشهای ایدئولوژیکتان به گیرندگان پیام میگویید:
«تضاد را قبول داریم، ولی اصالت با تضاد نیست. لذا به رغم همهی تضادهایی که وجود دارند و آنها را در همهی کشاکشها میبینیم، اصالت، یعنی سمت و یا جهت؛ سمت وحدت است، سمت آشتی است.»
آیا از مفاد پیامتان که از آن به عنوان «اندرز و پیشنهاد» یاد میکنید این گونه بر نمیآید که به دنبال «وحدت» و «آشتی» با بخشی از نظام حاکم بر کشورمان بودید؟ من کاری به پاسخ «خبرگان» به درخواستتان ندارم آیا چنین رویکردی را نمیتوان سمتگیری جدید در مواضع مجاهدین پنداشت؟ شما به صراحت گفته بودید:
«ما وقتی به هم میرسیم، میگوئیم سلام. این رمز اسلام است». شما در پیامتان وقتی به «ریاست و اعضای خبرگان» رسیدید از آنجایی که مفهوم «سلام» را تشریح و تببین کرده بودید، گفتید «سلام»! آیا شما از «رمز اسلام» استفاده نکردید؟
جدا از دیدگاه خودتان نسبت به «سلام»، شما با دیدگاه هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس خبرگان هم که گیرندهی اصلی پیامتان بود آشنا بودید. وی در تفسیر آیه ۹۴ سورهی نساء و در ارتباط با «سلام» میگوید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ
ای کسانی که ایمان آوردهاید! وقتی [برای جهاد] در راه خدا سفر میکنید [درباره دشمن] تحقیق کنید و به کسی که [به نشانه مسلمان بودن] بر شما سلام میکند نگویید: تو مؤمن نیستی.
… آیه شریفه سلام کردن شخص را علامت مسلمانی او دانسته و لذا تعرض به او را تحریم کرده است. بنابراین هر کردار و گفتاری که نشانه مسلمانی باشد همین حکم را دارد و گوینده آن مسلمان تلقی میشود. با توجه به معنای لغوی «سلام» (صلح)، مراد از القای سلام، صلح خواهی است. یعنی اگر دشمن خواهان صلح است، نبرد با او جایز نیست و جمله «لست مؤمنا»، اشاره به این معنی دارد که در ترک تعرض، تنها ایمان شرط نیست; بلکه تسلیم و یا صلح خواهی نیز کافی است.»
http://www.hashemirafsanjani.ir/fa/tafsir/1943
این تنها شما نیستید که از «سلام» به عنوان یک «رمز» برای «وحدت» و «اخوت» و «نزدیکی» نام میبرید فرهنگ حاکم بر «حوزه» و صاحبان قدرت در کشورمان نیز چنین است. شما با در نظر گرفتن این فرهنگ و با استفاده از «رمز» آن دست به قلم شدید و در آغاز پیام «سلام» کردید. شبکهی «تیبان» یکی از نهادهای فرهنگی وابسته به رژیم در این مورد میگوید:
«سلام رمزی است که باعث وحدت و اخوت و نزدیکی دلها به یکدیگر میگردد. سلام در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار است زیرا در سایه «سلام» است که صمیمیت و الفت و برادری حکمفرما میگردد. … سلام کردن در واقع نوعی اظهار تواضع و فروتنی است و خود را در مقابل دیگران کوچک میبیند و اقدام به سلام کردن میکند .
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=413241
یا در جای دیگری میگوید:
«این کلمه (سلام) که در آن معنى و مفهوم سلامتى و ایمنى نهفته، به مخاطب اطمینان مىدهد که طرف مقابل قصد صحیحى در راه آغاز رابطه را با او در نظر گرفته است. در این صورت مخاطب نیز این پیام را دریافت نموده و در صورت تمایل دو طرف رابطه اجتماعى جدید و کوچکى تشکیل مىشود، ضمن این که سلام، روح تعاون و همکارى و همدلى را بین مسلمانان افزایش مىدهد.»
آیا «قصد صحیح» و «تمایل» خودتان را برای ایجاد «رابطهی اجتماعی جدید» نشان نمیدادید؟
آیا شما در سودای «پاسخ» مناسب از جنایتکاران نشسته در خبرگان از «رمز» مورد قبول دوطرف که «سلام» است استفاده نکردید؟ در روایات و به نقل از پیامبر اسلام آمده است:
مَنْ بَدَأَ بِالْکَلَامِ قَبْلَ السَّلَامِ فَلَا تُجِیبُوه، هر که پیش از سلام کردن آغاز به سخن کند پاسخش را نگوئید .
http://abp-kids.com/fa.php/page,14362A16436.html
از همهی اینها میتوان نتیجه گرفت که شما در سال ۸۸ قصد «ترک تعرض» داشته و «خواهان صلح» با بخشی از نظام بودید! با توجه به دیدگاه رفسنجانی به او تأکید میکردید که «نبرد با» مجاهدین «جایز» نیست. شما موضوع را در حد دعوای بین «مسلمانان» میدیدید یا اینگونه جلوه میدادید.
چه چیزی در نظام تغییر کرده که میتوان به دنبال «صلح و صفا و آشتی» لااقل با بخشی از آن بود؟ آیا چنین چشمانداز و ظرفیتی در نظامی که در حال «انقباض بود وجود داشت؟
شما میتوانید هر توجیهی برای نامهنگاری به قاتلان مجاهدین و مبارزین و میهندوستان بتراشید اما اجباری به «سلام» کردن به جنایتکاران گرد آمده در مجلس خبرگان با توجه به «تبیین»تان از این «رمز» نداشتید.
رفسنجانی در نامهی تاریخیاش به خامنهای که در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۳۸۸ یکماه قبل از انتشار نامهی شما به اعضای مجلس خبرگان انتشار یافت از واژهی «سلام» استفاده نکرد و شیفتگان خامنهای روی آن بارها علیه رفسنجانی موضعگیری کردند.
http://www.kayhan.ir/890225/8.htm
ابوالقاسم رضایی یکی از نزدیکان شما با توجه به آموزشهایتان، نامهاش را به من در دیماه ۸۸ بدون «سلام» آغاز کرد چرا که در پایان آن تأکید کرده بود:
«اما اکنون با توجه به مجموعه رذیلتهای فوق، از هر گونه ارتباط و تماس با بریده نادمی تا این حد وقیح و نمک ناشناس (۲) که چند نعل [چهارنعل] علیه آنها بجانب رژیم ضد بشری ولایت فقیه میتازد، معذورند.»
http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-51919.html
این نامه را به عنوان سند رسمی مدتها در پیشانی سایتتان گذاشتید. هرچند این «ابوالقاسم رضایی» بود که خواهان «ارتباط و تماس» با من بود و تماسی از جانب من با وی گرفته نمیشد اما در جایی که تصمیم میگیرید که با من دیگر «ارتباط و تماس» نداشته باشید در نامهتان از «سلام» کردن اجتناب میکنید. اما از آنجایی که به نظر میرسد خواهان «ترک تعرض» و «صلح و صفا و آشتی» با «ریاست و اعضای خبرگان» هستید در نامهتان به آنها «سلام» میکنید.
شما من را شایسته «سلام» نمیدانید اما به جانیان و دژخیمان رژیم «سلام» میکنید. کمی انصاف داشته باشید چه کسی «چند نعل بجانب رژیم ضدبشری ولایت فقیه میتازد»، من یا شما؟
آقای رجوی توجه داشته باشید شما هم در نامه به «ریاست و اعضای خبرگان» و هم در نامه به خامنهای و رفسنجانی خود را «حقیر» معرفی کردهاید و آنها را «آقایان». حتماً که معنای «حقیر» و «آقایان» را میدانید.
آیا استفاده از واژهی «حقیر» به منظور تکمیل «تواضع و فروتنی» و سلامی که در ابتدای نامه کردهاید نیست؟
شما در پیام ۱۴ مردادماه ۱۳۸۸ خود که تحت عنوان «تعمیق شقه در بالای رژیم و تداوم قیام در میان توده مردم» صادر شد پس از اشاره به نامهی کروبی به وزیر اطلاعات با تأکید روی «شقهی رژیم» گفتید:
«… هرکس که با دیکتاتوری دینی و با ولایت فقیه نیست و هرکس که به حاکمیت مردم و رأی مردم پایبند است، با ماست.»
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=18027
این پیام را پس از نامهنویسی به «ریاست و اعضای خبرگان» و در توجیه اقدامتان دادید. واضح است که تأکیدتان روی «هرکس»، شامل کسانی که در «مجلس خبرگان» نشستهاند هم میشود. به تعبیر شما جنایتکاران به سادگی میتوانند با «شما» باشند، کافیست با خامنهای و «دیکتاتوری دینی» نباشند. اما نکتهی کلیدی آن که من و امثال من و اعضای مستعفی شورای ملی مقاومت شامل «هرکس» نمیشویم.
آقای رجوی شما وقتی هاشمی رفسنجانی و اعضای خبرگان رهبری را که تعدادی از آنها عبارتند از :
محمد محمدی گیلانی
سید ابراهیم رئیسی
علی رازینی
علی فلاحیان
قربانعلی دری نجف آبادی
احمد جنتی
محمد یزدی
محمدتقی مصباح یزدی
عباس واعظ طبسی
مرتضی مقتدایی
محمدرضا مهدوی کنی
محمدباقر باقری کنی
احمد اعلمالهدی
ابوالقاسم خزعلی
محمدعلی موحدیکرمانی
زینالعابدین قربانی
سید محمدعلی موسوی جزایری
سید ابوالفضل میرمحمدی
عبدالنبی نمازی
محمود هاشمی شاهرودی
محمدرضا فاکر
محیالدین حائری شیرازی
حسن روحانی
محمدحسن مرعشی شوشتری
صادق لاریجانی
احمد خاتمی
امامی کاشانی
و … مورد خطاب قرار داده و با «سلام» به آنها از در «صلح و صفا و آشتی» و حل تضادها بر آمدید چگونه انتظار دارید من و ما بپذیریم که «از جانب محکومان به اعدام، از جانب شکنجه شدگان، از جانب زندانیان سیاسی» به جانیان «اندرز و پیشنهاد» دهید و دم فرو بندیم؟ بین ما و نامبردگان یک دریا خون است. من و ما برخلاف شما هیچ انتظاری از آنها نداشته و نداریم و هیچگاه و تحت هیچ شرایطی نمیتوانیم با «آنها» باشیم و نمیتوانیم بپذیریم کسی به این سادگی «آب توبه» سرشان بریزد.
مخاطبان شما همچون محمد محمدی گیلانی و علی فلاحیان و سید ابراهیم رئیسی و علی رازینی و قربانعلی درینجفآبادی و محمد یزدی و محمدرضا فاکر و … مستقیماً دست در خون و شکنجهی مجاهدین و مبارزین میهنمان داشتهاند.
شما بدون هیچ ابهامی میدانستید که محمد یزدی و هاشمی شاهرودی و صادق لاریجانی (میرفت که رئیس قوه قضاییه شود) ریاست قوه قضاییه را به عهده داشته و مسئولیت کشتار و سرکوب مردم را به دوش میکشند و اهرمهای قضایی کشور برای دوران طولانی در دست میرمحمدی و نمازی و مقتدایی و مرعشی شوشتری و… بوده و علی فلاحیان و دری نجفآبادی رؤسای دستگاه اطلاعاتی و امنیتی رژیم بودهاند و یا افرادی همچون مهدوی کنی و باقری کنی و اعلمالهدی و … مسئولیت دستگیری و کشتار جوانان مهینمان را داشتهاند. هاشمی رفسنجانی و احمد جنتی و واعظ طبسی و محمدتقی مصباح یزدی و ابوالقاسم خزعلی و موحدی کرمانی و حسن روحانی و … از جمله سیاستگذاران اصلی نظام بودهاند. با اینحال شما به آنها «سلام» کردید. معلوم است وقتی به آنها «سلام» میکنید و سمت «صلح و صفا و آشتی» با آنها میگیرید بایستی از «سلام» کردن به من نوعی «معذور» باشید.
پس از آن که با بیاعتنایی «ریاست و اعضای مجلس خبرگان» مواجه شدید در نامهی اخیرتان به خامنهای و رفسنجانی تنها از عبارت «والسلام علی من اتبع الهدی» استفاده کرده و «سلام به آقایان» بعدی را حذف کردید. حتماً بار قبل که به «آقایان» سلام کردید دلیلی داشت و این بار که رسم «ادب» را رعایت نکرده و از «سلام» دوم پرهیز کردید دلیلی داشت. به گمانم اینبار تلاش کردید بدون آن که توضیحی دهید موضع قبلی را بپوشانید.
در پایان نامهتان متأسفانه برای «ریاست و اعضای خبرگان» که تعدادیشان را نام بردم، «آرزوی توفیق برای پذیرش رأی و حاکمیت مردم ایران و جلب رضایت خلق و خالق» کردید.
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44537
اما همین «آرزوی توفیق» و «جلب رضایت خلق و خالق» را برای آقایان محمدرضا روحانی و کریم قصیم که سه دهه همراه شما بودند و در کمال متانت و وقار از «شورای ملی مقاومت» استعفا دادند و ضمن خداحافظی از شما «از دور روی دیگر همراهان دیرینه را» بوسیدند، نکردید و در پرونده سازی علیهشان از هیچ چیز فروگذار نکرده و نخواهید کرد.
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-52475.html
انتظار شما از محمدی گیلانی و رئیسی و فلاحیان و رازینی و دری نجفآبادی و … بیش از همراهان سیسالهی خودتان است.
شما «هدف» از نامهنگاری به خامنهای را «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» خواندید.
نکتهی حیرتانگیز آن که چهار سال پیش در نامه به رفسنجانی و «اعضای خبرگان» به منظور «ممانعت از خونریزی و بغی و فساد هرچه بیشتر از سوی» خامنهای، خواهان برکناری او شده بودید و حالا برای «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» به خود خامنهای متوسل شدهاید!
http://www.mojahedin.org/pages/detailsNews.aspx?newsid=44537
این همه چرخش را چگونه توجیه میکنید؟
شما در خرداد ۱۳۶۴ وقتی مهندس بازرگان خود را کاندیدای ریاست جمهوری کرد در حالیکه در هیجان ناشی از «انقلاب ایدئولوژیک» و رسیدن به رهبری عقیدتی مجاهدین بودید خطاب به او گفتید:
«میخواهید بروید بلکه چند صباحی عمر این رژیم منحوس را طولانیتر کنید و در انظار بینالمللی به آن نوعی توجیه ببخشید؟»
(مجاهد شماره ۲۵۱ بیست و سوم خرداد ۱۳۶۴)
آیا چنانچه بازرگان رئیس جمهوری میشد باعث « هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» نمیشد؟ چرا در سال ۶۴ از چنین منطقی برخوردار نبودید؟ چرا وقتی خاتمی رئیس جمهوری شد خواهان خون و خونریزی کمتر نشدید؟ چرا حالا خواهان سپردن ریاست جمهوری به رفسنجانی میشوید؟ آیا انتخاب او باعث «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» میشد؟
شما که همان موقع به بازرگان «هشدار و انذار» داده و او را به محاکمه تهدید میکردید:
«اعلام میکنم، فردای سرنگونی این رژیم پلید اگر بجرم همکاری با رژیم خمینی و معاونت در جرائم رژیم او از موضع نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری و … مردم شما را به داوری بخوانند، نگوئید که خبر نداشتیم. چهار سال است ما با زبان خوش با امثال شما صحبت کردیم، چهار سال است که ما به شما هشدار و انذار دادیم، گفتیم دستتان را از توی خون بکشید بیرون. گفتیم اگر به مقاومت مردم کمک نمیکنید، از پشت به آنها خنجر نکشید. »
چرا حالا به خبرگان رهبری «اندرز و پیشنهاد» میدهید و به خامنهای خط میدهید که برای «هرچه کمتر شدن خون و خونریزی» رفسنجانی را از صندوق درآورد؟
شما در پیامتان به بازرگان میگوئید:
«پس بنابر این اگر هم بازرگان در این خیمه شب بازی ریاست جمهوری و در این انتخابات فرمایشی فرضاً به بازی گرفته شود، به تمام و کمال به سود خمینی است. به سود لاجوردی و گیلانی و رفسنجانی و به سود آنهایی است که اعدام میکنند. به سود سیاهی و اختناق و زنجیر بر دست و پای تمام مردم ایران است. »
«انقلاب ایدئولوژیک» چه بر سر شما آورد که برای گرهگشایی و «ذخیره کردن خون» به «گیلانی و رفسنجانی» متوسل شدید؟
اگر به بازی گرفتن بازرگان به سود سیاهی و اختناق است چرا به بازی گرفتن رفسنجانی آنهم در دورانی که رژیم در انزوای شدید بینالمللی به سر میبرد به سود نظام نباشد؟
شما که نامهی ابوالحسن بنیصدر به خمینی را که بسیار از پیامها و نامههای شما به ریاست و اعضای خبرگان رهبری و خامنهای و رفسنجانی وزینتر، منطقیتر و یکدستتر بود و خواستههایش نیز بیشتر و محکمتر بود نشانهی وادادگی بنیصدر دانسته و او را «معتاد خمینی» لقب دادید، نامهنویسی خود به «آقایان» نامبرده را ناشی از چه چیز میدانید؟
شما بندهای مختلف «بیانیه ملی» ایرانیان را که خودتان مبتکرش بودید و من هم یکی از امضاکنندگانش بودم، زیرپا گذاشتهاید. برای همین بایستی در برابر تمامی کسانی که «بیانیه ملی» را امضا کردند پاسخگو باشید.
در حیرتم مریم رجوی که بنا به «بیانیهی تفضیلی شورای ملی مقاومت» به آقای روحانی برای ارسال مقاله به سایت «پرواک ایران» اخطار داده بود چگونه به شما برای نامهنگاری به جنایتکاران اخطار نداد؟ تعهدات «شورایی»تان چه میشود؟
شما در نامهی دومتان به خامنهای و رفسنجانی (با گوشه چشمی به نظرات مائو در مورد تضادها) روی «اصل سوم حاکم بر تضادها» که پس از انحلال ارتش آزادیبخش و خلع سلاح مجاهدین و انحلال ارتش آزادیبخش کشف کردید تأکید نموده و گفتید:
«در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی تا آن جا که به ما مربوط میشود و در حیطهی ما میگنجد، باید ضعیفتر را علیه قویتر تقویت کرد البته حدش این است که نیروی برحق که در اصل اول گفتیم تخطئه و تضعیف نشود والا نقض غرض میشود. »
http://www.youtube.com/watch?v=suQpwhZxpF0
اما نکتهای که بایستی به آن توجه داد این است که چرا این اصول را در دوران خاتمی به کار نمیبردید و تمام تلاشتان تضعیف او که «بین دو باطل و دو نیروی ارتجاعی» ضعیفتر محسوب میشد بود؟
پس از سقوط صدام حسین و خلع سلاح مجاهدین و انحلال ارتش آزادیبخش و اخذ انزجارنامه از مژگان پارسایی «ما به ازای شما» در اشرف و مسئول اول مجاهدین و کلیه اعضای شورای رهبری و کادرها و اعضای مجاهدین در عراق توسط آمریکا و تبدیل رزمندگان ارتش آزادیبخش به «پناهجو» و «زندانی»
http://www.pezhvakeiran.com/pfiles/massoudRajavi_15khordad_iraj_20130502_bakhsh_10.pdf
شما چارهی کار را در نامهنویسی به «ریاست و اعضای خبرگان» دیدید که شاید به «اندرز و پیشنهاد»تان وقعی گذاشته و خامنهای را برکنار و آیتالله منتظری را جانشین وی کنند!
۴ سال بعد، از خواستهتان عدول کرده این بار با نامهنویسی به خامنهای «ولی فقیه مسلمین جهان» چارهاندیشی کرده و از او خواستید رفسنجانی را به ریاست جمهوری برساند:
«- خامنهای همچنان که در ۸ سال گذشته با احمدینژاد بساط رفسنجانی را جمع کرد، حالا باید به شیوه مرسوم دیو و دد، باند احمدی نژاد و رحیم مشائی را با رفسنجانی از دور خارج کند.»
و اضافه کردید:
«خامنهای باید هر طور شده رفسنجانی را در «اتاق تجمیع آراء» بیرون بکشد و در قدمهای بعد به شیوه خمینی، با او جام زهر بنوشد.»
http://www.youtube.com/watch?v=qdkfCajqYPM
شما مسیر فوق را تنها راه چارهی خامنهای دانسته و تأکید کردید:
«این تنها راه برای خامنهای است».
چرا برای خامنهای و نظام «چارهجویی» میکنید؟ کدام یک از جاودانگان و شکنجهشدگان و رنجکشیدگان چنین مسئولیتی را به عهدهی شما گذاشته بود؟
چرا حالا «در تضاد دو باطل و دو نیروی ارتجاعی» از «خامنهای و رفسنجانی» که «قویتر» هستند میخواهید با هم دست به یکی کرده و کار احمدینژاد را که «ضعیفتر» است، یکسره کنند؟
وقتی برخلاف انتظارتان با رد صلاحیت رفسنجانی مواجه شدید در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۹۲ از خامنهای خواستید:
« . . . خامنهای باید تا دیر نشده رفسنجانی را با حکم حکومتی به صحنه برگرداند»
http://www.youtube.com/watch?v=suQpwhZxpF0
همچنین این بار وقتی دیدید رفسنجانی دستش از ریاست مجلس خبرگان رهبری کوتاه شده از او خواستید:
«رفسنجانی اگر کشور و نظام را در خطر میبیند باید بر خلاف ۴ سال پیش خطر کند و با کمک حوزه و بازار خامنهای را پائین بکشد . . .»
http://www.youtube.com/watch?v=suQpwhZxpF0
«کشور و نظام» از سوی چه کسی در «خطر» است؟ چرا میخواهید از رژیم رفع «خطر» کنید؟
«استوانه نظام نباید بترسد. هم چنانکه خامنهای را یک شبه بالا برد اکنون میتواند و باید بساط ولایت او را درهم بریزد یا لااقل از او حکم حکومتی برای شرکت در انتخابات بگیرد . . . ».
در یک جای پیام میگویید خامنهای با «حکم حکومتی» رفسنجانی را به صحنهی انتخابات برگرداند، در جای دیگر پیام میگویید رفسنجانی با کمک «حوزه و بازار خامنهای را پایین بکشد.» آیا به لحاظ سیاسی تعادلی در خواستههایتان هست؟
اینها مواردی است که خودتان برجسته کرده و در ابتدای کلیپی که از پیامتان تهیه کردهاید آوردهاید.
در ادامه ناامیدانه میگویید:
«… به باندهای صدپارهی درون رژیم، اندرز دادیم لااقل به فکر خود باشند و قبول کنند که رفسنجانی به مصلحت آنهاست. اثر نکرد.»
شما چه کار به «مصلحت» باندهای صدپارهی درون رژیم» دارید؟ مگر مادران و پدران داغدار، فرزندان پریشان جاودانگان، مگر بردار شدگان و آنهایی که جوخههای آتش سینههایشان را درید، مگر آنهایی که غریبانه در گورهای دستهجمعی به زیرخروارها خاک سرد و سیاه خفتهاند، مگر آنهایی که بر تختهای شکنجه جسم و جانشان به تاراج رفت، مگر آنهایی که رنج سلولهای جهنمی رژیم را تحمل کردند، مگر آنهایی که رنج دوری از عزیزانشان را تحمل میکنند چنین مسئولیتی را به شما واگذار کرده بودند؟
شما پیشتر در توصیف «پراگماتیست» گفته بودید:
«برای کسی که پراگماتیست باشد فیالواقع حقایق و اصولی ثابت و مستقل از ذهن ما وجود ندارد، که بتواند حرکت و عمل ما را سمت و جهت داده و در هر شرایطی با اتکاء به آن اصول، مواضع و تاکتیکها مشخص شود؛ بلکه در حقیقت این منافع و مصالح عملی است که میتواند سمت و مضمون عمل ما را مشخص نماید.»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحهی ۱۴)
و در ارتباط با ضرورت طرح مسئله پراگماتیسم گفته بودید:
«با توجه به این که حرکت اصولی در عمل بسیار پیچیده و مشکل است و هر آن ممکن است بطور تاکتیکی و مرحلهای بین اصول و منافع و مصالح تاکتیکی، تضاد پیش بیاید و از آنجا که در شرایطی که ما ضربه خوردهایم و اصولمان مورد تردید و تهدید قرار گرفته، احتمال دارد در حل این تضاد بدون توجه به منافع استراتژیک و درازمدت، به مواضع و برخوردهای پراگماتیستی کشیده شویم، لذا لازم است برای جلوگیری از چنین گرایشاتی عمق مسأله را درک کرده و آگاهیهای لازم را در برخورد با آن فراهم آوریم»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحهی ۱۶)
شما همچنین با بررسی پروسه حرکت حزب سوسیال دمکرات آلمان میگفتید:
«از این نمونه تاریخی بخوبی معلوم میشود که مصلحتگرایی و حرکت به اعتبار منافع و آنهم منافع کوتاه مدت چه سرانجامی دارد و به کجا میکشد. به این ترتیب جریانی که در ابتدا مواضع انقلابی داشت اکنون بی مبالغه، در دریف احزاب بورژوایی کشورهای امپریالیستی قرار میگیرد» و در زیر نویس آوردهاید: «به احزاب کارگر انگلیس و اسرائیل توجه شود.»
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحهی ۱۹)
شما حتی پیشبینی کرده بودید:
«… اگر چه انحرافات هرکدام دلایل خاص خود را دارد، ولی در عین حال نشانگر اهمیت حرکت اصولی و در ضمن بیانگر آیندهای است که در صورت عدم پایبندی به اصول انقلابی و توجه به مصلحتهای قدرتگرایانهی سیاسی، چه بسا در انتظار هر جریان مترقی و حتی انقلابی و از جمله خود ما است. »
(پراگماتیسم، انتشارات سازمان مجاهدین خلق ایران، بهار ۵۸، صفحهی ۲۳)
آیا فکر نمیکنید با توجه به ضرباتی که در پی اشغال عراق مجاهدین متحمل شدهاند، به ویژه انحلال ارتش آزادیبخش، زندانی و پناهجو شدن رزمندگان ارتش، غیبت دهسالهی شما و …، «اصول»تان مورد تردید و تهدید قرار گرفته و «در حل این تضاد بدون توجه به منافع استراتژیک و دراز مدت» به مواضع و برخوردهای پراگماتیستی کشیده شده باشید؟
شما برای مطالعهی یک «پدیده» گفته بودید:
«یک پدیده را اساساً نمیتوان بدور از شرایط خارجی مطالعه کرد. شرایط خارجی روی روند حرکت آن تأثیر میگذارد و متقابلاً خود پدیده هم روی شرایط خارجی اثر دارد( تأثیر متقابل). بنابر این جریانهای سیاسی را بایستی با توجه به جریانها و حوادثی که در حول آن میگذرد مطالعه کرد و آثار آن حوادث و جریانات را هم در نظر گرفت تا بتوان در مطالعه و شناخت پدیدهی سیاسی و تغییراتی که در مسیر حرکت میکند به نتیجهی درستی رسید. در مسائل سیاسی چه بسا که یک حادثه در دید اول هیچ ارتباطی با موضوع مورد بررسی ما نداشته باشد، ولی قدری که بیشتر مورد مطالعه و دقت قرار گرفت رابطهی آن را با موضوع میتوان روشن کرد.»
(رهنمودهای شیوه تحلیل سیاسی، انتشارات سازمان مجاهدین، بهار ۱۳۵۸، صفحهی ۱۰)
در بررسی یک جریان سیاسی تأکید کرده بودید:
«در بررسی یک جریان سیاسی بایستی به حوادث مختلفی که در کنار آن رخ میدهد توجه داشته باشیم و رابطه و یا تأثیر آنها را مشخص کنیم. بنابر این در این بررسی ما به عوامل مختلفی میرسیم که این عوامل در شکلگیری و سمت دادن این جریان هر کدام به سهم خودشان نقشی داشتهاند و میتوان در این بررسی عوامل را به «درونی» و «بیرونی» تقسیم بندی کرد و با توجه به نقش هرکدام، آن ها را مورد توجه قرار داد.»
(رهنمودهای شیوه تحلیل سیاسی، انتشارات سازمان مجاهدین، بهار ۱۳۵۸، صفحهی ۱۱)
همچنین اضافه کرده بودید:
«کافیست پروسهی گذشته یک پدیده سیاسی را از نزدیکترین نقطهای که تغییر کیفی در آن صورت گرفته مورد بررسی قرار دهیم، زیرا هر تغییر کیفی یا جهشی پدیدهی سیاسی در واقع پروسهی تازهای از حرکت خود را آغاز کرده که کیفیت و ویژگیهای جدیدی را ارائه میدهد.»
(رهنمودهای شیوه تحلیل سیاسی، انتشارات سازمان مجاهدین، بهار ۱۳۵۸، صفحهی ۲۱)
هرچند شما در عمل بدون آن که اقرار کنید تمامی «رهمنودهای شیوهی تحلیل سیاسی» را که خود به رشتهی تحریر درآورده بودید نقض کردهاید اما یادآوری آنچه گفتهاید در هر صورت میتواند مفید باشد.
چیزی که بایستی به آن پاسخ داد این است؛ آیا «حوادث مختلفی که در کنار» شما «رخ» داده در «شکلگیری و سمت دادن» شما و سازمان مجاهدین «نقش» نداشتهاند؟
آقای رجوی ای کاش یکی از «گوهران بیبدیل» مورد ادعای شما، بخشی از شهامت آن اعرابی معروف را داشت که برابر «عمر» ایستاد و گفت: «اگر در تو کجی پدیدار شود با شمشیر راستش میکنیم،» و شما گوشهای از سعهی صدر خلیفه دوم مسلمین جهان در عصر جاهلیت و عقبماندگی را داشتید که خدای را شکر کرد که «در امت کسی هست که با شمشیر من را راست میکند.»
ایرج مصداقی تیرماه ۱۳۹۲
irajmesdgahi@gmail.com
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس:
۱- لازم به توضیح است که من ضمن احترام به عقاید دیگران، باوری به اسلام و معتقدات مذهبی ندارم و تنها از نگاه شما به تشریح موضوع میپردازم.
از این گذشته فرق زیادی در محتوای باورهای شما و دیگر برداشتهای موجود از اسلام نمیبینم. چرا که در بنیان، عقاید مشترکی دارید. برای مثال شما در مورد حقوق جزایی اسلام و مجازاتهای غیرانسانی و بیرحمانه و قرونوسطایی قصاص و قطع دست و … میگویید:
«در حقوق جزای اسلام، یگانگی جامعه، قصاص و مجازات را ایجاب میکند؛ ولی در مورد کی؟ در مورد چی؟ همین طور قطار کنیم کنار دیوار و به رگبار ببندیم؟ به دلیل این که یک زن بدکاره است؟ یا به دلیل این که یک گرم هروئین فروخته است؟! یا چیزی را دزدیده است؟ آخر قطع دست در اسلام، بیست و دو شرط دارد.»
تببین جهان (قواعد و مفهوم تکامل) کتاب اول قواعد تکامل، سازمان مجاهدین خلق ایران، چاپ اول ۱۰ تیر ۱۳۵۹، صفحهی ۶۶۶
بحث شما بر سر شرایط و مصادیق است و نه غیرانسانی خواندن مجازاتهای مقرر شده در «جزای اسلام»! آیتالله منتظری هم بدون آن که سنگسار و قتل مرتد را غیرانسانی بداند بر سر شرایط اجرای آن بحث میکند.
۲- البته نمکناشناسی نعلوارونهای است که ابوالقاسم رضایی میزند. این مجاهدین بودهاند که از «نمک» مادی و معنوی من و امثال من مدتها بهرهمند شدهاند و حق «نمک» را به جا نیاوردهاند. متأسفانه نمکناشناسی از ویژگیهای بارز این جریان و وابستگان آن است.
(پایان)
***
شبکهی نفوذی مجاهدین در رژیم، قربانی «خیانت» مسعود رجوی (بخشی از گزارش ۹۳)
تازه ترین ابتکار مجاهدین در مبارزه
پیام مسعود رجوی به لشکرهای ارتش آزادیبخش
خانم نسرین ابراهیمی: زندگی ما در پادگان مخوف اشرف و زندگی مریم رجوی ! خود قضاوت کنید
مصاحبه خانم مریم سنجابی با مسعود خدابنده. وضعیت روحی روانی مسعود و مریم رجوی
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=21996
سوء استفاده شنیع (+ زندگی در اوهام)
محمد ب، وبلاگ باند رجوی، هفدهم نوامبر ۲۰۱۵:… سوء استفاده شنیع سایت سازمان مجاهدین نامه خانمی به نام مریم اکبری منفرد را که زندانی سیاسی است و اکنون در زندان بسر میبرد را منتشر کرده که به برادرش در لیبرتی ارسال کرده است. انتشار این نامه قطعا نمی تواند علنی باشد بدلیل کاملا روشن و آن اینکه جمهوری اسلامی آیا رابطه زندانیان دربند خود را با ساکنان تشکیلات مجاهدین برمی تابد؟ یا نامه جعلی است و …
جعل نامه توسط مجاهدین به نام سعید ماسوری
نامه سرگشاده : مریم رجوی رهبر فرقه مجاهدین خلق بغایت ضد بشر و ضد زن است
سوء استفاده شنیع
سوء استفاده شنیع سایت سازمان مجاهدین نامه خانمی به نام مریم اکبری منفرد را که زندانی سیاسی است و اکنون در زندان بسر میبرد را منتشر کرده که به برادرش در لیبرتی ارسال کرده است. انتشار این نامه قطعا نمی تواند علنی باشد بدلیل کاملا روشن و آن اینکه جمهوری اسلامی آیا رابطه زندانیان دربند خود را با ساکنان تشکیلات مجاهدین برمی تابد؟ یا نامه جعلی است و یا سازمان مجاهدین دروغ میگوید. اگه در غیر این صورت است، این یک عمل بسیار شنیع و غیرانسانی است و مجاهدین دارند با جان و زندگی یک فرد و یک خانواده بازی می کنند. استفاده رذیلانه از جان انسانها اولین بار نیست که در این فرقه اتفاق می افتد. در قاموس دستگاه عقب مانده رجوی، جان انسانها هیچ ارزشی ندارد، انسانها همچون موش آزمایشگاهی برای آزمایش و تست استراتژیهای مختلف استفاده می شود. اکنون نیز نامه این زن نگونبخت در رسانه های عمومی منتشر می شود و جان او در معرض خطر قرار میگیرد و پس از اعلام نیز عباراتی همچون «اعدام خانواده های ساکنان لیبرتی» یا «زندانی سیاسی اعدام شد» و یا «رژیم زن ستیز…» و الی آخر. ذره ای وجدان و شرف و انسانیت باید باشد تا جان انسانها این چنین دستمایه اهداف کثیف سیاسی قرار نگیرد.
–
زندگی در اوهام
چند روز پیش خبری را از سایتهای مجاهدین خواندم که که حیرت مرا برانگیخت. خبر پیرامون تلگرام. چنانچه میدانید طی روزهای اخیر اختلافاتی بین ایران و شرکت تلگرام ایجاد شده است. ایران از شرکت مربوطه خواسته است کانالهای مستهجن و غیر اخلاقی را فیلتر کند. در غیر این صورت این شبکه موبایلی در ایران فیلتر خواهد شد. این کشاکش مدتی است ادامه دارد تشخیص مستهجن بودن کانال هم بعهده تلگرام خواهد بود. اما در این میان بشنوید از یک گروه عقب مانده و در خود فرورفته.
مجاهدین اعلام کردند که وحشت رژیم ایران از راه اندازی کانال مجاهدین در تلگرام است و به همین خاطر دست به دامن شرکت تلگرام شده تا مجاهدین را فیلتر کند. این تحلیل تنها از یک ذهن علیل و بیمار ساطع میشود که نه میداند فیلتر چیست و نه می داند تلگرام چیست و نه می داند مجاهدین در ایران چه جایگاهی دارند.
می گویند یک افسر دون پایه ارتش نازی پس از شکست آلمان، در یکی از روستاهای دورافتاده زندگی می گذراند. این بیچاره راکسی نه دیده بود و نه می شناخت و نه اصلا کاری کرده بود که کسی او را بشناسد. ولی شب و روز خواب نداشت و فکر میکرد تمامی قوای متفقین بدنبال او هستند. هر هواپیمای مسافربری که از آسمان روستا عبور می کرد رعشه بر اندام او می افتاد و می گفت دارند نیرو پیاده می کنند که مرا بازداشت کنند…
امروز داستان این افسر دونپایه در رجوی تجلی پیدا می کند. این مرد متوهم فکر میکند چرخه عالم بر محور او می چرخد ولی نمی داند که کرک و پر او ریخته و دیگر حتی جرأت ندارد چهره خود را بعد از دوازده سال نشان دهد. بعد از دوازده سال که از پایان جنگ گذشته هنوز طرف فکر میکند امکان نشان دادن خود نیست.
با دخالت باند رجوی ، اعتبار حقوق بشر لطمه میبیند!
***
سرگیجه ی رجوی در برابر مظلومیت عباس محمد رحیمی




