ابراهیم خدابنده، ایران اینترلینک، بیست و سوم اوت 2015:… امسال 15 شهریور، سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق است که این سازمان درست 50 ساله میشود. این در شرایطی است که فرقه رجوی چه در عراق، چه در آلبانی، و چه حتی در اروپا وضعیت نامعلوم و مبهمی دارد و خصوصا بعد از به امضاء رسیدن توافق هسته ای، فضای یأس و ناامیدی و مسئله داری و به اصطلاح “طلبکاری”، بنا بر اظهارات …
شما همان مجاهدین دوران شاه نیستید ،خودتان را قاطی ماجرا نکنید!
از قلاده های طلائی صدام تا قلاده های چرمی تل آویو
لینک به صفحه فیسبوک آقای خدابنده
لینک به قسمت اول:
جریان مسئله داری در سازمان مجاهدین خلق و سخنی با هواداران (چو می بینی که نابینا و چاه است ..)
لینک به قسمت دوم:
جریان مسئله داری در فرقه رجوی – ادامه (شماره دو)
لینک به قسمت سوم:
جریان مسئله داری در فرقه رجوی (قسمت سوم)
لینک به قسمت چهارم:
جریان مسئله داری در فرقه رجوی – قسمت چهارم (مرگ عضو ربطی به مریم ندارد ولی خواب عضو را باید گزارش کرد؟)
لینک به قسمت پنجم
جریان مسئله داری در فرقه رجوی – قسمت پنجم (مارها هر جا پیدا میشوند)
لینک به قسمت ششم
جریان مسئله داری در فرقه رجوی – قسمت ششم
لینک به قسمت هفتم
جریان مسئله داری در فرقه رجوی – قسمت هفتم
جریان مسئله داری در فرقه رجوی – قسمت هشتم
سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق و مسئول اول جدید
ابراهیم خدابنده
1 شهریور 94
امسال 15 شهریور، سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق است که این سازمان درست 50 ساله میشود. این در شرایطی است که فرقه رجوی چه در عراق، چه در آلبانی، و چه حتی در اروپا وضعیت نامعلوم و مبهمی دارد و خصوصا بعد از به امضاء رسیدن توافق هسته ای، فضای یأس و ناامیدی و مسئله داری و به اصطلاح “طلبکاری”، بنا بر اظهارات درونی خود مسئولین سازمان، در همه جا حاکم می باشد.
اطلاع دارم که از این رو فرقه رجوی قصد دارد برای غلبه بر این وضعیت فراگیر “طلبکاری”، مراسم سالگرد سازمان را هرچه گسترده تر و با تبلیغات بالا به اجرا در آورده و متعاقب آن با معرفی مسئول اول، یک سلسله نشست های ایدئولوژیک درونی را برگزار نماید. اما واقعیت موجود اینست که سازمان بعد از پنجاه سال به اصطلاح مبارزه، با به هدر دادن عمر و جان و مال و کار و زندگی بهترین جوانان این مرز و بوم، در بن بست مرگباری قرار دارد که مسئول آن کسی به غیر از شخص مسعود رجوی نیست.
آنچه از پیام های رسیده استنباط میشود اینست که این روزها در ذهن اعضا و هواداران فرقه رجوی مسئله داری موج میزند. بسیاری می پرسند که بعد از این همه همکاری با صدام حسین و آنگاه همسوئی عملی با جنگ طلبان آمریکا و اسرائیل و سپس حمایت از امثال النصره و داعش چه چیزی عاید سازمان شده و به کجا رسیده و چه چشم اندازی پیش روست. برخی پرسیده اند که اصلا استراتژی سازمان مجاهدین خلق چیست و برای رسیدن به قدرت در ایران که همیشه داعیه آنرا داشته چه برنامه ای را دنبال میکند. یک سؤال جدی که به مذاق مسئولین خوش نیامده در خصوص این ادعای رجوی در گذشته است که بعد از کنار رفتن نوری المالکی سازمان به اشرف باز خواهد گشت که اکنون مشخص شده که حتی لیبرتی را هم حفظ نخواهد کرد. البته طبق روال همیشه همچنان سؤالات و تناقضات با جار و جنجال تبلیغاتی و سرکوب روانی حل و فصل می گردند.
مخفی شدن طولانی مدت رجوی، بی آیندگی در عراق که مسلم شده مابقی نیروها هم می بایست عراق را ترک کنند، انحلال عملی ارتش آزادیبخش ملی و تعطیلی مبارزه مسلحانه، نامشخص بودن آینده نیروهائی که به آلبانی رفته اند، توافق هسته ای ایران با غرب که بازی اسرائیل و فرقه رجوی را به انتها رساند، و عدم اطمینان از وضعیت فرقه حتی در مقر مریم رجوی در پاریس ابهاماتی است که مسئولین سازمان پاسخ قانع کننده ای برای آنها در برابر اعضا و هواداران ندارند. مشخصا پرسیده شده است که سازمان مجاهدین خلق تاکنون چه دستاوردی برای مردم ایران به ارمغان آورده و کدام مشکل را از مبارزه حل کرده و چه عملکردی در کارنامه خود به غیر از ایستادن در کنار صدام و اسرائیل و القاعده داشته است.
در سازمان اخیرا مجددا بحث “طلبکار” و “بدهکار” را مانند دوران های مختلف انقلاب ایدئولوژیک براه انداخته اند. مسئولین معترفند که فضای “طلبکاری” در سازمان اوج گرفته و میخواهند به هر ترتیب شده از این فضای مسئله داری بکاهند. وقتی یک عضو یا هوادار قدیمی می پرسد که چرا یک سازمان نافی استثمار و ضد سرمایه داری و ضد امپریالیست و مدافع مقاومت فلسطین را به عمله دست چندم اسرائیل تبدیل کرده اید فورا او را با مارک “طلبکار” محکوم میکنند و وادارش می نمایند تا مشکل طلبکاری خود را بخواند و از خود انتقاد نماید.
این روزها برای فائق آمدن بر فضای مسئله داری بحث “طلاق طلبکاری” را براه انداخته اند. به افراد گفته میشود که: “باید شرایط را بفهمید و قبل از طلبکار شدن از سازمان باید اول به اشتباهات فردی خود پی ببرید، آنگاه متوجه میشوید که اتفاقا شما به سازمان بدهکارید”. افراد مسئله دار نهایتا با ترفندهای کار روانی فرقه ای طی جلسات متمادی وادار میشوند تا اعتراف نمایند که: “کوتاهی از خودم بود، به وظایفم عمل نکردم، از دستورات سازمان سرپیچی نمودم، به فکر زندگی خودم بودم، و بعد برای سرپوش گذاشتن بر کم کاری ها و خرابکاری های خودم طلبکاری کردم در حالیکه باید بدهکار باشم و اکنون به اشتباه خودم پی بردم”.
فضای مسئله داری یا به قول سازمان “طلبکاری” در افراد قدیمی تر شدت بیشتری دارد و به یک جریان دنباله دار تبدیل گردیده است. نیروهای قدیمی که دانش و تجربه ای از ارتباطات با بیرون از سازمان در گذشته داشته اند می پرسند که چرا تاکنون حتی یکی از وعده های رجوی محقق نشده است و چرا آنها را با راه حل سوم و سرنگونی نوری مالکی و دعوای هسته ای و غیره سرگرم نگاه داشته و حقیقت به بن بست رسیدن سازمان را برملا نمیکنند. از این رو سازمان قصد دارد نیروهای قدیمی را کنار زده و نیروهای جدیدتر که علم و تجربه کمتری داشته و تبعیت محض دارند را جایگزین نماید. این نیروها را هم با دادن رده های کاذب و وعده و وعید راضی نگاه داشته و حتی به جان نیروهای قدیمی می اندازد. منحل نمودن شورای رهبری و جایگزینی آن با شورای مرکزی هم به همین دلیل بود که بسیاری از کادرهای قدیمی شورای رهبری به شدت مسئله دار بودند و به این ترتیب کنار گذاشته شدند.
آنطور که اطلاع یافته ام سازمان قصد دارد برای باز کردن باب جدیدی در نشست های انقلاب و همچنین غلبه بر به اصطلاح “طلبکاری” و ایجاد فضای سرکوب نیروهای قدیمی، چه مرد و چه زن، در سالگرد 50 سالگی سازمان مجاهدین خلق “نرگس قجر عضدانلو” بسیار جوان و بی تجربه را به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین خلق معرفی نماید. البته ناگفته نماند که پدر و مادر نرگس، یعنی محمود قجر عضدانلو و شهرزاد صدر حاج سید جوادی نیز در رده همان نیروهای قدیمی مسئله دار هستند که حالا باید به این شکل در برابر فرزندشان طلبکاری های خود را خوانده و بدهکار شوند. امثال نرگس که در سازمان مجاهدین خلق به دنیا آمده و بزرگ شده اند هیچ تجربه ای از دنیای خارج از فرقه ندارند و لذا چشم بسته اعتماد نموده و حتی سؤال هم نمی پرسند.
البته و صد البته این ترفندهای نخ نمای تکراری دیگر هیچ یک از دردهای بی درمان فرقه رجوی را درمان نمیکند و عاقبت محتوم پشت کردن به اصول، بن بستی است که سازمان هم اکنون در آن گرفتار است و این حاصل کار رجوی است.
آیا کسی هنوز به رجوی چشم امید بسته است؟
نشست بررسی تشابه اقدامات منافقین و داعش در عملیات مرصاد
ترجمه کتاب فرقه ها درمیان ما
(مهندس ابراهیم خدابنده، انتشارات دانشگاه اصفهان)
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=20160
ماموریت ناتمام پیک مریم رجوی (گفتگو با ابراهیم خدابنده)
موسسه راهبردی دیدبان، تهران، چهارم اوت ۲۰۱۵:… به نکته جالبی اشاره کردید. بله ما شاهد یک چرخش ۱۸۰ درجهای و یک دگردیسی کامل در مواضع اعلام شده سازمان مجاهدین خلق از بعد از انقلاب اسلامی تاکنون بودیم و هستیم که بحث مفصلی دارد که به فرصت دیگری موکول میکنم. رجوی که زمانی در تهران به یاسر عرفات سلاح هدیه میداد و میگفت که تنها راه …
Villepinte – the real message behind Maryam Rajavi’s anti-Iran speech
گفتگو با ابراهیم خدابنده عضو سابق سازمان منافقین
ماموریت ناتمام پیک مریم رجوی
سازمان زنده دستگیر شدن را مرز سرخ اعلام کرده بود و خیلی ها چون فکر میکردند که قرار است دستگیر شوند با قرص یا نارنجک خود را کشتند.من و جمیل بر اساس یک تصادف و به طور ناخواسته از سازمان و از تشکیلات جدا شدیم.
ابراهیم خدابنده از مسئولین سابق بخش روابط بینالمللی منافقین است که ۲۳ سال از بهترین سالهای جوانیاش را در این گروهک بسر برده است. او که بقول خودش در طول این سالها بدون حتی یک ساعت مرخصی در خدمت تشکیلات رجوی بوده، بالاخره و بر اساس یک اتفاق دستگیر شده و از تشکیلات رجوی جدا میگردد. او که سازمان منافقین را یک فرقه خطرناک میداند، معتقد است که در طول سالهای عضویتش در این سازمان گرفتار وابستگی ذهنی و روانی به این فرقه بوده و همین امر نیز سبب شد تا سالهای بعد از جداییاش را به مطالعه و تحقیق در مورد فرقهها اختصاص دهد. خدابنده حالا ترجمهها، مقالات و مصاحبههای ارزشمندی از فعالیت فرقهها به چاپ رسانده که هر یک با اشاره به گروهک رجوی و تکنیکهای آن پرده از ماهیت این تشکیلات مخرب برمیدارد. فرصتی دست داد تا در خصوص سالهای عضویتش در این سازمان به گفتگو بنشینیم که با توجه به مطالعات ایشان در موضوع تکنیکهای کنترلذهن فرقهها و همچنین توانمندیاش در انتقال و تبیین موضوعات، مطالب خوبی در این مصاحبه بیان شد.
بهعنوان اولین سؤال میخواستم درخواست نمایم تا با بیان خودتان به صورت مختصر خود را معرفی نمائید.
من ابراهیم خدابنده هستم. در سال ۱۳۳۲ در تهران متولد شدم. بعد از اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان البرز در سال ۱۳۵۰ جهت ادامه تحصیل عازم انگلستان گردیدم. در انگلستان و از دانشگاه نیوکاسل فوقلیسانس مهندسی برق گرفتم و همچنین طی دوران تحصیل و بعد از آن عضو انجمن اسلامی دانشجویان در انگلستان بودم. در دانشگاه در ایجاد و اداره مسجد و در خصوص دفاع از انقلاب فلسطین هم فعال بودم.
در خلال انقلاب اسلامی سال ۵۷ در کادر انجمن اسلامی در نیوکاسل و لندن فعالیت میکردم. در همین رابطه جلسات و تظاهرات برگزار میکردیم و حتی در یک برنامه تلویزیونی در انگلستان در خصوص انقلاب اسلامی ایران شرکت کردم که سفرای آمریکا و شوروی سابق هم حضور داشتند و به دفاع از انقلاب اسلامی پرداختم. یک جلسه سخنرانی هم در باشگاه دانشگاه برای دانشجویان غیر ایرانی برگزار نمودم و آنها را در رابطه با انقلاب اسلامی توجیه کردم. در این بین قبل از انقلاب سفری هم به پاریس و نوفل لوشاتو داشتم. در جریان برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی بعد از انقلاب هم که در لندن و منچستر برگزار گردید در امور اجرائی در کنسولگری در منچستر فعالیت داشتم.
چه شد که به عضویت سازمان مجاهدین خلق در آمدید؟
بعد از انقلاب اسلامی فعالیت هواداران مجاهدین خلق در انگلستان شروع شد. شعار اصلی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود. سازمان تلاش میکرد ثابت کند که هیچکدام از این موارد محقق نشده و نخواهد شد و حس نگرانی و بدبینی نسبت به آینده انقلاب را دامن میزد.
حرف سازمان در آن زمان این بود که صرفاً یک نیروی دارای بینش ضد استثماری و نافی سرمایهداری و متکی به طبقه کارگر میتواند ضد امپریالیست بوده و استقلال کشور را حفظ کند که به زعم مسعود رجوی این نیرو تنها و تنها سازمان مجاهدین خلق بود و ادعا میکرد که بر خلاف سایر نیروها، سازمان تا به آخر ضد امپریالیست باقی خواهد ماند. سازمان مدعی بود از آنجا که نظام جمهوری اسلامی استثمار و سرمایه داری را نفی نمیکند لاجرم به جرگه سرمایه داری جهانی یعنی امپریالیسم خواهد پیوست و آن زمان سازمان مجاهدین خلق یگانه پرچم دار استقلال طلبی در ایران خواهد شد.
آنچه در انقلاب اسلامی سال ۵۷ اتفاق افتاد این بود که ملتی با نظام دیکتاتوری و تا مغز استخوان وابسته به آمریکا حرف از استقلال کامل میزد که در معادلات جهانی محقق نشدنی به نظر میرسید. شاه هر چقدر هم قدرتمند بود و همه مطیع او بودند و هیچ کس خلاف میل او حرفی نمیزد، اما قدرتش از سفیر آمریکا در تهران کمتر بود و هیچ کس نبود که این را نداند. امروز کسی به مستقل بودن نظام جمهوری اسلامی شکی ندارد و این دغدغه ذهنی کسی نیست. مسعود رجوی یکبار خود اذعان نمود که ایران در حال حاضر از معدود کشورهای مستقل در جهان است. اما آن زمان دغدغه ما محقق شدن شعار استقلال بود. حرفهای سازمان در شرایط بعد از انقلاب ۵۷ از یک طرف ترس و نگرانی را در دل جوانان آن زمان که ما بودیم شدت میبخشید و از طرف دیگر ما را به سمت سازمان مجاهدین خلق که احساس میشد تنها نیرویی است که شعارهای انقلاب را محقق خواهد کرد جذب مینمود.
این یک شیوه کلاسیک جذب است که باید ابتدا یک ترس و نگرانی در دل مخاطب کاشته و او را شدیداً نسبت به شرایط بیمناک نمود و آنگاه یک جایگزین که ظاهراً کلید حل معما و برطرفکننده تمامی مشکلات است نشان داد. به این صورت فرد به راحتی قانع و جذب خواهد شد. رجوی و سازمان مجاهدین خلق از این ترفند به خوبی برای جذب استفاده میکردند و میکنند. خود ما در کادر روابط بینالمللی در برخورد با طرفهای خارجی بر اساس خطوطی که داده شده بود ابتدا یک نگرانی و ترس در وجود فرد نسبت به ایران که مثلا به دنبال سلاح هستهای است و اشاعه دهنده تروریسم و بنیادگرایی اسلامی میباشد ایجاد میکردیم (همان ترفند معروف اشاعه ایرانهراسی و اسلامهراسی) و آنگاه سازمان مجاهدین خلق را به عنوان یک نیروی سکولار و صلحطلب و ضد بنیادگرایی اسلامی و طرفدار غرب معرفی مینمودیم.
شما با انگیزههای اسلامی و مبارزه ضد امپریالیستی جذب شدید اما در عمل چیز دیگری از سازمان مجاهدین خلق مشاهده شد و خودتان اذعان دارید که تلاش میکردید این سازمان را سکولار و طرفدار غرب جلوه دهید؛ آیا این تناقض نداشت؟
به نکته جالبی اشاره کردید. بله ما شاهد یک چرخش ۱۸۰ درجهای و یک دگردیسی کامل در مواضع اعلام شده سازمان مجاهدین خلق از بعد از انقلاب اسلامی تاکنون بودیم و هستیم که بحث مفصلی دارد که به فرصت دیگری موکول میکنم. رجوی که زمانی در تهران به یاسر عرفات سلاح هدیه میداد و میگفت که تنها راه رهایی ملت فلسطین نبرد مسلحانه با اسرائیل است و مزورانه در پاریس پیشنهاد میداد که اگر جمهوری اسلامی موافقت کند حاضر است نیروهایش در داخل کشور را در اختیار انقلاب فلسطین قرار دهد، امروزه به همسویی و همیاری با اسرائیل افتخار میکند و جنبش مردم فلسطین را محکوم مینماید.
البته من این سازمان را یک فرقه مخرب کنترلذهن بر اساس تعاریفی که جامعه شناسان و متخصصان علوم انسانی ارائه میدهند، میدانم. فرقهها دارای هیچ اصل غیر قابل تغییری نیستند و تنها یک اصل در آنها پایدار است و آن اینست که همه چیز باید بر اساس منافع و میل شخص رهبر فرقه صورت گیرد. مریم رجوی میگفت هنر شما اینست که اول تمایلات مسعود را خوب تشخیص دهید و دوم آنها را بطور کامل برآورده نمائید. رهبر هم البته خود انتصابی و مادام العمر و مالک جان و مال و ناموس پیروانش است. ما هم در چهارچوب این فرقه آموخته بودیم که «هدف وسیله را توجیه میکند». به ما یاد داده بودند که یک ژست غربپسندانه بگیریم و به این ترتیب مخاطب را جذب کنیم.
یعنی رسماً دروغ میگفتید و فریب میدادید؟
دروغ گفتن و فریب دادن در فرقهها تئوریزه و نهادینه شده و همه چیز بر اساس دروغ و دغل استوار است. سلسله مراتب از بالا به پائین دروغ میگویند. سازمان به من دروغ گفت که مسلمان و ضد امپریالیست است و به این صورت مرا جذب نمود و وارد چرخه روانی کنترلذهن کرد و بعد از من خواست به دروغ بگویم که سازمان سکولار و طرفدار غرب است تا غربیها را جذب کنم. به نفراتی که برای کار جمعآوری کمکهای مالی به خیابانها میفرستادند به دروغ میگفتند که این پولها صرف خرید سلاح برای مقاومت مسلحانه در داخل کشور میشود. اما از همان افراد میخواستند که به عابران در خیابان بگویند که این پولها برای بچههای یتیم در ایران است.
اما واقعاً این پولها صرف تشریفات، تجملات و مهمانیهای مریم رجوی در پاریس میشد. در فرقهها هدف تنها جذب نیرو و پول است و پایبندی به هیچ اصلی مطرح نیست. زمانی «مارکسیسم» در بین برخی جوانان جاذبه داشت و سازمان تلاش کرد به ایدئولوژی خود رنگ و لعاب چپ بدهد و جوانان را جذب کند و بعد دید در اروپا و آمریکا «سکولاریسم» و «فمینیسم» جاذبه دارد و به آن رنگ در آمد.
آیا خودتان دچار پارادوکس و تناقض نمیشدید که مثلا با انگیزههای ضد سرمایهداری و مبارزه با آمریکا جذب شدهاید و حالا عملکرد سازمان نوع دیگری است؟
چرا دچار تناقض میشدیم. هم من و هم دیگر افراد عضو سازمان مجاهدین خلق روزمره و مدام دچار تناقض میشدیم و یکی از شگردهای روانی فرقهها مقابله با این تناقضات به صورت روزمره در درون تشکیلات میباشد. تناقض عبارت از تلاقی ذهن با عین است، یعنی دادههای ذهنی با واقعیات خارج از ذهن و مشاهدات و تجربیات منطبق نیست و منطقی به نظر نمیرسند. خط و خطوط سازمان همیشه در ذهن افراد ایجاد تناقض میکند چون با واقعیات انطباق ندارند. اما این تناقضات نه با بحث و اقناع بلکه با شیوههای روانی یا بهتر است گفته شود با سرکوب روانی و فشار جمع در نشستهای روزانه موسوم به عملیات جاری(۱) که بعداً شرح خواهم داد حل میشوند. زمانی که فرد وارد یک فرقه مخرب کنترل ذهن میشود دیگر این کارکردهای روانی است که او را حفظ و کنترل مینماید.
شما چه زمانی به عضویت این سازمان درآمدید و فعالیت شما چند سال به طول انجامید و مسئولیتهای شما چه بود؟
من در سال ۱۳۵۹ به صورت تمام وقت در اختیار سازمان مجاهدین خلق در آمدم. منظور از تمام وقت البته ۲۴ ساعت در روز و ۷ شبانه روز در هفته بدون حتی یک ساعت مرخصی است. من به مدت ۲۳ سال یعنی تا سال ۱۳۸۲ به همین منوال در سازمان مجاهدین خلق بودم. تمامی وقت و زندگی من بطور کامل در اختیار سازمان قرار داشت. در فرقهها و از جمله سازمان مجاهدین خلق، رهبر فرقه به جای خدا و مسئول بلافصل به جای رهبر مینشیند. هیچ امر خصوصی برای اعضا وجود ندارد. من برای وارد شدن به سازمان از همسر سابق انگلیسیام جدا شده و دختر دوساله و شغلم را ترک کردم و تمامی دارایی خود را در اختیار سازمان گذاشتم و با خانواده و دوستانم قطع رابطه کردم. آن زمان احساس میکردم که این فداکاری را بخاطر خدا و خلق انجام میدهم.
طی این مدت مسئولیتهای من اساساً در بخش روابط بینالمللی بود. البته در کارهای مالی و نیرویی که کارهای اصلی سازمان در خارج از کشور به شمار میرود هم به طور گستردهای فعالیت داشتم. فرقهها قبل از هر چیز به دنبال جذب نیرو و کسب پول هستند که فرقه مخرب رجوی هم از این قاعده مستثنا نیست. هر کس در هر مسئولیتی میبایست در این رابطهها هم فعال باشد. بارها در مقاطع مختلف به عراق سفر کردم. همیشه برای افراد خارج از کشور نشستهای توجیهی در عراق گذاشته میشد و اقامت ما در عراق که در اروپا فعالیت داشتیم بعضاً به سال هم میکشید. رجوی به ما میگفت که افسران ارتش آزادیبخش ملی مأمور به خدمت در اروپا و آمریکا هستند. اجازه نمیدادند که کادرهای سازمان به مدت طولانی در غرب باشند و هر از چند گاهی آنها را به عراق و درون مناسبات ارتش آزادیبخش ملی میبردند.
چه شد که از این سازمان جدا شده و به ایران بازگشتید؟
شرح ماجرای آن مفصل است و مجبورم خیلی به اختصار توضیح دهم. بعد از نوروز ۱۳۸۲ من جهت شرکت در تشییع جنازه ابراهیم ذاکری (صالح) از لندن به پاریس رفتم. در آنجا از من خواسته شد در بازگشت به لندن درخواست ویزای سوریه بنمایم. من این کار را کردم و ویزای مولیپل ۶ ماهه گرفتم که موجب تعجب مسئولین شد. بعداً فهمیدم که بسیاری در پاریس درخواست ویزا کرده ولی درخواستشان رد شده بود. در اواسط فروردین سال ۱۳۸۲ به دمشق اعزام شدم. حدود ۱۰ روز در دمشق بودم. آن زمان آمریکا به عراق حمله کرده و این کشور درگیر جنگ بود. عدهای از افراد سازمان که میخواستند از عراق خارج شوند، به مرز بوکمال در شمال سوریه آمده بودند. من مدام به مرز تردد داشتم و تلاش میکردم تا مقامات سوری را چه در دمشق و چه در مرز متقاعد کنم تا اجازه دهند این افراد از طریق سوریه به اروپا بروند، اما موفقیتی کسب نکردم. مقامات سوریه مرز را بسته بودند و تنها اجازه میدادند کسانی که گذرنامه عراقی داشتند خارج و کسانی که گذرنامه سوری داشتند داخل شوند.
مأموریت من بدون موفقیت خاتمه یافت و من به پاریس بازگشتم، اما بعد مجدداً به سوریه اعزام شدم. این بار همراه با آقای «جمیل بصام» که او نیز ازدواج کرده و الان در تهران زندگی میکند، به مرز بوکمال فرستاده شدم. در مرز تقریباً همه مرا میشناختند. مدتی از ورودم به مرز نگذشته بود که توسط مأمورین به اتاق مقر پلیس مرز فراخوانده شدم. در اتاق فرمانده پلیس مشاهده کردم که مقدار زیادی دلار و اسناد و مدارک بر روی یک میز انباشته شده و زنی بر روی یک صندلی نشسته و به شدت گریه میکند. از من پرسیدند که آیا آن زن را میشناسم که من تاکنون او را ندیده بودم و جواب منفی دادم. آن زن هم اذعان داشت که تاکنون مرا ندیده است. فرمانده پلیس گفت ایرانیان آنطرف مرز ۷ ساک و چمدان حاوی حدود ۲ میلیون دلار پول نقد و مقداری طلا و جواهرات و همچنین مقادیری سی دی و عکس و فیلم و دست نوشته به این زن کُرد سوری که برای دیدار با اقوامش به کردستان عراق رفته بود دادهاند تا به این طرف مرز آورده و به یک ایرانی تحویل دهد که در بازرسی گمرک لو رفته است. من از کل موضوع اظهار بیاطلاعی کردم. سؤال و جواب از من مدتی طول کشید. نهایتاً افسر مربوطه از من خواست اظهارات خود را نوشته و امضاء نمایم که هیچ ادعایی نسبت به این پولها ندارم. من این کار را کردم و در حال مرخص شدن بودم که ناگهان جمیل بصام وارد شد و اظهار داشت که ما قرار است این پولها را تحویل گرفته و برای یک تاجر ایرانی به پاریس ببریم که ناگهان اوضاع دگرگون شد. جمیل بعداً گفت که وقتی مرا بردند با مسئولین سازمان تماس گرفته و آنها این خط کار را به وی دادهاند و او هم مجبور به اجرای آن بوده است.
به هرحال بعد از یک شب در زندان «دیرالزور» ما را به دمشق و زندان امن سیاسی منتقل کردند. در دمشق تلاش داشتند بدانند که ما به چه صورت میخواستیم این میزان پول را از کشور سوریه خارج کنیم و خصوصاً به دنبال رابطهای سوری ما بودند که ما واقعاً چیزی نمیدانستیم. همچنین مدارک موجود در ساکها رابطه موضوع با سازمان مجاهدین خلق را کاملاً بر ملا میکرد. تا آن زمان من در پوشش یک تاجر ایرانی مقیم انگلستان در سوریه فعالیت داشتم و هرگز نامی از مجاهدین خلق برده نشده بود. بههرحال موضوع برای مقامات سوری کاملاً روشن شد و فهمیدند که ایرانیان آن طرف مرز افراد مجاهدین خلق هستند. ما در اواخر فروردین ۱۳۸۲ در سوریه دستگیر و در اواسط خرداد به ایران تحویل داده شدیم و وارد زندان اوین گردیدیم و به این ترتیب رابطه تشکیلاتی ما با سازمان مجاهدین خلق قطع شد. یعنی جمیل و من بر اساس یک تصادف و به طور ناخواسته از سازمان و از تشکیلات جدا شدیم.
چنانچه این دستگیری اتفاق نمیافتاد آیا همچنان تا هم اکنون در سازمان مجاهدین خلق بودید و خارج نمیشدید؟ در ضمن آیا هنگام انتقال به ایران تلاش نکردید مثلاً با قرص سیانور خودکشی کنید؟
بله قطعاً من تا حال حاضر همچنان عضو فرقه رجوی و در بیخبری و تحت القائات ذهنی و کنترل روانی فرقه بودم و امکان خلاصی و نجات نداشتم. در ضمن در زندان در سوریه با ترفندی به ما قرص ظاهراً کاهش فشار خون دادند که البته قرص روانگردان بود و ما تقریباً هنگام انتقال بیهوش بودیم و نمیدانستیم چه اتقافی دارد میافتد و قرص سیانور هم در مأموریت سوریه به همراه نداشتیم. اگر داشتم و امکانش بود حتماً از آن استفاده میکردم چون زنده تحویل ایران داده شدن برایمان مرز سرخ بود.
یعنی آیا واقعا باور و قبول دارید که اکنون بر اساس این اتفاق به قول خودتان نجات یافتید و در غیر این صورت امکان خلاصی وجود نداشت؟ با واژه نجات موافقید؟
دقیقاً همین طور است؛ رهائی از چنگال روانی یک فرقه مخرب کنترلذهن به هیچ عنوان کار سادهای نیست. این کار در اغلب موارد با کمک از بیرون و عمدتاً توسط خانوادهها میسر میشود و به همین دلیل فرقه رجوی ارتباط با بیرون خصوصاً با خانوادهها را به شدت کنترل و منع مینماید.
در زندان اوین چه اتفاقی افتاد که اعتقادات و تفکراتتان عوض شد؟
اول باید بگویم کسانی که عضو یک فرقه مخرب کنترلذهن هستند دارای اعتقادات و تفکرات معین و پایداری نیستند و صرفاً وفاداری به رهبر از آنها خواسته میشود. وقتی در یک جماعتی همه یک جور فکر میکنند یعنی در واقع هیچ کدام فکر نمیکنند و رهبر به جای همه آنها فکر میکند. مسعود رسماً به عنوان رهبر عقیدتی معرفی شده بود و اعتقادات ما همان بود که مسعود میگفت و اگر هر روز حرفش را عوض میکرد اعتقادات ما هم هر روز عوض میشد. آنچه در فرقهها عمل میکند ایدئولوژی نیست بلکه متدولوژی روانی است که ذهن افراد را کنترل مینماید. مسعود تفکر آزاد را تحت عنوان «ولگردی ذهنی» و «لیبرالیسم فکری» محکوم و منع میکرد.
زمانی که وارد زندان اوین شدم همچنان خود را عضو مجاهدین خلق و سرسپرده و فدائی رجوی میدانستم. موضع من در بدو ورود به بخش ۲۰۹ زندان اوین این بود که «رگ و گوشت و پوست و استخوانم با نام رجوی عجین است پس بگرد تا بگردیم». من خودم را برای شکنجه و اعدام آماده کرده بودم ولی آنچیزی که اصلا آمادگی آن را نداشتم مرور زمان و مواجهشدن با واقعیات و فکرکردن روی مواضع و عملکردهای فرقه رجوی و برخورد با تناقضات فزاینده ذهنم بود. به خوبی دریافتم که قادر به دفاع از مواضع سازمان حتی در ذهن خودم هم نیستم و منطقاً هیچ نکته قابل دفاعی در مسعود رجوی که عملا او را میپرستیدم نمییافتم. شرایط واقعاً کشنده و دردآوری بود. زیر پایم خالی شده بود و تعادلم برهم خورده بود.
حدود یکسال یا یکسالونیم بعد در زندان، کتاب «فرقهها در میانما» نوشته خانم «مارگارت تالرسینگر» از جانب برادرم مسعود خدابنده که مقیم انگلستان است به دستم رسید و شروع به مطالعه آن کردم. لازم به ذکر است که من در زندان تلاش میکردم بر اساس رهنمودهای سازمان به اصطلاح مرزبندی خود را با رژیم حفظ کنم و حتی از مطالعه روزنامههای ایران و تماشای تلویزیون ابا داشتم. این کتاب هیچ ارتباطی با رژیم ایران یا سازمان مجاهدین خلق نداشت.
مطالعه این کتاب واقعاً ذهن مرا دگرگون کرد. نویسنده هیچ آشنائی با سازمان مجاهدین خلق نداشت و این کتاب را صرفاً در خصوص فرقههای آمریکا نوشته بود ولی تشابهات آنقدر زیاد بود که احساس میشد این کتاب در خصوص فرقه رجوی نوشته شده است. هر صفحهای که میخواندم مصادیق زیادی در سازمان پیدا میکردم. با مطالعه دقیق این کتاب و اقدام به ترجمه آن به فارسی نهایتاً به این نتیجه رسیدم که سازمان مجاهدین خلق یک فرقه مخرب کنترل ذهن و مسعود رجوی یک رهبر فرقهای است که از تکنیکهای روانی کنترلذهن و مجابسازی تحمیلی برای جذب و کنترل و حفظ نیروهایش استفاده میکند و دریافتم که من هم سوژه مغزشویی واقع شده بودم. برای اولین بار بعد از سالیان به خودم جرأت دادم تا آزادانه و بطور مستقل فکر کنم. البته رسیدن به این نقطه حدود دو سال در زندان طول کشید.
خودتان اذعان کردید که اگر در سوریه دستگیر نشده و به ایران و زندان اوین آورده نشده بودید هماکنون همچنان سرسپرده و فدایی رجوی بودید یا اگر قرص سیانور داشتید از آن استفاده میکردید. فرض کنید مدعی بگوید که فشار زندان به مدت طولانی و اینکه بههرحال موضوع اعدام شما به جرم محاربه مطرح بود و ملاحظه حال و روز مادرتان که سالیان سال چشم انتظار شما بود موجب شد تا به ناچار و تحت فشار تسلیم شوید و علیه سازمان مجاهدین خلق که ۲۳ سال عضو آن بودید موضع بگیرید. در جواب چه میتوانید بگوئید؟
این سؤال کاملاً حق است و ممکن است در ذهن بسیاری شکل گرفته باشد. در جواب باید بگویم که ممکن است یک فرد تحت فشار اظهار ندامت و توبه کند و اطلاعات بدهد و سازمان مطبوع خود را محکوم کند و از آن تبری بجوید، اما دیگر توان بحث و فحص و استدلال و اثبات نخواهد داشت. تمامی حرفهای من در خصوص سازمان مجاهدین خلق مستند و مستدل و علمی و مورد تأیید همه جداشدگان است و حاضرم در هر کجا و با هر کس به بحث بنشینم و ثابت کنم که اولیهترین حقوق انسانی افراد در درون فرقه رجوی نقض میشود و از فریب و تکنیکهای روانی مخرب کنترل ذهن استفاده میگردد و سازمان آن چیزی که نشان میدهد نیست و به هیچ اصل و قانونی پایبند نمیباشد. تاکنون هم حرفی به غیر از این نداشتهام. اگر نیرویی قصد دارد با جمهوری اسلامی مبارزه کند حق ندارد به این بهانه حقوق اعضای خود را نادیده بگیرد و آنان را سرکوب روانی کند و اجازه فکر کردن به آنها ندهد و هر صدای مخالف یا منتقدی را خاموش نماید.
نمیدانم چقدر قبول دارید اما باور کنید که فشار روحی و روانی در داخل زندان اوین به مراتب کمتر از درون سازمان مجاهدین خلق بود. آنچه که مرا دگرگون کرد قبل از هر چیز خارج شدن از لوله آزمایش مصنوعی فرقه و مواجه شدن با دنیای واقعی خارج از فرقه بود که دستگاه ذهنی مرا کاملاً بهم ریخت. اگر در زندان اوین با شکنجه یا بدرفتاری یا هرگونه فشار مواجه میگردیدم یقیناً تعادلم بهتر حفظ میشد و بر سر مواضعم قاطعتر میماندم و ایستادگی میکردم. واقعاً ترجیح میدادم شکنجه و هرچه زودتر اعدام شوم چون کشیدن بار تناقضات ذهنی واقعاً خارج از توانم بود.
سازمان زنده دستگیر شدن را مرز سرخ اعلام کرده بود و خیلی ها چون فکر میکردند که قرار است دستگیر شوند با قرص یا نارنجک خود را کشتند. دلیل سازمان این بود که اگر زنده دستگیر شوند ممکن است نتوانند در زیر شکنجه مقاومت کنند و لذا اطلاعات بدهند. اما در عمل موضوع کاملاً فرق میکرد. در زندان اوین حداقل در خصوص من و آن کسانی که من با آنها در ارتباط بودم از شکنجه یا هرگونه فشار برای گرفتن اطلاعات خبری نبود، و این یکی از تناقضات جدی من بود که کسی برای گرفتن اطلاعاتم تمایلی نشان نمیداد. سازمان میدانست که اگر کسی زنده دستگیر شود دیر یا زود به ماهیت فرقهایش پی برده و به ضدیت خواهد افتاد.
باز فرض کنید مدعی بگوید که حالا اینبار شما در زندان اوین مغزشویی شدهاید! حرفتان چیست؟
الان بیش از ۱۲ سال است که از فرقه رجوی و فضای تشکیلات و نشستهای عملیات جاری جدا شدهام. این مدت تماماً به مطالعه حول پدیده ای که به تهدید اصلی هزاره سوم معروف شده است، یعنی مقوله کنترل ذهن مخرب فرقهای، پرداخته و مقالات و کتابهای زیادی خوانده و ترجمه کرده و حتی نوشتهام. خانم «کاتلین تیلور» در کتاب خود با عنوان «مغزشویی» مشخصاً مطرح میکند که شرط اصلی سوژه مغزشویی شدن اینست که فرد از تکنیکهای آن بیاطلاع باشد. سازمان هرگز اجازه مطالعه آزاد به من نمیداد ولی در زندان اوین برعکس کتابهایی در همین رابطه مطالعه کردم. الان با توجه به مطالعات آزادی که داشتهام به هیچ عنوان امکان مغزشویی من وجود ندارد چون به تکنیکهای آن مسلط هستم. توصیه من به جوانان اینست که حتماً در این خصوص یعنی در رابطه با کارکردهای کنترل ذهن مخرب فرقهای مطالعات کافی داشته باشند. در برخی کشورها تلاش میشود از جهت پیشگیری و مقابله با سوءاستفاده شیادان و اغواگران، این مباحث در برنامههای آموزشی مدارس هم گنجانده شود.
بهعنوان آخرین سؤال بفرمایید که چه زمانی از زندان آزاد شدید و الان چه میکنید؟
من جمعاً ۴ سال و ۴ ماه در زندان اوین بودم. بعد از خارج شدن از زندان در یک مجموعه صنعتی به عنوان مهندس برق در بخش پشتیبانی فنی مشغول به کار شدم. مدتی به این کار مشغول بودم ولی احساس کردم که این کار تمام وقت و انرژی مفید مرا میگیرد و فرصت مطالعه و تحقیق و فعالیت برایم باقی نمیگذارد. در حال حاضر کار اصلیام ترجمه به صورت حرفهای است و در کنار آن مطالعه و تحقیق حول پدیده «کنترل ذهن فرقه ای» را دنبال میکنم. تلاش دارم تا جائی که میتوانم جامعه را نسبت به این پدیده آگاه سازم چرا که مشاهده میکنم اطلاعات عمومی حول این موضوع خصوصاً در میان جوانان و دانشجویان که بیش از سایر اقشار آسیبپذیر هستند کم است.
طی این مدت مصاحبهها و سخنرانیها و نوشتههای بسیاری داشتهام که اساساً حول موضوع کنترل ذهن مخرب فرقهای بوده است. سعی میکنم تا زمانی که میتوانم به این کار ادامه دهم و حاصل مطالعاتم را با توجه به تجربیاتم در فرقه رجوی در اختیار مردم قرار دهم.
پینوشت:
۱٫ جلسات هفتگی که در آن اعضا مجبور بودند تا تمامی افکار و عقاید روزانه خود اعم از تنقاضات خود با فرقه را در جمع بیان نموده و به اصطلاح خود را پاک نمایند. این اقدامات به سرکردگان کمک میکرد که کنترل بهتری بر ذهن و افکار نیروها داشته باشند.
نشریه اشارت،موسسه راهبردی دیده بان
***
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=19973
بسته شدن شکافی دیگر، رجوی در بن بست استراتژیک
ابراهیم خدابنده، ایران اینترلینک، بیست و پنجم ژوئیه ۲۰۱۵:… حدود ۱۲ سال قبل بحران ساختگی هسته ای ایران – با طراحی اسرائیل و با همکاری آمریکا و البته با نقشی که به فرقه رجوی به عنوان یک طرف ایرانی در ابتدای امر داده شد – کلید خورد و از آن پس این بحران در خدمت منافع اسرائیل برای منحرف کردن اذهان و افکار عمومی از جنایات این رژیم در منطقه …
جریان مسئله داری در فرقه رجوی – قسمت ششم
رجوی عکس صندوق نسوز را بجای تاسیسات اتمی به امریکایی ها قالب کرد
بسته شدن شکافی دیگر، رجوی در بن بست استراتژیک
ابراهیم خدابنده
۳ مرداد ۱۳۹۴
در آغاز اگر کار خود ننگری – به فرجام ناچار کیفر دهی (فردوسی)
حدود ۱۲ سال قبل بحران ساختگی هسته ای ایران – با طراحی اسرائیل و با همکاری آمریکا و البته با نقشی که به فرقه رجوی به عنوان یک طرف ایرانی در ابتدای امر داده شد – کلید خورد و از آن پس این بحران در خدمت منافع اسرائیل برای منحرف کردن اذهان و افکار عمومی از جنایات این رژیم در منطقه، و همچنین برای سرپوش گذاشتن بر تضادها و مشکلات داخلیش، قرار گرفت.
اما بالاخره تاریخ مصرف این بحران سازی هم نهایتا به سر آمد و این ابزار از دست لابی اسرائیل در غرب گرفته شد؛ و البته رجوی که همیشه در شکاف زندگی میکند، بعد از اینکه سرنوشت خود را به جنگ ایران و عراق و سرنوشت صدام حسین گره زد و ناکام ماند، اینبار در گره زدن سرنوشت خود به بحران هسته ای ساخت اسرائیل هم طرفی نبست و مغبون شد.
واکنش منفی و حتی عصبی بنیامین نتانیاهو نسبت به توافق هسته ای کاملا طبیعی است. یک ابزار مهم برای پیش برد سیاست ایران هراسی و سرکوب مخالفان داخلی و جا کردن اسرائیل به عنوان قربانی از دستش گرفته شد. حالا باید دید که سرنوشت رجوی، که بعد از بسته شدن شکاف جنگ ایران و عراق به درون شکاف هسته ای خزیده بود، چه خواهد شد.
واقعیت اینست که رجوی هرچه در چنته داشت برای تداوم این بحران رو کرد و جنایت و خیانتی نماند که نکرده باشد. از رله کردن اطلاعات ساختگی اسرائیل گرفته تا مشارکت در ترور دانشمندان هسته ای و هر کاری که بشود تصور کرد انجام داد تا منافع دشمن را به امید تداوم حیات خفیف و خائنانه خود تأمین نماید.
واقعیت دیگر اینست که بعد از توافق هسته ای ایران و غرب، سازمان مجاهدین خلق دقیقا در همان بن بستی قرار گرفته است که بعد از اعلام آتش بس بین ایران و عراق در آن گرفتار شد. البته این بن بست به مراتب مرگبارتر است چرا که فرقه رجوی در ضعیف ترین وضعیت خود قرار دارد.
بیاد داریم که فرقه رجوی در دولت بیل کلینتون در لیست گروه های تروریست خارجی گنجانده شد. مسعود رجوی در واکنش به این اقدام آنرا سیاسی و تبلیغی و حاصل معامله با رژیم ایران در دولت اصلاحات برای بازکردن باب گفتگوها خواند.
سپس در زمان باراک اوباما توافقی صورت گرفت که اگر مجاهدین خلق بدون دردسر از اشرف خارج شوند وزارت امور خارجه آمریکا هم متقابلا آنها را از لیست تروریستی خارج خواهد کرد که همین اتفاق افتاد و سازمان به اردوگاه لیبرتی متنقل شد.
اطلاع دارم که مسئولین فرقه رجوی مستقر در پادگان مریم در اوورسورواز به شدت نسبت به پیامد های این توافق در خصوص خودشان نگران هستند و همچنین بخاطر از دست دادن پادگان اشرف، آنهم صرفا به امید بوجود آمدن گشایش در غرب، پشیمان می باشند. یکی از نگرانی های مسئولین مربوطه، خصوصا بعد از اقدامات ارزشمند دو پدر دردمند یعنی آقایان مصطفی محمدی و قربانعلی حسین نژاد، در خصوص مقر این سازمان در اوورسورواز و محدودیت هائی که ممکن است اعمال گردد میباشد. حتی صحبت از مخفی شدن مریم رجوی مانند مسعود هم شده است. مسئله اخراج مریم از فرانسه را هم دور از ذهن ارزیابی نکرده اند.
مسئولین در اوورسورواز گفته اند که اقدامات محمدی و حسین نژاد بخشی از یک طرح گسترده وزارت اطلاعات برای بستن پادگان مریم همانند پادگان اشرف است که درست در زمان توافق هسته ای صورت گرفته تا ضریب اطمینان آنرا چند برابر کند. آنان به صراحت گفته اند که وقتی اشرف را به راحتی از دست دادند پیامد آن از دست دادن پادگان مریم در پاریس می باشد.
ناگفته نماند که برای فردی همچون مسعود رجوی که تنها فرزند خود را هم در فرقه اش اسیر و گرفتار کرده درک و فهم نیروی محرکه انگیزه های یک پدر که برای آزادی و رهائی فرزندش تلاش میکند و خود را به آب و آتش میزند اصلا میسر نیست و از نظر او هر کس هر کاری انجام میدهد می بایست مانند خودش مزدور کسی بوده باشد.
آنچه بر سر فرقه رجوی می آید طبیعتا مجازات اتودینامیک سیاست های خائنانه و وطن فروشانه و تباه کردن عمر و جان و مال بهترین فرزندان این مملکت است و هیچ کس جز شخص مسعود رجوی که تنها تصمیم گیرنده بوده مسئول نمی باشد. به گفته دانشمندان و متخصصان، رهبران فرقه ای هر چقدر در تاکتیک نابغه اند در استراتژی کودن هستند و فراتر از نوک بینی خود را هم نمی بینند. امام علی (ع) اشاره دارد که منافقین فاقد بصیرتند و نمیتوانند آینده دور را ببینند و درست پیش بینی نمایند.
زیستن در شکاف همچون قارچ کار سازمان ها و فرقه های بی ریشه است که نهایتا عمری بسیار کوتاه داشته و البته هرگز به مقصودی که میخواهند نمیرسند. آنان بعد از بسته شدن شکاف ها به بن بست های استراتژیک برخورد کرده و نابود میگردند.
سوز و گداز “ایو بنه” از دیدار مصطفی محمدی با مشاور رئیس جمهور فرانسه و پاسخ آقای محمدی
همچنین:
https://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=16323
تشدید تضادها و اختلافات در درون شورای ملی مقاومت
ابراهیم خدابنده، ایران اینترلینک، یازدهم فوریه ۲۰۱۵:… موضوع اختلاف نظر و دیدگاه ها در درون شورای ملی مقاومت به یک معضل جدی برای سازمان و شخص مریم رجوی، که اداره جلسات شورا را به عهده دارد، تبدیل شده است. جدائی از شورا البته سابقه طولانی دارد و از زمان جدا شدن بنی صدر و حزب دموکرات کردستان تا استعفای روحانی و قصیم همچنان ادامه داشته است. اما در حال حاضر مسئله داری و …
مصاحبه اختصاصی بنیاد خانواده سحر با ابراهیم خدابنده
تشدید تضادها و اختلافات در درون شورای ملی مقاومت
ابراهیم خدابنده، ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
این مدت ایمیل یا پیامی نیست که به دستم رسیده باشد و در آن با ذکر نمونه به مسئله داری و تشدید تضادهای درونی، خصوصا در قالب شورای ملی مقاومت، اشاره ای نشده باشد. به قول یک نفر سازمان دارد فقط برای حفظ نفرات موجود تلاش و هزینه میکند و کار اول و آخر مسئولین ممانعت از جدا شدن افراد است که در این رابطه به انواع ترفندها، حتی تهدید، متوسل میشوند.
موضوع اختلاف نظر و دیدگاه ها در درون شورای ملی مقاومت به یک معضل جدی برای سازمان و شخص مریم رجوی، که اداره جلسات شورا را به عهده دارد، تبدیل شده است. جدائی از شورا البته سابقه طولانی دارد و از زمان جدا شدن بنی صدر و حزب دموکرات کردستان تا استعفای روحانی و قصیم همچنان ادامه داشته است. اما در حال حاضر مسئله داری و بیان انتقادات علنی نسبت به عملکرد سازمان مجاهدین خلق در درون شورا تشدید شده و شکل تازه ای به خود گرفته که به این صورت تاکنون بی سابقه بوده است.
واقعیت اینست که مریم رجوی تسلط کافی برای پاسخگوئی به سؤالات گوناگون نفرات را به شکلی که مسعود افراد را متقاعد یا سرکوب می نمود ندارد و موضوع طرح سؤالات و ایرادات از کنترل وی خارج شده است. کلا غیبت طولانی مدت مسعود هم بر مشکلات افزوده و خود به یک ابهام جدی بدل گردیده است. مریم رجوی توان برخورد به صورت واقعی و علمی با افرادی مانند هزارخانی و سامع و گنچه ای را ندارد و از پس سؤالات آنان بر نمی آید و طرح سؤالات از جانب این افراد، بدون دریافت پاسخی منطقی، بر ابهامات دیگران نیز می افزاید.
در نامه یکی از هواداران از قول یکی از اعضای شورا، که ظاهرا دل خوشی از ماندن در شورا نداشته و مترصد فرصتی برای استعفا می باشد، نوشته بود که: “شما هنوز این مجاهدین خلق را نشناخته اید. این سازمان دقیقا همان تعریف فرقه ها را دارد و به هیچ عنوان قابل تغییر نیست و گوش شنوائی در آن وجود ندارد، اما چکار میتوان کرد.”
بیان وی مرا به یاد این شعر از گلستان سعدی از قول لقمان حکیم انداخت که: “آهنی را که موریانه بخورد، نتوان برد از او به صیقل رنگ – با سیه دل چه سود گفتن وعظ، نرود میخ آهنین در سنگ”. کسانی که هنوز در شورا مانده و به امید ایجاد تغییراتی در آن هستند بد نیست قدری به سوابق امر نگاه کنند و به قول این عضو شورا در نظر داشته باشند که هرگز گوش شنوائی در رهبری این شورا نبوده و نخواهد بود.
همچنین از قول یکی از اعضای شورا نقل شده است که گفته است: “من مقالاتی می نویسم اما وقتی در سایت های سازمان درج میگردد کاملا فرق کرده است. آنها فقط میخواهند از نام من استفاده کنند و نظرات من برایشان اصلا اهمیتی ندارد.”
آنچه از خلال پیام ها استنباط میشود اینست که استعفای آقایان روحانی و قصیم و همچنین افشاگری ها و طرح سؤالات از جانب آقایان یغمائی و مصداقی تأثیرات جدی بر مسئله داری و تشدید تضادها در درون شورای ملی مقاومت داشته است. بحث های مالی که سازمان با آقای یغمائی براه انداخته موجب طرح سؤالاتی شده و علنا در برابر مریم رجوی از وی پرسیده اند که چرا سازمان جواب آنچه که یغمائی میگوید را نمیدهد و موضوع پول هائی که مطرح شده چیست.
آنطور که مطلع شده ام برخی افراد در جلسات شورا بحثهائی میکنند و نظراتی میدهند که با دیدگاه های سازمان متفاوت است و در این رابطه بلافاصله با واکنش تند نفرات عضو سازمان در شورا مواجه میشوند و حتی از جانب آنان بعد از جلسه نیز مورد بایکوت قرار میگیرند.
یکی از این موارد در خصوص ادعای تنها آلترناتیو بودن شورا است. برخی چنین بحث میکنند که بیش از سه دهه از ادعای آلترناتیوی میگذرد و هیچ اتفاقی نیفتاده است و دیگر به لحاظ علمی نمیشود گفت که شورای ملی مقاومت یک آلترناتیو کامل در برابر رژیم تهران است چه برسد به این که تنها آلترناتیو باشد. در این بحث عنوان نموده اند که در خوش بینانه ترین شکل شورا را می توان بخشی از آلترناتیو احتمالی آینده فرض گرفت که البته این حرف به مذاق سازمان خوش نیامده و با واکنش تند اعضای سازمان مواجه شده است.
همچنین از قول یکی از شورائی ها نقل شده که گفته است افرادی همچون روحانی و قصیم واقعا شجاعت به خرج داده اند ولی همه چنین جرأتی را، در شرایط فعلی بعد از عمری با شورا بودن و قطع ارتباط با دنیای خارج، ندارند. او معتقد بوده است که واکنش هائی که سازمان در قبال افرادی همچون مصداقی و یغمائی و غلام روابط (علی حسین نژاد) و دیگران داشته صرفا برای ترساندن آن دسته از کسانی است که در نوبت بعدی جدا شدن قرار دارند.
آنچه که از خلال نامه ها و پیام ها استنباط میشود اینست که میزان مخالفت با سیاست های سازمان در درون شورا ابعاد جدی تری به خود گرفته و این معضل بدون ورود مؤثر خود مسعود رجوی قابل حل و فصل نیست و روز بروز بر ابعاد آن افزوده می گردد.
ضمنا از دوستانی که محبت کرده و ایمیل میزنند درخواست دارم که صرفا از ایمیل زیر استفاده نمایند. ایمیل های دیگری هم از جانب من طی این سالیان اعلام شده که من به صورت مرتب آنها را بازبینی نمیکنم.
ebrahim.khodabandeh@gmail.com
همچنین مانند گذشته میتوانید روی صفحه فیس بوک من پیام بگذارید.
https://www.facebook.com/ebrahim.khodabandeh
ابراهیم خدابنده، ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
۱۳۹۳
اعضای ” شورای ملی مقاومت ” بدانند که چه نانی می خورند؟
عراق به نمایندگان خانواده های گروگانهای رجوی در لیبرتی قول همکاری دارد
ایسنا به نقل از “اشرف نیوز”، بیست و دوم دسامبر ۲۰۱۴:… و خروج آن از عراق و محاکمه سرکردگانش خواسته همه جناحهای سیاسی با هر نوع گرایشی است. به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) بنابر اعلام اشرف نیوز، ابراهیم الجعفری طی دیدارش با تعدادی از سرکردگان جداشده گروهک تروریستی منافقی
از اشرف تا لیبرتی – از لیبرتی تا تیرانا. چه سرنوشتی در انتظار قربانیان رجوی است؟
ابراهیم خدابنده، ایران اینترلینک، هجدهم دسامبر ۲۰۱۴:… سازمان محل هائی را از قبل در حومه تیرانا فراهم کرده و افراد را مستقیما به آن مکان ها منتقل نموده و همان ضوابط و شرایط حاکم بر اشرف را در آنجا نیز برقرار کرده است. سازمان تلاش میکند در
گفتگوی ابراهیم خدابنده با ابراهیم جعفری (درخواست عاجل خانواده ها)
بنیاد خانواده سحر، بغداد، شانزدهم دسامبر ۲۰۱۴:… ابراهیم خدابنده همچنین دیداری با ابراهیم جعفری وزیر امور خارجه عراق بعمل آورد و خواست عاجل خانواده ها مبنی بر برقراری امکان ارتباط با عزیزانشان در اردوگاه لیبرتی را مطرح نمود که با همدردی و قول همکاری ایشان با خا
شرکت مریم سنجابی و ابراهیم خدابنده در کنفرانس بین المللی “جهان علیه خشونت و افراطی گری”
انجمن نجات، مرکز تهران، پانزدهم دسامبر ۲۰۱۴:… سنجابی و خدابنده در خلال گفتگوها و دیدارهای متعدد و گسترده خود در طی دو روز کنفرانس، بعد از ارائه توضیحات و گزارشاتی در خصوص آخرین وضعیت فرقه رجوی، بر ضرورت مبرم برقراری ارتباط فوری قربانیان گرفتار در اردوگاه لیبرتی ب