بخشعلی علیزاده، انجمن نجات، مرکز تهران، سی ام ژانویه 2020:… در آن روزگار این داستان همه را آچمز کرده بود، همه مانده بودیم که پس امپریالیسم جهانخوار چه شد و کجا رفت ؟ این ها همان ” ببرهای کاغذی ” هستند که در سرودهایتان میگفتید که : مجاهد پر کینه سر کوچه کمینه ، آمریکائی بیرون شو ، خونت روی زمینه ! بله، همزمان با سقوط صدام حسین و نظام دیکتاتوریش ، سقوط و انحطاط رجوی و سازمان پیکار جویش هم از همان دوره آغاز شد و ریل وابستگی و در دام افتادن آمریکائیها را شروع کرد . بند بند ضد امپریالیسم بودن فرقه در حال اضمحلال بود و روزانه به چشم می دیدیم که این عناصر خود فروخته چگونه در جوال آمریکائیها فرو میروند و رنگ عوض میکنند . مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
تکیه بر دیوار فلاکت بار ترامپ
انجمن نجات مرکز تهران۱۰ بهمن ۱۳۹۸
خدمت دوستانِ خواننده درسایت انجمن نجات سلام عرض میکنم و امیدوارم که اوقات خوب و خوشی رو سپری کرده باشید .
دوستان اگر دقت کرده باشید در سال 1382 شمسی بعد از اینکه آمریکائیها کشور عراق را به اشغال خود در آوردند و حکومت صدام حسین را سرنگون کرده و نظام آنرا بطور کلی تغییر دادند ، فرقه رجوی یک چرخش اساسی در سیستم خود ایجاد کرد، مخصوصا در ساختار تشکیلاتی و ایدئولوژیکی خودشان. بدین شکل که آنها سابقا معتقد بودند نباید از ارزشها و اصول حاکم بر تشکیلات مطلقا کوتاه آمد ، مثال هم میزدند و میگفتند که جنگ فرقه رجوی با نظام جمهوری اسلامی ایران غیر قابل برگشت و عقب نشینی است ، همچنان در ادامه و با افتخار نیز می گفتند که این اصل اساسی تشکیلات رجوی بوده و خدشه ناپذیر میباشد.
از طرفی یک اصل اساسی دیگر داشتند به نام مبارزه با امپریالیسم و آمریکای جهانخوار و سرمایه داری و عناصر وابسته به آن . مثلا مبارزه با سیستم های بورژوازی و وابستگان به آن مانند حکومت شاهنشاهی سابق در ایران و یا شیخ های عرب منطقه خاورمیانه و غیره . یعنی که اینها اصولی هستند که خدشه ناپذیر و کوتاه نیامدنی هستند و باید بخاطر آنها هر قیمتی لازم باشد داد و بر سر آنها ایستاد و مبارزه کرد . و حتی اگر نیاز است باید جنگید و جان داد ، هر چقدر که نیاز است باید جنگید و کشته داد . و این بر عهده نسل جوان و روشن جامعه بویژه دانشجویان و قشر زحمت کش جامعه یعنی کارگران است .
خب ظاهرا حرفهای قشنگی هستند مثل خیلی از حرفهای دیگر که آدم در طول روز از این و آن می شنود ، ولی چه کنم که همان هایی که این آرمان ها و اصول را تدوین میکردند به پای همین اصول خود نایستادند و همه چیز را به فنا دادند . از اولیه ترین آنها یعنی کوتاه آمدن بر سر ضد امپریالیزم بودن سازمان مجاهدین خلق بود .
شاید باورش برای شما سخت باشد ، به محض اینکه آمریکائیها وارد عراق شدند رجوی در یک چرخش مداری باور نکردنی و سریع ، از این رو به آن رو شد!
رجوی بخوبی ثابت کرد که بی پرنسیب ترین فرد خودش است ، مقدم ترین فردی که تشکیلات و انضباط آهنین خودش را زیر پا له کرد و یک لگد هم به آن زد . حتی نگذاشت یک روز از اشغال عراق بگذرد .
مسعود رجوی در همان ساعات اولیه اشغال عراق سریع دستور داد که به ” عمو سام ” عزیزش شلیک نشود ! آنقدر این موضوع برایش مهم بود که تاکید کرد که حتی به قیمت کشته شدن نیروهای خودش این فرمان باید بی شکاف اجرا شود ! در آن زمان که این فرمان آمد و برای همه قرائت گردید، کسی حق نداشت که به نیروهای آمریکائی و ائتلاف شلیک نماید .
به دنبال این فرمان اجرایی ، در یک اقدام برق آسا مهره اول خودش در آن زمان یعنی مژگان پارسایی را در راس یک هیات به اصطلاح بلند پایه به دیدار ژنرال های آمریکائی فرستاد ( ژنرال اودیرنور و همراهانش ) تا ضمن بالا بردن پرچم سفید و تسلیم وذلت ، به آمریکائیها نشان بدهد که آنها اصلا نمی خواهند که با آمریکائیها بجنگند . بقول خودشان دشمن آنان آمریکا نیست و نظام ایران است !
در آن روزگار این داستان همه را آچمز کرده بود، همه مانده بودیم که پس امپریالیسم جهانخوار چه شد و کجا رفت ؟ این ها همان ” ببرهای کاغذی ” هستند که در سرودهایتان میگفتید که :
مجاهد پر کینه سر کوچه کمینه ، آمریکائی بیرون شو ، خونت روی زمینه !
بله، همزمان با سقوط صدام حسین و نظام دیکتاتوریش ، سقوط و انحطاط رجوی و سازمان پیکار جویش هم از همان دوره آغاز شد و ریل وابستگی و در دام افتادن آمریکائیها را شروع کرد . بند بند ضد امپریالیسم بودن فرقه در حال اضمحلال بود و روزانه به چشم می دیدیم که این عناصر خود فروخته چگونه در جوال آمریکائیها فرو میروند و رنگ عوض میکنند .
تا رسید به این روزگار که اکنون شاهدش هستید ، ساعتی و روزی نیست که مریم رجوی و عناصر و لابی هایشان در آمریکا برای آمریکائیها ایمیل های فدایت شوم نفرستند ، مستمر در تمام شعبده بازی هایی که به اسم جلسه و نشست و غیره می گذارند اولین و مهمترین سخنرانانشان از آمریکائیهاست که با وعده دلارهای کلان تشویق و ترغیب میکنند تا در گردهمایی ها و تظاهرات ها و اجلاس های فرقه در آمریکا و فرانسه و یا در آلبانی شرکت نمایند ، تا که به همگان این پیام را برسانند که هم راه و هم طراز و هم آواز بر علیه ایران و ایرانی هستند . و برای نابودی ایران و ایرانی از هیچ دنائتی کوتاهی نخواهند کرد .
همچنانکه می بینید مریض های پروانه ای و خاص بیمارستان ها در ایران یکی پس از دیگری در حال جان باختن هستند که علت اصلی آن نبود داروهایی است که به دلیل تحریم های ظالمانه آمریکا علیه مردم ایران وارد ایران نمی شود . و این همان افتخاری است که ننگ ابدیش بر پیشانی فرقه رجوی است که مشوق اصلی این ظلم ها علیه مردم ایران است . برای همگان این اثبات شده است که اکنون هر بلایی ، هر کمبودی ، هر گرانی و هر مشکلی که بر سر ایرانیان می آید بخاطر وطن فروشی هایی است که رجوی و امثال رجوی در خارج از کشور انجام میدهند که قطعا مردم ایران این خود فروختگان را فراموش نخواهد کرد .
به این امید هستند که پشت تانک های آمریکایی وارد ایران شوند و زمام امور را بدست بگیرند که باید در پاسخ آنان گفت که : هیهات من الذله !
بارها خطاب به رجوی و عناصر خود فروخته آنان گفته ام و باز هم تکرار میکنم که : ” از گندم ری نخواهید خورد ” .
بخشعلی علیزاده
مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
***
مجاهدین خلق و مریم رجوی از تسخیر سفارت آمریکا تا لهستان (57-97)ا
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/بخشعلی-علیزاده-پرونده-مریم-رجوی/
بخشعلی علیزاده : پرونده مریم رجوی
بخشعلی علیزاده، انجمن نجات، مرکز تهران، نهم اکتبر 2019:… به جای این همه شارلاتانیسم و شیادی بیائید جواب بدهید که به چه حقی مانع دیدار خانواده ها با فرزندانشان می شوید؟ شما در چه جایگاهی قرار دارید که به هر کسی که دوست دارید توهین میکنید و تهدید به مرگ می نمائید ؟ به چه حقی انتقادات افراد را با مارک مامور وزارت اطلاعات مخدوش میکنید و رد گم می نمائید؟ اگر کسی به شما اشکال بگیرد و انتقاد کند می شود مامور وزارت اطلاعات! به این میگویند شانتاژ، هوچی گری، حقه بازی، شعبده بازی توام با خیمه شب بازی! بخشعلی علیزاده : پرونده مریم رجوی
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد؟!ا
بخشعلی علیزاده : پرونده مریم رجوی
توسط انجمن نجات مرکز تهران آخرین بروزرسانی 8 مهر 1398
فرافکنی مشمئز کننده رجوی (نعل وارونه زدن!)
سلام دوستان عزیز و مشتاقین سایت انجمن نجات. با آرزوهای بسیار خوب برای همه شما عزیزان، توجه تان را به مطلبی راجع به یکی از برنامه های مضحک فرقه رجوی و اراجیفی که توسط این برنامه عنوان می گردد جلب میکنم.
مسخره بازار تلویزیون فلاکت بار فرقه رجوی موسوم به “سیمای آزادی” برنامه ای دارد تحت عنوان “پرونده”! هدف از این برنامه و مجریان کوک شده آن، ماله کشی و ماست مالی جنایت های مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو در داخل تشکیلات و مناسبات رجوی و سپس بیرون تشکیلات یعنی در جامعه ایران و جامعه جهانی است. این برنامه دقیقا به جنایت های رجوی می پردازد و سپس سعی می کند تا آنها را بپوشاند (نعل وارونه زدن به معنی دقیق کلمه)!
این برنامه تهوع آور رجوی که یکی از نمونه های بارز لومپنیزم اجتماعی را به نمایش میگذارد، شباهت عجیبی به شعبده بازی در سیرک ها دارد زیرا تلاش می نماید با سفیدنمایی کاذب، رجوی را از اتهاماتی که به وی وارد شده برهاند و از طرفی تلاش می کند تا با عبارت های سخیف و تشکیلاتی پسند فرقه، افراد و اشخاص افشاگر را به پای میز محاکمه بکشاند وآنها را با عبارت های رذیلانه و مشمئز کننده سیاه جلوه دهد و در قدم بعد توسط عناصر خود فروخته اش در صفحات مجازی به ارعاب و تهدید آنان به مرگ مبادرت ورزد.
در حاشیه باید عرض کنم که اگر این افراد افشاگر که در اوج وطن پرستی جنایت های رجوی را برملا میکنند ترس و هراس از مرگ داشتند این همه سال در بیابانهای عراق زیر بمب و موشک و تیر و تبر زندگی نمی کردند و باعث طولانی تر شدن عمر ننگین رجوی نمی گشتند، پس ما را از مرگ نترسانید، چیزی برای از دست دادن نداریم که نگرانش باشیم، و به آن جوجه فوکولی های خارجه نشین تان که هرگز رنگ خون را هم ندیده اند بگوئید تا خفقان بگیرند.
اخیرا در یکی از برنامه های “پرونده” که دیدم نکاتی نظرم را گرفت که خواستم با شما خوانندگان گرامی در میان بگذارم.
در ابتدا باید دید که هدف رجوی از این گونه تشبثات و هوچی گری ها در این قبیل برنامه ها چیست؟ خدمت شما عرض کنم که رجوی قصد دارد با این برنامه به اصطلاح افشاگرایانه خود چنین القاء نماید که مخالفین سازمان مجاهدین خلق در حال شیطان سازی علیه سازمان مجاهدین خلق هستند و هر چه میگویند دروغ است و حقیقت ندارد و افراد افشاگر را ماموران وزارت اطلاعات ایران معرفی کنند که هم آنان جا بزنند و چیزی نگویند و هم کسی به حرفهای آنان گوش ندهد!
در قسمتی از این برنامه مضحک گفته شده که من (بخشعلی علیزاده) یکی از کارهایم توجیه کشتار مجاهدین خلق در اشرف است (چون من در اغلب مقاله هایم مسئولیت این کشتارها را متوجه مسعود رجوی کرده ام که خیره سریهای او باعث کشته شدن فرزندان این مردم بوده است! یا کوشیده ام کشته شدن “صبا هفت برادران” در سال 90 در کمپ اشرف را به گردن رجوی بیندازم چون رجوی با براه انداختن قائله ای تلاش کرد تا مظلوم نمایی نماید و کشته های حمله به اشرف را به گردن دولت عراق بیندازد در حالیکه خیره سریهای او باعث کشتارها شده بود! و دیگر اینکه در یکی از نوشته هایم (معلوم نیست که کجا و در چه تاریخی؟! حداقل اسم منبع خبری و تاریخ و عکس مستند ارائه میداد. فقط میگوید در جای دیگری) نوشته ام که کانون های شورشی مجاهدین خلق که بشدت در ایران فعال هستند (توجه کنید، بشدت!)، و در همه جا گسترش پیدا کرده اند (همه جا!)، اکنون در حال گسترش هر چه بیشتر بوده و به مرزهای ایران و کشورهای همسایه رسیده اند!
لطفا جمله بندی را نگاه کنید: “در ایران بشدت فعال هستند و در همه جا گسترش پیدا کرده اند و اکنون در حال گسترش به مرزهای ایران هستند و حتی همسایه ها را نیز در نوردیده اند”! (مسخره بازی را ملاحظه می نمائید؟).
به نظرم همین میزان مکفی باشد تا خواننده محترم بفهمد که این مزخرف بافی ها که سر هم کرده اند ناشی از چیست. گیجی برکناری جان بولتون هنوز از راس هرم سازمان جمع نشده است، درست است؟! البته قابل فهم است و کشتی تمام پروژه های واهی و تبهکارانه فرقه رجوی به گل نشست.
باید به رجوی گفت که واقعا خیلی رو میخواهد که بخواهد با این شیوه ها خودش را از زیر بار مسئولیت جنایاتی که کرده است در ببرد! حتما جنایاتی دارد افشا می شود، حتما که در حال ارتکاب جرم است و می ترسد که محکوم شود، حتما که لکه های ننگی در کارنامه سیاهش دارد که برملا می شود، و النهایه اینکه حتما واقعیت هایی بر علیه وی وجود دارد که اینقدر دچار ترس و استیصال و سوزش و وحشت است! اگر ریگی به کفش نداشته باشد پس این همه دغدغه خاطر برای چیست؟ این همه سوز و گداز برای چیست؟ اگر واقعا ریگی به کفش ندارد این همه پریشان حالی و دروغ پردازی برای چیست؟ و هزار چرای دیگر!
اما دوستان با ایمان و ایقان خدمت شما عرض میکنم که هر چه در رابطه با سازمان مجاهدین خلق افشاگری میشود تماما صحت داشته و عین واقعیت است. وقتی گفته میشود که سازمان دروغگو است عین حقیقت است، وقتی گفته میشود که در رابطه با نیروهایش استثمارگر است حقیقت دارد، وقتی گفته میشود که در رابطه با خانواده ها در حال ارتکاب جرم است حقیقت دارد، وقتی گفته میشود در حال خیانت به کشور است و با دشمنان ایران و ایرانی همکاری و همسویی علیه عالی ترین منافع ملی کشور دارد انکار ناپذیر است، وقتی گفته میشود که چیزی به اسم کانون های شورشی وجود ندارد و فقط فریب دادن چند جوان بی تجربه است این حقیقت دارد، وقتی گفته میشود که در جامعه ایران سازمان مجاهدین خلق به خاطر سوابق ننگینش جایی ندارد و به شدت منفور است این صحت دارد، زیرا همه اینهایی که نوشتم دیده می شوند، همه آنرا حس میکنند، همه با این تناقضاتی که از طرف سازمان مشاهده میشود مواجه میشوند، برایشان سوال ایجاد میشود که بالاخره کدام طرف درست میگوید؟ آیا سازمان درست میگوید یا کسانیکه سالیان درازی را در این سازمان سپری کرده اند و اکنون در حال افشاگری هستند؟!
من یکی از جداشدگان و در واقع نجات یافتگان فرقه رجوی هستم، وقتی میگویم که سازمان از خانواده ها وحشت دارد و به هر شکل ممکن تلاش میکند که جلوی دیدار خانواده ها با فرزندانشان رابگیرد در حال افشاگری هستم و عین واقعیت را مطرح میکنم. وقتی میگویم که دولت آلبانی زیر فشار آمریکا و دلارهای رجوی از ورود خانواده ها به کشور آلبانی جلوگیری میکند و ویزا صادر نمیکند دارم افشاگری میکنم زیرا بطور واقعی این اعمال انجام میگردد و نمیگذارند که خانواده هایی که از دیدن فرزندان خود محروم هستند به کشور آلبانی مسافرت کنند و در آنجا به دیدن فرزندان خود نائل آیند. وقتی که میگویم که سازمان در حال ارسال اطلاعات غلط از طرف نیروهای خود که در آلبانی نشسته اند و در دنیای مجازی جوانان را اغفال میکنند تحت عناوین مختلف مثل خبرنگار مخالف جمهوری اسلامی یا دانشجوی فراری از اغتشاشات سال 88 یا هر سالی دیگر، اینها غلط است، کسانیکه در دنیای مجازی جوانان در حال ارتباط با آنان هستند ربات های سازمان مجاهدین خلق هستند که علاوه بر جمع آوری پول و بدست آوردن امکانات، در حال جمع آوری اطلاعات دست اول نظامی میباشند که عواقب خوبی برای ارسال کنندگان ندارد. وقتی میگویم که سازمان در حال دادن اطلاعات به نیروهای آمریکایی است غلط نمیگویم و خیلی واضح است که آمریکا با کسی دوستی ندارد و بی جهت ارتباط نمیگیرد و حتما منافع بالایی برایش دارد و گرنه عاشق چشم و ابروی مسعود رجوی و مریم عضدانلو نیست! ووووو……
دقیقا فرقه رجوی بخاطر همین چیزهاست که اینقدر در آه و فغان بسر میبرد و دچار سوزش است. بخاطر این حقایق است که مستمر هیستریک و عصبی هستند و زمین و زمان را بهم می بافند و انبوهی مامور اطلاعات سازی و شانتاژ راه می اندازند که اصل وقایع را در دود و دم و گرد و خاک مخفی نمایند.
به جای این همه شارلاتانیسم و شیادی بیائید جواب بدهید که به چه حقی مانع دیدار خانواده ها با فرزندانشان می شوید؟ شما در چه جایگاهی قرار دارید که به هر کسی که دوست دارید توهین میکنید و تهدید به مرگ می نمائید ؟ به چه حقی انتقادات افراد را با مارک مامور وزارت اطلاعات مخدوش میکنید و رد گم می نمائید؟ اگر کسی به شما اشکال بگیرد و انتقاد کند می شود مامور وزارت اطلاعات! به این میگویند شانتاژ، هوچی گری، حقه بازی، شعبده بازی توام با خیمه شب بازی!
واقعا با این سیاست ها قصد دارید حکومت تغییر دهید و به حکومت برسید؟ اگر چنین است که این خواب های پنبه دانه ای را کنار بگذارید و بدانید که مردم فکر های خودشان را کرده اند و دور سازمانی به اسم “مجاهدین خلق” را خط بطلان کشیده اند. یعنی مردم هم به این نتیجه درست خیلی وقت است رسیده اند که انتخابی به اسم سازمان مجاهدین خلق به نوعی خودکشی از ترس مرگ است! عمرا که خواب حکومت ببینید.
برای من و ما پر واضح است که عناصر فرقه رجوی هیچگاه از این شانتاژها دست نخواهند کشید، اتفاقا بیشتر از هر زمان دیگری نیاز دارد که به این اقدامات دیوانه وار چنگ بزند تا که با سیاه نمایی ها و وارونه گویی ها چند صباحی بیشتر به بقای ننگین خودشان ادامه بدهند.
بنابراین خیال عناصر فرقه رجوی را راحت کنم که تا این جنگ وجود دارد ما هم در خدمت شما هستیم، نه بخاطر اینکه به جمهوری اسلامی کمک کنیم، نه، دقیقا بخاطر اینکه مانع از به بی راهه رفتن جوانان کشورمان شویم تا سرنوشت ما بر سر آنان نیاید و بیچاره نشوند. نه تنها جوانان بلکه خانواده های آنان نیز مثل خانواده های ما به روز سیاه ننشینند.
و باز تکرار می کنم خطاب به مسعود رجوی و عناصر پلید دستگاه فاشیستی وی که:
“هرگز از گندم ری نخواهید خورد!”.
بخشعلی علیزاده
بخشعلی علیزاده : پرونده مریم رجوی
***
Bakhshali Alizadeh : Memories with Mujahidin Khalq Organisation MKO
Des Spiegel (Spiegel Online): Prisoners of Their Own Rebellion.The Cult-Like Group Fighting Iran
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/بخشعلی-علیزاده-از-مجاهدین-میگوید-از-اس/
بخشعلی علیزاده از مجاهدین میگوید: از اسارت تا روز تلخ
بخشعلی علیزاده، سایت تاریخ شفاهی ایران، هشتم اوت 2019:… من جزء کسانی بودم که رفته بودم تا از کشورم دفاع کنم، اما بعد از مدت اندکی متوجه شدم که به یکی از عناصری تبدیل شدهام که علیه کشورم فعالیت میکنم. زمانی که من رفتم، با بعد از عملیات مرصاد، که در سازمان به آن فروغ جاویدان میگفتند، مصادف شده بود. سازمان بعد از این عملیات کمرش شکسته بود. تلفات زیادی نزدیک به هزاروپانصد نفر داشتند. برای سازمان که نیروهایش در آن زمان نزدیک چهار هزار نفر بود، هزاروپانصد نفر رقم کمی نبود. از طرفی تعداد زیادی مجروح داشتند که بیمارستانهای عراق را پر کرده بودند. تعداد کمی از افراد توانسته بودند جان سالم بهدر ببرند که آنها هم در واقع نیروهای پشت جبهه جنگ بودند. بخشعلی علیزاده از مجاهدین میگوید: از اسارت تا روز تلخ .
بخشعلی علیزاده از مجاهدین میگوید: از اسارت تا روز تلخ
سیصدوچهارمین شب خاطره-1
از اسارت تا روز تلخ
مریم رجبی
09 مرداد 1398
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، سیصدوچهارمین برنامه شب خاطره دفاع مقدس، عصر پنجشنبه سوم مرداد 1398 در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه بخشعلی علیزاده، ابراهیم خدابنده و محمدهاشم مصاحِب به بیان خاطراتی از سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و عملیات مرصاد پرداختند.
بخشعلی علیزاده، راوی اول برنامه بود. وی گفت: «من ابتدای فروردین سال 1365 در جبهههای جنگ عراق علیه ایران، در منطقه موسیان به دست نیروهای بعثی اسیر شدم. حدود سه سال و نیم در اردوگاه رمادی شماره 10، اردوگاه اسرای ایرانی در عراق، بودم. آن اردوگاه شامل چهار بخش میشد و من در بخش سومش بودم. به شدت مریض بودم و جراحتهای زیادی داشتم، اما در آنجا رسیدگی آنچنانی نبود. من میدیدم که دارم از دست میروم، به همین دلیل تصمیم گرفتم بقیه دوران اسارتم را در سازمان مجاهدین یا فرقه رجوی بگذرانم. آنها به اردوگاه اسرا میآمدند و تبلیغات گستردهای میکردند. میخواستند نیرو بگیرند. پیش خودم حسابوکتابی کرده بودم و با خودم گفته بودم که حداکثر دو سال نزد آنها میمانم و زمان تعویض اسرا به ایران باز میگردم.
عراق مقر اصلی سازمان بود. من توانستم خودم را به آنها برسانم و عضویت خودم را در آنجا شروع کنم. در سازمان به لحاظ روابط اجتماعی بسیار قوی کار میکنند، به سرعت نقاط ضعف و قدرت افراد را پیدا کرده و روی آنها دست میگذارند. اینکه افرادی که وارد سازمان شدند، روی چه چیزهایی حساسیت دارند، باورهای مذهبیشان تا چه حد است؟ باورهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادیشان تا چه حد است؛ همه اینها را در نظر میگیرند و با همان اصطلاح «مغزشویی» وارد میشوند. سازمان پایههای مذهبی داشت. درباره فردی که اعتقادات مذهبی بالایی داشت، روی آن اعتقادات سوار میشدند؛ از صدر اسلام گرفته تا زمان امام زمان(عج) و بعد از آن. در بابر آنهایی که ادعای لائیک بودن داشتند و زیاد به مسائل مذهبی کاری نداشتند، بر سر مسائل طبقات اجتماعی و آزادیهای فردی و اجتماعی صحبت میکردند. من نه زیاد مذهبی و نه لائیک بودم، ولی نسبت به چیزهایی در جامعه حساسیت زیادی داشتم؛ به عنوان مثال فاصله طبقاتی و بحث فقیر و ثروتمند. نمیتوانستم بپذیرم که یکسری از افراد در ناز و نعمت زندگی کنند و یکسری از آدمها در فقر و فلاکت و بدبختی. آنها این موضوع را به سرعت در من تشخیص داده بودند و روی همین موضوع سوار شدند. گفتند که عامل این بدبختیها و فلاکتها جمهوری اسلامی است! آنها نتوانستند آن شعارهایی که در اوایل انقلاب میدادند را برآورده کنند، پس باید از بین بروند!
من جزء کسانی بودم که رفته بودم تا از کشورم دفاع کنم، اما بعد از مدت اندکی متوجه شدم که به یکی از عناصری تبدیل شدهام که علیه کشورم فعالیت میکنم. زمانی که من رفتم، با بعد از عملیات مرصاد، که در سازمان به آن فروغ جاویدان میگفتند، مصادف شده بود. سازمان بعد از این عملیات کمرش شکسته بود. تلفات زیادی نزدیک به هزاروپانصد نفر داشتند. برای سازمان که نیروهایش در آن زمان نزدیک چهار هزار نفر بود، هزاروپانصد نفر رقم کمی نبود. از طرفی تعداد زیادی مجروح داشتند که بیمارستانهای عراق را پر کرده بودند. تعداد کمی از افراد توانسته بودند جان سالم بهدر ببرند که آنها هم در واقع نیروهای پشت جبهه جنگ بودند. آن زمان هنوز در سازمان بار سنگینی روی دوش مریم رجوی نبود. کار اصلی بر دوش مسعود رجوی بود. موضوع تمام صحبتهای او برای جمعوجور کردن این فضای یأس و دلمردگی بود که در سازمان به وجود آمده بود. ضربه، ضربه کوچکی نبود. آنها به قصد تصرف تهران حمله کرده بودند. مقر رجوی در تهران آماده شده بود. با این ایده راه افتاده بودند و نتوانسته بودند آن را محقق کنند. این شکست ضربه روحی، ضربه جسمی، ضربه ایدئولوژیک و ضربه سیاسی بود. تمام این ضربهها بر کل پیکره سازمان وارد شده بود. مسعود رجوی هم تمام همّوغمش این بود که سازمان را جمعوجور و به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی بتواند دوباره نیروهایش را تقویت کند و علیه نظام وارد عمل شود. آن چیزی که در تمام نشستها بارز بود، این بود که تعدادی فرمانده را میآوردند تا بدانند که علت اصلی شکست چه بود. نتیجه این بود که علت اصلی، خود نیروها هستند. یک نیروی چهار تا پنج هزار نفره آمده با کشوری که حداقل یک میلیون نیروی نظامی دارد، بجنگد. اصلاً به نیروی مقابل کاری نداشتند و تمام تقصیرها را به گردن نیروهای سازمان میانداختند و میگفتند که شما باعث شدید ما نتوانستیم به تهران برسیم. آنجا یکسری اطلاعات بود که بر اساس آنها میگفتند چرا از تنگه چهارزبر نتوانستیم عبور کنیم؟ در مسیر کرمانشاه یک قسمت سوقالجیشی بود که جاده از وسط آن رد میشد؛ به تنگه چهارزبر ملقب بود. سازمان نتوانست نیروهایش را از آن تنگه عبور دهد. آن طرف تنگه نیروهای جمهوری اسلامی و این طرف تنگه نیروهای رجوی بودند. آنجا متوقف و جنگندهها و هوانیروز ایران وارد عمل شدند و ضربات سنگینی زدند. آنها هم که متمرکز و روی جاده بودند، شکست خورده و به سرعت شروع به برگشت کردند.
زمانی که ما به سازمان پیوستیم، من میدیدم که خبری از آن روحیهای که ما در تلویزیون دیدیم، نبود. آنها برنامهای تلویزیونی به نام سیمای مقاومت داشتند که روزانه حدود دو ساعت، حدود ساعت 19 تا 21 از شبکه یک تلویزیون عراق پخش میشد. تبلیغات بود. صحنههایی از جنگیدن زنان و مردان مجاهد نشان میدادند. من رفتم و دیدم که از آن حالوهوا خبری نیست. همه گرفتهاند و غم در چهرهها بارز است. چون زیاد از جریان خبر نداشتم، طول کشید تا بفهمم فضایی که حاکم است، ناشی از آن ضربه سنگین نظامی است که جمهوری اسلامی بر پیکره سازمان وارد کرده است. بعد از آن، داستان کویت شروع شد، آتشبس شد و سپس تعویض اسرا. من هم در آن داستان تصمیم گرفتم که در سازمان بمانم. دیدم که شعارهای آنها با یکسری از باورهای من منطبق است. در واقع آن مدینه فاضلهای که در ذهن من وجود داشت، در آرمانهای آنان به چشم میخورد. لذا موقع تحویل اسرا هم تصمیم گرفتم که پیش آنها بمانم.
آدم تا زمانی که در مناسبات سازمان مجاهدین (منافقین) نباشد، متوجه نمیشود که آن طرف چگونه است؟ یکسری از افراد از من پرسیدند که تو چگونه 30 سال در سازمان ماندی؟ همین انگیزشها و همین باورها باعث میشد. ما هم در آن طرف فکر میکردیم که داریم برای مردم ایران و برای رضایت خدا میجنگیم. نمیدانستیم که رهبریت سازمان دارد از نیروهایش سوءاستفاده میکند. آن چیزی که مسعود رجوی به دنبالش بود، کسب حاکمیت و کسب قدرت بود و این موضوع در سخنرانیهایش بسیار برجسته بود. مدعی بود که حاکمیت ایران در زمان انقلاب غیرسلطنتی دزدیده شد. از چه کسی دزدیده شد؟ منظورش این بود که از او دزدیده شد! میگفت: من باید رئیسجمهور میشدم، من باید رهبر میشدم! این موضوع در سخنرانیهایش خیلی به چشم میخورد. الان هم که پیامهایی از طرفش میآید، این موضوع در آنها به چشم میخورد.
عراق حمله کرد و کویت را گرفت. ما مجبور شدیم از قرارگاه اشرف به کوهها منتقل شویم و در آنجا استتار کنیم تا از بمباران هواپیماهای ائتلاف در امان باشیم. تا اینکه جریان عملیات مروارید پیش آمد. ما به آن مروارید میگفتیم و نمیدانم در ایران به آن چه میگفتند. در شلوغی که در عراق پیش آمده بود، رجوی تصمیم گرفت یکسری از نیروها را به سمت مرز ایران بفرستد. من جزء نیروهایی بودم که به سمت خانقین رفتیم. در آنجا درگیریهایی پیش آمد، اما فروکش کرد. حدود یک هفته طول کشید و سپس به قرارگاه اشرف برگشتیم. در آنجا تلاطم زیادی وجود داشت. جنگ بود و روز آرامی وجود نداشت. الان به مناسبت سالگرد مرصاد و به عنوان کسی که سالهای زیادی آنجا بودم و صحنه را میدیدم، میتوانم بگویم هنوز ضربات مهلکی که جمهوری اسلامی بر پیکره سازمان وارد کرد، مشاهده میشود. آن زمان شروع کردند و داستانی به نام انقلاب ایدئولوژیک راه انداختند. گفتند شما پشت تنگه چهارزبر ماندید، برای اینکه زن و بچه در فکرتان بود، آدمی که زن و بچه در فکرش باشد، از او فداکاری برنمیآید و نمیتواند عملیات انتحاری انجام دهد! شما باید زنتان را طلاق دهید و از بچههایتان بگذرید! بعد از مدتی بچههای اعضا را در قالب اکیپهای مختلف به کشورهای اروپایی فرستادند تا در خانوادههایی که هوادار سازمان بودند، نگهداری شوند. هر کسی هم که همسرش را طلاق نمیداد، از سازمان اخراج میشد.
چون نیروها عمدتاً از نیروهای ایدئولوژیک بودند، از ابتدای سال 1360 گرایشهای زیادی شکل گرفت. جبههبندی شده بودند. عدهای که آمده و هوادار سازمان شده بودند، بیشتر به خاطر شخصیت رجوی بود. چیزی که بیرون نشان میداد با چیزی که در درونش بود، تفاوت داشت. ما در ظاهر کسی را میدیدم که رهبری ازجانگذشته است و تمام زندگیاش را برای رهایی و آزادی مردم ایران گذاشته است. ما به مرور زمان فهمیدیم که وقتی به رهبری فرقهها نگاه میکنیم، خوب متوجه میشویم که رهبری فرقه در ظاهر یک چیز است و در باطن حیوانی وحشتناک است. ما گول ظاهرش را خورده بودیم و خیلی طول کشید تا متوجه شویم. از سال 1382 به بعد که آمریکا حمله کرد و صدام حسین سقوط کرد و رجوی مخفی شد، این موضوع در ذهن خیلی از افراد افتاد که اگر تو رهبر هستی، اگر از شهادت میگویی، اگر راه امام حسین(ع) راه تو هم هست، اهداف امام زمان(عج) اهداف تو هم هست و میخواهی جامعه بیطبقه توحیدی را در ایران به کرسی بنشانی، کجا قایم شدهای؟! بیرون بیا! ما هر روز زیر تیر و تفنگ نیروهای عراقی بودیم، هر روز کلی کشته و مجروح داشتیم؛ اگر شهادت خوب است پس تو هم بیا و شهید شو و اگر تو نیستی، یک نفر دیگر بیاید و رهبری سازمان را به جای تو بر عهده گیرد. از آنجا به بعد بسیاری از نیروها متناقض شدند. اگر نگاه کنید، میبینید که ریزش نیروها پس از سال 1382 خیلی بیشتر شد. خیلی از افراد فرار کردند، خیلیها اعلام جدایی کردند. داستان به همین منوال میگذرد. جنگ هنوز هم ادامه دارد. آن جبهه و این جبهه هر کدام فعالیتهای خودشان را میکنند. در این میان حقانیت با نیرویی است که بر ملت حاکمیت میکند و اگر حق نبود، نمیتوانست چهل سال حکومت کند.
من بعد از 33 یا 34 سال به ایران برگشتم. چیزی که میدیدم، به هیچ عنوان در تصوراتم نبود. من اوایل دهه 1360 رفته بودم. ایرانی که میدیدم با ایرانی که سازمان تبلیغش را میکرد، تطبیق نداشت. اولین باری که به خیابانهای تهران آمدم، اتوبانها، تونلها و ساختمانها را میدیدم و تعجب میکردم. آن چیزی که در سازمان تبلیغ میشود، بهطور کل متفاوت است. در سازمان همیشه تبلیغ میشد جوی که بر ایران حاکم است، این است که ملت دارند از گرسنگی میمیرند و جنازهها در خیابانها افتادهاند! بعد از جدا شدنم حدود سه سال در کشورهای اروپایی چرخیدم و بعد از آلمان به ایران برگشتم. زمانی که ما در سازمان بودیم فکر میکردیم که همهجا گل و بلبل است و همه در بهشت زندگی میکنند، جز ایران. به اروپا رفتم و دیدم آنها که این همه تعریف میکنند، بیکاری و فقر و فساد دارند. با چشم خودم تناقض را میدیدم. در سازمان چه حرفهایی میزدند و ما که الان بیرون هستیم، داستان را چگونه میبینیم؟ وقتی وارد ایران شدم، داستان بهطور کل چیز دیگری بود. همه چیز عوض شده بود. در خانواده خودم شور زیادی بود. بیش از سه دهه گذشته بود و متأسفانه افراد زیادی فوت کرده بودند. بچههایی که کوچک بودند، بزرگ شده و ازدواج کرده بودند. زندگی کاملاً ادامه داشت، منتهی ما در فضایی کاملاً دروغین شستوشوی مغزی میشدیم و خودمان را فریب میدادیم. آنها نشستهای ایدئولوژیک میگذاشتند. در این نشستها افراد تحت تأثیر قرار میگرفتند. آنها میگویند خلق قهرمان، اما خلق قهرمانی وجود ندارد. شما نگاه کنید و ببینید کسانی که از سازمان جدا شدند، از همین خلق قهرمان هستند. سالها به خاطر رهبر سازمان فداکاری کردند، ولی همان جداشدهها الان در کشور آلبانی در بدترین وضعیت در حال زندگی کردن هستند. آنها سالها برایش فداکاری کردند، کمترین حد انسانیت حکم میکند که از اینها پشتیبانی مالی شود. آدمها را بدون هویت در جامعه غریب، بدون اینکه زبان بقیه را بدانند، ول کردهاند. کارت شناسایی ندارند. دولت آلبانی برگهای که عکس فرد روی آن است، به آنها داده که فقط پلیس دستگیرشان نکند. ماه به ماه یا دو ماه سه ماه یکبار آن را تمدید میکنند. سازمان نه تنها در قبال آنها مسئولیتی احساس نمیکند، اگر حرفی هم بزنند، مارک مأموران وزارت اطلاعات به آنها خورده میشود. این سازمان چگونه میخواهد بیاید مسئولیت یک جامعه هشتاد میلیونی را بپذیرد؟! به عنوان کسی که دو طرف جریان را دیدهام، این تناقض را درک میکنم. با خودم میگویم اگر او مسئولیت ایران را به دست بگیرد، نه تنها نمیتواند اوضاع را کنترل کند، بلکه وضعیت را بدتر میکند. آن طرف تبلیغات زیادی علیه جمهوری اسلامی است و به عنوان کسی که دارم صحنه را میبینم، باید واقعیت را ببینم. بدون اغراق میگویم که آن سمت هرچه که هست، دروغ و بلوف است.»
در ادامه مجری برنامه شب خاطره، سیدداوود صالحی گفت: «خاطرهای از پادگان اشرف برای ما بازگو کنید.» علیزاده گفت: «مهمترین خاطره زمانی بود که خانوادهها برای دیدن بچههایشان آمدند. سال 1382 یکسری از خانوادهها توانستند برای دیدن بچههایشان به عراق بیایند. چند سال بعد، این ارتباط قطع شد. سال 1388 وقتی خانوادهها آمدند، سازمان درها را بست؛ تحت این عنوان که اینها خانواده نیستند و مأموران وزارت اطلاعات هستند. اجازه ملاقات ما با خانوادههایمان را نداد. آن زمان پدر من نیز آمده بود. تحت تأثیر تبلیغات سازمان، با اینکه خیلی دوست داشتم پدرم را ببینم، اما متأسفانه نرفتم. هنوز هم که هنوز است، نمیتوانم خودم را برای این کار ببخشم. پدرم در آن زمان 70 ساله بود. او با آن سختی راه و با آن سن برای دیدنم آمده بود. این موضوع در دلم ماند و بعدها خیلی شرمندهاش شدم. دستها و پاهایش را بوسیدم و از او حلالیت خواستم. ولی آن روز، یکی از روزهایی است که با تلخی در خاطرم مانده است.»
بخشعلی علیزاده از مجاهدین میگوید: از اسارت تا روز تلخ
***
همچنین:
بخشعلی علیزاده، انجمن نجات، مرکز تهران، نهم اکتبر 2019:… مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی کانون خانواده معضل رجوی – به جای این همه شارلاتانیسم و شیادی بیائید جواب بدهید که به چه حقی مانع دیدار خانواده ها با فرزندانشان می شوید؟ شما در چه جایگاهی قرار دارید که به هر کسی که دوست دارید توهین میکنید و تهدید به مرگ می نمائید ؟ به چه حقی انتقادات افراد را با… کانون خانواده معضل رجوی – بخشعلی علیزاده مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
ایران اینترلینک، چهاردهم اوت 2019: … مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی کانون خانواده معضل رجوی – جناب آقای بخشعلی علیزاده. خبر درگذشت پدر گرامیتان حاج موسی علیزاده موجب تاسف و تالم گردید. بدینوسیله مصیبت وارده را خدمت جنابعالی و خانواده محترم تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم، رحمت واسعه الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی مسئلت مینماییم. ما را نیز در این غم شریک… کانون خانواده معضل رجوی – بخشعلی علیزاده مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
بخشعلی علیزاده، سایت تاریخ شفاهی ایران، هشتم اوت 2019:… مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی کانون خانواده معضل رجوی – من جزء کسانی بودم که رفته بودم تا از کشورم دفاع کنم، اما بعد از مدت اندکی متوجه شدم که به یکی از عناصری تبدیل شدهام که علیه کشورم فعالیت میکنم. زمانی که من رفتم، با بعد از عملیات مرصاد، که در سازمان به آن فروغ جاویدان میگفتند، مصادف شده بود.… کانون خانواده معضل رجوی – بخشعلی علیزاده مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
خبرگزاری تسنیم، هفتم ژوئیه 2019:… کانون خانواده معضل رجوی – مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی محمدرضا کلاهی خودش مهمترین سند تروریستی بودن سازمان (منافقین) است که اگر دستگیر میشد و به دادگاه میرفت، کار سازمان تمام بود. مگر میشود که یک نفر به اسم محمدرضا کلاهی با اسم و پاسپورت جعلی وارد هلند بشود و آنها نفهمند؟ بعد به او پناهندگی هم بدهند. در همین مسئله قتل محمدرضا کلاهی یا… کانون خانواده معضل رجوی – بخشعلی علیزاده مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
بخشعلی علیزاده، انجمن نجات، مرکز تهران، سوم ژوئن 2019:… مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی اما چرا مسعود رجوی بسته شدن کمیساریا را مترادف با اخراج دیپلمات های ایران از کشور آلبانی می دانست؟ اما سوال بعدی این است که این درب تا به کی روی این پاشنه خواهد چرخید؟ و اما سوال بعدی که چرا آلبانی به این درخواست کثیف و ضد انسانی پاسخ مثبت… کانون خانواده معضل رجوی – بخشعلی علیزاده مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی
بخشعلی علیزاده، انجمن نجات، مرکز تهران، سی ام آوریل 2019:… مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی موضوع کتاب دررابطه با آقای مهندس “محمود ملک افضلی” پسر مرضیه “اشرفالسادات مرتضایی (مرضیه)” خواننده ایرانی بود که از آمریکا به انگلیس برای دیدن کنسرت مادرش رفته بود. که در سالن محل کنسرت توسط افراد فرقه کتک خورده و بشدت آسیب دیده بود. دروغ گویی در ذات فرقه رجوی است. کانون خانواده معضل رجوی – بخشعلی علیزاده مواضع فلاکت بار رجوی از عراق تا آلبانی